eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
170.3هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۹۲🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052503.mp3
1.22M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۹۲🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#درد_دل_اعضا ❤️ من میخواستم از شما مشورت بگیرم.اگه شما جای من بودید چکار میکردید؟ من ۲۲سال پیش ازد
❤️ سلام ادمین عزیز در مورد خانمی که فرزندشون اوتیسم داره میخواستم بگم عزیزم نگهداری این جور بچه ها بسیار سخته هم هزینش و هم نگهداریش شاید الان حوصله و توانش رو دارید اما به مرور که سنتون میره بالا براتون سخت تر میشه من در اطرافیانم دارم واقعا سخته دیگه نمیتونی زندگی کنی درسته شما الان بهش انس بستید و خیلی سخته جدا کردن از خودتون اما از طرفی بهزیستی مشاوره های خوبی داره و کسانی که بتونن ازشون نگهداری کنن میتونید بزارید اونجا و گاهی برید بهش سر بزنید و فرزند دیگه ای رو بیارید 🌹 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام این خانمی که بچه اوتیسم دارند چرا بچه رو طب اسلامی نمیبرند ؟ طب اسلامی بچه های مبتلا به اوتیسم رو درمان میکنه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خوبیدمن مادر حسین هستم حسین اوتیسمه،سرگذشت شمارو رو خوندم خیلی منقلب شدم.هشت سال پیش وقتی خدا حسینمو روز میلاد امام حسین بهم داد از خوشحالی تو اسمون بودم سه سال بعد که تشخیص اوتیسم گرفت دنیارو سرم اوار شد.میخوام بگم من هم همدردم باشما شاید شما فرزندتو بدنیا نیاورده باشی ولی مطمئن باش خدا یه وظیفه ای به عهدت گذاشته من هم نمیتونم از جگر گوشم دل بکنم و از طرفی از فامیل ترد شدم من با حسینم دوباره بدنیا اومدم نمیدونم تاکی توان داشته باشم،ولی از خدا میخوام به خاطر جگرگوشه هامون صبر وتحمل بهمون بده هم بتونیم به بچه هامون رسیدگی کنیم هم صبر نگاه تند وتیز وطعنه های دیگرانو بهمون بده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب خانمی که بچه دار نمی‌شدند رفتن بچه آوردن وبچه مشکل داره 😊😊😊😊 امیدت به خدا باشه عزیزم به امام ها یا اصلا حرز امام جواد (ع)روسفارش بده خیلی خوبه برای کودک تونم آرزوی سلامتی میکنم 🤲🤲🤲🤲 از خدا یاری بخوا کمکت می‌کنه گلم☺️☺️☺️☺️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ادمین... من برای اون خانوم که فرزندشون اوتیسم داشت این پیام رو میفرستم... عزیزم به نظرم شما بهترین هستید که با وجود تمام این مشکلات بازهم اون بچه رو عاشقانه دوست دارید و رهاش نکردید☺️ ببین عزیزم مشکل در اینجا بچه نیست این مشکل بیشتر از طرف اطرافیان شماست که به شما و اون طفلی وارد میشه اون بچه الان بزرگ شده و مطمئنم شماهم قصد ندارید اونرو تحویل بهزیستی بدین ولی گفتم که هرگز این کارو نکنید چون این چنان ضربه ای به اون بچه میزنه که تمام زندگیش که به دست شما آرامش و رنگ زندگی و عشق گرفته که البته تا حدودی تحت تاثیر اطرافیان خراب شده به کل نابود میشه... شما بیشتر از بچه روی اطرافیانتون کار کنید و سعی کنید اول از همه شوهرتون و بعد اطرافیان رو اصلاح کنید و حتما سعی کنید شوهرتون رو متوجه کنید که این بچه هم نیاز به محبت و عشق داره و قطعا قسمت بوده که شما سرپرستی این بچه رو به عهده بگیرید... ببخشید طولانی شد امیدوارم زندگی خوبی داشته باشید✨💕 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در مورد اون عزیزی که نوزادی رو به فرزندی قبول کردن میخواستم بگم عزیزم شما برای ارامش و تکمیل خانواده این کودک رو اوردی که متاسفانه متوجه بیماریش شدید درسته که اگر این بچه رو نگه دارید ثواب بزرگی کردید و این خواست خدا بوده و برای شما تفاق افتاده اما باید به این موضوع فکر کنید که علی رقم تمام تلاش ها و هزینه کردن ها متاسفانه این کودک بهبودی پیدا نکرده همسرتون دارن اذیت میشن شما هم روزگار پیری داری عزیزم تا کی میتونی از این کودک حمایت و مراقبت کنی در منزل و با همسرتون هم سر این موضوع بجنگید . نظر من این هست که کودک دیگه رو بیارید منزل پیش خودتون چون این بچه بیماربوده و پرونده داره بهزیستی براتون این کار رو میکنه و شما میتونید این کودک رو به بهزیستی بسپارید و خودتون بهش رسیدگی کنید تفریح ببرید براش خرید کنید اون بچه هم اونجا راحت هست محیط بیرون برای اون بچه هم لابد اذیت کننده هست . خیلی سخته شما ازش دل بکنید ولی عقل این رو میگه @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام ادمین جان . منم یه مشکل دارم که خیلی وقته درگیرش هستم ولی چند روزه یه اتفاقی افت
❤️ در مورد خانمی که با پسر خالش عقد کرده عزیزم شما قبل از هر اقدامی باید مشاور میرفتید چون هنوز مطمعن نیستید به احساستون عزیزم درسته تحصیل خوبه اما تصمین خوشبختی نیست منم میخواستم ازدواج کنم همسرم گفت دانشگاه میزارم بری اما بعدا نزاشت در صورتیکه یکی از بزرگترین ارزوهام بود الان سالها از اون ماجرا میگذره و من خیلی سر این موصوع با همسرم صحبت کردم اما الان به این نتیجه رسیدم که گاهی خواسته ما یک چیز دیگس و خواست خدا یک چیز دیگه و ما روی خواسته هامون اونقدر پا فشاری میکنیم که لحظه های ارزشمندمون رو ازدست میدیم سعی کردم در زمینه هنری و ... پیشرفت کنم به نظر من قبل از هر اقدامی با یک مشاور خوب صحبت کنید تا از این دو دلی در بیایین تا بعدا پشیمون نشین و با دو دلی یک عمر زندگی نکنید که از نظر روحی بسیار اسیب میبینید امیدوارم خداوند بهترین راه رو پیش پاتون بزاره🌹🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ با سلام روی سخنم با اون خانمی ست که عقد کرده وعاشق دیگری ست خانم عزیز متاهلی متعهدی ست وقتی پسر خاله وشوهری به این خوبی داشتی چرا وسوسه دیگری شدی از همین الان به خودت وخدای خودت قول بده دست از خیانت به شوهر ت برداری عاشقانه براشوهرت خانمی کن محبت ش کن و اون پسر را به طور کلی فراموش کن در ضمن شهر هم چندان تحفه ایی نیست روستاهها بهترین مکان هستند فکر را از اون پسره خارج کن وبدان که این خود ما هستیم که با خیانتکاری دست دوستی به شیطان میدهیم برو توبه کن عزیزم 🌹🌹🌹❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد اون دختر خانم که بین و شوهر و عشق قبلی گیر کرده . عزیزم عشق واقعی را خودت با همسرت بساز .محبت کن و محبت بگیر .اون آقا اگر هم واقعا شما را دوست دارد راه درست را پیش گرفته .نمیخواد زندگی یکی دیگه را خراب کنه چون ازدواج کرده ای .اگر هم طلاق بگیری دیگر به عنوان یک دختر نیستی .و حرف و حدیث پشت سر ت زیاده .به نظر من که ارزش نداره .میگید که شوهر ت هم.خوبه.موفق باشید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در رابطه با اون خانومی که نامزد دارن ولی با عشق سابقشون در ارتباطن خواستم بگم عزیز من وقتی پیامتون رو خوندم واقعا حالم بد شد که چطور به خودتون اجازه همچین کاری رو دادین؟ اصلا قصد سرزنش ندارم ولی شما بشین فکر کن که اگر جای خودت و نامزدت عوض میشد و نامزدت با عشق سابقش در ارتباط بود چه حالی بهت دست میداد؟ اولندش که شما نباید به خاطر رو در وایسی با خاله و... جواب مثبت می‌دادید وقتی راضی نبودین ولی وقتی جواب مثبت دادین پای حرفتون وایسین لطفا دیگه به اون پسر فکر نکنید و همه فکرتون رو به همسرتون اختصاص بدین خداروشکر که اون آقا هم انقدر مرد بود که وقتی فهمید کارش اشتباهه کشید کنار شما هم میتونی با حرف زدن و سیاست های زنانه همسرتون رو راضی کنید که دانشگاه برید و تو روستا نباشید ولی باز هم اگر همسرتون راضی نشدن خیلی ها هستن که تحصیلات دانشگاهی ندارن ولی خیلی با فهم و شعورن شما هم مطالعات و اطلاعاتت رو بالا ببر ویا چه اشکالی داره تو روستا زندگی کردن؟ مگه نمیگی همسرت از هر لحاظی خوبه؟ پس دلت و فکرت رو بده بهش و فکر اون آقا رو از سرت بنداز بیرون و خیانت نکن انشاالله خوشبخت بشی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ادمین عزیز درمورد اون خانمی که با پسرخالشون عقد کردن و یکی دیگه رو دوس دارن بخدا تا خوندم داستانتونو حس کردم زندگی منه منم با پسرخالم عقدم و یکی دیگه رو دوست دارم خیلیم همو دوس داریم تا لحظه آخر تا شب قبل عقدم تلاش کردیم نشه ولی نتونستیم چقد کتک خوردم اون چقد کتک خورد خیلی سختی کشیدیم خیلی سعی کردیم همو فراموش کنیم ولی نشد حتی برااینکه ازش متنفرشم عکس خودش با همکارشو گذاشت استوری ولی من بازم دلسرد نشدم چون به دوست داشتنش ایمان داشتم .منو مجبور کردن اصلا پسرخالمو دوس ندارم همش میپیچونمش باهاش حرف نمیزنم چون ازم دوره و یه شهر دیگس حتی دعا میکنم هیچ وقت نیاد پیشم.نمیخوامش حتی دایی عشقم بعد عقد بهم زنگ زد گفت پسرخواهرم داره از دست میره چرا اینجوری شد چرا فرار نکردین؟ما پشتتون بودیم به بابام زنگ زدن ولی الان دیر شده.شرایط منم مثل توئه نامزدم نمیاد شهرما باورت میشه من هرلحظه عذاب وجدان دارم وقتی با پسرخالم حرف میزنم.دنبال یه راهیم که همه چیو تموم کنم چون نمیتونم تحمل کنم نمیخوامش نظرارو که میخونی ممکنه بیشتریا بگن به شوهرت خیانت نکن و فلان حق میگن ولی زندگی و آینده توئه خوب فکر کن و تصمیم بگیر سخته میدونم ولی به کسی اهمیت نده زندگی خودته تلاش کن براش
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_پنجاهو_هشت وسط حرفای من نگاه پرهام به نگاه مهسا گره خورد… مدام زیر نظرشون داشتم، انتظار یه ا
مادرشوهرم اخماشو تو هم کشید و گفت غلط میکنه، مگه همین یه پسر از آسمون افتاده که مهسا پیله کرده بهش ول کن ماجرام نیست گفتم مامان جون من این چیزا حالیم نیست سهیل و مهسا وقتی داشتن میرفتن پایین به من گفتن برسیم خونه پدرتو درمیاریم، من میترسم راستش، بخدا یه بلایی یا سر خودشون میارن یا من.. گفت غلط کردن حالا پرهام چی هست که بخواد سر عروس من یه بلا بیاره بخاطرش مردشورشو میخوام ببرن گفتم من نگران خودم نیستم، دستشو گرفتم و گفتم یادتونه یبار قلبتون گرفت؟ من نگران شمام عشقم اگه دعوا کردیم شما نیا بین ما، در گوشتو بگیر اصلا هیچی نشنوی میترسم حالت بد شه پاشدم لپشو بوس کردم و گفتم قربونت بشم من تا اینا برسن میرم لباس عوض میکنم توی اتاق خواب لباسمو عوض کردم و اومدم توی حال روی مبل لم دادم و به شقایق زنگ زدم در دسترس نبود یعنی هنوز روی کوه بودن. صدای چرخش کلید توی در حیاط اومد، چهره نگران به خودم گرفتم و روبه مامان سهیل گفتم یاخدا مامان جون اومدن گفت وایسا بیام بغلت بشینم الکی مثلا تو چیزی بهم نگفتی اومد کنارم نشست و گفت نگاه کن این فیلم محمدطاهاست توی تولدش جات خالی تو نبودی حیف بیا اینو ببینیم، سرمون توی گوشی بود که مهسا در پذیرایی رو باز کرد و اومد تو، آروم و زیرچشمی نگاش کردم گفتم سلام، … چشماش از شدتی که گریه کرده بود ورم کرده بودن، یدفعه دوباره زد زیر گریه و گفت دارم برات من برای تو دارم عجوزه… داشت بهم فحش میداد که وسط گریه هاش یدفعه یه حباب از بینیش زد بیرون و تمومیم نداشت من و مامانش یدفعه زدیم زیر خنده، گفتم شما فعلا بینیتو پاک کن بر حباب بینیت غلبه کن بعد برا من داشته باش مامانش دلشو گرفته بود از شدت خنده از چشماش اشک میومد، مهسا عصبی شد و حمله کرد سمتم و موهامو گرفت.. خنده رو لب مامانش خشک شد گفت ولش کن دختره رو وحشی ای خدا ملت دختر دارن من عنتر، دختره نفهم این پسره چی داره که بخاطرش مثل سگ به همه میپری، بخاطرش زندگی سهیلو خراب کردی بخاطرش منو به سکته دادی ول کن وا بده مگه خواستن زورکیه؟ مهسا عقب عقب رفت، داد زد خیلی پستی ستاره از تو عوضی تر ندیدم.. پس بگو دلت برا من نسوخته بود که گفتی بریم کوه، میخواستی منو با اون دوتا روبه رو کنی میخواستی کاری کنی من بفهمم رابطشونو آره؟ گفتم نه بخدا من اصلا قصدم این نبود عشقم، ولی حالا گیریمم بود تو باید با واقعیت روبه رو میشدی تا کی میخواستی توی رویا سیر کنی؟ باید میفهمیدی این پسر با کسیه، دوست نداره، عشق و دوست داشتن که زورکی نیست، حالا باز خداروشکر نمیاد یه سال باهات بمونه و فقط تظاهر کنه که عاشقته! مگه نه سهیل؟ تظاهر سخته، سهیل میفهمه که تظاهر سخته.. به مامان سهیل گفتم مامان جون بزار تنهاش بزاریم بریم ناهار بپزیم باهم یه غذای جدید ایتالیایی یاد گرفتم. اونم که عاشق این چیزا بود گفت پاشو پاشو بریم وقتی میخواستم رد شم سهیل دستمو گرفت و آروم تو گوشم گفت بالاخره زهرتو ریختی بی همه چیز؟ آروم توی گوشش گفتم نه هنوز نریختم عشقم، نوبت تو نرسیده این فقط خواهرت بود، منتظر بمون نوبت تو و صبا هم میرسه.. گفت تو به صبا چیکار داری طرف حسابت منم گفتم بالاخره اونم یه تاوان کوچیک باید بده، میدونست تو زن داری و بازم باهات بود مگه نه؟ تاوان اون سه روزی که من توی خونه تنها بودم و تو با اون به مسافرت و عشق بازی… خیره توی چشمام نگاه کرد دیدم که ترسیده، ترس توی چشماش دقیقا مثل صبا بود.. ناهارو درست کردیم و خوردیم، مهسا از اتاقش نیومد بیرون پشت در اتاقش میرفتم ببینم داره با کی حرف میزنه و چی میگه، پای لپتابش ولو شده بود و فیلم عاشقونه میدید و گریه میکرد شنیدمم که زنگ زد و گفت سه روز مرخصی میخواد و نمیتونه بیاد سرکار …. @azsargozashteha💚
عمه خانم قبل از خواب بهم گفت دختر جون اینجا شبا سر و صدا زیاده هر چی شنیدی از جات تکون نخور و بگیر بخواب با تعجب نگاهش کردم چشمی گفتم رختخوابمو پهن کردم و سعی کردم بخوابم چند ساعتی توی جام غلت زدم اما از صدای زوزه گرگ و ناله ی خفیفی که به گوشم میخورد نمیتونستم بخوابم اولش توجه نکردم و خودمو زیر پتو جا دادم ولی بعد صدایی شنیدم که اسممو صدا میزد ... آسمانههه ... آسمانه ..... دقت کردم شبیه صدای عمه خانم نبود پاشدم فانوسو برداشتم که صدای در شنیدم کسی از پشت در صدام میزد ‌من دختر شجاعی بودم گفتم حتما کسی کارم داره شایداصلا آقاجونم وسایلامو فرستاده عمه خانم حتما به خاطر سنش حساس شده با این فکرا به ترسم غلبه کردمو از جام پاشدم آروم درو باز کردم یه زن جوون توی تاریکی ایستاده بود صورتشو نمیتونستم ببینم هنوز حرفی نزده بودم که گفت آسمانه تویی؟؟ شنیدم خیاطی میکنی با تعجب گفتم اره ولی من تا حالا برای کسی چیزی ندوختم شما از کجا میدونی👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
عمه خانم قبل از خواب بهم گفت دختر جون اینجا شبا سر و صدا زیاده هر چی شنیدی از جات تکون نخور و بگیر ب
سلام از امشب قراره باهم داستان بخونیم 😱😰😓 علاقه مندان به داستان واقعی حتما این قصه رو دنبال کنید😍👆👇 این اتفاق برای یکی از اعضا رخ داده و مو به تنتون سیخ میکنه از دستش ندید👌 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
❤️ سلام خسته نباشید من یه سوال دارم امیدوارم جواب بگیرم از کانالتون ۲۰ سالمه یه بچه هم دارم مشکلم اینکه ک همش بیحالم اصلا انرژی ندارم همیشه اینجور بودم بعداز زایمان هم بدتر شدم موقعی هم که باردار شدم ازمایش دادم هیچی کم نداشتم همه چی نرمال بود واقعا خسته ام دوس دارم شاد وزبروزرنگ باشم اما حتی حال ندارم صاف بشینم قوز میکنم کارای خونمم ک بماند همیشه خونم شلوغه خیلی کم انرژیم وبی حال و تنبل اصلا حوصله کسی رو ندارم حتی با بچم بیشتر از ۵ دقیقه بازی نمیکنم خیلی هم میخابم واقعا دنبال راه چاره میگردم مامانم میگه تو ضعیفی بخاطر همون همش بیحالی 😔😔کسی مثل من بوده ک درست شده باشه یا باید تا آخر عمر اینجور ادامه بدم؟ تورو خدا جواب بدیدن ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🌹🙏 @azsargozashteha💚
❤️ سلام 🙂❤️ من تازه عضو کانالتون شدم. و داستان اون دختر خانمی که از نامزدشون جدا شدن و الان نامزدشون بهشون میگه بگرد خوندم و یاد خودم افتادم منم 16 سالم بود که نامزد کردم و عاشقانه همدیگه دوست داشتیم و هنوز هم داریم 20 سالم که بود یه روز زنگ گفت بریم بیرون منم قبول کردم اما جا خوردم چون گفت خودم برم تا اونم از سرکارش بیاد آخه همیشه میومد دنبالم ولی با این حال قبول کردم وقتی اومد گفت باید از هم جدا شیم 😔 هرچی گفتم چرا میگفت تفاهم نداریم از این حرفا بهش گفتم بعد 4 سال یادت افتاده تفاهم نداریم ولی بازم حرف خودشو میزد خلاصه بعد از یکماه دیدم ی دختره اومده در خونمون میگه با من کار داره وقتی اومد تو دیدم ی کارت دعوت دستشه وقتی کارتو داد دستم متوجه شدم که قراره با نامزد سابقم نامزد کنه... خیلی بهم ریختم.... اما همراه خواهرم رفتم مراسمشون از دیدنم تعجب کردن فقط به دختره گفتم خونه آرزوهاتو رو ویرونه خونه آرزوهای من ساختی پس بدون دوامی نداره.. یکسال و نیم بعد برگشت، دلیل اصلی جداییمونو گفت اما من نتونستم قبولش کنم به راحتی. دوباره بهش اعتماد کنم هرچند عاشقش بودمو هستم اما آنقدر اومدو رفت تا بالاخره باهم رفتیم پیش مشاور همه چیو براش گفتیم مشاور هم گفت یه مدت دوباره باهم باشید... الان 10 سال از اون روز میگذره 7ساله که تو خونه خودمون هستیم دوتا بچه داریم خیلی خوشبختیم همسرم همون موقع گفت کاری میکنم این روزای بَدو فراموش کنی و واقعا هم فراموش کردم بعد مدتها یادش افتادم. فقط خواستم بگم تو زندگی اگه واقعا ارزششو داره و طرف مقابلتون عوض شده دوباره بهش فرصت بدید و اگه لازم بود برید پیش مشاور @azsargozashteha💚
❤️ سلام اگر امکانش هست مشکل من رو هم داخل کانال بزارید ممنون ما زندگی خوبی داریم ولی مادرم مدام پدرم رو تحقیر میکنه جوری که حتی برادرمم دیگه عادت کرده و روش باز شده به پدرم بی احترامی میکنه و پدرم هیــچ دفاعی نداره وقتی مادرم باهام صحبت میکنه از بابام بد میگه و از چهرش ناراضیه😕😂 میگه منو بزور به بابات دادن . درصورتی کع پدرم مرد مهربون و خوبیه قیافشم خوبه نمیدونم چرا مامانم اینجوری میکنه من نمیتونم تحمل کنم که مادرم خیلی راحت از پدرم بد بگه و تحقیرش کنه اخه روی برادرم خییلی راحت به رو پدرم باز شده., حتی یبار وقتی پدرم داشت خرید و فروش انجام میداد برادرم گفت من عقلم بیشتر تو میرسه😑 و تحقیرش کرد پدربزرگم از لحاظ وضع مالی خیلی وضعش خوبه و به تمام عموهام ملک و املاک داده ولی به پدرم چیزی نداده و مادرم همش میگه تو عرضه نداری که بری یه چیزی بگیری حد اقل برا بچها... دلم برا پدرم میسوزه بگید چجوری با مامانم صحبت کنم😢 ایدی ادمین👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا❤️ سلام اگر امکانش هست مشکل من رو هم داخل کانال بزارید ممنون ما زندگی خوبی داریم ولی مادر
❤️ سلام ؛دوست عزیز شما در مورد پدرت خیلی بهشون احترام بزار؛محبت کن،صفات واخلاق های خوب پدرتون رو به بهانه های مختلف در جمع و کنار مادرتون وبرادرتون بگین.... به مادرتون هم با احترام وقتی داره دردو دل میکنه ومیگه منو بزور به پدرتون دادن بگید مادر من الان شما میخوایید چکار کنید دوتا راه داریدیا اینکه اگه الان هم از بابا بدت میاد جدا بشو و فکر ماهم نباش ما نمیخواییم اذیت بشی و خوشیت رو میخواییم...ودومین راه حل اینکه زندگی خوب و خوشی روداشته باشی هر روز احترامت رودر خانواده و فامیل و همسایه بیشتر کنی با احترام به پدرم؛و از دور واطراف از خانواده هایی که به هم احترام میزارن ودر بین بقیه هم احترام دارن مثال بزنید...واینکه هر وقت که پدرتون به مادرتون محبت کرد به مادرتون بگید چقدر بابا دوستت داره....هر وقت هم مادرتون از پدرتون بد میگه در جمع با احترام بگو مادر من همون طور که شما رو دوست دارم پدرم رو هم دوست دارم بلند شید برید توی اتاق یا جایی که این حرف هارو نشنوید...؛ ان شاءلله زندگی پر از آرامش و محبت در کنار خانواده داشته باشید. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ .سلام علیکم دررابطه باخانمی که پدرشون تحقیر میشه .اینکه به احترام گذاشتن والدین بهامیدید شمارو کاملا تحسین میکنم دررابطه با رفتارمادرتون حتما بایک واسطه مثل دایی یا خاله یاکسی که بتونه حرف شمارو درک کنه وکاملا منطقی بامادرتون صحبت کنه ان شاءالله مساله شما حل بشه ودرابطه با کمک مالی پدربزرگ محترم هم میتونید باواسطه صحبت کنید اگه امکانش باشه باامام جماعت محل صحبت کنید راحت تر میتونید راهنمایی بشید پیروز وسعاتمندباشید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹❤️🌹 سلام اون خانمی که گفته مادرش پدرش رو تحقیر میکنه خاستم بگم مادر منم اینطوریه ولی من باهاش حرف میزنم و بقیه حرف میزنن بهتر شده مادر منم به زور دادن به پدرم ولی خب پدربزرگمم کدخدا بوده ثروتمند بوده ولی مث شما به عمو هام زیادی داده ولی به پدرم چیزی نداده پدرمم همیشه خودش تلاش میکرده الانم خداروشکر از بقیه عمو هام موفق تره ❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام من در رابطه با اون خانواده که مادرشون پدرشون رو تحقیر میکنه.... عزیزم شما به مادرت از خوبیا و یا مهربونیای پدرت تعریف کن و سعی کن که از پدرت دفاع کنی نکه به مادرت توهین کنی فقط از پدرت دفاع کن... امیدوارم مادرتون پدرتون رو درک کنه🙏🏻😊 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام عزیزم حتما پدر شما مشکلی داره که نه مادرتون،نه برادرتان و نه‌ پدربزرگ‌تان باهاش بدن حتما پدرتان یه خطایی کرده که پربزرگتان و برادرتان و مادرتان مطلع شده به هر حال دخترا بیشتر پسرا باباشون دوست دارن شما دختری و پدرتو دوست داری برای آرامش خودت میتونی از پدرت دفاع کنی☺️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام خسته نباشید من یه سوال دارم امیدوارم جواب بگیرم از کانالتون ۲۰ سالمه یه بچه هم
❤️ سلام در جواب خانومی که گفتن خیلی بی حال هستن و... برید پیش یه طب سنتی(خوب البته). این چیزها مربوط به طبع تونه. منم اینجور بودم و بعد زایمان هم بدتر شده بودم. الان خدا رو شکر بهترم. علائمتون رو بگید تا انشالله درمان تون کنن. نسخه کسی رو قبول نکنیدا. فقط پیش متخصص برید. برخلاف تفکر رایج، داروهای گیاهی رو نباید سرخود و بدون تجویز متخصص استفاده کرد. موفق باشید😊 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ درباره اون خانمی که خیلی بیحال هستن و حوصله هیچ کاری ندارن بیشتر تنبلی ها از بی برنامه گی هست حتما برا خودشون برنامه بریزن و برا روزشون برنامه داشتن از نظر مزاج شناسی هم پیش یه مشاور طب اسلامی برن شاید مزاجشون بهم ریخته ممکن هست غلظت خونشون زیاد شده باشه و نیاز به صاف کننده خون داشته باشن ،خوردن کاسنی هم میتونه کمکشون کنه البته بپرسن که برا بچه ضرر نداشته باشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد خانمی که گفتن بی حال وکسل هستند؛ایشون احتمالاسردی شدیدی دارن، منم تقریبا با مشکل شما روبه رو بودم بهتر مزاج درمانی کنند ودکتر طب سنتی برن و اینکه سر و شقیقه هاشون رو باروغن های گرم بمالند؛ اگه فشارخون ندارن دم نوش های گرم میل کنند ،در غذاهاشون تغییر ایجاد کنند و غذاهای سرد مزاج رو کم و کمتر کنند؛بعد حدود دوهفته منظم تاثیرش رو میبینن... ..در مفاتیح هم دعای نشاط هست انجام بدن... عزیزم ان شاءلله هر روزی بهتراز دیروز داشته باشید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد اون خانم ۲۰ساله ای که گفتن بیحالن و فقط میخوابن خواستم بگم که من هم مثل شما بودم به طور اتفاقی با طب اسلامی آشنا شدم و پارسال تو فصل پاییز حجامت عام کردم به طور باور نکردنی حالم خییییلی بهتر شد از بیحالی و کسالتم کم شد تصمیم گرفته ام هر شش ماه حجامت کنم شما هم امتحان کنید مطمعنم نتیجه خواهید گرفت انشاالله ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خدمت اون خانمی که میگن همش بیحالن و..... عزیزم شما یا لاغر هستید یا آب بدنتون کمه، مثلا چن ساعت خوابیدید ولی بازم سرحال نیستید تنها راهش خوردن آبه؛ میتونید به دکتر هم مراجعه کنید تا اگر کمبود ویتامین یا کم کاری تیروئید دارید مشکلتون حل بشه. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب خانمی که بیحالن و همش میخوابن من اوایل ازدواج این طور بودم آزمایش فریتین بدین مربوط به ذخیره آهن هست احتمال خیلی زیاد مال شما پایینه مال من ۶بود خودم بستم به قرض آهن خوب خوب شدم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب اون خانمی که گفتند بیحالن اگر مشکل روحی وافسردگی ندارن شاید نافش افتاده باشه به دکترای طب سنتی مراجعه کنید تا معاینه کنن اگر ناف افتاده باشه ادم دایم بی حال هست والبته علائم دیگه ای هم داره که من دقیقا نمی دونم اما ضرر نداره یه مراجعه به دکتر طب سنتی انشا الله که مشکل تون هر چه سریع تر حل بشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علیکم خدمت هم کانالهای عزیز ، چقدر این کانال خوب و سازنده است ممنون از ادمین بابت ایجاد کانال، درباره اون خانم که بعد از زایمان بی‌حال و کسل شدند یک راهنمایی دارم ، عزیزم شما بهتره پیش یک دکتر طب سنتی برید و مزاج شناسی بشید احتمالا بلغم خونتون خیلی بالا رفته و باید حجامت کنید منتهی باید حتما بفهمید که چه حجامتی براتون خوبه حتما برید پیش یک متخصص طب سنتی خوب میشد انشاالله، من هم چهارماه اینطوری شده بودم که متخصص گفتند سودای خونم بالاست و زالو پشت گوشم انداختم و الحمدالله از افسردگی نجات پیدا کردم و الان خوب خوبم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام من خودمم اینجوری بودم اما کم خونی شدید داشتم ومتوجه نبودم به نظر من شما بایدصبحها قبل از ناشتا ی لیوان ابجوشیده نیمه داغ با یقاشق غذا خوری عسل واقعی و چند قطره ابلیموی تازه وچند قطره زعفران دم کرده میل کنین صبحانه هم بیشتر ارده با شیره انگور مصرف کنین سردجاتم کم مصرف کنیم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹❤️❤️ سلام در مورد اون خانمی که گفتن بی حال هستن عزیزم برو حجامت کن ماهی یکبار برو یه جای خوب من وقتی بی حال میشوم میرم وخوب جواب میگیرم شاید خونتون غلیط باشه که بی حال و کسل هستید ان شالا بهتر باشید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_پنجاهو_نه مادرشوهرم اخماشو تو هم کشید و گفت غلط میکنه، مگه همین یه پسر از آسمون افتاده که مه
قاعدتا باید دلم براش میسوخت دل سوختم داشت ولی من لذت میبردم از این وضعیت و از این حالش. اصلا از اتاقش بیرون نمی اومد و شام و ناهار شو میبردیم توی اتاقش، برای اینکه حالشو ببینم و دلم خنک شه من غذا شو میبردم. بهم گفت الان دلت خنک شده داری منو تو این وضعیت میبینی؟ با لبخند سرمو تکون دادم دست به سینه شدم و به دیوار تکیه دادم وگفتم خیلی منتظرش بودم، خیلی.. روی تخت کنارش نشستم و گفتم چطور تونستی اون همه نقشه برای بهم ریختن زندگی من بریزی؟چطور دلت اومد زندگی برادرتو زندگی منو خراب کنی؟... دستشو گرفتم و گفتم تو باعث شدی مادرت سکته کنه چه بسا فشارای شما باعث شد بهنام خودشو از بین ببره، بیا و دست بردار از این همه بد بودن و پست بودن... دستشو از تو دستم کشید وگفت چی میگی پاشو گمشو از اتاقم بیرون تا کاسه ماستو تو سرت خورد نکردم بهش نزدیک شدم شونه هاشو گرفتم و گفتم کاسه ماستو؟ دوس دارم اینکارو بکنی! اینکارو بکن و منتظر باش تا بابام بیاد و خونتونو جوری به آتیش بکشه که خاکستر این لبتاپی که جلوته رو نتونی پیدا کنی فهمیدی؟ زد زیر گریه و با جیغ گفت گمشو از اتاقم بیرون از اتاقش اومدم بیرون مامانش بی حوصله گفت بازچشه؟ تا کی میخواد نره سرکار؟ گفتم والا نمیدونم من فقط بهش گفتم پرهامو فراموش کن وقتی نمیخوادت اونم گفت که گم شم بیرون گفت ولش کن امروز کلی کار داریما، کمکم میکنی ستاره جان؟ باذوق گفتم آره! گفت توروخدا باهام میای بریم خرید؟ میخوام مادر بهنام و خانوادشو دعوت کنم بنده خداها داغدارن.. کلا مادرش زن ترسو و تنهایی بود هیچکسو دور و برش نداشت دلش خوش بود دختر داره، اصلا هیچوقت با مهسا حرف نمیزد و هروقتم حرف میزد مهسا بخاطر قدیمی بودنش مسخرش میکرد، پدرشوهرم بهش پول میداد ولی اکثرا پی عیاشی و دوست و رفیق بود هیچوقت برای مادرشوهرم یه همدم نبود و الان که من بهش میگفتم بریم خرید کنیم کلی ذوق میکرد، رانندگیم بلد بود ولی جراتشو نداشت که پشت رول بشینه خلاصه ماشین پدرشوهرمو دراوردم و خودم نشستم که باهم بریم بیرون کلی ترسید و گفت بزنیش یه جا میکشن منو گفتم نترس بابا بردم خریداشو کرد، بعد بهش گفتم مامان جون میای بریم سینما؟ امروز رو برا خودمون باشیم اصلا؟ گفت آخه مهمون داریم گفتم نترس تو که برنجتو خیس کردی کاری نداری بیا بریم یکم خوش بگذرونیم. خلاصه رفتیم سینما، میخواستم ببرمش آرایشگاه که نیومد گفت میگن عذادارن بچشون مرده این رفته خودشو مثل عروسا درست کرده لابد خوشحاله! خلاصه باهم بستنی خوردیم و برگشتیم خونه. مشغول سرخ کردن بادمجون شدم، اونم رفت که مرغ سرخ کنه، گفت عجیبه انگار صدای فیلم دیدن مهسا نمیاد برو صداش کن بگو بره دوش بگیره اصلا حموم نرفته بوی عرق میده شب اینا میان زشته گفتم من نمیرم مادرجون، منو معاف کن میخواد بپره به من بگه به توچه که نرفتم حموم و لیچار بارم کنه، دست خودتو میبوسه من مواظب غذاها هستم شما برو. خلاصه که رفت به مهسا بگه پاشه بره حموم، پای گاز بودم که صدای جیغ بلند مادرشوهرمو شنیدم.... @azsargozashteha💚
وقتی جوابم می دهی با عشق: جانم! من صاحب عالی ترین حالِ جهانم تو خلسه ی تخدیری ِ یک جنسِ نابی من با تو در اوجِ نشاطم، شادمانم! کافی ست تا لب تر کنی، باران بگویی! من آسمانها را به اینجا می کشانم گنجشک ها بر دامنت سر می گذارند در سایه سارِ دستهایت، مهربانم! برفی ترین کوهِ حوالی، شانه ی توست من برف را از شانه هایت می تکانم کندوی چشمانت عسل خیزاست وشیرین زنبورها را از نگاهت می پرانم! می خواستم از رازِ لبهایت بگویم قُفلی زده لبهای سرخت بر دهانم! این ماجرای ما از آخر گشته آغاز من ابتدای ِ انتهای ِ داستانم! ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚 @azsargozashteha💚
❤️ سلام درباره اون خانمی که عقد هستن ولی دلشون پیش کس دیگه ای هست تجربه یکی از دوستانمو براش میگم یکی از دوستان ما ازدواج کرده بود و دوتا بچه هم داشت وتنها مشکلش شغل همسرش بوده که توی شهر دیگه ای بود این خانم یه فامیلی داشتن که مدام دیدنش میرفته و باهاش گرم میگرفته تا اینکه به خودشون اومدن دیدن عاشق هم شدن(البته از قبل هم همو میخواستن ولی با ازدواج خانم به ظاهر فراموش شده بود ) خلاصه کنم خانم طلاق گرفت و آینده دوتا بچه اش افتاد دست شوهرش که به خاطر شغلش خیلی کم میتونست برا بچه ها وقت بزاره و این خانم و آقا با هم ازدواج کردن و بچه دار شدن ولی بعدش خیلی راحت دقیقا وقتی که همه از بیرون زندگی اینا رو نگاه میکرد و غبطشونو میخورد اون آقا به خانمش خیانت کرد و پای کارش موند و اون خانم حق اعتراض هم نداره چون تا میاد چیزی بگه گذشتشو خیانت به شوهر اول و بچه هاشو میزنن تو سرش بیچاره داره میسوزه و میسازه... خانم عزیز شاید الان خیلی راحت به شوهرت خیانت کنی و بری دنبال عشقت ولی اون خدایی که باید آیندتو بسازه و عشقت و پایدار کنه وعده داده هیچ کار شما بی نتیجه نیست و چه بسا نتیجه خیانت ،خیانت باشه... @azsargozashteha💚
❤️ سلام من یه دختر ۲۱ساله ام که خواستگار زیاد داشتم الان یه موقعیتی برام پیش آمده که از نظر موقعیت مالی و فرهنگی بسیار موقعیت خوبی دارند پسره درحال تحصیل برای دادستانی و درآینده قاضی بشه و از نظر موقعیت مالی خونه و ماشین همه چی دارند و از نظر اعتقادی و اخلاقی هم مورد تایید خودم و خانواده هستند فقط قد اقا پسر یه پنج سانت از من کوتاه تره سوالم از عزیزان این هست که این بعدا مشکل نمیشه تو زندگی من؟ کسی هست تجربه ی این شکلی داشته باشه؟ ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۹۳🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052504.mp3
1.24M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۹۳🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام من یه دختر ۲۱ساله ام که خواستگار زیاد داشتم الان یه موقعیتی برام پیش آمده که از
❤️ سلام درارتباط با اودختری که خواستگارهمه چی تموم داره وای فقط قدش کوتاه است اگرشخصیت ظاهربین داری حتما به یه تیکه که کسی بهت بندازه بهم میریزی پس قیدشو‌بزن ولی اینوبدون چیزی که اصل هست برا خوشبختی اخلاق،فهم ودرک وبعدازاون هم هموکفو‌بودن ،خداروشکرازنظرمالی هم‌که خوبه پس لگدبه بختت نزن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ با سلام خدمت عزیزان 🌹 در مورد دختر خانمی که گفتن خواستگارشون قدشون کوتاهه گلم از نظر من هیچ اشکالی در زندگی ایجاد نمیکنه خودم هم برادرم قدش از زنداداشم کوتاه بود ولی الان زندگی بسیار خوبی دارن ❤️ انشاالله که مشکلی نیست و براتون ارزوی خوشبختی دارم 😊 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ اون خانمی که گفتن خاستگار خوب دارن ولی قد شوهرش کوتاهتر از قد خودشه عزیزم منم قدم از شوهرم بلندتره ولی اصلا برامون مهم نیست خیلی هم عاشق هم هستیم. کفش پاشنه دار نپوش و اصلا هم به این چیزای پیش پا افتاده فکر کن و ایندتو خراب نکن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درمورد سوال دخترخانمی که خواستگارشون را گفتن قاضی میشه و همه چیزش خوبه فقط قدش ۵سانت از شون کوتاهتر هست مشورت خواستن خدمتتون عرض کنم خاله من از همسرش حدودا ۱۰ سانت بلند تر هست زندگی بسیار خوب و خوشی دارن شوهرخاله ام بسیار مرد خوبی هست که به نظر کسی نمیاد قدش کوتاهتر از خاله ام هست بنظرمن این ایراد نیست ان شاءالله خوشبخت بشین ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ عزیزم اگر هدف شما زندگی باشه این چیز ها اذیت نمی کنه آدم را به شرط اینکه واقع بین باشید .حرف مردم تمومی نداره شما به آینده خودت فکر کن.وگرنه که کوتا ه قدی عیب بزرگی نیست . ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام دختر خانم گل که قد خواستگارت کوتاه هست عزیزمن انقد زندگی فراز ونشیب داره انقد مسئله هست که این مسئله بی اهمیت ترین ان ها باشد ادم انقد فکرها (فانتزی های)رنگ رنگ دارد اول زندگی ولی وقتی افتاد تو جریان زندگی متوجه میشود که این تفکرات باید در همان تخیلات مجردی بماند ان شاءالله خوشبخت شوی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام عزیز من تعجب میکنم تمام حسنهای خوب در این آقا هست شما گیر به ۵ س قد که کوتاه هست دادید تو فامیل ما هست زندایی خودم ۲۵ الی ۳۰ س بلندتره داییم هست ولی چه زندگی دارن بچه های موفق هیچ مشکلی ندارن یکی از دوستام هم خودش همیشه کفش اسپرت میپوشه که با شوهرش هم قد باشن خیلی هم خوشبخت هستن اینو ملاک ندون اگر اخلاق خوبی داره خودش یک دنیاست ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درمورد اون خانمی که گفتن قد خواستگارشون ۵سانت کوتاهتر از خودشه خواستم بگم قد خودخانم چنده؟شاید قد خودتون بلند باشه😅اون بنده خدا قدش خوب باشه بعدش هم آدم عاقل به خاطر ۵سانت قد بقیه مزیت های خواستگارو نمیزاره کنار ظاهر خیلی مهم نیست مهم باطن آدماست خیلیا هستن مرداشون خوش قیافه قدبلند ولی هزار جور مشکل دارن اگه خواستگارتون اخلاق و شغل خوبی داره قبول کن به اون چند سانت هم گیر نده😅 انشالله خوشبخت بشی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در مورد اون خانمی که قد خواستگارش پنج سانت کوتاهه بیا و جان من بگو جدا مشکلت اینه؟😂 وایییی حیلی خندیدم خدایی ببخشید . دست خودم نبود . آخه عزیز من قد چه اهمیتی داره؟ نون میشه ؟ آب مبشه ؟ تفاهم و عشق میشه ؟ نه که نمیشه . اونم چی ؟ فقط پنج سانت ؟😂😂 نه برو دنبال چیزای دیگه بگرد . ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درباره اون خانمی که درباره تفاوت قد پرسیده بودن من از شوهرم بلند قد تر بودم سه سانت تقریبا، روز عقد و عروسی دقت داشتم که کفش بی پاشنه بپوشم که به چشم نیاد.آخه جزو معیارام هم نبود الان دو بار زایمان کردم و گودی کمر دارم دیگه هم قد شدیم😁 ولی حالا وزنم ازشون بیشتره مهم دله و ایمان و اخلاق این چیزا که مهم نیس ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد اون خانمی که گفتن خواستگارشون قدش از ایشون کوتاهتر هست عزیزم تو این زمونه همه دنبال یه فرد خوب وشایسته وچشم پاک وبا شغل ومیگردند اینها ملاک زندگی هست ماشالا این اقا تحصیل کرده اینده شون مشخص واز همه نظر میدونی که صبح نمیره دنبال یه زن دیگه ای !!! برو خداراشکر کن که همچین خواستگاری داری @azsargozashteha💚
❤️ سلام میخوام در جواب اون خانمی که خواستگارش کوتاهتراز خودش هست بگم من وهمسرم هم قد هستیم ۱۶۰سانت من اولش برام مهم نبود ولی بعدا بارها این مساله اذیتم کرده اینم بگم الان ۲۰سال از ازدواجم میگذره الان بعد۲۰سال دیگه انگار برام مهم نیست چون واقعا عاشق همسرم هستم چون خیلی خوب و مهربونه اوضاع مالیش هم بد نیست تلاش میکنه برای زندگی وپیشرفتمون نمیدونم به خاطر بالا رفتن سن هست یا به خاطر علاقه یا به خاطر اینکه متوجه شدم خوبی همسرم از اینکه قدش کوتاهه مهمتره دیگه از اینکه باهاش قدم بزنم احساس خجالت ندارم از اینکه به دیگران معرفیش کنم ابایی ندارم البته اول ازدواجم هم همینجور بودم اما به خاطر برخی رفتارهای اطرافیان در برهه هایی برام مهم میشد وخیلی آزار میدیدم بابت اینکه چرا به این مساله فکر نکردم و بی توجه بودم من از لحاظ زیبایی خیلی زیبا هستم وهمه فامیل توقع داشتن شوهرم از هرلحاظ عالی باشه گاهی که احساس میکردم توقع دیگران در این مورد برآورده نشده احساس شکست میکردم اما وقتی که منم تو زندگی دیدمو عوض کردم که باید برای خودم زندگی کنم و اینکه بالاخره زندگیمون با تلاشهای هردومون پیشرفت کرد خیلی احساس بهتری پیدا کردم دیگران ممکنه اولش تو ذوق بزنن اما وقتی خوشبختی شما رو ببینن واینکه شما زندگی خوب وراحتی دارین و البته همسرتون دوستون داره واخلاق و ادبش هم به دیگران ثابت بشه دیگه حتما تاییدش میکنن البته اگراین مساله الان از درجه اهمیت بالایی براتون قرار داره وقد جزو اولویتهاتون هست لطفا اینکارو نکنید چون قطعا بعدا هم براتون مشکلساز میشه و دلسردتون میکنه ولی اون موقع شما حق ندارید بابت این موضوع همسرتون رو تحقیر کنید وسرناسازگاری بزارید از الان سنگاتونو با دلتون وابکنید @azsargozashteha💚
❤️ ‌‌‌‌‌: سلام میشه مشکل منو تو گروهتون بزارین من یه برادر دارم که هشت سالشه.اما از انواع و اقصام بیماری ها رنج میبره😔. مهم ترینش اینکه که نمیتونه راه بره و لکنت زبون داره. من همیشه سعی میکنم کمکش بکنم.و اونم خیلی بهم وابسته شده.اما پدرم خیلی از برادرم خوشش نمیاد. خیلی بهش تیکه میندازه و تحقیرش میکنه.منم همیشه پشت برادرم در میام و برای همین پدرم با منم سر لج افتاده.😒😒 واقعا نمیدونم چیکار کنم.برادرم اعتماد به نفسشو کاملا از دست داده.و خیلی هم ترسو شده تا جایی که میترسه تنها بخوابه و بغل من میخوابه.مادرم به فکرش هست اما بخاطر پدرم خیلی طرفش نمیره.😕 چندبار که با پدرم تو خونه تنها شد بعدش خیلی میترسید.میترسید تو خونه با پدرم تنها بشه.نمیدونم واسه چی هرچیم بهش میگم هیچی بروز نمیده.فقط امیدوارم اون چیزی که تو ذهنمه واقعی نباشه.اخه پدرم هم ادم خیلی مذهبی هست. واقعا گیج شدم اگر بخوام جایی برم گریه میکنه که از پیشش نرم.منم دیگه بخاطر اون هیچ جا نمیرم.دوتا برادر دیگه دارم اما پیش اونا احساس راحتی نمیکنه.از طرفی پدرم میگه دیگه بزرگ شده و نباید پیشت بخوابه.نمیدونم از سر لجبازی اینارو میگه یا... میشه بهم بگین باید چیکار بکنم؟برادرم کاملا اعتماد به نفسشو از دست داده.گاهی میبینم الکی گریه میکنه.خیلی بهونه گیر شده.خودمم دیگه بخاطر اون جایی نمیرم.با پدرمم شدیدا مخالفم و مشکل پیدا کردم.از طرفی کسی رو تو محل زندگیمون نداریم که از اقواممون باشه و با پدرم صحبت کنه.برادرم که ناراحته زندگی به کام خودمم تلخ میشه.فقط وقتی من پیشمم احساس امنیت میکنه.لکنت زبونشم جدیدا بیشتر شده.وقتی گریه میکنه جیگرم خون میشه دیگه تمرکزمو رو درسم از دست دادم. دیگه دارم از همه چیز و همه کس ناامید میشم.بالاخره منم دخترم زندگی خودمو دارم احساساتی ترم.احساساتم له میشه وقتی پدرم تحقیرش میکنه😢😢. اگر من فردا روزی ازدواج کردم نمیدونم باید با برادرم چیکار بکنم.تاحالا چندتا خاستگار داشتم که بخاطر اون بهشون جواب منفی دادم.وقتایی که خاستگار برام میومد کلی گریه میکرد و خواهش میکرد که از پیشش نرم با اینکه بهش اطمینان دادم که از پیشش نمیرم.ولی باز بی قراری میکنه.دیگه حتی نمیزارم خاستگارام بیان.ندیده جواب منفی میدم. لطفا بگین چیکار باید بکنم😥؟؟؟ دارم داغون میشم😔دلم برای خودم و برادرم مخصوصا برادرم خیلی میسوزه😔😔😔😔😔 ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_شصت قاعدتا باید دلم براش میسوخت دل سوختم داشت ولی من لذت میبردم از این وضعیت و از این حالش.
وقتی صدای جیغ بلند مادرشوهرمو شنیدم، دویدم سمت اتاق و دیدم مهسا بیهوش دراز به دراز افتاده روی تختش، مادرشوهرمم میزنه توی گوشش و با جیغ و گریه صداش میکنه... به قرصای دیازپام کنار تخت نگاه کردم!.. مهسا خودکشی کرده بود... به مادرشوهرم نگفتم که وحشت نکنه، گفتم فشارش افتاده حالش بد شده.. و زنگ زدم به اورژانس بیان ببرنش. قرصارو به پزشک اورژانس نشون دادم، مهسا پرستار بود و خوب میدونسته چقد بخوره که بمیره یا چقدر بخوره که فقط توجه هارو به خودش جلب کنه.. بردنش بیمارستان، مادرشوهرم مدام بیقراری میکرد و میگفت دیدی دیدی بخاطر پسره بیشعور خودشو چیکارکرد؟ کم کم سهیل اومد، دنبال بهونه بود، یقه منو گرفت و گفت نقشه ات نتیجه داد.. خواهرمو به کشتن دادی، خوبی الان حالت خوبه؟ هولش دادم عقب و گفتم اون خودش این بلا رو سر خودش آورد، یه ذره ام دلم به حالش نمیسوزه.. توی عوضی چی که سه ماه تمام منو تو خونه حبس کردی دیوونه شدم اون همه بلا سرم اومد؟ دستتو بکش عوضی.. عقب عقب رفت روی زمین نشست و جلوی صورتشو گرفت و شروع کرد به اشک ریختن گفتم بریز، تقصیر خودته، صبا ارزششو داشت مادرت سکته کنه؟ الان گریه کنه؟ ممکنه یه سکته دیگه بکنه.. خواهرت رو تخت بیمارستان افتاده.. کنارش نشستم و گفتم میدونم الان وقتش نیست، ولی همه این اتفاقا بخاطر منه.. بیا بریم راحت طلاقم بده و این قائله رو تموم کن. داد زد الان وقت این حرفاست؟ بزار ببینیم چه بلایی سر مهسا میاد گفتم نگران نباش معدشو شست و شو دادن الانم بهوش اومده گرفته خوابیده سالمه سالمه! من و سهیل برگشتیم خونه و مامانش توی بیمارستان پیشش موند، راستش از تنهایی با سهیل میترسیدم.. رفتم توی اتاق مهسا و درو از داخل قفل کردم، به خودشم گفتم سهیل من با تو امنیت جانی ندارم خصوصا امشب که انقدر عصبی ای.. حتی با خودم فکر کردم در لوله بخاری یه چیزی بزاره بکشتم برا همین توی اون سرما بخاری اتاقو خاموش کردم و گرفتم خوابیدم. خیالم انگار جمع شده بود یه ذره ام از کرده ام پشیمون نبودم به شقایق پیام دادم و همه چیزو گفتم، باورش نمیشد دختره ی احمق بخاطر پرهام این بلا رو سر خودش آورده باشه، شقایق هم به پرهام پیام داده بود و گفته بود من رابطه ای که پشتش یه دختر بخواد بمیره و آه و ناله و نفرین پشتش باشه رو نمیخوام... پرهامم گفته بود مهسا بار اولش نبود که اینکارو برا برگشتن من میکرد، نمیدونم چرا نمیخواد بفهمه ما هیچیمون بهم نمیخوره، کلا روانیه مدام گوشیمو چک میکرد اون یه ماهیم که باهم بودیم مدام دنبال دعوا بود، یبار یکی از خانمای همکار آزمایشگاه که باهام شوخی کرد رو محکم زد در گوشش.. اخه این رفتار یه آدم تحصیل کرده است؟ حالا میفهمیدم اون حرفایی که سهیل پشت سر صبا به من میزده در واقع صبا نبوده! مهسا خواهر خودش بوده که سر پسره میاورده و سهیل الکی به من میگفته صبا ال کرد بل کرد... طرفای چهار صبح بود که به سهیل پیام دادم ببین سهیل دیدی چه بلایی سر خواهرت اومد با وجود من؟؟ دیدی مادرت سکته کرد؟ دیدی معلوم نشد چیکار کردی سر این عشق و عاشقی مسخرتون که بهنامم خودشو کشت؟ خسته نشدی؟ هنوز میخوای ادامه بدی؟ بیا فردا بریم توافقی برای همیشه جداشیم و همدیگرو نبینیم، بیا تا تلفات بیشتر ندیدیم تمومش کن. میدونستم سهیل خوابه و این پیامو صبح میبینه... @azsargozashteha💚
❤️ با سلام خانمی هستم ۴۰ ساله وکارمند. ۲۰ سال پیش با همسرم که کارمند بود ازدواج کردم ودوتا فرزند دارم مشکل من این هست که باوجودی که همسرم در موقع ازدواج هیچچیز از خود نداشت وخانه وماشین را با حقوق دو نفری مون خریدیم مدتیه میگه من از تو خوشم نمیاد تو برو تونه بابات تا دادگاه حقت رو میدم واگه نری من از خونه میرم متاسفانه فشار به من میاره که ازت خوشم نمیاد یااز خونه برو یا میرم خونه جدا میگیرم که قبلا هم خونه جدا گرفت با بد بختی اومد خونه رو پس داد . حاصل عمر من که کارمند هستم به عنوان خانه وماشین به اسم همسرم هست وایشون با این روش میخواد هیچی به من نده در ضمن پسرم رو که به سن بلوغ رسیده تو فشار میزاره باید ازدواج کنی تا مانع سر راهش نباشه ادمین لطفا بزار تو کانال . از تمام کسانی که میتوانند به من کمک کن خواهش میکنم راهی جلوی پای من بزارن من جوانی وعمرم رو و تمام حقوقم رو به پای زندگی این آقا ریختم حالا با دو بچه چکار کنم؟؟؟ لطفا کمکم کنید ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 @azsargozashteha💚
❤️ ✅ سلام میخوام قصه ی زندگیمو تعریف کنم امیدوارم که خسته نشید و راه حل بدین؛ من ۱۰ ساله که ازدواج کردم ویک دختر ۸ ساله دارم مشکلم با خانواده ی شوهرم هست که اصلا دوست ندارم باهاشون رفت و آمد کنم که برمیگرده به اخلاق و رفتار خودشون روزهای اولی که ازدواج کردیم خیلی خوب بود همه منو دوست داشتن بخصوص پدرشوهرم ؛ برای هر کاری از من مشورت میگرفتن و خلاصه بدون من آب نمیخوردن خداییش منم کم نمیذاشتم احترامشون خیلی داشتم تا اینکه رفته رفته چند ماه از زندگیمون گذشت و ما هنوز توی یه اتاق کنار پدرشوهرمم اینا زندگی میکردیم حس حسودی خواهرشوهر و برادرشوهرم کم کم زیاد میشد و نیش و کنایه ها شروع شد؛ خونه ی خودمون رو کم کم شروع به ساختن کردیم ولی چون درامد آقام زیاد نبود طول میکشید و ما مجبور بودیم پیش خانواده شوهرم زندگی کنیم تا خونه آماده بشه یه سالی بعد من باردارشدم و جاریمم همزمان با من باردار شد البته فاصله ی سنی دخترامون یه ماه بیشتر نیست بچه ی اونا یه ماه زودتر بدنیا اومد ولی حرفها و نیش هاشون بیشتر شد چون من از هر لحاظ از خانواده ی اونها بالاتر بودم ( هم از لحاظ فرهنگ و تحصیلات و خانواده) از راه هایه دیگه ای برا ضربه زدن وارد شدن مثلا میگفتن فلانی چشماش شوره و بچه ی ما رو چشم میکنه خواهرشوهرمم حرفاشون تایید میکرد در صورتیکه یه ماه بعد بچه ی من بدنیا اومد از هر لحاظ که بگم دختر من از دختر اونا سرتر و خوشکل تر بهتر بود دلیلی برای این حرفاشون نمیدیدم؛ یه روز که خیلی دلم شکسته بود ازشون رفتم پیش مادرشوهرم بهش گفتم این حرفاشون برام سنگینه بچه ی من از هر لحاظ بگم از بچه ی اونا سرتره ( وقتی هیچ امتیازی بیشتر از بچه ی من نداره چرا باید به چشم من بیاد خداشاهده یه بارم به دل من ننشسته ) اوایل خیلی خوب بود بعدا با دخترش اینا هم دست شد و نمیدونم این مسئله رو چجوری براشون گفته بود که آتش کینه چند برابر شد و دیگه نیش و کنایه ها چند برابر شد واقعا داشتم زیر اون همه فشار له میشدم شبها خواب نداشتم، افسردگی گرفته بودم ، به جنون کشیده شده بودم بخدا حتی فکر خودکشی به سرم میزد؛ آقامم همیشه دلداریم میداد ولی چه فایده اصلن زبون نداشت که یه بار جلوشون وایسته که این چه حرفایی هست که میزنین چون خیلی خجالتی هست و احترام نگه میداره من از دستش کلافه میشدم که یه چیزی بگو میگفت ولش کن به حرفاشون گوش نده ولی من کنارشون بودم هر چقدر هم که میخواستم بی محل کنم نمیشد خلاصه حرفاشون میشنیدم اون سالها سخت ترین سالهای عمرم بود . کم کم دخترم بزرگ شد اما حرفای اونا ادامه داشت خیلی گریه میکردم شوهرم بخاطر من یه سالی خونه ای جدا اجاره کرد رفتیم جدا ( کاش از همون اول پول اجاره میدادیم ولی جدا میرفتیم) تا اینکه خونمون آماده شد؛ ولی حرفا ادامه داشت و من همچنان دلم خون بود ولی کم میرفتیم بهشون سربزنیم تا اینکه یه بار دختر برادر شوهرم توی باغ .... @azsargozashteha💚
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۹۴🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052507.mp3
1.35M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۹۴🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ ‌‌‌‌‌: سلام میشه مشکل منو تو گروهتون بزارین من یه برادر دارم که هشت سالشه.اما از ان
❤️ سلام در مورد اون دختر مهربونی که داداش هشت سالش مشکل داره میخوام بگم ...منم جای شما بودم هیچ وقت برادرمو رها نمیکردم میخوای ازدواج کنی که چی بشه به نظر من درستو خوب بخون که بتونی یه شغل خوب داشته باشی و با خیال راحت از برادرت مواظبت کنی اون مذهبی بودن هم بخوره تو سر پدری که با فرزند ناتوانش اینجور برخورد میکنه مگه دست خودش بوده که نمیتونه راه بره یا لکنت داره ..اگه امام جماعتی در محل دارید یا کسی که پدرتون قبولش داره بگید با پدرتون صحبت کنه .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام به اون خواهر مهربونی که به فکر برادر مریضش بود و به اون میرسید اول بگم که خدا اجرتو بده که به فکر بچه مریض هستی واقعا دلم خیلی سوخت برای برادرت و گریه هم کردم برای تنهاییتون😭خدا انشالله تواین روزهای عزیز خودش به برادر بیمارت کمک کنه وشفای عاجل بده برادرزاده منم نمیتونه راه بره ولی باباش خیلی باحوصله و مهربونه چیزی بهش نمیگن که نکنه دلش بشکنه انشالله خدابه بابای شماهم دل بزرگ بده تا به بچه اش برسه به خودت هم یه زندگی خیلی خوب قسمت کنه😍 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام عیدتون مبارک در پاسخ خانمی که برادر کوچیکشون مشکل جسمی دارن وقتی پیامشون میخوندم احساس کردم که ایشون یه فرشته اس واقعا میخوام بگم خسته نباشید ادامه بدین برادرتون خیلی بچس هنوز هرچند که بنظر میاد خودتون سن زیادی ندارید اجرتون با خدا انشالله پدرتون هم متوجه اشتباهش میشه وتوبه میکنه بخاطر رفتارش التماس دعا برای من خیلی دعا کنید شما ❤️ خیلی پاکی دارید دعا کنید خدا به من بچه سالم‌وصالح بده ممنون ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خواستم به اون دخترخانومی که برادرکوچکش مریضه ولکنت گرفته بگم بهتره شما بایکی از بزرگترهای عاقل ومورداعتماد پدرتون موضوع رو درمیان بگذارین تا دلیل رفتارهای نادرست پدرتون معلوم بشه و اگه رفتار اطرافیان شما خوب باشه کم کم لکنت زبان که ناشی از فشارعصبیه ازبین میره وان شائ الله بیماری های دیگری هم که میگین اگه جنبه عصبی داشته باشه ازبین بره توکل به خداکنین وتوسل به حضرت زهرا (سلام الله)وسایر معصومین خیلی موثره امیدوارم مشکل همه گرفتارها حل بشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام وقت بخیر در مورد اون خانومی که یه برادر بیمار دارن؛ من شما رو بخاطر از خود گذشتگی و محبت بی دریغتون برای برادرتون تحسین میکنم و پیشنهادم اینه که شما اول سعی کنید رابطه بین والدین و برادرتون رو با کمک مادرتون بهتر کنید ( یه راه خوبی که سراغ دارم اینه که شما ظرفی رو از آب پر کنید و با وضو در اتاقی که سکوت باشه ببرید و 30 مرتبه سوره قدر رو بخونید وبه آب فوت کنید و از این آب 40 روز هر روز به خانواده بدید بخورن و مواظب باشید یک قطره اش جایی نریزه و فقط خورده بشه تا محبت و آرامش به خونتون برگرده انشالله) و البته کمی نسبت به پدرتون خوش بین باشید و دوم اینکه خواستگاری که براتون میاد رو بعد از اینکه مطمئن شدید فرد مناسبی هستن قبول کنید و موقع صحبتای اولیه در مورد شرایط برادرتون براشون توضیح بدید که لازمه هر روز به برادرتون سر بزنید تا وقتی که یواش یواش وابستگی برادرتون به شما کم بشه انشالله قبول میکنن. ودر آخر اینکه حتما یه هنر دستی مثل مجسمه سازی رو با کمک کلاسهای مجازی به برادرتون آموزش بدید تا حال روحی بهتری پیدا کنه. از خداوند براتون آرزوی خوشبختی میکنم. @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_شصتو_یک وقتی صدای جیغ بلند مادرشوهرمو شنیدم، دویدم سمت اتاق و دیدم مهسا بیهوش دراز به دراز ا
صبح ساعت ده رفتم دم اتاق سهیل ولی نبود رفته بود سرکار به مادرش زنگ زدم و حال مهسا رو پرسیدم گفت خوبه و فردا مرخص میشه، راستش اینکه یه روز دیگه بخوام با سهیل توی این خونه تنها باشم برام کابوس بود، ازش میترسیدم هر بلایی ممکن بود سرم بیاره گاهی فکر میکنم چجور با این آدم این همه مدت زندگی کردم بدون اینکه به ذات واقعیش پی ببرم برگشتم خونه بابام، چیزی از اتفاقا نگفتم نمیخواستم نگرانشون کنم فقط گفتم دلم براتون تنگ شده اومدم بهتون سر بزنم. مدام به مادرشوهرم زنگ میزدم ببینم برگشته یا نه خلاصه همون شب مهسا برگشت، نمیخواستم دل زن بیچاره بشکنه منم برگشتم خونه انقدر گریه کرده بود که چشماش مشخص نبود، دستمو گرفت و گفت میبینی من چه بدبختم؟ اینا همشون اینجورین، اصلا عروس این خانواده شدم بختم سوخت، بچه هاشم عین خودشونن، همشون یه رگ دیوونگی دارن، تا کی از دستشون بکشم؟ چندباری خواستم بگم منم اومدم اینجا زندگی میکنم چون سهیل برای طلاقم باج خواسته و من بهش ندادم ولی نمیخواستم یه غصه به غصه های دیگش اضافه کنم، نمیدونستم تصمیم سهیل چیه.. از سرکار اومد و برگشت رفت پیش مهسا، گفت میخوام پیشش بمونم اینا خیلی وابستگی روانی بهم داشتن و به هیچکس غیر از خودشون دوتا اهمیت نمیدادن، پدرشونم که اصلا مهم نبود دخترش چه بلایی سر خودش آورده، فقط اومد خونه و پرسید زندست؟ وقتی گفتن اره انگار خیالش جمع شده باشه برگشت رفت پای بساطش... مادرش به من نگاه کرد و اروم گفت میبینی روزگار منو؟ اشک از گوشه چشمش چکید و گفت زنی که پشت و پناه نداره باید بمیره، به درد مردن میخوره، یه خانواده خوب یه پدری مادربزرگی چیزی که هوامو داشته باشه ولی من محکوم شدم تا ابد اینجا زندگی کنم، تو تنهایی... نمیدونم چم شده بود که منم باهاش اشک میریختم... یاد بلاهایی که سهیل سرم آورده بود افتاده بودم، بغلش کردم و هق هق باهم گریه میکردیم، اون شب گفتم من پیش شما میخوابم، با اینکه کار هرشبم پیام دادن به شقایق بود که ببینم رابطش تا کجا و چطور پیش رفته و چیکارا کرده اما اون شب شب بخیر گفتم و کنار مادرشوهرم جا انداختم و باهم خوابیدیم. چرا من قبلا از این زن متنفر بودم و الان به یکباره مهرش به دلم نشسته بود نمیدونم.. دوباره صبح به سهیل پیام دادم گفتم لطف کن بیا با تصمیمی که گرفتم موافقت کن تو چته سهیل؟ میدونستم سرکاره، بهش زنگ زدم، جرات نداشتم باهاش روبه رو شم راستش ازش میترسیدم.. نمیدونم اشک مادرش بود یا هر چیزی که اون شب بین سهیل و مهسا اتفاق افتاده بود یا نقشه بود که سهیل گفت باشه قبوله.. توام مهرتو میبخشی؟ با ذوق گفتم همشو میبخشم، من نیازی به مهریه تو ندارم، خداروشکر بابام انقدری زیر پام ریخته که نیازی به چندرغاز سکه تو نداشته باشم. گفت ببین درست صحبت کن اومدیو نسازیا گفتم باشه باشه ببخشید هرچی تو بگی ولی من باج نمیدم هیچ پولی بهت نمیدم، فقط طلاقم بده... @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی_اعضا ❤️ #بخش_اول ✅ سلام میخوام قصه ی زندگیمو تعریف کنم امیدوارم که خسته نشید و راه ح
✅🌹 تا اینکه یه بار دختر برادر شوهرم توی باغ یه پشه ای چیزی چشمشو نیش زده بود خبر اومد که چشم بچه خیلی وضعش خرابه باورتون نمیشه سه بار توی شهرهای مختلف چشم بچه رو عمل کردن ولی خوب نمیشد ؛ دنیا دارمکافاته چون دل منو شکسته بودن یه روز جاریم میگفت نمیدونم تقاص چه گناهی رو داریم پس میدیم خدایا دیگه هر گناهی بوده کافیه اینقدر عذابمون نده خسته شدیم( من هیچی نگفتم ولی توی دلم گفتم افترا بستن به مومن چیز کوچکی نیست ) قربون خدا برم چنان زهر چشمی بهشون گرفت که برادرشوهرم دهنش بسته شد دیگه حرفایی که میزد تموم شد ولی موند خواهرشوهرم خواهرشوهرمم عروس شد ولی هنوز با اینکه پنج شیش سالی از زندگیش میگذرا بچه دار نشده البته یه بار سقط کرده یه بارم یه بچه ی فلج بدنیا آورد چهارروزه بود که از دنیا رفت مشکل خاصی هم با شوهرش نداشتن یعنی وقتی آزمایش ازدواج داشتن با قرص حل شد و عروسی کردن؛ الان باورتون نمیشه افسردگی گرفته هر دکتری که فکرشو بکنید رفته دکترا میگن هیچ مشکلی نداری و باید باردار بشی و بچه ی سالم داشته باشی اما همچنان منتظره و توی هر امامزاده ای رفته نذر و نیاز کرده شوهرشم خیلی بچه دوست داره میگه برام دعا کنین یه بار میخواستم بهش بگم به جای دعا کردن دل مومنی رو که شکستی از خودت راضی کن تا خدا بهت بچه ی سالم بده؛ با اینکه من الان توی خونه ی خودمم و زندگیم از هر لحاظ بگم خوبه ( متوسطیم ولی دستمون به دهنمون میرسه) هم آقام هم دخترم خیلی خوبن ؛ بازم دوست ندارم برم خونه ی پدرشوهرم ، فقط چندماهی یه بار برای مراسم هاشون یا مثلا عیددیدنی میریم سریع برمیگردیم ولی اصلن دوست ندارم باهاشون رفت و آمد کنم چون مرور گذشته برام واقعا سخته به آقامم میگم من نمیام ولی تو برو اونم زیاد نمیره میگه با هم میریم منم چون زیاد حرف شنیدم دیگه دل و دماغ ندارم که برم الانم به اصرار دختر برا بچه ی دوم اقدام کردم و باردارم😊بیشتر وقتمو توی خونه با دخترم میگذرونم و با خانواده ی خودم رابطم خیلی خوبه با آقام هفته ای چندبار میریم بهشون سرمیزنیم ولی تحمل خانواده ی شوهرمو ندارم ؛ شما راه حل بدین بگین آیا کارم درسته یا نه ؟ چکار کنم این کینه ی لعنتی فراموشم بشه 😔 @azsargozashteha💚
❤️ سلام اگه میشه مشکل منم تو کانالتون قرار بدین ممنون میشم حدود شش سال پیش که ده ساله بودم(الان شانزده سالمه)خیلی دختر خوب و خوشگلی بودم و همیشه ورزش می کردم و بدن خوش فرمی داشتم که همه بهم حسودی می کردن اون موقع بعضی ها هم می گفت این دخترتون عروس ما بشه حالا به شوخی یا واقعی نمی دونم 😁 بعد چهار سال که همه چیز خوب بود حالم کم کم بعد شد خیلی دکتر رفتم اما بهم می گفتن هیچیت نیست به خاطر سن بلوغ اما من حالم هی بدتر می شد که دیگه نمی تونستم راه برم و نفس بکشم بردنم بیمارستان ده روز تو کما بودم با دعا های مادرم تونستم برگردم و الان زندگی کنم وقتی بهوش اومدم فهمیدم بیماری قند دارم و باید انسولین بزنم الان دو ساله من با این مریضی سر و کار دارم و دیگه عادت کردم .همه فامیل ها باهم مهربونن ولی بعضی هاشون طوری مهربونی می کنن که به خاطره بیماریمه و برام فرق می زارن که این خیلی برام ناراحت کننده است 😔 الان خیلی می ترسم که خواستگار نداشته باشم وبه خاطره مریضیم نتونم ازدواج کنم پدربزرگم هم خانواده ای هستن که اگه ی نفر بیاد خواستگاری هم چیزش خوب باشه باید باهاش ازدواج کنم دیگه خانواده ی خوبین یا نه یانظر منم براشون مهم نیست چون با ما زندگی می کنن به نظر تون باید چکار کنم کمکم کنید ممنون ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399