eitaa logo
|بهارنارنج|
171 دنبال‌کننده
464 عکس
59 ویدیو
7 فایل
🔆 بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆 ✨‌مطالب این کانال، نذر سلامتی و ظهور حضرت حجت (عج) است فاطمه‌ام افــضـــلی مادر| نویسنده| کتــــــاب‌خوار| کارشناس‌ارشد فلسفه| مشغولِ عکاسی‌وتصویرگری‌وجهادِفرهنگی| 🔰 @mrs_faaf
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 بغض کردن توی مراسم عقد، ارثی‌مان است. یعنی من و خواهرم هر مراسم عقدی که می‌رویم بغض می‌کنیم و تمام طول خواندن خطبه آنقدر آب دهان‌مان را محکم قورت می‌دهیم تا اشک‌مان سرازیر نشود و ملت فکر نکنند دیوانه‌ایم. مامان که اصلا توی هیچ مراسم عقدی نمی‌آید. اگر مجبور شود هم می‌رود یک گوشه و هی ذکر می‌گوید تا بغض رضایت بدهد و توی گلویش نماند. امروز هم عقد دخترم بود؛ «ف». حالا دخترِ دخترم هم نه. می‌گویم دخترم است چون مامان و بابایش را وقتی تازه‌عروس‌داماد بودند را یادم است و چند ماه قبل از عروسی من، به دنیا آمدنش را یادم است و مدرسه رفتنش را یادم است و دانشگاه رفتنش را یادم است و هی بزرگ شد و من هی نفهمیدم چقدر زمان دارد زود می‌گذرد. پس طبیعی بود که یک هفته مانده به عقد از فکر و خیال دستم به هیچ‌کاری نرود و شبش خوابم نبرد و صبحش تپش قلب بگیرم. امروز، من و خواهرم توی حرم حضرت شیراز (ع)، آخرِ سالنِ عقد بغض کردیم و تمام طول خواندن خطبه آنقدر آب دهان‌مان را محکم قورت دادیم تا اشک‌مان سرازیر نشود و ملت فکر نکنند دیوانه‌ایم. پ‌ن: یا رب این نوگلِ خندان که سپردی به منش می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش ۱۵/شهریور/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌
🪴 ی این هفته، تقدیم به مادرِ آب. که اگر اذن و نگاهش نبود، غم حسین‌ش گوشه دل‌مان لانه نمی‌کرد. تقدیم به دختر محمد (ص) همسر علی (ع)؛ بانو فاطمه‌الزهرا (س) ۱۵/شهریور/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌
🪴 از یکشنبه ۱۱ شهریور که جلسه اول دوره روایت‌نویسی استاد جوان بود و تمرین «نوشتنِ ۱۰موقعیت ارزشمند» را بهمان دادند، دیگر از هر حرف، اتفاق، بو، صدا و ... راحت نمی‌گذرم. انگار تمام ثانیه‌ها و اتفاقات برایم ارزشمند شده باشد و هی به خودم نهیب بزنم که «از این یکی هم نباید ساده بگذری.» مثلا وقتی خسته از هفته‌ای ۹ساعت نشستن سرِ کلاس‌های «دوره‌ی جامع ویرایش و نگارش متون کودک»، استاد حریری وسط جلسه‌ی دومِ «زبان کودک۲» بی‌هوا گفت: -حوزه کودک، حال آدم رو خوب می‌کنه، شفابخشه. همین یک جمله شد‌ موقعیتِ ارزشمندِ انگیزشی برای ادامه مسیری که دو ماه دیگر ادامه دارد. موقعیتی که یادم آورد برای چه این دوره را ثبت‌نام کرده‌ام و برای چه می‌خواهم تمامش کنم. ۱۶/شهریور/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌
🪴 استاذنا الجوان‌آراسته: «نوشتن کار لذت‌بخشی نیست. کار ساده‌ای نیست. فرایند نوشتن، فرایند رنج‌آوریه.» 🔰 @baahaarnaranj ‌‌
🪴 🍃 از رزق امروز ۱۹/شهریور/۱۴۰۳ 🔰@baahaarnaranj
🪴 خلاصه‌ی دو جلسه کلاس زبان کودک و نوجوان۲ با آقای «عین» (حیف واژه استاد): ما ایرانی‌ها آدم‌های بی‌ادبی هستیم. چند دهه قبل در ایران اتفاقاتی افتاد که یه عده لمپن روی کار اومدن. بوووووق (برچسب‌هایی که در شأنِ جناب‌شان بود و به همان عده لمپن نسبتش داد) و آرزوی آخر کلاس: هفته بدی پیش‌رو نداشته باشید. چون خیلی وقته که دیگه نمی‌تونیم بگیم هفته خوبی داشته باشید :| :| ۲۰/شهریور/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌
🪴 بیست‌وسومین کتاب صفرسه ۲۳ از ۶۰ بعضی کتابها را باید بگذاری خوب توی جان‌ت بنشینند و بعد معرفی‌شان کنی. یعنی صبر کنی تا تمام ماجراهایش، تمام گره‌ها و گره‌گشایی‌هایش، تمام خشم و شادی و اضطراب توأمان توی متنش،‌ بریزد توی رگ‌هایت و بعد تازه بنویسی که این کتاب با تو چه‌ها که نکرد. عملیات احیا جزو همین دسته کتاب‌ها بود. یک ماه بیشتر است خواندمش اما دستم به معرفی نمی‌رفت. حالا هم نمی‌رود. می‌ترسیدم و می‌ترسم نتوانم از پس معرفی‌اش بربیایم. ماجرای کتاب، ماجرای سرپا شدن مجدد «جمکو» است. کارخانه‌ای با ۶۰میلیارد تومان بدهی، زیان‌ده و با حضور جدیِ حضراتِ سنگ‌اندازی که مشخصا می‌خواستند جمکو نباشد. از بانک‌ها و ب.ن.م.ش.ا (شما خیال کنید این حروف، مخفف «برخی نمایندگان مجلس شورای اسلامی» است) بگیرید تا مدیران میانی و ارشد خود جمکو! اما خب خداست دیگر. بهمان گفته جناب بنی‌بشر تو بخواه، «وَسَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ»ش با من. و مردان جمکو خواستند و خدا زمین و زمان را مسخرشان کرد و آخرش -وسط تحریم‌ها و نخواستن‌های کدخدا و رعایای داخلی‌اش- توانستیم و شد. پ‌ن: در سال‌های پیش‌رو هم هر کسی آمد و گفت «تحریمیم و تا کدخدا نخواهد نمی‌شود و نمی‌توانیم»، این کتاب را پرت کنید توی صورتش. می‌دانم این کار، توهین به کتاب است. اما خب گاهی اوقات باید با مُسلماتِ طرف مقابل باهایش برخورد کرد. می‌دانید دیگر، با جماعتی طرفیم که دست‌به‌پرتاب‌شان خوب است. ۲۱/شهریور/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌
🪴 :) را وسط بوستان آغاز می‌کنیم باشد که رستگار شویم. 🌲 🌦 ۲۲/شهریور/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌
🪴 بیست‌وچهارمین کتاب صفرسه ۲۴ از ۶۰ و حالا من مانده‌ام و یک قطار اسم که دیگر فقط اسم نیستند و هرکدامشان را هر روز جلوی چشمم، توی خانه می‌بینم. جوری که انگار نشسته‌ایم روی زمین جلوی تاب ریحان و دارند با زبان دری، روایت‌هایشان را برایم می‌گویند...👇🏻 ‌‌
|بهارنارنج|
🪴 بیست‌وچهارمین کتاب صفرسه ۲۴ از ۶۰ #کورسرخی #عالیه_عطایی #نشر_چشمه و حالا من مانده‌ام و یک قطار ا
🪴 بیست‌وچهارمین کتاب صفرسه ۲۴ از ۶۰ توی هر کارگاه و دوره و کلاس روایتی که رفتم گفتند روایت را جستار را -مخصوصا اگر تلخ است- باید طوری بنویسید که دل مخاطب به حالتان نسوزد. شما فقط وظیفه دارید حس‌تان را تمام و کمال به خواننده منتقل کنید. نه اینکه حس ترحمش را برای خودتان بخرید. عالیه عطایی در کورسرخی دقیقا همین کار را کرده است. خط به خط کورسرخی تلخ بود، پر از حیرانی و سرگردانی. پر از نفرت از مرز از جنگ از بی‌وطنی در عین وطن داشتن. اما توی هیچ‌کدامشان دل من برای عالیه نسوخت. نگفتم چقدر بدبخت است این زن. نگفتم خوب شد من جای او نیستم. غم جاری توی کورسرخی، با هر کلمه‌اش ریخت به جانم. و من برای لمس بیشتر این غم، برای فهم عالیه، برای درک رابطه جان با جنگ چه کردم؟ هر روز که مقرری صوتی را گوش می‌دادم، شبش می‌نشستم و همان بخش را از روی نسخه چاپی هم می‌خواندم. و این از معدود دفعاتی بود که با مرور کتابی -مرورِ درلحظه‌اش- احساس اتلاف وقت نمی‌کردم. حتی با وجود اینکه تمرین دوره‌ی استاد مانده بود و چند روز پشت هم آزمون داشتم و متن ماهنانه را باید تحویل می‌دادم و از هم‌خوانی‌ها عقب بودم و ... عالیه عطایی در سرتاسر متنش بود و نبود. بود مثل ملالی و انار و فاروق. و نبود مثل فوؤاد و امان‌خان و محبوبه. و حالا من مانده‌ام و یک قطار اسم که دیگر فقط اسم نیستند و هرکدامشان را هر روز جلوی چشمم، توی خانه می‌بینم. جوری که انگار نشسته‌ایم روی زمین جلوی تاب ریحان و دارند با زبان دری، روایت‌هایشان را برایم می‌گویند. پ‌ن: شدیدا توصیه می‌کنم کتاب را اگر خوانده‌اید، یک بار هم بشنویدش. اگر هم تازه تصمیم دارید بخوانیدش، حتما بشنویدش. ترکیب کلمه و صدا و حس، معجزه می‌کند. ۲۴/شهریور/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌