#ژنرالهای_جنگ_اقتصادی
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_دوازدهم
از وجودم کلا پر کشید و با اطمینان گفت: از بابت من خیالت راحت ولی اگر بدونن خیلی بعیده بذارن ادامه بدی؟!
اما یه سوال نرگس؟! تو که شوهر داری برای چی کار میکنی؟
زن که خرج زندگی نباید در بیاره!
گفتم: اولا معلوم نفست از جای گرمی بلند میشه!
دوما: تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی بره لیلا خانم! خودت اینجا چکار می کنی!
سوما: مگه چی میشه آدم شوهر داشته باشه و کار کنه؟!
لیلا در جوابم خیلی آروم و با با ناراحتی گفت: سوال اول و دومت اینکه من اگه شوهرم زنده بود عمرا مشغول کار میشدم...
واقعا فکر نمیکردم لیلا همسرش رو از دست داده باشه! لبم رو گزیدم و گفتم: وای ببخش لیلا جان من نمیدونستم خدا رحمتش کنه...
نفس عمیقی کشید و گفت: خدا همه ی رفتگان رو بیامرزه و بعد فضا رو خودش با جواب سوال سومم عوض کرد و گفت:اما سوال سومت خانم خانما! به شرط اینکه به همسر داریش و بچه هاش لطمه وارد نشه هیچ اشکالی نداره!
چشمهام رو ریز کردم و با خندهی کنایه آمیزی گفتم: لطمه وارد نشه!!!
دارم اینجا جون میکَنم که حداقل زندگیم از بین نره، لطمه پیش کش!
لبخندی زد و گفت: المرأة ریحانة و لیست بقهرمانة...
اخم هام رو کشیدم توی هم و گفتم: برای چی ما قهرمان نیستم دیگه واقعا چکار باید بکنیم که نکردیم!!!
گفت: نه اشتباه نکن! معنی قهرمان توی عربی با فارسی فرق می کنه نرگسی خانم!
اینجا به معنی قهرمان نیست اینجا پیامبر میگن : زن گل هست، کار فرماااا نیست!
یعنی زن تاج سر، واسه چی خودش رو بندازه تو کارهایی که خارج از توانشه که پر پر بشه!
تا لیلا گفت: زن کارفرما نیست، یکدفعه یاد چند سال پیش افتادم همون صبحونه ی دلچسب! اولین باری که محمد بهم گفت خانم کارفرماااا! اشتباهم از همونجا بود و من چقدر از این حرفش ذوق کردم!
سری با تاسف برای خودم تکون دادم و با حسرت گفتم: پیامبر(ص)الحق که چقدر درست گفته!
ولی چه فایده کیه که، اینجوری که ایشون گفتن زندگی ما رو بسازه! این حدیث رو باید برم بذارم کف دست شوهر بی انصافم!!!!
لیلا که دید من اینجوری میگم حرفش رو ادامه داد و گفت:
میدونی نرگس: خانم ها تو زندگی زحمت زیادی میکشن، ولی محصولش رو برداشت نمیکنن و این موضوع خیلی اذیتشون میکنه درسته؟ مثل حال و روز این روزای خودت...
تا حالا بهش فکر کردی چرا اینجوری میشه؟
بعد خودش منتظر جوابم نموند و گفت: این مسئله برمیگرده به اینکه زنها از مرداشون شناخت روشن و درستی ندارن..
تعجب من رو با اخم بیشتر ابرهام که دید، لبخندش پر رنگ تر شد و گفت: یه مثال بزنم برات نرگس خانم ، شما وقتی میخواید داخل خونه ای بشید، درب خونه، دستگیره داره؛ حالا دستگیره ها یکیش با کشیدن باز میشه، یکیش با چرخوندن، یه دستگیره هم باید کلید بندازید روش...
اما درهای امروزی رو اصلا نمیخواد زحمتی بکشید، فقط کافیه که در آستانهی_تأثیرش قرار بگیرید خودش اتوماتیک باز میشه!
من که همینطور متحیر حرفهای لیلا رو بادقت گوش میدادم با هیجان بیشتری ادامه داد:
چرا این مثال رو زدم، میخوام از این مثال استفاده کنم بگم اگر زن ها هم آستانه تأثیر بر مرد رو میشناختن، مسلما نتیجه چیز دیگه ای بود؛
اونچه که رنجش، فشار، زحمت و خدمات زن رو زیاد ولی برداشت زن رو کم میکنه، نشناختن این کلید یا دستگیره، تاثیر_بر_مرد هست!!
حرفش به اینجا که رسید با حرص گفتم: خوب لیلا خانم حالا این دستگیره،چمیدونم کلید!
چیه؟ کو؟ کجاست؟! تا این قفل زندگی متلاشی من رو باز کنه هر چند که بعید میدونم؟!
ادامه دارد....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
با این ستاره ها راه گم نمیشود 👇
https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا سید الساجدین🌿❤️
#ژنرالهای_جنگ_اقتصادی
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سیزدهم
لیلا لبخند معنی داری زد و گفت: ببین خدا طوری مرد رو خلق کرده که اگه بهش اقتدار و شوکت درست و صحیح بدی، هر کاری بتونه واسه خانمش انجام میده ... چه جوری بگم کلمه اش جا بیفته واست... آهان ببین نرگس شکوه مرد در تامین کردن زنه...!!
خدا اینجوری مرد رو خلق کرده...
البته اگه ما خانما نزنیم داغونش نکنیم!
با کنایه گفتم: هه! خدا خیلی چیزها رو برای خیلی چیزها خلق کرده ولی کو کارایی!!
بعد هم تو طرف خانمایی یا که آقایون!!
خیلی جدی گفت: همینه میگم که باید راهش رو بلد باشی دیگه، معلومه طرف خانم هام!
بابا جان، عزیز من، این اقتدار دادن دقیقا خوبیش و نفعش برای خود خانمه!
مطلب رو گرفتی نرگس!
اخم هام رو کشیدم توی هم و گفتم: برای شعار دادن جملات قشنگی میگی و بعد هم ساکت شدم...
لیلا کمی از تندی و تیزی حرفم ناراحت شد و اخم هاش رو کشید تو هم و ادامه داد: بیا هنوز هیچ کار نکردی، فقط شنیدی قیافه ات اینجوری شده...
بعد کمی مهربونتر گفت: ببین نرگسی منم یه خانمم! خوب می فهممت!
مشکل بعضی از ما خانم ها، نفهمیدن اصل مطلبه، بخاطر همین راه رو اشتباه میریم...
واقعیت اینه متاسفانه خانم ها صاف پا گذاشتن روی همین شکوهه. تبدیلش کردن به وظیفته...!
منظورم تو نیستیاااا، ولی مثلا زنه به مردش میگه: برو شوهر فلانی رو ببین خجالت بکش...
پول یه لقمه نون نداری زن گرفتنت چی بود...
میخواد که این مرد راه بیفته با این حرفا؟!!!!
خانم چون نمیدونه و خبری از اثرش نداره، داره هی تنه میزنه به این در ... هی میکوبه ... هی خودشو آزرده میکنه، مدام این ریموت باز شدن در رو می کوبه روی زمین!
یکی نیست بگه خاااانم!!!
گیرم این در شکست، داخل اومدی، آخه دیگه این در نمیشه که... اینجا زندگی نمیشه...
این خانم اینقدر می ایسته و فشار میده تا یک امتیازاتی رو از مرد بگیره... بعیده بگیره و به خواسته اش با این روش برسه ولی گیرم گرفت ، اون امتیازه رو گرفت، اما نمیدونه مرده از دست رفت...
شاید اون لحظه، اون خانم تامینی رو پیدا کرد و بهش رسید، اما تامین_کننده دور شد... اصلیه رفت....
آدم عاقل وقتی پای یک رفتاریش هزینه میپردازه ، باید میزان بهرهشم محاسبه کنه نرگس جان!
مثلا من بیام شادی کنم بگم این خودکار رو گرفتم، میگن لیلا چقدر براش دادی؟ میگم دو میلیون!
خود تو بهم میگی، خب این خودکار که دو هزار تومن بیشتر نمی ارزه تو دو میلیوووووون پای این هزینه دادی؟
حکایت همین خانم که برات مثال زدم همینه، درسته که حساب کرده چی بدست آورده اما حساب نکرده چقدر براش داده!!!
آخ که طرز زندگی غلط خانما اینه، چون مرد رو نمیشناسن هم خودشون رو بیچاره می کنن هم زندگیشون رو...
بعد دستش رو با حرص تکون داد گفت: در صورتی که خیلی راحت و شیک و مجلسی با حفظ حرمت و اقتدار بخشی می تونست به خواسته اش برسه به همین سادگی!
ولی متاسفانه نمیدونم چرا اکثر مواقع، ما دنبال راه حل ساده نمیریم و می خوایم لقمه رو دور سر خودمون بپیچونیم نمیدونم واقعا چرااااا؟!
هنوز حرفهای لیلا تموم نشده بود که، احساس کردم سرم عجیب درد گرفت شاید بخاطر.....
ادامه دارد....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
با این ستاره ها راه گم نمیشود 👇
https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
.
.
مرحوم آیت الله شیخ جعفر شوشتری (رضوان الله تعالی علیه) می فرمایند:
تنها ماهی که "شهادت" ندارد شعبان المعظم است و تنها ماهی که میلاد ندارد محرم الاحزان است. این یعنی سیدنا و مولانا اباعبدالله الحسین سلام الله علیه محور شادی و غم است.❤️🌿
.
.
#ژنرالهای_جنگ_اقتصادی
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_چهاردهم
شاید بخاطر این بود که درِ، ورودی زندگی خودم رو له که چه عرض کنم! بلکه داغون کرده بود!
لیلا هنوز متوجه حالم نشده بود و ادامه داد: نرگس، راست و حسینی بگو واقعا اول زندگیت هم اینطوری بود؟!
یاد آوری اوایل زندگی درد رو از سرم به تمام اعضای بدنم انتقال داد، طوری که دیگه نمی تونستم روی پاهام بایستم...
من خوب می دونستم اول زندگیم شاید شرایطم سخت بود، ولی حداقل خانم خونه بودم ... حرف حرف من بود... عزت و احترامم سر جاش بود... ولی الان چی...
اینقدر سرعت انتقال این افکار به رگها و مویرگهای بدنم سریع اتفاق افتاد که اگر لیلا به موقع نگرفته بودم کمتر از آنی به زمین می افتادم...
با همون حال خراب یه نگاه ملتمسانه بهش کردم و مستاصل بهش گفتم: من تمام پل های پشت سرم رو خراب کردم لیلا... الان چکار می تونم بکنم...؟!
اصلا میشه کاری کرد...؟!
خیلی جدی و پر انگیزه گفت: آره دختر حتما میشه... حتما میشه اگه بخوای...
ولی اینطوری و با این حال نمیشه بگم! حالا بیا یه کم دراز بکش برم یه لیوان آب قند برات بیارم...
نمیدونم رفت و برگشت لیلا چقدر طول کشید، ولی برای من عین شش سال زندگیم جلوی چشم هام مرور شد، که چطوری ذره ذره این خودم بودم که زندگیم رو نابود کردم نه هیچ کس دیگه!
لیوان آب قند رو که خوردم، حالم کمی جا اومد منتظر بودم لیلا بهم راه حل بگه... کمکم کنه...
ولی حال جسمیم یاری نمی کرد و این طبیعی بود حجم فشار کار بیرون با توی خونه حال و روزم رو اینطوری کرده بود...
نهایتا قرار شد دو روز برم مرخصی...
موقع رفتن لیلا اومد پیشم و گفت: نرگس از همین امروز شروع کن سخت هست، ولی ممکنه...
با همون حالم پرسیدم چکار کنم؟
گفت: ببین کاری نداره از ربع کیلو گوشتی که داری استفاده کن!
هنوز حرفش تموم نشده بود که متعجب نگاهش کردم و گفتم: یعنی غذای خوشمزه درست کنم!!! ولی آخه گوشت نداریم!!!!
زد زیر خنده گفت: نه!
منظورم اینه از این زبانی که میشه باهاش هم حال رو خوب کرد، هم خراب، درست استفاده کن!
منظورم رو خلاصه کنم یعنی حرف بزن...
گردنم رو کج کردم و گفتم: حرف بزنم لیلا!!!
گرفتی منو.... می بینی حال داغونم رو سرکارم گذاشتی؟!
دستش رو زد به شونم و گفت: نه اتفاقا، چون حالت رو می بینم راحترین کار، ولی موثرترین روش رو دارم بهت یاد میدم!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: باشه ولی مثلا چی بگم؟ اصلا فرض کن من بچه اول دبستانیم واقعا نمیدونم باید چی گفت...
لبخند شیرینی زد و گفت: یه جمله ی ساده بخوام بهت بگم، می تونی بگی: امروز سرکار حالم خیلی بد شد... خداروشکر گیر این چند ساعت کار کردن من نیستیم آقا... چقدر خوبه، تو هستی من خیالم راحته....
همینطور که دستم رو از شدت سر درد روی سرم گرفته بودم، چشمهام رو درشت کردم و گفتم: لیللللللا ! این حرفها برام خیلی خنده دار! چطور حرفی رو بزنم که اصلا واقعیت نداره!
با اون چشم های نافذش نگاه خاصی بهم کرد و گفت:...
ادامه دارد....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
با این ستاره ها راه گم نمیشود 👇
https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
شب بخیر عزیزان ببخشید دیر وقت شد
آخر سال هست و حجم کار بالا😊
ممنون از عزیزانی که نظر لطفشون جاریه و اینقدر پیگیر هستند 🙏🌿