شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا ❤️ #پرسش سلام خداقوت لطفا پیام منم بذارید کانالتون شاید مشکلم حل بشه😔 نزدیک سه ساله
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام در رابطه با اون خانمی که گفتن ۳ساله انگار بی شوهرن
خوب من یه نوجوونم و تجربه زیاد ندارم
ولی یجا خوندم که اگه هرشب نماز شب بخونی و یکی از دعاهات جا باز کردن تو دل همسرت باشه خیلی کمک میکنه
خوب نماز شب خیلی فضیلت ها داره اما بنظر من که موقره در این باره
فعلا ۴۰ شب بخونین بنظرم
هم برای خودتون بسیاار بسیاار خوب و بابرکت هم شاید باعث شه که تو رابطه تون کمک کنه😊🤲🏻
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
در پاسخ به دوست عزیزی که سه سال هست ازدواج کردن و همسرشون بی تفاوت هست....عزیزم هر روز ۱۰۰۱ بار ذکر (یاودود)
بگین معجزه میکنه
من خودم دیدم چند نفر که پای طلاق بودن و با این ذکر مهر همسرشون به اونها بیشتر شده و سر زندگی برگشتن
فقط با اعتقاد کامل بگو حتما به لطف خدا جواب میگیری
التماس دعا
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
👈 هر کس 🍃 آیت الکرسی 🍃را هفت روز هنگام طلوع صبح قبل از آن که با کسی حرف بزند رو به قبله 11 مرتبه بخواند و در بین دو عین
🔻(یشفع و عنده ) 🔻محبت شخص و مطلوب را قصد و نیت نماید البته آن شخص دوست او گردد و مجرب است به شرط آن که آن مطلب حلال باشد .🌸
👈 هم براي کسی است که قهر کرده باشد و هم براي شروع دوستی .
سلام این پیام مربوط به اون خانومی که گفتن
همسرشون همش خونه ی مادرشه و بهش توجهی نداره انشالله که مفید واقع بشه🤲
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
برای خانمی که دعا خواستن برا جلب محبت همسرشون
راهکار اول
#مهر_محبت_سریع
برای اینکه کسی را به مهر و محبت خود متمایل نمائیم بگونه ای که دوری ما را تحمل ننماید و ما را عمیقا دوست بدارد آیات کریمه ذیل را بخوانیم و به طعام یا آب بدمیم و سپس به او بخورانیم یا بنوشانیم. در آن عجایبهاست
بخشی از ایه 30 و آیه 31 سوره نمل
بسم الله الرحمن الرحیم أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ
بخشی از آیه 10 سوره قصص
لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ
راهکار دوم
*دعای مجرب برای اینکه کسی را عاشق و مبتلای خود کنی*
اگر خواهی کسی را عاشق خود گردانی بیاور هفت حبه نبات و بر هر یک ، یک بار این دعا را بخواند بعد برداشته به خورد هر کس از آن نبات بدهد محبت پیدا شود و بی قرار گردد
زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ
وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ
يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در مورد خانمی که شوهرش بهش توجه نمیکنه عزیزم سوره مزمل را سه مرتبه روی یک پارچ شربت بخون وبدم بهش هم خودت بخور وهم به همسرت بده چند وقت پشت سر ,هم انجام بده
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام امیداوارم ادمین گرامی اینو بگذارن تو گروه واینکه خواهر محترمی که گفتی همسرت همراهیت نمیکنه عزیزم من ماهی دوبار وقتی میبینم همسرم اخلاقش تند شده این کار را انجام میدم یکی دولیتر سرکه بر میدارم ویخورده کلیا میریزم توش درحد ۵ الی ۱۰ دقیقه ای می جوشانم ودم در خونه ام وچهار گوشه خونه ام میپاشم انرژی منفی از زندگیم میره اینم در روز چهار شنبه یا جمعه یا دوشنبه خیلی خوب میشه وهمه چیز خوبه شما هم همین کار را بکن چشم ونظر دونبال زندگیها هست حرف پشت سر همه هست ان شالا شما هم زندگی خوبی داشته باشی عزیزم
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_دهم پیرهن مخمل سبز رنگی با جلیقه کوتاه بته جقه ای قرمز و قهوه ای ، همراه با روسری چهارگوش سفی
#قسمت_یازدهم
چنگی به روسری زد و انداخت روی سرش... لبخندم رو پنهون کردم و سیبیلم رو به دندون گرفتم .. پرسیدم داداشت کجا کار میکنه؟ بگو میخوام بگم واسه عروسی بیاد ..
صنم خوشحال گفت کافه... چی بود اسمش ... آهان .. کافه گندم ..
ابرویی بالا انداختم و گفتم داداشت کافه کار میکنه .. اونجا پره نجسی..
صنم دلخور گفت خب مجبوره .. کاری از دستش نمیاد که .. همینم به سختی پیدا کرده ..
کمی سکوت کرد و گفت اصلا نجسی باشه مگه داداشم میخوره ..
گوشه ی روسریش رو گرفت به بازی و نشست و زیر لب گفت بیچاره صمد ...
نمیخواستم یه روز مونده به عروسی ناراحت بشه و با لبخند گفتم خب پس برم بگم با صمد کار دارم ؟ درست شنیدم صمد بود دیگه..
صنم با چشمهاش که از خوشحالی برق میزد نگاهم کرد و گفت آره .. آره .. بهش بگو حتما بیادها دلم میخواد فردا تنها کسم هم باشه ..
چونه اش رو گرفتم و گفتم از فردا همه کست من میشم ها.. میدونی که؟؟
صنم با تمام صداقتش گفت خب آره .. ولی قبول کن تو رو چند روزه میشناسم ، داداشم رو از وقتی به دنیا اومدم ..
چونه اش رو فشاری دادم و گفتم از همین اخلاقات خوشم اومد ، از زنهای دو رو و دروغگو بدم میاد ..
با وارد شدن مادر از صنم فاصله گرفتم و گفتم الان میرم .. میرم ...
مادر گفت بیا برو کبری بندانداز اومد...
از خونه بیرون اومدم و راهی کافه گندم شدم .. تا حالا داخلش نرفته بودم ولی از جلوش چند باری رد شده بودم ..
وقتی رسیدم خوشبختانه کافه و اطرافش خلوت بود .. دوست نداشتم کسی منو اونجا ببینه و فکرهای ناجور بکنه ..
پسر جوونی زمین رو تی میکشید همونجا جلوی در ایستادم و پرسیدم صمد دارید اینجا؟
چشمهاش رو ریز کرد و گفت چیکارش داری؟
دستم رو تو جیبم فرو کردم و گفتم کارم خصوصیه ، باید به خودش بگم ..
دو سه قدم نزدیکم شد و گفت خودمم ، فرمایش؟
به صورتش دقت کردم شبیه صنم بود ..
تک سرفه ای کردم و گفتم من شوهر صنمم.. فردا هم عروسیمونه .. اومدم که دعوتت کنم تو هم بیای..
صمد با دهان باز سرتاپای من رو نگاهی انداخت و با تعجب گفت تو .. تو صنم رو .. یعنی کی ؟چجوری ؟ من همین بیست روز پیش صنم رو دیدم حرفی نزد ..
ماجرا رو براش تعریف کردم و آدرس دادم تا فردا بیاد ....
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#داستان_زندگی_اعضا ❤️
#بخش_اول
با سلام.خواستم با گفتن داستان زندگیم هم دردلی کرده باشم وهم از تجربه هامودراختیارددوستان بزارم.من ۱۹سال ازدواج کردم والان۳۸سالمه وهمسرم۷سال از خودم بزرگترها...دوران عقدباهرمشقتی بودگذشت.۵سال اول زندگی روبامادرشوهرزنگی کردم که یک دخترطلاق گرفته داشت که۹سال ازمن بزرگتر بودوسرکارمیرفت وروزدوم خانه داریم اومدبالااخماشوتوهم کشیدگفت زن داداش ازهمین الان بگو که اگر نمیخوای بیای پایین دکترای مامانموبکنی من دیگه سرکارنرم.منم که خیلی ساده وبی ریابودم گفتم نه میام.بعدازاون هرروزکارم این بود که میرفتم پایین وکارای مادرشوهرومیکردم غذامیپختم تاخانم ظهربیادناهاربخوره.اونم اگرخوشش میومدوگرنه میومدبالاومیگفت توچی درست کردی باماناهارمیخورد.خلاصه بعداز۲ماه باردارشدم ولی وقتی۲ماهه بودم رفتم تاحیاط روبشورم سطل ترشی که کنارحیاط بودوبرداشتم جابجاکردم که همون باعث شدبچم سقط بشه.۱۰روز خونه مامانم بودم وقتی برگشتم دیدم همه اخماشون توهمه...بعداازهمسایه هاوجاریم فهمیدم که گفتن بچه نمیخواسته وازدستی بچشوسقط کرده...هیچی نه به اونا نه به شوهرم گفتم.بعداز۶ماه دوباره باردارشدم۲ماهونیم بودم که شبش یک مهمونی سمت اونارفتیم ووقتی برگشتم حالم بهم خوردوصبح دیدم کمردردارم.به مامانم زنگ زدم ومامانم اومدوخلاصه تاظهربچه هام توحموم سقط شدن که دوقلوهم بودن.مامانمم که ناراحت بودازروی سادگی گفت شایدچشم خوردی واینطوری شدی که مادرشوهرم شروع کردبه سروصداکردن که یعنی میگین چشمای فامیلای ماشوره وازین حرفا...حالامن ومامانم هم شرشرداریم اشک میریزیم.بعدم مامانم گفت پاشوبریم خونه ی ما...بعدم با چشم گریون اومدیم.بعداز۱۰روز که برگشتم بازم اخموتخم....بعدم این بار همه جاپرکرده بود چون بچه اولش روازدستی انداخته خدا باهاش این کاروکرده....اینم بگم من یک دخترمظلوم و کم حرف که نمیتونه ازحقش دفاع کنه وهمسرم یک مردی که فقط مطیع خانواده ومادرشه و هیچ اهمیتی به من نمیده طوری که درحدناهاروشام فقط میادبالاوبازمیره پایین....خلاصه وقتی رفتم به دکتر گفتم گفت بایدبری آزمایش که خداروشکرمن سالم بودم و گفت بایدهمسرت بیاد که بعدا اون معلوم شد که همسرم ضعیف بوده و باعث میشده که بچه هانمونن وبعدباامپولایی که زدبعداز۶ماه دوباره باردارشدم و دخترم به دنیااومدودهن همه بسته شدودیگه هیچ کدوم به رونیاوردن که چه حرفایی تاحالازده بودن و منم فقط به خداواگذارمیکردم. دخترم۱ساله بود که ازاونجارفتیم و۳کوچه با خونه مادر شوهرم فاصله که از سهم الارث برای همه بچه ها یه خونه خریدن برای ماهم خریدن۱ونیم سالی که اونجا بودیم زندگی ارومی داشتیم ولی وضع مالی خوبی از اول نداشتیم.چون شوهرم ازاین شاخه به اون شاخه میپریدواعتقادداشت شغل ازاددرامدش بهتره و هیچ وقتم به جایی نرسید.ولی یهویی داداشش که باماخونه شر یکی خریده بود گفت خونه روبفروشیم من سهممومیخوام.ماهم خونه روفروختیم و شوهرم رفت وسرخودیه خونه درب وداغون اجاره کرد بدون اینکه منوببره....مشکلات ماازاون خونه شروع شد.شوهرمن یه ادم ذهن بین که زود تحت تاثیراطرافیانش قرارمیگرفت ازطریق پسرهمکارقدیمیش که پولداربودو۱۰سالازخودش کوچیکتررفت توبازارخریدوفروش تراکتور...کم کم تلفنای مشکوک به خونمون شروع شد هیچ کس حرف نمیزدولی روح و روان منوداغون کرده بود...دیرمیومدخونه بوی دودمیداد..
#ادامه_دارد
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی_اعضا ❤️ #بخش_اول با سلام.خواستم با گفتن داستان زندگیم هم دردلی کرده باشم وهم از تجرب
#بخش_دوم
...دیرمیومدخونه بوی دودمیدادبعدافهمیدم که بوی موادبوده...نصف شب پامیشدپیامک میداد...یواشکی توپله هاسیگارمیکشید...من قضیه تلفن رو بهش گفتم که گفت من نمیدونم کیه ولی هیچ کدوم ازکاراشوبه روش نیاوردم.ولی ازلحاض روحی داغون شده بودم طوری که هرکی منو میدیدمیگفت چته؟مریضی؟تااینکه از اون خونه بلند شدیم و یه این با رفت و یه آپارتمان نوسازاجاره کرد.منم گفتم حتما داره تغییر میکنه ودلگرم شدم...نزدیک تولددخترم وروزمردکه همزمان شده بودمیشدیم داشتم تدارکات تولددخترم و انجام میدادم.صبح بودازخواب بیدارشدورفت دوش گرفت بعدم شنیدن دروبازکردورفت بیرون منم کتری روگذاشتم و رفتم دم در دیدم رفته تو کوچه...رفتم آیفون وبرداشتم دیدم داره با یه دختری حرفای عاشقانه میزنه وابرازدلتنگی ازین حرفا میکنه....تااومدتومنم صداموبردم بالا گفتم باکی داشتی حرف میزدی وحرفاشوبه روش آوردم که حاشاکردوگفت داشتم با دوستم حرف میزدم.منم لباس پوشیدم و دست دخترم و گرفتم کارخونه اومدیم بیرون سمت خونه مامانم....چیزی به اونانگفتم امابعدازسه روز دیدم تولددخترم خراب میشه....پس برگشتم خونه ولی قهرباهاش حرف نزدمو مهمونامودعوت کردموتولددخترموبرگزارکردم.ولی کادوی روزمردی درکارنبود....ازهمون خونه بود که تصمیم گرفتم دل ازاین مردومشکلات دنیا بکنم و بیشتربه معنویات اهمیت بدم.شروع کردم به دعاهای مختلف رو امتحان کردن....بعدازنمازکلی دعا نوشته بودم وبرای مشکلات مالی وزندگی میخوندم....یه روز امدگفت که میخوام برم تهران برای کار و دوستم الان منتظر مه....منم که گیج شده بودم هیچی نگفتم خداحافظی کرد رفت...من موندم و این زندگی و یه بچه ویه مقدار پول که بهم داده بود.منم دست بچه رو گرفتم طبق معمول اومدیم خونه مامانم...داستان وبراشون گفتم واوناهم گفتن پس همینجاواستا....۵ماه گذشت ومن خونه مادرم بودم فقط خرج مهددخترم وسط قرعه کشی خانگی که داشتیم ومیفرستادوخرج خوردوخوراکمون دوما دلم میداد.یه روز زنگ زد که باید خونه زوار اجازه دریاری پولشوبفرستی برای من تاسرمایه گذاری کنم.منم این کاروکردمواومدم بایک تومان پول پیش یه خونه کوچیک دربست نزدیک خونه مامانم اجاره کردمواسباباروچیدم توش ودراروقفل کردم و دوباره برگشتم خونه مامانم....۷میلیون براش فرستادم تامثلاسرمایه گذاری کنه.بعدازیک ماه دیدم دست ازپادرازتربرگشت.اول که قبول نمیکردکلاهبرداری بوده نمیگرفت سرمای برمیگرده بعدا معلوم شد که گلکوییست بوده
#ادامه_دارد ✅
#پرسش_اعضا ❤️
سلام میشه این مشکل منم بزارید شاید کسی بتونه کمکم کنه من دوتا لک بزرگ رو پوست صورتمه گفتم ببینم کسی این جور مشکلی خودش یا فامیلاش داشته ک خوب شده باشه دیگ خسته شدم از دستشون نمیدونم چکار کنم 😩😩
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام مرسی از ادمین عزیز و دوستان
من یه مشکل کوچیک دارم میخواستم اگ اعضا عزیز تجربه یا راه چاره ای دارن بهم بگن
من یک ساله نامزد کردم بعد شوهرم شنبه میخواد مجردی بره شمال
از تفریحات و...چیزی واسم کم نزاشته
ولی چرا مجردی چرا با من ن؟
منم ن اینکه بگم چشم ندارم میخواد با دوستاش بره شمال خوش گذرونی ن
من دوستاشو میشناسم ادمای خوبی ان ولی نمیخوام شوهرم هی بره و دفعات بعد بره بره خوب یه خانوم اینارو درک میکنه
هرچی ام بهش میگم میگه تو ک تنها نمیمونی دو روز میرم میام
ولی اگ بره دیگ نمیدونم چقد باید حرفای بقیه رو تحمل کنم ک میگن چرا رفته تو نباید میزاشتی
ولی بخدا خدا شاهده گوش نمیده از اون مردایی نیس ک بهش بگی کاریو نکن اونم بگه چشم لجبازه خیلی لجبازه
اگ راه کاری میدونید بگید لطفا❤
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام ب همگی...
خاستم از اعضای گل کانال بپرسم ب نظر شون چطوری میتونم در کنار خانه داری ام درامد هم داشته باشم....خودم مُنجوق دوزی بلدم ولی متاسفانه کسی فک نکنم بخره از فامیل...بقیه هم نمیدونم چطور ارطبات بگیرم و بازار یابی کنم البته شهر هم کوچیکه فک نکنم اونقدا فروش نداره....لطفا راهنمای کنید
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
باتجربه ها لطفا راهنمایی کنید🙏🏻🌹
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام میشه این مشکل منم بزارید شاید کسی بتونه کمکم کنه من دوتا لک بزرگ رو پوست صورتم
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام. درمورد خواهری که همسرشون میخواد مجردی بره شمال. عزیزم همیشه هم نباید که باهم برید مسافرت ،بعضی وقتهاهم نیازه همسرتون تنهایی برن تا هم دلتنگتون بشن و هم قدر شما رو بیشتر بدونن چون وقتی از هم دور باشید به خاطرات و لحظات خوشی که باهم داشتید فکر میکنه وباعث میشه دلش برای شما تنگ بشه. درجواب اطرافیانم که سؤال میکنن چرا تنها رفته بگو:نیازه بعضی وقتها تنهایی بره که قدر من و بیشتر بدونه.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
اولا اینکه شاید ازنظرشپا و اطرافیانتون بد باشه ولی اینکه چ اشکالی داره هم مرد وهم زن نیاز دارن گاهی مجردی به مسافرت برن
واینکه شما بخواین ازاول زندگی لج و لجباز دربیارید خدا میداند ک بعدا چ میشود البته منظورمن این نیست ک هرروز بره مسافرت ولی شما اجازه بدید وقتی ایشون ببیند ک چ همسر بادرک و شعوری داره و قطعا سعی میکنع مسافرتهای بعدیشو باشما بره و اینکه کاری به حرف و حدیث مرد نداشته باش مگه مرد یازن زندانی همن
و نکته بعد اینکه درمسافرتهایی ک باهم میرید چنان ازش تعریف کنید و .. خلاصه کاری کنید زیاد بهش خوش بگذره قطعا بعدا مسافرت باشما را ترجیح میده
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در مورد خانمی که گفتن همسرشون میخواد با دوستاش بره شمال.
خواهر عزیز همسرت حق داره یه وقتایی با دوستاش بره نباید این حقو بگیری ازش
منطقی فکر کن خودت میگی هیچی برات کم نزاشته حالا بزار دو روز با دوستاش خوش بگذرونه
نباید مردارو محدود کنیم گاهی اوقات باید با خودشونو دوستاشون خوش بگذرونن ازادیاشو ازش نگیر
اصلانم لازم نیست به بقیه جواب پس بدی هرکی چیزی گفت بگو یه مدت بامن بوده الانم دو روز باید بره با دوستاش چون نیاز داره.
خیلی قشنگ باهاش صحبت کن بگو ان شالله خوش بگذره دفعه بعد باهم بریم سیاست به خرج بده
در طول روزم که میره یکی دوبار بهش پیام بده که بفهمه به یادشی اونم حرفای قشنگ بزن.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عزیزی که همسرشون می خوان مجردی برن چه اشکالی داره واقعا شما خودتون با دوستاتون مجردی بیرون نمی رید نشده خونه همدیگه تنهایی برید . خودتون که ظاهرا مشکلی ندارید بقیه هم که حرف بزنند تا خسته که شدند شما بیخیال باش سعی ام نکن راضی شون کنید مردمی که بیکار نشستند در مورد بقیه قضاوت کنند نمی شه راضی کرد
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام درمورد اون خانومی که میگن شوهرشون میخاد مجردی بره شمال خواستم بگم منم همسرم درسال دوبارمشهدمیرن یه بار خانوادگی یه بارم مجردی بافامیلشون میرن یاشمال هم رفتن وهیچ مشکلی هم برامون خداروشکر پیش نیومده چون من شنیدم از مشاورخانواده که میگن اجازه بدین شوهراتون مجردی هم مسافرت برن اینجوری بیشتربه زندگی دلگرمن بالاخره مسافرت و خوشگذرونی برای مرد یه نوع رفتاریه که باعث میشه به خانواده ش احترام بذاره چون خانواده به نظرش احترام گذاشته وقبول کرده که همسرش با دوست و رفیقاشم تنهابره مسافرت ومردهابخاطر شرایط کاریشون وخستگی ومسئولیت زندگی احتیاج به مسافرت مجردی حتماباید داشته باشن که روحیه ی شادداشته باشن شمادوست عزیز اگه به دوستای شوهرتون اطمینان دارین که آدمای خوبی هستن هیچ اشکالی نداره بذارین درسال یه بارم بااونا برن مسافرت مطمعن باشین اینجوری بیشتر به خواسته ی شمام احترام میذاره ودرمورد مسافرت رفتن و ایناخواسته هاتونا برآورده میکنه مابیست سال داریم زندگی میکنیم و تو این بیست سال فقط پارسال بخاطر شرایط کرونا نرفتن حتی امسالم قبل عید باهم مشهد رفتن تازه کلی هم برامن وبچه ها سوغاتی میارن😊
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در جواب خانمی که نامزدش میخواد بره شمال ، شما خودت میگی هم خودش رو میشناسی و هم رفیقاش آدمای خوبی هستن ، ادم نیاز داره با رفیقاش ساعاتی رو خوش باشه ، این دلیل بر این نیست که شما رو دوست نداره ، هرچیزی جای خودشه ، بعدم فقط دو سه روز میره و میاد مردم چه حرفی میزنن ؟ اگرم بزنن از خود شما نشات میگیره ، خودت باید عادی باشی مگه چی میشه بره مسافرت کوتاه؟ عزیزم اگه بخوای زیاد پاپیچش بشی و نزاری بره بدتر از خودت زده میشه...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_یازدهم چنگی به روسری زد و انداخت روی سرش... لبخندم رو پنهون کردم و سیبیلم رو به دندون گرفتم
#قسمت_دوازدهم
جمعه از صبح زود دورتادور حیاط تختهای چوبی چیدند و فرش کردند ..
میوه و شیرینیها رو تو مجمعها چیدند و با اومدن گروه سیاه بازی جشن شروع شد ..
صمد هم مثل یه برادر تو اداره ی جشن کمک میکرد ..
از صبح صنم رو ندیده بودم..
بزکش کرده بودند ولی روانداز داشت ..
آخر جشن ما رو راهی اتاقمون کردند .. تا در بسته شد صنم رو اندازش رو درآورد و گفت اه .. خسته شدم .. هی میخواستم اینو دربیارم ببینی چه خوشگل شدم ..
من از کارها و روراستی این دختر خیلی کیف میکردم .. نزدیکش شدم و از شونه هاش گرفتم و گفتم واقعا خوشگل شدی ..
اون شب کنار صنم به آرامش رسیدم و صنم رسما زنم شد ..
کنارم نشست و زل زد بهم و گفت آخیش از امشب راحت میخوابم ..
سرمو بلند کردم و گفتم مگه راحت نمیخوابیدی؟
صنم گفت نه .. هر وقت تکون میخوردم مادر بیدار بود ..
سرش رو بوسیدم و گفتم میخوام واسه مادرم دختری کنی ، بشی همدمش.. منم برای صمد میشم مثل برادر ..
هر چند ازش خواستم اون کارو ول کنه و بیاد حجره پیش خودم قبول نکرد ..
صنم پقی زد زیر خنده و گفت فکر کنم اونجا عاشق یه زنی شده .. چند باری بهم تعریف کرده ..
با تعجب گفتم یعنی عاشق زنی شده که تو کافه است؟ زنی که اونجاست که زن درستی نیست ...
صنم گفت من که نمیدونم اونجا چیکار میکنه ولی چند بار بهم گفته یه زنی اونجا کار میکنه که خوشگلترین زنه شهره...
خیلی دلم میخواد ببینمش..
اخمهام رو تو هم کردم و گفتم لازم نکرده .. میدونی چقدر بدم میاد ..
صنم دستش انداخت به گردنم و گفت باشه .. باشه چه زودم اخم میکنه...
دو سه ماهی از ازدواجمون میگذشت و من واقعا احساس خوشبختی میکردم ..
صنم تو همین مدت کوتاه ، کنار مادر و آفت خیلی چیزها یاد گرفته بود و کم کم داشت تبدیل به زن کاملی میشد ..
تا اون روز که مامان سرآسیمه وارد حجره شد و گفت وقتی میری ندیده و نشناخته دست یه دختر رو میگیری میاری خونت همین میشه دیگه ..
دست مادر گرفتم و روی صندلی نشوندم و گفتم مادرجان آروم باش .. آبروم جلوی کارگرا رفت ..
مادر صداش رو پایین تر آورد و گفت حاج یدالله خدابیامرز کجایی که ببینی کیا در خونت رو میزنند ..
با تعجب پرسیدم چی شده مادر ؟کی اومده در خونه؟
مامان با حرص زد رو میز و گفت شربت .. اون زنیکه ی هرزه...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_دوم ...دیرمیومدخونه بوی دودمیدادبعدافهمیدم که بوی موادبوده...نصف شب پامیشدپیامک میداد...یواشک
#بخش_سوم
سرمایه روازدست داده.ماموندیم وبی هیچ پولی با یه خونه اجاره ای واجاره خونه.سعی میکردم به روش نیارم تاکمتراذیت بشه البته جداازجروبحث ها که همه حرفای دلم و بهش می گفتم تایکم آروم شم.....تواین مد تم ازین شاخه به اون شاخه میپریدوتازندگی رو راه ببره تااینکه شدسرسال که بایدجابجامیشدیم.رفتیم و یه خونه مناسب با صاحب خونه پیداکردیم وجابجاشدیم....بعدازچندوقت یه کارت پارک پیداکردومابه قول معروف حقوق بگیر دولت شدیم....کم بود ولی به موقع بود.کم کم تونست خوش روجابجاکنه وازطریق دوست واشنا تویه قسمت ازشهرداری نگهبان بشه.زندگی آروم بود۳سال تو اون خونه نشستیم و دوباره رفتیم خونه جدید که مشکلات جدید منم شروع شد.جداازکارش یه پیک موتوری هم خریدوشدمدیریت....هرچی سرکاربودوهرچی دم پیک....تااینکه جشن تکلیف دخترم وتوخونه جدید جشن گرفتیم جشنی که تبدیل به وصلت شد.برادرمن توعقدازهمسرش جد شده بودودخترخواهرشوهرم هم همین وضعیت رو داشت.تواون مهمونی شوهرم وخونواده خواهرش طوری رفتارکردن که به این وصلت راغبن ....اینم بگم که من یک خواهرشوهربیشترندارم که مجدد ازدواج کرده بودواین دختروخواهرش ازهمسراولش بودن که پیشش برگشته بودن.ماهم مشکلات گذشته رو فراموش کرده بودیم و رفتیم خواستگاری وصلت سرگرفت...بعدازدوسه ماه اختلافاتشون شروع شدودهن به دهن میچرخیدوباپیازداغ اضافه به شوهر من میرسیدکه دایی عروس بودوشوهرخواهرداماد...ناخواسته پای ماهم به این ماجرابازشدواختلاف شدت گرفت و توهمون دوران من۵ماهه بارداربودم و اون موقع دخترم ۱۰ساله بود باخوشحالی وامادگی منتظر بچه دوم بودیم.امایهوزندگی مازیروروشد.همسرم دیگه اجازه نمیدادباخانوادم رفت وامد بکنم.اجازه هم نمیداداونااونجاپاشون وبزارن.دایم باهم دعوامیکردیم بدون اینکه به وضعیت من فکر کنه دائم بحث داشتیم ومن اشک میریختم.چون دهن بین بود به شدت حرفای اونا تحت تاثیرقرارش داده بود.طوری که اصلاحرفای منونمیشنیدوحرفای که اونامیزدن روتکرارمیکرد.دقیقامثل یک ربات...خلاصه تمام دلخوشی من شده بود صحبت با خانوم صاحب خونمون که خیلی غصمومیخورد.تااینکه موقع زایمانم رسید
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام راجب خانومی که صورتشون لک داشت میخواستم بگم
اول از همه برن پیش یک دکتر پوست خوب چون شیوه درمان بستگی نوع پوست و لک روی صورتشون داره و اینکه بخوان خونگی از بین ببرنش ریسکش بالاست .
اگه برن پیش دکتر ممکنه لک صورتشون خیلی وخیم نباشه و با ماسک و پماد خوب بشه .
یه راه دیگه ام میکرو دِر هست که هم جنبه درمانی داری هم زیبایی .
میکرو در باعث میشه پوست شفاف بشه و سلول های مرده پوست از بین برن در واقع پوست و شاداب میکنه و با چند جلسه که دکتر تشخیص میده لک پوستشون خوب میشه .
این کار و آرایشگاه هاهم انجام میدن اما خوب نیست و حتما برین پیش یک دکتر خوب .
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
در مورد اون خانمی که میخواستن در کنار خانه داری درامد هم داشته باشن
ایشون میتونن تو خونه به وسیله یک گوشی همراه درامد کسب کنن اونم بالا و از همه لحاظ عالی هست نه محدودیت زمانی داره و نه محدویت سنی و مکانی
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
درمود خانمی که گفتن میخوان درامد داشته باشن در خونه
چون گفتین شهر کوچیکه و... فکر نکنم منجوق دوزی درامد داشته باشه.
اگه براتون امکان داره فروشنده بشین منظورم مشاورای تلفتی هستش برای خرید کالا و..
یا تو فضای مجازی کارایه زیادی هست
اگه روابط عمومیتون بالاس عمون مشاور درامد خوبی داره مثلا هرچی بفروشین یه درصدی ازش میرسه به خودتون
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام بزرگواری که لک پوستی دارند دوست من هم یه لکه تو صورتشون بود با آب لیمو طبیعی و مخصوصا اون ببخشید تفاله های لیمو از بین برد.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام خدا قوت
خواستم در مورد مشکل اون خانمی که 3 سال ازدواج کردن و شوهرش بهش توجه نمی کنه پیشنهادی بدم.
خانم عزیز درک میکنم، شما هر بار که حمام میرید غسل اویس قرنی را انجام بدین، من خودم چند روز پیش از همین کانالا فهمیدم به عین جواب گرفتم که خود شوهرم میگه (نمی دونم چرا چند مدت نگات میکنم دلم ضعف میره و محبتش چند برابر شده با اینکه نزدیک 30 سال ازدواج کردیم) و ذکر یا ودود زیاد بخونن و حین کارهای روزانه.. سوره طلاق مداوت داشته باشن، خیلی تاثیر گذار ان شالله به زودي مشکلت حل بشه و خبرش رو بخونیم، براتون دعا میکنم، در پناه حق 🌺🌺
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دردو_دل_اعضا ❤️
سلام من مشکلمو میگم قضاوت میکنید هرکار میکنید خودتون میدونید اما زمین گرده
من ۲۱ سالم بود و با خانومم آشنا شده بودم چون تو یه محله بودیم و خیلی تلاش میکردم کسی خبردار نشه چون من اصلا شرایط ازدواج نداشتم یه روز بلخره یکی از فامیلای خانومم مارو دید و به پدرخانومم اطلاع داد که داشت دعوای شدیدی رخ میداد اما پدر من برای جلوگیری از این دعوا به خانواده خانومم گفت نیتشون خیر بوده و من در جریانم در صورتی که من اصلا همچین حرفی نزده بودم و اصلا هم آمادگی ازدواج نداشتم هر چی به پدرم گفتم من کاری نکردم بزار برن شکایت کنن دعوا کنن من کاری نکردم اما گفت دیگه گندش دراومده ناموس مردم نباید بدنام بشه باید بگیریش
بخدا منو با دل خون و بغض نشوندن سر سفره عقد
خدا شاهده خودم سالی یک بار به زور لباس میخریدم اما برای زنم هیچی کم نمیزاشتم اما زنم غرغرو بود همش میگفت تو زوری منو گرفتی
اصلا منو آدم حساب نمیکرد
خونه ای که این همه کار کنی اما توش عشقی نباشه به چیش باید وفادار میموندم
یه خانومی بود که سالهای قبل باهاش آشنا شده بودم شمارشو گرفته بودم اما پشیمون شده بودم به اون پیام دادم آشنا شدیم اونم جدا شده بود و به من میگفت که توام عین من نسوز دندون لق و بکن بنداز دور
نتونستم خانومم متوجه رابطه مخفیانه من شد و گذاشت رفت بدون بچه،
منم یه روز بچمو بردم خونه پدرمادرم بذارم و یه روز برای خودم باشم با اون خانوم، یه توپ خریدم و به پسرم گفتم جلو در فقط بازی کنه جایی نره تا بیام حتی بهش تاکید کردم که جلو در باش از پنجره ببینمت چند بار از پنجره نگاه کردم دیدم جلو دره
نیم ساعت که گذشت صدای ترمز وحشتناکی اومد توپ پسر قشنگم افتاده بود تو خیابون گریم بند نمیاد بخدا
رفته بود برداره ...👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1073086497C706b877c24
ادامه ی داستان تلخ زندگی این اقا رو حتما بخونید برای خیلیا درس عبرته🙏