(برگردید به اون ذهنیت که مردم ابوبکر رو دوم جهان اسلام می دونستن و مردم به دلیل اینکه این آقا عینِ پیغمبره، آوردنش سرکار حالا اگه کسی بتونه ثابت کنه که نه این عینِ پیغمبر نیست این از اون بالا سقوط خواهد کرد)
حضرت زهرا به دنبال همینه اول ازش اقرار گرفت پیغمبر دزدی نمیکرد؟!
نه!!
اموال مردمو مصادره نمی کرد؟!
نه!!
گفت: فدک مال شما نبوده!!
فرمودن: فدک مال من نبوده؟! فدک مال من بوده!!
گفت: نه، فدک مال پیغمبر بود پیغمبرا ارث نمیذارن
حضرت فرمود: این حرفو تو از کجا آوردی؟!🤔
(ببینید اونا فکر میکنن که این جانشین پیغمبره خب جانشین پیغمبر باید حرفا رو بلد باشه دیگه، حالا اگه جلوی مردم ثابت کرد این بلد نیست...)
فرمود: کی گفته پیغمبرا ارث نمیزارن؟!
گفت: خود پیغمبر!! ایشون گفتن ما پیغمبرا ارث نمیذاریم
حضرت فرمود: یعنی پیغمبر خلاف قرآنی که خودش از جانب خدا آورده حرف می زنه؟!
گفت: نه
حضرت فرمود خدا در قرآن میگه سلیمان از داوود ارث برد هم سلیمان پیغمبر بود هم داوود این از اون ارث برده اون وقت پیغمبر گفته پیغمبرا ارث نمیزارن؟!
ابوبکر موند...!!
گفت: نه، منظورم اینه که اون اموالی که زکاته و عمومیه اونا به ارث نمیرسه...
خب حالا این حرف، حرف درستیه ولی فدک زکات نبود، از اموال عمومی نبود، فدک چی بود؟! فدک چیزی بود که پیغمبر اکرم به دستور خدا به من بخشیده...
گفت: بخشیده به تو؟! ما ندیدیم... (در حالی که دیده بود تو مسجد پیغمبر اینو به حضرت بخشیده)
ندیدی؟! جلوی چشم مسلمونا بخشید!!
گفت: شاهد بیار!!
حضرت زهرا فرمود: کدومتون پا میشین شهادت بدین؟!
همه به خاطر رعایت ابوبکر هیچی نگفتن
علی بن ابیطالب فرمود: من شهادت میدم...!!
ام ایمن گفت: منم شهادت میدم...!!
گفت: نه، شهادت این دوتا قبول نیس
چرا؟!
این یکی شوهرته پیغمبر فرمودن: شهادت شریک در حق شریک قبول نیست
این یکی هم زنه قبول نیست...
حضرت فرمود: ابوبکر!! بازم اشتباه کردی که
چرا؟!
شهادت شریک در حق شریک قبول نیست منظور پیغمبر این بوده دو نفر در یه مالی با هم شریکن یه کدومشون با دیگری اختلاف پیدا میکنه این یکی که با این شریکه حق نداره به نفع شریکه بره شهادت بده...
چرا؟! چون شهادت به نفع خودش میشه این برای اون دو نفریه که در یه مالی با هم شریک باشن علی که در فدک شریکِ من نیس که، علی شوهر منه، این فدک مال منه علی نسبت به فدک غریبه اس...
گفت: راست میگیا...
اینم یه اشتباه ...
#ادامه_دارد...
#نفوذ
#دشمن_شناسی
گفت: این ام ایمن!! شهادت زن ها قبول نیس...
حضرت فرمود: پیغمبر اکرم خودش فرمود شهادت زن ها در امور مالیه اگه همراه با مردها باشه اشکالی نداره...
یعنی چی؟! یعنی اگه یه جا اختلاف مالی هست این طرف میگه این جنس مال منه، اگه یه مرد و یه شاهد زن بیان قبوله، شهادت زنها ضمیمه ی به شهادت مردا قبوله...
گفت: عه آره اینم پیغمبر همینجوری گفت
بازم ثابت شد ابوبکر اشتباه کرده
گفت: خب علی، ام ایمن شهادت میدین؟!
گفتن: آره شهادت میدیم
حالا عنوان میکنه من خلیفه ی رسول الله هستم (ببینید تو این شیشه، زهرای مرضیه تبر زد یه ترک خورد)
ابوبکر گفت: یا بنت رسول الله فکر نکنی من میخواستم اموالو به زور بگیرما، من فکر میکردم فدک مال شما نیست، احقاق حق مسلمونا رو کردم، حالا فهمیدم اشتباه کردم، خیلی معذرت می خوام
بدید سند فدک رو به زهرا...
آوردن سند رو دادن و حضرت از مسجد اومد بیرون رفت سراغ فدک ...
(اما ببینید این علامت سوالو حضرت زهرا تو ذهن مردم گذاشت اومد بیرون)
از اون بالا اشاره کرد عمر برو سندو بگیر
عمر آمد، همه تو نماز جمعه ان دیگه تو کوچه کسی نیست زهرا داره میره دفتر فدک
یهو عمر سر راه سبز شد گفت بده به من سندو!!😡
حضرت فرمود که نمی دم، الان ابوبکر داد به من
گفت: اون بیخود کرده داده!!
حضرت فرمود: آقا این ملک منه!!
عمر گفت: بی خود ملک توئه...
حضرت نداد چنگ زد سندو گرفت پاره کرد یه سیلی زد به زهرای مرضیه حضرت زهرا افتاد روی زمین...😔
گفت حالا برو از بابات بگیر...
حضرت پا شد آمد مسجد، دیگه با ابوبکر حرف نزد
شروع کرد با کی حرف زدن؟!
با مسلمونا بسم الله الرحمن الرحیم شروع کرد از اول اسلام توضیح دادن
شما چی بودین...
اسلام چه کرد...
دو ساعت صحبت کرد یهو وارد ولایت شد فرمود خدا ولایتو به این قرار داده برد تو قضیه ی علی بعد یهو فرمود:
مسلمونا چتون شده؟! هنوز کفن پیغمبر خشک نشده...!!
آقا صحبت زهرا تمام شد همه موندن، دختر پیغمبر راست میگه!!
اونم نفر دوم اسلامه...
اونو انتخاب کنن؟!
اینو انتخاب کنن؟!
چه بکنن...؟!
ابوبکر زد تو دنده ی شائول...
(شائول وقتی برنابا بهش گفت:
شائول این چه تفسیریه از انجیل ارائه میدی؟! گفت: قرائت تو از انجیل اونه قرائت من از انجیل اینه!!
گفت: بابا من شاگردی عیسی رو کردم عیسی این حرفها رو نمی زد
گفت: نه انجیل چند قرائت داره...
عین همونو یهو ابوبکر گفت
گفت: یا بنت رسول الله حرفاتو زدی؟!
فرمود: بله
گفت: پاسخ مثبت شنیدی؟!
فرمود: نه!!
گفت: ببین اسلام دو قرائت داره یه قرائت، قرائت تو بود، یه قرائت، قرائت من...
اینا به قرائت تو رای ندادن برو تو خونه ات بگیر بشین...
(فکر کردین با آدمهای ساده ای طرف بودیم)
یهو همه ی مسلمونا خیالشون راحت شد عه دو تا قرائت وجود داره
اما زهرای مرضیه فرمود: نمی رم خونه ام بگیرم بشینم
گفت: چی کار می کنی؟!
فرمود: می رم شکایتتون رو به پدرم می کنم... گفت: تو دختر رسول اللهی، تو نور چشم مایی، هرکاری بخوای بکنی آزادی...
این نفهمید زهرا چی گفت...
نفهمید زهرا چه میکنه...
گفت: شما آزادی
چی کار کرد زهرای مرضیه اومد؟!
رفت سر قبر پیغمبر نشست!!
#ادامه_دارد....
#نفوذ
#دشمن_شناسی
زهرای مرضیه تا این زمان اصلا گریه نمیکرد...
برای رفتن پیغمبر گریه نکرد...
چرا؟!
خدای متعال در قرآن میگه مومنین کسانی هستن که به رضای خدا رضایت دارن
ببینم امام حسین علیه السلام بچه کیه؟!
بچه ی فاطمه زهراست
امام حسین روز عاشورا تو کربلا وقتی همه رو خرج کرد، دیگه هیچی براش نمونده بود دار و ندار رو داده بود، خودشم داشت میرفت...
آخر سر چیکار کرد؟!
خاک ها را جمع کرد صورتشو گذاشت رو خاک ها فرمود: الهی رضاً برضاک خدایا راضی راضی ام..
گریه کرد؟!
نه!!
جیغ و داد کرد؟!
نه!!
حالا بفرمایید ببینم پیغمبر اکرم وقتی از دنیا میره مورد رضایت خدا هست یا نیست؟!
مورد رضایت خداست!!
زهرای مرضیه به رضای خدا راضیه یا راضی نیست؟!
راضیه!!
پس چرا بشینه گریه کنه...
حالا گریه ی عاطفی میکنه اما...
یَا أَیَتُهَا النَّفسُ المُطمِئِنَّهُ إرجِعی إلَی رَبِّک رَاضِیَةً مَرضِیَّةً
حضرت زهرا سلام الله رفت سر قبر پیغمبر نشست یه فریاد کشید یا رسول الله تو از دنیا رفتی این امت تو در حق ما چه کردن...
شروع کرد افشاگری و زنهای مدینه اومدن...
(چون میدونین در زمان رسول الله زنها شاگرد زهرای مرضیه بودن مسئله ازش می پرسیدن، تفسیر قران ازش یاد میگرفتن
مثلاً فضه که خادمه ی حضرت بود کنیز نبود که دختر یکی از ثروتمندان مدینه بود این میخواست تفسیر قرآن یاد بگیره اومد به حضرت زهرا گفت خانوم من میخوام بهم ویژه تعلیم قران یاد بدین در ازاش من میام در کارهای خونه تون بهتون کمک می کنم حضرت قبول کردن، این میومد تو یه سری از کارها کمک می کرد حضرت هم فرصت پیدا می کرد بهش قرآن یاد بده)
وقتی که زهرای مرضیه شروع کرد به گریه کردن زن ها به عنوان همدردی اومدن...
حضرت توی این گریه ها افشاگری میکرد یا رسول الله این ها اومدن قدرت رو گرفتن...
این آقا همونی بود که تو جنگ احد فرار کرد...
این همونی بود که شما برائت رو بهش دادی خدا گفت ازش بگیر...
خب زنها گوش می کردن میومدن خونه یکی به برادرش میگفت یکی به شوهرش میگفت
چرا همچین کردین؟!
آقا مگه رسول الله نگفته بود #علی!!
چرا علی رو گذاشتین کنار؟!
چرا اینا رو آوردین سرکار؟!
خب اینا نیس که اون اول کار تو غوغا سالاری گیر کرده بودن آرام آرام موج بیداری از زهرا به زنها از زن ها به خانه ها برگشت شروع شد...👌
حالا اونوقت محل گریه کجا بود؛ سر قبر پیغمبر
قبر پیغمبر کجاست؟! بغل مسجد
تو این مسجد ابوبکر میره خطبه ی نماز جمعه بخونه دیگه ...
میدونید زهرای مرضیه سلام الله تقریبا کارش در تاریخ بی نظیره...
یعنی شما یه خانم هجده ساله رو درنظر بگیرین اذان صبح میگفتن ایشون شروع میکردن به گریه
اذان مغرب و عشاء که میگفتن تعطیل میکردن
یک ساعت برو گریه کن ببین چی میشه...
خب تو گریه ها حرف میزد دیگه ...
خب صدا میرفت تو مسجد...
اینایی که تو صف جماعت نشسته بودن میشنیدن چی میگه...
حرفام حرفای افشاگری بود دیگه...
ابوبکر خطبه میخوند ایشون هم حرف میزد مردم خطبه ها ی اونو گوش میکردن میدیدن همه چیز با حرف های ایشون رد میشه
اومدن یه جو سازی کردن و زهرا رو از کنار مسجد دورش کردن، گفتن اینایی که تو مسجد نماز میخونن از گریه های زهرا خسته شدن
گفتن خوب میرم بقیع...
اومدن بقیع، از مسجد دور شدن اما چون خونه ی حضرت قبر پیامبر جا نداشت چهار تا اتاق ۲در۳ بود اما قبرستان بقیع باز بود اومد تو بقیع زنها فراوان اومدن...
حرکت داره میره رو به جلو و این ها رو میزنه باید چی کار کنیم ؟!
باید زهرا رو بزنیم..
چون اول کار همه رفته بودن سمت ابوبکر دیگه...
چهار نفر مونده بودن سلمان، مقداد، ابوذر، عمار
اما حالا یکی یکی شروع کردن به برگشتن...
ابوبکر یهو نگاه کرد دید عه این هفته زبیر نیومده جلسه بعد ابوالهیثم همینجوری یکی یکی...
کجا رفتن؟!🤔
میرفتن در خونه ی علی...
علی ما اشتباه کردیم رفتیم سراغ اینا...
تو خونه ی علی اون چهار نفر شدن ۱۱ نفر...
۱۱ تا مخالف اینا...
ابوبکر دید که عه کار داره خراب میشه (میدونین علی بن ابیطالب فرمود این عدد ۱۱ به ۴۰ برسه کار تمومه ۴۰ نفر یاور بشن تمومه)
عدد رسیده به ۱۱نفر...
ابوبکر اینو فهمید تازه متوجه شد زهرا چی گفت...
گریه های زهرا برا پیغمبر نبود که...
گریه ها برا وضعیت پیش امده...اونام خودشون گفته بودن گریه کن دیگه...
عملکرد زهرا منجر شده بود به این که خانه علی شده بود کانون مخالفین...
ابوبکر یه نامه برا حضرت زهرا سلام الله نوشت
دختر پیغمبر، من مخلص توام، من نوکر توام، تو نور چشم جامعه مایی
اما ...
علی از وجود تو سوء استفاده کرده، خونه ی تو رو کانون مخالفین قرار داده بنابراین برای اینکه این کانون بهم بخوره علی رو ازخونه ات بیرون کن...
یا به علی بگو اینا رو بیرون کنه...
نامه رو داد به زهرای مرضیه...
شیطنت بود دیگه...
حضرت جواب نامه اش رو نداد
ابوبکر رفت سخنرانی کرد گفت: این خونه اینجوری شده...
جمعیت رو آوردن درب خونه ...
برای چی؟!
برای اینکه علی رو ببرن...
علی ابن ابیطالب، زبیر ... همه تو این خونه ان مخالفین تو این خونه ان ...
چرا نمیرن؟!
چرا تو نماز ابوبکر شرکت نمیکنن؟!
در زدن ...
کی اومد پشت در؟!
حضرت زهرا سلام الله !!
خب مگه علی تو خونه نیست؟!
چرا هست...!!
مگه زبیر و... نیست؟!
چرا هست...!!
چرا زهرا سلام الله اومد پشت در؟!
پشت این در هر کی بیاد یا باید بیعت کنه یا کشته بشه...
#ادامه_دارد...
Mehdi Rasooli - Madare Ghamkhar (128)-2.mp3
3.99M
.
دلم از این میسوزه که...🖤
.
#نفوذ
#دشمن_شناسی
اونا براشون زبیر و سلمان و... مهم نیست
با کی کار دارن؟!
علی ...!!
در زدن میخوان علی رو ببرن...
علی بیاد پشت در، یا بیعت میکنه یا کشته میشه ...
هر دو اسلام رو از بین میبره
لذا علی بن ابی طالب فرمود: زهرا جان شما باید بری پشت در...
اونی که زهرا رو فرستاد پشت در خود علی بود
چرا؟! چون زهرای مرضیه امامش علی بود
فرمانده علی ابن ابیطالب بود او هر چی میگفت زهرای مرضیه گوش میکنه...
چشم، رفت پشت در ...
گفتن: ما با تو کار نداریم اومدیم علی رو ببریم ...
فرمودن: مگه از رو جنازه ی من عبور کنین دستتون به علی برسه...
اینا میخوان زهرا رو بکشن، فهمیدن زهرا مقاومت میکنه
آتیش اوردن...
اینا میخوان زهرا رو بکشن چرا؟!
اگه نمیخواستن آتیش که نمیزدن در رو...
صبر میکردن در کاملا میسوخت میریخت بعد میومدن ...
اما همین که در آتیش گرفت در قتاله شد...
یعنی چی؟!
خب میدونین این درای قدیمی که چوبیه یه میخی بیرون هست میگیرن باز میکنن
درب وقتی کاملا سوخت دیگه باز شدن نمیخواد ریخته ...
اما وقتی در فقط این کلون ازبین رفته در داره میسوزه هُل بدی باز میشه...
حالا این در که باز شده اونی که پشت در باشه یا بین اینور میمونه یا اونور...😔
این وقتی در قتاله شد گفت حمله کنید...
بعضیا توجیح نبودن که این میخواد چیکار کنه گفتن: زهرا پشت در وایستاده...
گفت: میدونم زهرا پشت در وایستاده...
خب بره کنار...
زدن در باز شد...
زهرای مرضیه خب نمیره کنار، در رو بدن زهرا باز شد...😔
چه اتفاقی افتاد؟!
عملاً خب حضرت بچه اش سقط شد...
دوم اینکه میخ رفت تو سینه ی زهرا سلام الله
سه چون جمعیت خیلی زیاد بود و فشار آوردن کمر اسیب دید...😔
زهرای مرضیه اینجا دیگه باید بیوفته...
فریاد بزنه کمک...
فریاد نزد...!!
نگفت کمک ...!!
چرا؟!
پای علی به این درگیری نباید کشیده بشه ...
اصلا میخواد علی رو نجات بده دیگه ...
ما روایت داریم پیغمبر فرمود هرکسی بشنوه یکی داره داد میزنه مسلمونا کمک و این نره به این کمک کنه مسلمان نیست ...
خب اگه زهرای مرضیه فریاد میزد میگفت کمکم کنید بر علی واجب میشد بیاد به زهرا کمک کنه...
واجب میشد ...
درگیر میشد...
کشته میشد...
برای اینکه پای علی به این معرکه نرسه زهرای مرضیه همه ی درد رو قورت داد و هیچی نگفت و افتاد...😔
اینا عبور کردن...
ریختن همه رو دستگیر کردن ...
چون علی نباید شمشیر بکشه، دستای علی رو بستن
زهرای مرضیه افتاده بود نگاه کرد از نوع رفتار و ضربه زدن اینا دید جان علی هنوز در خطره...
ببیینید خانه زهرا درش به مسجد وامیشه دیگه به جایی که منبر رو میبینید
تا علی رو اوردن پای علی از در خانه به مسجد رسید زهرا بلند شد کمر علی رو گرفت ...
نتیجه علی علیه السلام تو مسجد زهرا سلام الله در آستانه ی در اینایی که حمله کردن مسلمونا همه میبینن...
هرکاری کردن نتونستن علی رو از دست زهرا دربیارن
دوباره شروع کردن به چی؟! دست زهرا رو کوتاه کردن...😔
#ادامه_دارد...
#نفوذ
#دشمن_شناسی
اگه اینا با شمشیر میزدن دست زهرا قطع میشد خون فواره میزد تو مسجد، مسلمونا از خواب بیدار میشدن...
گفت: دست زهرا رو کوتاه کن نگفت قطعش کن...
چی کار کرد؟!
این شمشیر رو کشید شمشیر آهنه دیگه شروع کرد به پهنای شمشیر به بازوی زهرا زدن😔
چرا حضرت این کارو کرد؟!
حضرت دعوا رو کشید سمت خودش و همه توجه ها...
انقدر نگه داشت تا چی شد؟! استخوان دست شکست😔
نتیجه؛ دست دیگه در اختیار زهرا نیست دیگه
اون گفت من دیدم زهرا کمر علی رو گرفته نگه داشته این زد زد زهرا رها نکرد دست زهرا شل شد افتاد😔
علی رو بردن...
حساب کنید هم دستش شکسته، هم بچه افتاده
هم میخ...😔
نگاه کرد دید علی رو بردن کنار منبر دست ها بسته...
شمشیر رو آوردن بالا سر علی...
شمشیر رو به علی نشون داد و علی رو دو زانو نشوندن، عین کسایی که میخوان از پس گردن، گردن بزنن نشوندن دست ها رو از پشت بستن، دو زانو علی رو نشوندن دست انداخته گردن علی رو آورده پایین شمشیر رو آورده بالا...
میگه علی یا بیعت کن یا گردنتو میزنیم
حضرت سکوت کرد...
دوباره گفت: علی یا بیعت کن یا گردنتو میزنیم
حضرت دوباره سکوت کرد...
زهرای مرضیه دید الان بار سوم رو بگه شمشیر اومده پایین وعلی...
چی گفت؟!
یهو فریاد زد ابوبکر به خدا قسم اگر مویی از سر پسرعمم کم بشه همین الان نفرینتون میکنم...
تا حضرت فرمود نفرینتون میکنم یهو باد وزید مسجد شروع کرد به لرزیدن هوا تار شد...
ابوبکر ترسید عه زهرا از یه مسیر دیگه ای امده... چی شد؟!
از نیت کشتن علی منصرف شد یه اشاره کرد به اینی که شمشیر دستشه گفت دفعه سوم رو نگو ...
علی میدونست که زهرا خودشو سر پا نگه داشته...😔
دست شکسته، کمر شکسته ...
زهرا نگه داشته خودشو
سلمان و اینا رو حضرت به یه اشاره گفت بیعت کنید اینا تو صفوف رفتن حضرت فرمود سلمان به داد زهرا برس...
بگو درود بر تو عملیاتت موفق شد دیگه به خودت زحمت نده...
اقا سلمان اومد گفت دختر رسول الله علی میگه کار تمام شد...
تا اینو گفت زهرا افتاد بیهوش شد
زهرا افتاد بیهوش شد ابوبکر به او نگاه کرد مسلمونا همه دارن زهرا رو نگاه میکنن الانه که از خواب غفلت بیدار بشن...
به علی گفت پاشو برو زهرا رو جمع کن، دست علی رو باز کردن رفت زهرا رو کشید برد تو خونه یه پرده در خونه اویزون کرد قضیه تمام شد و بیعت هم نکرد!!
حالا زهرا تو خونه افتاده، باید به هوشش بیارن
کمرش شکسته... بازوش....😔
پیغمبر اکرم فرموده بودن:
فاطمه بِضعَتةٌ مِنی فَمَن آذاهَا فَقَد آذانی
فاطمه پاره ی تن منه هر کس او را اذیت کنه منو اذیت کرده
اینو همه ی مسلمونا شنیده بودن...
این ۱۱ نفر چون بیعت کردن دیگه رفتن تو صفوف با فاصله تو صف های جماعت نشستن...
این به بغل دستی گفت فلانی یادته پیغمبر گفت فاطمه بِضعتةٌ مِنی؟!
-گفت آره!!
گفت اینا که فاطمه رو زدن که...؟!
کمرشو شکوندن که...
-راست میگی 🤔
+پیغمبر نمیتونه از این راضی باشه
-نه
+پس این چجوری جانشین پیغمبره؟!
#ادامه_دارد...
#نفوذ
#دشمن_شناسی
-راست میگیا
این به اون بگو اون به این بگو...
یهو جو تو مسجد پیچید عه...
به ابوبکر رسید چی کار باید بکنه؟!
ما باید بریم از زهرا رضایت بگیریم قضیه حل بشه
اومدن سراغ علی، علی که قرار بود فراموش بشه تا بُکشنش شد طرف مذاکره...
+علی
-بله؟!
+ما میخوایم بیایم عیادت زهرا ازش معذرت خواهی کنیم
-من باید به زهرا بگم اجازه بده
حضرت فرمودن نمیخواد بیان یه چند روز معطلشون کرد، تو مدینه یهو شایعه شد علی نمیزاره...
حضرت فرمود بیاین...
ابوبکر و عُمَر میخوان بیان دیدن دختر پیغمبر خب زنه، با یه گروهی از زنهای مدینه اومدن
نشستن ...
دختر رسول خدا حالت چطور؟!
حضرت یه آهی کشید...گفت حالم چطوره؟!
از دنیای شما بیزارم دارم میرم ...
گفت و گفت...
یهو گفت: ابوبکر شنیدی پدرم گفت فاطمه خدا به رضای تو راضی میشه و به غضب تو غضب میکنه؟!
گفت: آره شنیدم
گفت: عُمر تو هم شنیدی؟!
آره شنیدم
فرمود: ابوبکر شنیدی پیغمبر گفت :
فَاطِمَةُ بِضْعَةٌ مِنِّی فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی
گفت: آره شنیدم
فرمودن عُمر تو چی؟!
گفت: آره شنیدم...
میبینید از این دوتا اقرار گرفت...
فرمود: خدایا شاهد باش من از این دوتا راضی نیستم...
این پارچه رو کشید رو صورتش دیگه حرف نزد
هر چی گفتن یا بنت رسول الله
یا غرة عین رسول الله ....
نخیر...
علی ابن ابیطالب فرمود پاشید برید فاطمه رو به بیهوشیه
پاشدن اومدن ...
اون زنها هم اومدن بیرون، زنها مورد سوال قرار گرفتن
چه خبر ؟!
فاطمه از دست اینا راضی نیست...!!
اوضاع بدتر شد چه کنیم این جو رو بشکونیم...؟!
حالا دیگه زهرای مرضیه رو به اخرتِ...
اون جلسه که اومدن فهمیدن، میدونید زهرای مرضيه سلام الله کلا جسمش ضعیف بود، خب کمرش که شکست ...
سینه هم که سوراخ شده بود...
دست هم شکسته بود...
مداوا هم نمیشد...
این شروع کرد ضعیف شد، این ضعیف شدن یک مطلبی داره که علی ابن ابیطالب مثلا موقع غسل کمک کار نداشت موقعی که زهرا رو میخواست تو قبر بزاره کمک کار نداشت..
علی کمک کار نمیخواست...😔
چرا ؟!
زهرای مرضیه ازش چیزی نمونده بود اصلا...😔
روایت درمورد زهرا چی میگه ؟!
از زهرا یه شبحی مونده بود...
خب زهرای مرضیه داره میره، اینا فهمیدن...
گفتن چی کار میکنیم تو تشیع جنازه اش میایم میزنیم تو سرو کله ی خودمون ...
اقا دختر پیغمبر چه و چه ...
یه گنبد و بارگاه درست میکنیم بعد میریم عزاداری بعد میگیم همه چی تمام شد
زهرای مرضیه اینو از دست اینا گرفت
اون شب اخر فرمود علی جان بیا بشین وصیت نامه نوشتم نه اینکه بگه وصیت کنما و بنویس گفت نوشتم...
چی نوشتی؟!
یا علی منو شبانه غسلم کن...
شبانه کفن کن...
شبانه دفن کن...
و قبرمو به کسی نشون نده...
چشم...😔
البته اجرای این برای علی خیلی سخت بود
چرا؟!
حضرت زهرا سلام الله چندتا بچه داشت؟!
چهارتا حالا دوتاش امام بودن، اما دوتا دخترن زینب و ام کلثوم وقتی حضرت زهرا از دنیا میره زینب کبری پنج سالشه، ام کلثوم چهار سالش،
اونوقت اینا بچه هایی بودن که زهرای مرضیه اصلا به کسی اجازه نمیداد کار اینا رو انجام بده
همه کارا رو خودش انجام میداد
وقتی که مادری با تمام وجود درخدمت بچه باشه بچه همه ی علاقه اش میره سراغ مادر...
تنها زمانی که زهرای مرضیه به این بچه ها خدمت رسانی نکرد کی بود؟! موقعی بود که تو خونه افتاد
چرا؟! خب یه دستش شکسته بود دیگه
کمر و ...
حضرت نمیتونست تکون بخوره و این یکی دستشو اصلا تکون نمیداد...
حالا براتون میگم چرا تکون نمیداد دستشو...
وقتی بچه ها دور بستر مادر می چرخیدن هی نگاه میکردن ببینن حالش خوب میشه؟! نمیشه؟!
این چند وقته فضه کار میکرد اون روز آخر
حضرت زهرا فرمود فضه شونه و آب بیار امروز من سر اینا رو شونه کنم
حضرت نمیتونست بلند بشه بشینه همون خوابیده یکی یکی بچه ها اومدن کنار مادر نشستن حضرت فقط یه دست رو دراورد احساس کردن مادر داره حالش خوب میشه...
خب این سر شانه شد...
علی ابن ابیطالب، بچه ها رو صدا کرد...
زینب، ام کلثوم، حسن، حسین بیاین
چیه بابا؟!
مادرتون از دنیا رفت...😔
خب حالا حساب کنید اینا چه وضعیتی دارن؟!
فرمود امشب به وصیت مادرتون ما باید پیکر مادرتون رو بشوریم شما امشب سرو صدا نباید بکنید تا کسی نفهمه...
اینا خاله ندارن، چون حضرت زهرا خواهر نداشت
اینا دایی ندارن...
عمو دارن، اما عموشون با اوناست
بنابراین خانه ی زهرا اصلا فامیل نداره...
خب یکی بیاد، تنهای تنهان دیگه...
شما امشب نباید گریه کنید باید ساکت باشید
من پیکر رو بشورم دفن کنیم
خب حضرت نیمه ی شب میخواد بشوره که کسی نفهمه دیگه
باید همه ی مدینه بخوابن خوابها سنگین بشه
بابا اینام الان مادر رو از دست دادن...
امیرالمومنین فرمود: حسن جان برو سلمان رو بگو بیاد
سلمان پیر مرد آمد حضرت فرمود سلمان تو این اتاق بشین با اینا صحبت کن، سرشون رو گرم کن
من پیکر زهرا رو بشورم...
سلمان علم اولین و اخرین داره با زینب صحبت میکنه با ام کلثوم خاطره بگه که اینا ...
نمیتونستن گریه نکنن آستین ها رو کرده بودن تو دهنشون که حداقل گریه شون بیاد صدای جیغشون نره هوا😔
علی ابن ابیطالب هم آروم آروم ...
بعد یهو سلمان دید علی زد زیر گریه...
ای دل غافل
گفت: اقا من بچه ها رو به زور ساکت نگه داشتم...
فرمود سلمان به من نگفته بود دستش تو اون ضربه ها شکسته...😔