eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
166.8هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ یه روز که داری از بین قرصهات دنبال یه بسته جدید آلپرازولام میگردی به این فکر میکنی که توی بیست یا سی سالگیت چقدر به فکر آینده ات بودی...؟ چقدر واسه اضافه وزن و یا شور شدنِ غذات حرص خوردی... نگران بودی دخترت غذا نخورده و گرسنشه... لباس گرم نپوشیده و الآنه که با لُپای یخ زده بیاد تو.. اما حالا‌‌‌.. حوالی هشتاد سالگی... نشستی و تلویزیون نگاه میکنی... دیگه نه لک های صورتت برات مهمه.. نه سفید شدن موهات.. شاید شبها..قبل از اینکه خوابت ببره به این فکر میکنی چرا بیشتر پا برهنه ندویدم ...قبل از اینکه نتونم راه برم... یاد خودت میفتی که یه روزهایی تویِ سنین جوانی تموم دغدغه‌ ات این بوده که دماغتو عمل کنی.. یا بری مو بکاری.. بیرون که میری حتما رنگ لباس هات هماهنگ باشن.. و منتظر بودی کِی مامانت اجازه میده چند تا تار از ابرو هاتو برداری...یا چه کِرمی برای چین و چروک صورتت بخری... حالا که داری بهش فکر میکنی.. زندگی خیلی ساده تر از این حرفاست... دماغتو عمل نکردی و خیلی چیزای دیگه.. و هیچ اتفاقی هم نیفتاد... آدمهایی که بخاطر لوکس نبودن زندگیت ازت دور میشن... راه خروج رو زودتر خودت بهشون نشون بده... هیچکس یادش نیست پارسال توی مهمونی، برنج صاحب خونه حسابی شفته شده بود .. اما خدا میدونه چقدر برای این قضیه غصه خورد... میشه خیلی وقتا.. خودمونو بزنیم به بیخیالی‌‌‌... بیخیالِ اینکه دیگران فکر میکنن چاق شدم... جوش زدم.. خونه‌م بالا شهر نیست یا ماشینم مدلش پایینه.. مهم اینه حال دلت با چی خوبه... یه وقتا... گاز زدن فلافل توی یه ساندویچیِ معمولی , خیلی بیشتر بهت میچسبه تا غذای ایتالیایی توی رستوران گرون.. نترس از قضاوت دیگران... خودتو زیر کِرم پودرای سنگین و گِن های تنگ, خفه نکن بخاطر بقیه... یه وقتا به مادر بزرگت سر بزن و ببین که تهِ تهِ تموم بدو بدو های الانت میشه این... جوری زندگی کن.. که بعدا حسرت اون‌ فلافل هارو نخوری... واسه حرف همچین مردمی زندگی نکنیم.. تمام عمر برای مردم ودیدِ مردم زندگی کردیم. خواستیم از همه جلوبزنیم از خودمون غافل شدیم! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا 🌸 #پرسش سلام من یه دختر ۱۷ ساله هستم حدود یک هفته ای میشه که با یه آقا پسری در ارتب
🧡 درمورد دختر ۱۷ساله که با پسری رابطه دوستی برقرارکردند مگه داستانی که دختر خانمی گذاشته بودند نخوندید که الان میگید چیکار کنم این پسرا فقط دنبال هوس هستند عزیزم با هاش کات کن وتمرکزت روی کنکور و آیندت بذار 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام در جواب اون دختر خانم ۱۷ساله که گفتن ی هفته ای با ی اقا پسر اشنا شدن .خواستم بگم من هم همسن شما هستم و این جریانم برامن پیش اومد و وقتی دیدم تو این ی هفته کم کم دارم وابسته میشم ادامه ندادم و توبه کردم الانم دوساله که اصلا سمت ارتباط با نامحرم نرفتم و دفعه اول و اخرم شد .میخواستم بگم که کسی که قصدش ازدواج باشه میاد خواستگاری و از در دوستی شروع نمیکنه و اینکه این رابطه مجازی هست و مجازی پر از دروغه .و حواستون رو بدین به درس و کنکور و ادامه ندین . ارزوی موفقیت برات دارم ❤️🌸 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام، طاعات و عباداتتون قبول حق🌺 دختر خانم 17 ساله ای که ی هفته ست با آقاپسری وارد رابطه عاطفی شدن دخترم این آقا مشکوک میزنه، شاید فقط برای وقت گذرانی باشه یا نیت بدی داشته باشه و شایدم یکی از نزدیکان شما هستن و دارن امتحانتون میکنن، تا بوقتش از شما آتویی داشته باشه شمارش رو مسدود کنید و کاملا از فکرش بیا بیرون ، احساساتت رو کنار بزار و واقع بین باش و به درس و آینده ات فکر کن ادامه این دوستی و چت کردنها، برای آیندت خطرناکه 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام خطاب به اون دختر خانوم ۱۷عزیزم من خودم ۱۸سالمه دقیقا دیروز یکی واتساپ بهم پیام داد اول پرسید مجردی من یکم مقاومت کردم تو جواب دادن ولی بعد سر کنجکاوی خواستم ببینم چی میگه گفتم اره هر چی میگفتم شما یا شماره من کی بهت داده میگفت بعدن میگم بعد گفت میتونم ازت خواستگاری کنم منم گفتم نه بعد گفت من تو رو دیدم و میخوامت از این حرفا ولی من بهش شک داشتم بلاکش کردم چون معلوم بود قصدش ازدواج نیست منم یه دختر مذهبی هستم اصلا اهل ابنجور روابط نیستم میخوام اینو بهت بگم اگه کسی قصد ازدواج داشته باشه از طریق خانواده میاد جلو و اگه بخواد آشنا بشه قبلش بازم میخواد که خانواده ها در جریان باشن تو هم بهتره بلاکش کنی و جوابش رو ندی تو الان بهتره تمرکزت رو درسات باشه فعلا هم به اینطور چیزا فک نکنی اگه قصدش ازدواج بود حتما از طریق خانواده یا ازت میخواست شماره خانواده حالا مادرت یا پدرت رو بهش بدی الکی هم به کسی اعتماد نکن عزیزم 😘❤درستو بخون گلم 💜💜💜 موفق باشی💛💛💛 التماس دعا🌹🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_دوم فقط تنها دلخوشی که داشت دیدن مرتضی موقع رفت و برگشت از مدرسه بود. گاهی هم برای خرید خونه م
مرتضی تازه ۱۹ ساله شده بود. سه تا برادر از خودش بزرگتر داشت ، همگی ازدواج کرده بودند و بچه داشتند. پسر آخری و ته تغاری حاج حسن بود. حاج خانوم کلی آرزو برای پسر آخرش داشت و خواهر عروس آخرش رو برای مرتضی در نظر گرفته بود که فارغ التحصیل پرستاری بود و از خانواده اصیلی بودند. عروس اخریشو خودش انتخاب کرده بود ، دوتا خواهر بودند که دومی رو هم برای مرتضی زیر نظر داشت ... مرتضی اصلا علاقه ای به این مورد های ازدواج نداشت. تعریف های مادر هیچ تاثیری روی مرتضی نمی گذاشت. وقتی به حاج خانوم و حاج حسن گفت که مازاده رو میخواد خیلی عصبانی شدند به حدی که حاج خانم فشارش افتاد و بی حال شد. گفتند ما دوست نداریم عروسمون از یک خانواده بی اصل و نسب باشه..یه عمر باباش سر کوچه لبو میفروخته...مگه ما آبرو نداریم که دختر یازدهم لبو فروشه محلو بگیریم مرتضی گفت اگه برام نگیرید خودمو میکشم من از بچگی عاشق مازاده بودم خوب میشناسمش، خیلی صبور و مهربونه ... گناهش چيه؟ دختر یه لبو فروش بودن ؟ یا دختر یازدهم یه خانواده شدن؟ نباید زندگی کنه؟ خودش چه نقشی تو انتخاب این‌خانواده و تعداد اعضای خانواده اش داره ؟‌ مامان چرا انقدر حرف زور میزنی؟ سه تا عروس به دلخواهت گرفتی این یکی رو به دل پسرت دل بده ... مخالفت شدید خانواده باعث شد حاج خانم دور از چشم مرتضی با مازاده و پدرش صحبت کنه. از مازاده خواست که پاشو از حد خودش بیشتر دراز نکنه و دست از سر مرتضی برداره. مازاده هم بدون هیچ حرف و بی احترامی قول داد که هر وقت مرتضی رو دید راهشو کج کنه و باهاش صحبت نکنه مازاده وقتی شنید که خانواده مرتضی راضی به این ازدواج نیستند خیلی ناراحت شده بود. وقتی مرتضی را دید راهشو کج کرد ولی مرتضی دنبالش رفت و ازش خواست تحمل کنه. مازاده گفت پدر و مادرت حق دارن که راضی نباشند نمیشه با نارضایتی ازدواج کرد ، منو ول کن...من و تو به درد هم نمیخوریم، مرتضی دیگه دنبال من نیا ... این عشق از اولش هم اشتباه بود .... من باید از بابام نگهداری کنم ، تو هم برو با کسی ازدواج کن که مادر و پدرت بهت میگن .... مرتضی که با این حرف ها عصبانی شده بود ، با توپ پر رفت خونه .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌸 با سلام‌ خدمت‌ همه‌ مادرهای‌ گل‌ من‌ ازهمه‌ ی‌ مادران‌ گلی‌ که‌دفرزند‌ فرستادن‌ خونه‌ ی‌ بخت‌ یه‌ راهنمایی‌ ومشاوره‌ میخوام‌ چند‌ وقته‌ واقعا‌ با‌ کارهای‌‌ مامانم‌ دارم‌ اذیت‌ میشم‌ راستش داستان‌ ازاونجا‌ شروع‌ شد‌ که‌ من‌ تصمیم‌ گرفتم‌ بعد‌ از‌ ۸سال‌ (شاید‌ باورنکنید‌)به‌ مسافرت‌ برم‌اونم‌ وقتی دیگه‌ واقعا‌ ازنظر‌ روحی‌ داغون‌ شدم‌ بادرسای‌ بچه‌ هام‌ پدرم‌ یه‌ خونه‌ تویه‌ شهر‌ مذهبی‌ برای سفرمون‌ خریدن‌ والان‌ خودشون‌ به‌ رحمت‌ خدا‌ رفتن‌ ممنون‌ میشم‌ یه‌ صلوات‌ برای شادی‌ روحش‌ بفرستید‌ الان‌ مساله‌ من‌ اینه‌ من‌ عید‌ ورفتم‌ مسافرت‌ قبل‌ رفتن‌ ما‌ مامانم‌ گفت‌ منم‌ بعد‌ با‌ داداشت‌ میرم‌ گفتم‌ پس‌ ما‌ زودتر‌ میریم‌ چون‌ من‌ ۳تا‌ بچه‌ دارم‌ ومدرسه‌ میرن‌ وشوهرمم‌ کارمندن‌ باید‌ باشروع‌ مدرسه‌ برگردم‌ اما‌ وقتی‌ رفتن‌ من‌ قطعی‌ شد‌ یه‌ شب‌ مامانم‌ ناراحت‌ شدن‌ وگفتن‌ چرا‌ منو‌ باخودتون‌ نمیبرید‌ دختربزرگم‌ ۱۴‌ سالشه‌ وگفته‌ مامان‌ جون‌ خب‌ ما‌ که‌ جا‌ نداریم‌ توام‌ قرار‌ بود‌ بادایی‌ بیایی‌ و‌ بعد‌ بحث‌ بالا‌ گرفته‌ وزن‌ داداش وداداش‌ بزرگم‌ گفتن‌ خب‌ چرا‌ مامانت‌ مامان‌ جون‌ ونمیبره‌ وظیفه‌ شه‌ ببره‌ ‌ درصورتیکه‌ مادرشوهرم‌ خالم‌ هست‌ وخواهر‌ مادرم‌ اونم‌ بنده‌ خدا‌ توقع‌ داره‌ شوهرم‌ اونو‌ باخودش‌ ببره‌ خلاصه‌ باتمام‌ بحثا‌دمن‌ هیچ‌ کس‌ وباخودم‌ تعارف‌ نکردم‌ ورفتم‌البته‌ باکمک‌ خواهرم‌ وبرادرکوچیکم‌ چون‌ اونام‌ از مادرم ناراحت‌ شدن‌ ،ناگفته‌ نماند‌ که‌ مادرم سالی‌ چند‌ بار‌ باخواهرم‌ وبرادرام‌ میرن‌ مسافرت‌ وفقط‌ من‌ بودم‌ که‌ تاحالا‌ مسافرت‌ نرفته‌ بود‌ الان‌ که‌ برگشتیم‌ دیدم‌ چقدر‌ طفلی‌ بچه‌ هام‌ وخودم‌ بخاطر‌ سفر‌ نرفتن‌ ضررکردیم خصوصا‌ دختر‌ کوچیکمو‌ با‌ گریه‌ اوردم‌ از‌ سفر‌ ‌ براهمین‌ بهشون‌ قول‌ دادم‌ مدرسه‌ ها که‌ تعطیل‌ شد‌ دوباره‌ ببرمشون‌ مسافرت‌چند‌ شب‌ پیش مامانم‌ ازبچه‌ هام‌ ‌ پرسید‌ اذیت‌ شدید‌ ودخترم‌ گفت‌ واقعا‌ جا‌ تنگ‌ بود‌ ونمیشد‌ خوابید‌ نمیدونم‌ روچه‌ حسابی‌ مامانم‌ گفت‌ حالا‌ که‌ اینطوره‌ اینبار‌ هرطور‌ شده‌ من‌ باهاتون‌ برم‌ تابفهمید‌ جای‌ تنگ‌ یعنی‌ چی‌ شده‌ دخترکوچیکتو‌ بزارم‌ رو‌ پام‌ میزارم‌ باهاتون‌ میرم‌ البته‌ بگم‌ که‌ ما‌ ۱۵‌ ساعت‌ توراه‌ بودیم‌ وباز‌ دوباره‌ بحث‌ رفتن‌ انداخته جلو‌ حالا‌ جالبه‌ قراره‌ باداداشم‌ بعد‌ ماه‌ مبارک‌ برن‌ وبیان‌ ولی‌ میگه‌ اون که قبول‌ نیست‌ ماهم‌ ازاینطرف‌ همکارشوهرم چند‌ ماهه‌ میگه‌ باید‌ باهم‌ بریم‌ شمال‌ ولی‌ من‌ کلا‌ دوست‌ ندارم‌ باکسی‌ همسفر‌ بشم چون‌ توسفرقبلیم متوجه‌ شدم‌ اینطوری‌ واقعا‌ خودم‌ وبچه‌ هام‌ راحت‌ تریم‌ ولی‌ مامانم‌ همیشه‌ میگه‌ توکه‌ میری‌ بیا‌ باهم‌ بابرادرهات‌ بریم ولی من‌ واقعا‌ بااین‌ اوضاع‌ اقتصادی‌ اصلا‌ برام‌ نمیصرفه‌ چون‌ مامانم‌ وقتی‌ بابرادرهام‌ سفره‌ کل‌ خرج‌ سفرشونو‌ میده‌ اما‌ وفتی‌ باما‌ دخترا‌ میره‌ سفر‌ همه‌ مخارج‌ گردن‌ ماست‌ حتی‌ سری‌ قبل‌ خواهرم‌ بخاطر‌ مهمانی‌ های‌ مادرم‌ کلی‌ خرج‌ رودستشون‌ افتاده‌ بود‌ خلاصه‌ اینکه‌ من‌ حتی‌ گفتم‌ مامان‌ ما‌ که‌ قرار‌ نیست‌ بریم‌ خونه‌ بمونیم‌ ازاونجا‌ میریم‌ شمال‌ اما‌ متاسفانه‌ مامانم‌ اصلا‌ گوش‌ نمیدن‌ منم‌ واقعا‌ نمیتونم. ایشون‌ وهمراهمون‌ ببرم‌ دیگه‌ نمیدونم‌ بامنطق‌ مادرم‌ چه‌ کنم‌ بااینکه‌ برادرام‌ کارمندن‌ همیشه‌ ازنظر‌ اقتصادی‌ کمکشون‌ میکنه‌ چون‌ حقوق‌ پدرم‌ ومیگیرن‌ ولی‌ هیچ‌ وقت‌ هیچ‌ کمکی‌ به‌ منو‌ خواهرم‌ نمیکنن‌ ولی‌ همیشه‌ توقعاتشون‌ روی‌ من‌ وخواهرم‌ هست‌‌ حتی وقت‌ مریضی‌ خواهرم‌ ایشونو‌ میبرن‌ پیششون‌ وعروسا‌ اصلا‌ اهمیت‌ نمیدن‌ فقط‌ موقع‌ سالم‌ بودنشون‌ هرشب شام‌ پیششن‌ ‌ من‌ واقعا‌ دیگه‌ درمونده‌ شدم نمیدونم‌ چطور‌ برخورد‌ کنم‌ تامتوجه‌ بشه‌ منم‌ عروس‌ یه‌ نفردیگه‌ ام‌ اگر‌ برحسب‌ وظیفه‌ باشه‌ باید‌ مادرشوهرممو‌ باخودم‌ سفر‌ ببرم‌ البته‌ ناگفته‌ نماند‌ مادرشوهرمم‌ بنده‌ خدا خیلی‌ دوست‌ دارن‌ باما‌ سفر‌ برن‌وعلنا‌ تورومون‌ میگن‌ بهمون اما‌ شوهرم‌ قبول‌ نمیکنه‌ چون‌ سنش‌ بالاست‌ وعذرمیخوام‌همش‌تو‌ ماشین‌ حالش‌ بد‌ میشه ‌میگه‌ نمیخوام‌ شما‌ رواذیت‌ کنه‌ چون‌ واقعا‌ با۳تابچه‌ اصلا‌جا‌ نداریم‌ ایدی ادمین👇🏻🧡 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌱 تازه دبستان را تمام کرده بودم که پدرم بهترین کادو ممکن را برایم خرید... همان اسکیتی که همیشه آرزویش را داشتم... فردای آن روز اسکیت را پا کردم ؛ ضربه گیرها را بستم ؛ کلاهش را سرم گذاشتم و به کوچه رفتم... دوستانم مشغول اسکیت بازی بودند که با اولین قدم افتادم... بد افتادم... صدای خنده شان بلند شد... اصلا شبیه رویاهایم نبود... سخت تر از چیزی بود که فکر می کردم... دستم را به دیوار گرفتم و بلند شدم... تا دست هایم را رها کردم دوباره افتادم... خنده هایشان تبدیل به تمسخر شد... صدایشان را می شنیدم :تو از پس این کار بر نمیای... در خواب و رویا اسکیت بازی کن ...تو نمی توانی... از این جمله متنفر بودم... از اینکه بگویند تو نمی توانی... رفتم خانه و تا صبح فکر کردم... یا باید تسلیم می شدم و قبول می کردم که نمی توانم یا باید به همه ثابت می کردم من می توانم هر کاری را انجام دهم...من می توانم رویاهایم را به حقیقت برسانم... شروع کردم به تلاش کردن... از افتادن نترسیدم... خنده های دیگران خسته ام نکرد... گوش هایم را روی انرژی های منفی بستم...فقط تلاش کردم و تلاش... چند ماه گذشت و حالا من بودم که از همه سریع تر می رفتم... من بودم که نه احتیاجی به کلاه داشتم نه ضربه گیر... من بودم که در مسابقه از همه جلو می زدم... از آن روز هر وقت کسی می گوید تو نمی توانی انگیزه ام صد برابر می شود... صبور می شوم... حرف ها ... تمسخر ها... نگاه ها را نادیده می گیرم... همه چیز را تحمل می کنم تا روزی که ثابت کنم می توانم... حقیقت این است که گاهی بزرگترین تغییرات از تحقیرها و توهین ها شروع می شود... مهم این است چه واکنشی داشته باشیم... می توانیم سرخورده و تسلیم شویم ؛ دست روی دست بگذاریم و حرفشان را تایید کنیم ... یا نه ؛ ثابت کنیم که می توانیم به چیزی که می خواهیم برسیم...حتی اگر سخت تر از چیزی باشد که فکرش را می کردیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
😍❤️ سلام ایام به کام❤️ طاعات و عبادات قبول 😘 دیروز لا به لای گپ و گفت با یکی از دوستان قدیمم بحث حاجت گرفتنو اصرار توی خواسته هامون باز شد دوستم میگفت خواهر شوهرش سالها از خدا پسر میخاست سه تام دختر خوشگل داشت که سر چهارمیش باز به خاطر دختر بودن بچه رو سقط کرده بود😔 کلی نذر و نیاز و التماس کرد تا خدا بالاخره یه پسر بش داد ،شوهرش کل محله رو سور داد و خوشحالی کرد از پسر دار شدنش. اما متاسفانه پسرش توی ۱۶سالگی و به خاطر دعوا و کتک کاری با رفیقش سهوا مرتکب قتل میشه و الانم دو ساله که زندانه😢 نمیدونم گاهی اینکه میگن با اصرار از خدا چیزی نخواید درسته یا نه اما میدونم اینکه بسپریم به خدا و بی تابی نکنیم و صلاحمونو بخوایم ازش قطعا بهترین کاره❤️ حالا از شما هم میخواستم همینو بپرسم دوستان، خودتون یا اطرافیانتون شده چیزی رو با اصرار از خدا بخواین و بعدش پشیمون بشین؟🤦🏻‍♀ چی بوده برامون تعریف کنین 🧡 زیاد طولانی نباشه لطفا🙏🏻🌱 ادمین 👇🌹 @habibam1399 منتظریم ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌱 ﺩﻭ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺗﻮ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺷﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺍﻭﻟﯽ: «ﺩﯾﺸﺐ، ﺷﺐ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ. ﺗﻮ ﭼﻪ ﻃﻮﺭ؟» ﺩﻭﻣﯽ: «ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﻇﺮﻑ ﺳﻪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺷﺎﻡ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺭﻓﺖ و افتاد رو تخت ﻭ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ. ﺑﻪ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ؟» ﺍﻭﻟﯽ: «ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﻭﺵ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﻡ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻟﺒﺎﺳﺎﺗﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻦ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺎﻡ. ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺸﺘﯿﻢ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﻣﻨﺰﻝ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ.» از قرار، همسران این دو خانم نیز همکار هم بودند و داشتند درباره دیشب صحبت می‌کردند. ﺷﻮﻫﺮ ﺍﻭﻟﯽ: «ﺩﯾﺮﻭﺯﺕ ﭼﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ؟» ﺷﻮﻫﺮ ﺩﻭﻣﯽ: «ﻋﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﺎﻡ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ. ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ؟» ﺷﻮﻫﺮ ﺍﻭﻟﯽ: «ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﺎﻡ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ، ﺑﺮﻕ ﺭﻭ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﺴﺎﺑﺸﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺎﻡ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ. ﺷﺎﻡ ﻫﻢ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮔﺮﻭﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﻕ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﻢ.» ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﺧﻼﻗﯽ🔻 گول شکل ظاهری زندگی دیگرانو نخورید.شاید شما خوشبختتر از کسی هستید که همیشه حسرت زندگیشو دارید.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
💚 سلام برای خانم بارداری مه دندون درد داره روغن حنظل رااز عطاری ها بگیره پنج شب تو گوشی که همون سمت دندونش درد میکنه شبی یه قطره بچکونه واقعا هرکی انجام داده جواب گرفته من برا خودم وبچه ام انجام می دم شب سوم دیگه دندونت درد نمی کنه التماس دعا 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 سلام‌خانمی‌که‌دندان‌دردداری‌یکی‌ازدوستان‌ تجویزسیربراتون‌کردن‌به‌هیچ‌وجه‌این‌کاررا نکنیدچون‌سیرخودش‌ جزء گرمی‌جات‌هست‌ درددندونت‌رازیادمیکنه‌ به‌لثه‌هم‌ اسیب‌ میرسونه‌ دوستی‌دارم‌ که‌به‌مقدارخیلی‌‌کم‌ روی‌گونه‌هاش‌لکه‌داشت‌یکی‌پیشنهادسیرداده‌ بودکه‌ سیر رنده‌کن‌بزار روی‌لکه‌هاپاک‌میشن‌ بنده‌خداتمام‌ گونه‌هاش‌سیاه‌وسوخته‌شدن‌به‌ جایی‌اینکه‌راهنمایی‌کنه‌ پیازرنده‌کن‌ بزارروی‌ لکه‌هاتجویزسیرکرده‌بود کلی‌دردسربرای‌ بیچاره‌درست‌کرده‌بود دوستان‌لطفا‌ هرچه‌خودتون‌ تجربه‌کردید‌ دراختیار همدیگه‌بزارید‌ این‌بنده‌خدا اگرسیربگذاره‌ دردی‌به‌دردهاش‌اضافه‌میشه 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 سلام وقتتون بخیر در جواب اون خانم که خونشون ساس اومده ما از سموم کشاورزی رفتیم سم خریدیم و کل خونه رو سمپاشی کردیم و دو روز خونه نرفتیم و برگشتیم و کل خونه رو تمیزکاری کردیم و شستیم حتما از مغازه‌های سموم کشاورزی تهیه کنید. 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 سلام طاعات و عبادات همه قبول باشه انشاءالله یکی از دوستان در بخش پاسخ اعضا نوشتن ( خداوند تو قرآن به پیامبر میگه بدی های بنده هام رو برای خاطر من ببخش ) از این دوست بزرگوار تقاضا دارم آدرس این آیه رو بفرمایند چرا که اطمینان دارم چنین آیه ای در قرآن وجود ندارد و این عمل دقیقا دروغ بستن به خدا و پیامبر و از اشد کبائر و باعث بطلان روزه است که متاسفانه برخی دقت نمی‌کنند و ناخواسته و از روی جهل مبتلا می‌شوند دوست عزیز وقتی می‌خواهید از قرآن بگویید باید دقیقا و عینا متن عربی و‌ ترجمه صحیح آن را بیان کنید و چیزی کم و زیاد نکنید تا به خدا و پیامبر دروغ نبسته باشید 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 سلام، طاعات همه دوستان قبول حق، دوستی ک زیربغل چپش درد میکنه، حتما برن دکتر غدد، چون غدد لنفاوی اونجا هست، و حتما مراجعه کنن، ان شاالله ک چیز مهمی نباشه 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 سلام نماز و روزه هاتون قبول برای درمان ریزش سکه ای سوال کرده بودند پسر من اسفند ۹۹ دچار ریزش سکه ای شد بردم دکتر پوست دارو دادند که خدا رو شکر خوب شد ولی درمان حدوداً یکسال طول می کشه اگه بخواهید اسم داروها رو براتون می فرستم . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#چالش_ششم 😍❤️ سلام ایام به کام❤️ طاعات و عبادات قبول 😘 دیروز لا به لای گپ و گفت با یکی از دوس
😍❤️ برای انتقالیم سپردم بخدا. اگر اصرار میکردم زودتر انجام میشد ولی با همون پست. الان با یه پست بالاتر رفتم ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ من همیشه میگفتم خدایا چی میشه برم یه شهر دیگه الان اومدم غربت خیلیم بده دلم برا تبریز تنگ شده ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ مادرم خیلی اذیتم کرد از ته دل نفرینش کردم موقع مرگ لال بمیری متاسفانه ۲۰ روز نتونست حرف بزنه و فوت کرد. خدا منو بکشه😭 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ من سال ها به زور از خدا خونه میخواستم خدا بهم داد ولی دو ماه نشد جدا شدم (طلاق) ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ به زور از خدا خونه خواستم خریدیم اما همش برامون دردسر و ضرر و اعصاب خوردی بود😔 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ اینکه با شوهرم اشتی کنم خیلی بخدا اصرار کردم خدا جوابمو داد آشتی کردیم ولی به صلاحم نبود کاش آشتی نمیکردیم😔 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ قبلا اره ولی بعدش دیدم خدا بهترین برام گذاشته کنار دیگه از اون به بعد فقط سپردم به خدا و همیشه میگم فقط خدایا خودت درست کن ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ همیشه با گریه میگفتم خدا قسمتم با پسرعموم نکنی ولی آخرم قسمتم شد و 6ساله شوهرمه ، خوشبختم خداروشکر ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ یکی از زنش بعد ۳ تا دختر پسر میخواست که الان پسرشون سندروم داون داره جلوی پسر ۱ساله مادره خودشو کشت از بس مردم بش حرف زدن و مسخرش کردن😔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا 🌸 #پرسش با سلام‌ خدمت‌ همه‌ مادرهای‌ گل‌ من‌ ازهمه‌ ی‌ مادران‌ گلی‌ که‌دفرزند‌ فرست
🌱🌸 سلام در مورد دوست عزیزم که مامانش میخواد باهاشون بیاد مسافرت☺️☺️ عزیزم شما چرا وقتی میری مسافرت به مادرت میگی از اول بهشون نگو موقعی که رفتی زنگ بزن بگو یاموقع برگشتن اگه هم میدونی اگه بچه ها بفهمن به مادرتون میگن با شوهرت هماهنگ باش یه روز قبل سفر به بچه ها بگو تا اونا هم پیش مادرتون لو ندن☺️☺️ اخه منم همین مشکل رو داشتم وقتی میخواستم برم جایی چون قبلش میگفتم خواهر شوهرام یا بچه هاشون میگفتن ما هم میخوایم بیاییم واقعا نمیشد بهشون بگم دوست ندارم ولی باسیاست به شوهرم گفتم بیا وقتی میخوایم بریم جایی نه من به خانواده ام میگم نه تو اصلا پیش اونا از مسافرتی که میخوایم بریم چیزی نگیم واقعا هم جواب داد مثلا ما اول عید خونه مادرشوهر و خواهر شوهرم اینا رفتیم چون تو یک شهر هستیم ولی اصلا نگفتیم که قرار بریم مسافرت دو سه روز بعدش رفتیم مسافرت خواهرشوهرام از استوری که گذاشتم فهمیدن😁 رفتیم مسافرت شوهرمم تو سفر به مادرش زنگ زد اره ما رفتیم تازه موقعی که اومدیم خواهر شوم گفت ماهم دوست داشتیم بیاییم🤨 ولی من با سیاست هم مسافرت رفتم هم اینکه کسی از دستم ناراحت نشد☺️☺️ خواهر گلم تو وقتی میبینی مادرت اینجوریه اصلا پیشش از مسافرت حرف نزن هروقتم پرسید بگو معلوم نیست شوهرم سر کار زیاد مرخصی نداره گلم قرار نیست بقیه بفهمن تو کی میخوای بری مسافرت چرا الکی خودت روناراحت میکنی اگه هم برگشتی گفت چرا نبردین بگو واقعا جا نداشتیم همین عزیزم😐 بعضی وقتا فقط با نگفتن بعضی کارهای به دیگران جلوی خیلی از تنش ها رو میگیریم 💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 خدمت خانمی که نمی خوان با مادرشون برن سفر عزیزم لازم نیست تمام برنامه های آیندتون و به کسی بگید ،وقتی در راه هستید یا به مقصد رسیدید اون موقع تو کار انجام شده قرارش بدید. بعد هم بنداز گردن همسرت دختر که از خودش اختیار نداره واقعا بعضی اوقات بزرگترها خودشون باید مراقب توقع های خودشون باشن ،یه کم فکر کنن ببینند شرایط توقع کردن هست . 💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 دوستی که مامان شون می خوان باهاشون سفر بیان؛ عزیزم به مادرتون بگید ۱۵ ساعت نشستن در جای کم هم شما اذیت میشید هم بچه ها بهتره یا با هواپیما یا قطار بیایید ما دنبال شما از ایستگاه می آییم بعدم چکاریه هنوز این قدر تا تعطیلی بچه ها مونده اعلام میکنید می خواهید سفر برین؟؟؟ و از الان دلخوری ایجاد میکنید؟؟ فوق ش از چند روز مونده به رفتن بگید برنامه سفرمون جور شد داریم میریم سفر مادرشوهرتونم با کمک بچه هاشون یک سفر ببرین عزیزان سالمندانمون از ما انتطار دارن خرج هواپیماشون رو یا خودشون یا از کمک همه بچه ها جور کنید 💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 سلام خانومی که مادرش میخواد باهاش بره مسافرت عزیزم اصلا لزومی نداره که مادرت بدونه شما کی میخواید برید وقتی رفتی زنگ بزن مثلا به خواهرت بگو ما یهویی دیشب حرکت کردیم و رفتیم فلان جا اصلا لزومی نداره که حساب پس بدی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
صبح تا مسعود رفت داشتم وسایل صبحونه رو جمع میکردم که دیدم پدرشوهرم پشت آیفونه. هنوزم برام قابل احترا
رفتم خونه سارا باهاش آشنا زدم اما حرفش یه کلمه بود ... میخواست بچشو بدنیا بیاره و میگفت باید عقدم کنه حتی اگه منو بچشم نمیخواد ، اسمش تو شناسنامه بچش بره بعد طلاقم بده .‌‌. یه جوری رفتار میکرد انگار سارای قبل نبود ، با یه غریبه برام فرقی نداشت . از پیشش که اومدم زنگ زدم حرفاشو به پدرشوهرم گفتم خیلی ترسید از وضع پیش اومده خیلی ناراحت بود و همش توی خودش بود و با کسی حرفی نمیزد ... توی صورتش پشیمونی و شرمندگی موج میزد ولی دیگه فایده ای نداشت و باید زودتر از اینا فکر اینجاها رو میکرد . تقریبا ده روز بعد از صحبت کردن من با سارا ، پدر شوهرم بهم زنگ زد و گفت امروز میخوان برن محضر عقد کنن ... ( توی کشمکش هایی که قبلا با مادرشوهرم داشتن یبار برای اینکه پدرشوهرم دیگه پاپیچش نشه و ازش درخواست نکنه مادرشوهرم مینویسه و امضا می کنه که تمکین نمیکنه و اجازه ازدواج مجدد به شوهرش میده که یبارم اینو ثبت رسمیش میکنه ، یعنی عملا راه ازدواج مجدد رو برای شوهرش باز کرده بود) با اینکه دوست نداشتم برم ولی برخلاف میلم لباسامو پوشیدم و راه افتادم سمت آدرسی که بهم داده بود دلم نميومد پدرشوهرمو تنها بذارم و سارا بیش از این سواستفاده کنه ، از طرفی مادرشوهرم خیلی اذیتم میکرد بدم نمیومد بهش بفهمونم همه چیز پول نیست . سارا و پدر شوهرم عقد کردند دیگه از اون روز سارا هرروز یه بهونه جدید می گرفت و توقعات بیش از حد داشت . تا اینکه یه مدت بعد زنگ زد گفت بچش سقط شده اصلا برام قابل باور نبود اما حرفی نزدم . از اون به بعد با اینکه بچش سقط شده بود ولی بازم حاضر نشد از پدرشوهرم جدا بشه ، هروقت پدرشوهرم اسم طلاقو می‌آورد یه دعوای اساسی به پا میکرد و پدرشوهرم هم برای اینکه صداش درنیاد و کسی چیزی نفهمه بهش چیزی نمیگفت . کم کم مسعود به رفتارای باباش مثل دیر اومدناش و اینکه هر دفعه که ما اونجا بودیم به یه بهونه ای غذا نمی خورد شک کرد و یه روز تعقیبش کرد و متوجه رابطه باباش با سارا شد ... وقتی بهم گفت این ماجرا رو فهمیده دیگه پنهون کاریو جایز ندونستم و تمام ماجرا رو براش تعریف کردم خیلی از دستم ناراحت شد که زودتر بهش نگفتم و این همه وقت توی پنهون کاریه اونا شریک بودم ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
✅ هیچ‌كس خودش را در هیچ رابطه‌اى مقصر نمی‌داند! همه‌ى ما آنقدر غرور داریم، كه همیشه حق را به جانبِ خودمان می‌دانیم از نظر خودمان، فرشتگانى هستیم، كه داشتیم زندگیمان را میكردیم كه یك نفر آمد و ما را با خاک یكسان كرد و رفت... داخلِ شعرها داخلِ متنها میگردیم دنبالِ جمله‌اى كه طرف مقابل را بكوبد و ما را مظلوم‌ترین آدمِ دنیا نشان دهد... گاهى یادمان میرود آدمى كه الان میخواهیم سر به تنش نباشد، تا دیروز پُزَش را به عالم و آدم میدادیم! كمى انصاف شاید... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••