eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.8هزار دنبال‌کننده
347 عکس
320 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از گلچین برترین ها 😍
ناف نقطه جادویی بدن چند دقیقه مطالعه این متن، ارزش خوندن داره شاید دیده باشید که خیلی از پدر مادرها بند ناف فرزندشون را به بانک بند ناف میسپارن و سلول بنیادی ازش استخراج میشه تا در مواقع حساس (که امیدوارم هرگز پیش نیاد) استفاده بشه. ناف_نقطه_آغاز زندگیه و باورنکردیه که روی سلامتی، احساسات و روان ما تاثیر گذاره. حتی فرم به ما میگه که ما مستعد چه بیماری هایی هستیم. مالیدن روغن های مختلف اطراف ناف باعث جذب اثر اون روغن بر بدن میشه! اکثر پزشکان تاکید دارند که موقع حمام حتما ناف شسته بشه شاید بشه گفت بسیاری از بیماری ها (و شاید همه ی بیماریها) جوابش به ناف برمیگرده. تعدادی از بیماریهای کودکان و بزرگسالان که به راحتی و با ریختن دو یا چند قطره از روغنهای مختلف باعث اثرات شگفت انگیز میشه را با هم ببینیم: مالیدن روغن بادام روی ناف باعث درخشندگی و شادابی پوست میشه. موقع سرما خوردگی و آنفولانزا کافیه یک پنیه را الکلی کنید و روی ناف قرار بدهید و اثر معجزه آساش رو ببینیند. مالیدن روغن کرچک روی ناف قبل از خواب اگر چند روز متوالی اتفاق بیوفتد باعث بهبود پادرد و زانودرد میشود اگر فرزندتون در فصل پاییز دچار ترک خوردگی لب و پوست دست شده و یا خودتون با شستن ظرفها دستتون زود خشک میشه، اگر دچار اگزما هستید، مالیدن روغن های سالم روی ناف اثر معجزه آسا دارد. شاید تعجب کنید اگر بشنوید مالیدن روغن نارگیل روی سطح ناف رحم_زنان رو گرم میکند و نه تنها مشکلات ناباروری را رفع میکند عفونت بانوان را هم از بین میبرد. اگر فرزندتان یبوست دارد، مالیدن روغن زیتون داخل ناف و ماساژ دادن اطراف ناف در جهت عقربه های ساعت باعث رفع مشکل یبوست کودک میشود. ضمنا انجام این کار مشکلات کم وزنی کودکان را به طرز عجیبی رفع میکند. مشکل کبد چرب دارید؟ کک و مک روی پوست صورتتان هست؟ روغن لیمو را روزی دو بار روی نافتان بمالید، هم مشکل کبد چرب تا حد زیادی رفع میشود و هم کک و مکها کمرنگ میشوند. چکاندن روغن سیاهدانه داخل ناف، گوش درد را رفع میکند و جالب اینه که این روش بی نهایت معجزه آساست. دچار گرفتگی عضلات شدید؟ سردردهای عصبی و میگرن سراغ شما می آید؟ باور نکردنی است ولی چکاندن روغن گردو روی ناف و اطراف آن نه تنها این مشکلات را از بین میبرد بلکه برای رفع چربی خون هم معجزه آساست. زدن روغن بنفشه داخل ناف باعث رفع خشکی بینی میشود. این پست صدقه جاریه است هر کس دوست داشت به قصد قربت الی الله پخش کنه که ان شاءالله دردی و مشکلی از همدیگر کم کنیم. 🍃 https://eitaa.com/joinchat/3093234336C811d28df6b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_سه🎬: فرعون و فرعونیان برای سرکوب و به استضعاف کشیدن بنی اسر
🎬: فرعون غلتی در تخت خواب زد و اینبار به پهلوی چپ گشت، تازه چشمانش گرم شده بود که باز دوباره همان خواب را دید. او تاجی زرین بر سر داشت در تخت طلاکوب خود نشسته بود که ناگهان بادی وزیدن گرفت، دیوارهای قصر همچون پرده هایی نازک به کناری رفت. باد داغی از سمت سرزمین بیت المقدس به صورتش خورد و سوزی شدید در جانش افتاد، به همان سمت نگاه کرد، شعله های بلند و جان دار آتش را می دید که در هوا زبانه کشیده است. باد به شعله ها می خورد و آتش به سرعت پیش می آمد و در یک لحظه تمام سرزمین مصر مملو ازآتش شد. فرعون هراسان از تخت به زیر آمد، حکومت و مملکتش در آتش می سوخت و او نمی توانست کاری کند. فرعون دستش را سایبان چشمانش کرد و کمی دورتر را نگرست، همه جا در آتش می سوخت، فقط تک و توک خانه هایی بود که شعله های آتش با آنها کاری نداشت، انگار این آتش مأمور سوزاندن جاهایی خاص بود، در این هنگام،سربازی جلو آمد و فریاد زد: پادشاها! همه جای مصر را آتش فرا گرفته جز خانه های قوم بنی اسرائیل، همه جا می سوزد و خاکستر می شود جز بیوت بنی اسرائلیها... فرعون دستش را مشت کرد و همانطور که بر زانویش می زد فریاد کشید: آتش را خاموش کنید و تیغ بر بنی اسرائیل کشید هنوز حرف در دهان فرعون بود که ناگهان شعله ای آتش بر قصرش افتاد و همه جا را فراگرفت و اینک گرداگرد فرعون دایره ای حجیم از آتش بود. سوز و گرما و دود و آتش نفس فرعون را تنگ آورده بود و برای فرار از این کابوس تکانی خورد و چشمانش را باز کرد. فرعون همانطور که نفس نفس میزد و عرق بر پیشانی اش نشسته بود جامی آب طلب کرد و غلام کنار تختخواب آبی خنک در جام ریخت و به دستش داد. فرعون جام را به لبانش نزدیک کرد و می خواست جرعه ای آب بنوشد که به یاد خوابش افتاد، دستانش شروع به لرزیدن کرد و جام از دستش افتاد و از جا بلند شد و باصدایی لرزان فریاد زد: خوابگزاران....کاهنان معبد ...همه را احضار کنید. او خوابی بس هولناک را چندین بار دیده بود و حالا از ترس و دلهره ی تعبیر این خواب بر خود می لرزید. سربازی با شتاب ازقصر خارج شد تا خود را به معبد برساند و امر فرعون را به سمع خوابگزاران و کاهنان برساند و از آن طرف مرد نفوذی با لباس هایی مملو از خاک و لبانی خشک و‌چهره ای آفتاب سوخته وارد قصر شد و تقاضای دیدار فرعون را نمود. مأموران نفوذی فرعون علامتی مخصوص داشتند و در هر ساعت از شبانه روز می توانستند تقاضای دیدار فرعون را نمایند. ورود جاسوس را به فرعون اطلاع دادند و... ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌺🌿🌼🌿🌺🌿
داستان.امروز ازیوتیوب هرعزیزی میتونه عضو بشه https://www.youtube.com/@Dastan_Gazzab کانال یوتیوب. طاهره سادات حسینی
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_چهار🎬: فرعون غلتی در تخت خواب زد و اینبار به پهلوی چپ گشت،
🎬: جاسوس وارد شد، تعظیم بلند بالایی کرد و گوشه ای ایستاد. فرعون نگاهی به سر و وضع ژولیده ی او کرد و با بی حوصلگی گفت: چه امر مهمی پیش امده که با این وضعیت در نیمه شب به حضور ما رسیدی و مزاحم استراحتمان شدی؟! جاسوس نفس آرامی کشید و گفت: قربان! من در بین بنی اسرائیل نفوذ کردم و چند روز است در بیابان سرگردانم تا خود را به قصر برسانم و خبر مهمی برایتان دارم. فرعون ابروهایش را در هم کشید و گفت: چه خبر مهمی؟! زودتر حرفت را بزن که اوقاتمان تلخ است. مرد گفت: به من خبر رسید که برخی مومنین بنی اسرائیل در غاری جلسه ای اضطراری برگزار کردند، من هم با ترفندی وارد مجلسشان شدم، فقیهی از فقیهان بنی اسرائیل با رویی پوشیده که نمی خواست شناخته شود بر صدر مجلس نشسته بود و سخنرانی می کرد، همانطور که می دانید سالهاست که بنی اسرائیل منتظر آمدن منجی هستند تا بیاید و آنها را نجات دهد، آن فقیه با اطمینان به همه می گفت که صبر پیشه کنند و مژده ظهور قریب الوقوع منجی را می داد، با شنیدن این حرف فی الفور جلسه را ترک کردم و به سمت شهر تاختم اما از بخت بدم در بین راه اسبم... فرعون که از شنیدن این خبر برآشفته بود با تحکم به میان حرف مرد دوید و گفت: خاموش باش! دیگر سخنی نگو که گویا اوضاع بسیار نگران کننده هست و بی شک این خواب امشب من هم در تایید خبر توست. مرد همانطور که سرش پایین بود و به سنگ های مرمرین کف قصر خیره شده بود زیر لب گفت: خواب؟! در همین هنگام نگهبان جلوی در ورود کاهنان و خوابگزاران را اعلام کرد. فرعون با اشاره ی دست، مرد جاسوس را مرخص کرد و اجازه ورود کاهنان را صادر نمود. آنها وارد شدند، فرعون درحالیکه با انگشتان دست بر کمینه ی طلایی تختش تند تند میزد و این عمل نشان از ذهن مغشوش داشت رو به خوابگزاران گفت: در چند مرحله خوابی عجیب دیدم، خوابی که گویی واقعیتی هولناک در خود پنهان داشت و شروع به تعریف خوابش نمود. خوابگزاران با دقت حرفهای فرعون را گوش کردند و بعد از اتمام حرفهای او به شور نشستند و بعد از دقایقی مشورت، یکی از آنها جلو آمد و گفت: قربان! خوابتان بسیار واضح است، از آنجایی که بنی اسرائیل از کنعان و سرزمین اطرافش وارد مصر شده اند و آن آتش از همان حوالی سرزده و همه چیز را جز خانه های بنی اسرائیلیان نابود کرده، نشان می دهد، کسی از این قوم و قبیله می آید که قصد نابودی حکومت شما و نجات بنی اسرائیل را دارد. در این لحظه کاهن اعظم نیز گلویی صاف کرد و جلو آمد و گفت:... ادامه دارد.. @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨ https://www.youtube.com/@Dastan_Gazzab?sub_confirmation=1 کانال داستان یوتیوب طاهره سادات حسینی
7.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تولدت مبارک تمام هستی من‌‌‌...❤ الحمدلله الذی خلق الحسین
جشنی اندر عرش اعلا به پاست.. ندایی می گوید میلاد شاه کربلاست... همو که سیدالشهداست... گوهری عزیز برای انبیاست... نوادهٔ محمد مصطفی ست.. پور علی مرتضی ست... او همان حسین زهراست... امام شهید و تنهاست... کشتهٔ دشت نینواست... سرور جوانان جنت اعلی ست... آهای مسلمانان.... کِل بکشید با شور و شعف... بایستید به درگاه خدا صف به صف... بگیرید عیدیتان را زدست شاه نجف... @bartaren 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_پنجم🎬: جاسوس وارد شد، تعظیم بلند بالایی کرد و گوشه ای ایستا
🎬: کاهن با لحنی مضطربانه گفت: جناب فرمانروا! به گمانم تعبیر خوابگزاران به واقعیت نزدیک است، آخر ما در احوال ستاره ها نظر افکندیم و متوجه شدیم که اتفاقی مهم قرار است در آینده ای نه چندان دور به وقوع بپیوندد. فرعون از جایش نیم خیز شد و گفت: اتفاق مهم؟! از چه چیزی سخن می گویید؟! کاهن اعظم آب دهانش را فرو داد و گفت: اسرار آسمان به ما می گوید که به زودی کودکی در بنی اسرائیل متولد می شود که گویا حکومت مصر را سرنگون می کند و بنی اسرائیل را از خواری و فلاکتی که برایشان درست کردیم نجات می دهد و باز بنی اسرائیل بر همه ی ما سروری می کنند. در این هنگام، حرفهای آن مرد جاسوس در سر فرعون اکو می شد: آن فقیه می گفت که قرار است منجی بنی اسرائیل ظهور کند... فرعون با مشت بر کمینه ی تختش کوبید و گفت: بروید تحقیق کنید که آیا این کودک به دنیا آمده است یا نه؟! کاهن تعظیمی کرد و گفت: طبق برآورد ما هنوز آن کودک پا به عرصه ی دنیا نگذاشته... فرعون مانند اسپند روی آتش از جا جست و شروع کرد طول و عرض تالار را بی هدف پیمودن، برای این حاکم ظالم که قوی ترین و خون ریزترین فرعون تاریخ مصر بود و هیچ کس فرعونی به این قدرت و ظلم ندیده بود، سخت و سنگین بود که حالا تاج و تخت و حکمرانی اش توسط حضور طفلی تهدید شود. پس از اینکه چندین بار تالار را پیمود، جلوی تخت ایستاد و خوابگزاران را با اشاره دست مرخص کرد و رو به کاهنان گفت: زنگ اضطراری را به صدا درآوردید تا مقامات کشوری و لشکری در تالار بزرگ معبد گرد هم آیند، من هم به آنجا می آیم تا تصمیم مهمی گرفته شود. کاهنان که عمق اضطراب فرعون را درک کرده بودند، چشمی گفتند و بیرون رفتند تا الساعه مقامات مهم کشور را به معبد فرا خوانند. ساعتی بعد، تعدادی از با نفوذترین مقامات مصر دور میزی که فرعون بر صدر آن نشسته بود گرد هم آمدند و به سخنان فرعون و پیشنهادات کاهنان که غلام حلقه به گوش ابلیس بودند، گوش می دادند که سرانجام تصمیم مهمی اتخاذ شد و به موجب این تصمیم، تا سالهای سال، مأموران و قابله هایی می بایست خانه های بنی اسرائیل را به طور مداوم بررسی و کنترل می کردند و هر کجا متوجه میشدند زنی باردار است، قابله ای مامور بود که هر روز به آن زن سر بزند تا آن زن زایمان کند و هر گاه فرزندش به دنیا آمد، اگر پسر بود آن طفل را بکشد و اینچنین فرعون می خواست از کابوس سرنگونی حکومتش جان سالم به در ببرد ادامه دارد @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نام‌معشوق‌مبر؛ نزدمن‌از‌عشق‌مگو،عشق‌دیریست‌که‌درپیچ‌وخم‌عباس‌است:)
https://www.youtube.com/@Dastan_Gazzab?sub_confirmation=1 کانال داستان یوتیوب طاهره سادات حسینی
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_ششم🎬: کاهن با لحنی مضطربانه گفت: جناب فرمانروا! به گمانم تع
🎬: از فردای آن روز، قابله های مورد اعتماد مصر در گروه های مختلف دسته بندی شدند و هر گروه مأمور محله ای از بنی اسرائیل شد و تا زنی را می دیدند که علائم بارداری دارد، قابله ای مختص او قرار می دادند تا هر روز به آن زن سر بزند و این سرزدن ها تا روز فارغ شدن آن زن ادامه داشت و اگر زمان تولد، نوزاد پسر بود آن را می کشتند و اگر دختر بود، آن را زنده نگه می داشتند. چندین سال پشت سر هم نوزادان بی نوای پسر بنی اسرائیل کشته شدند، حالا دیگر بیم آن می رفت که نسل مذکر بنی اسرائیل از بین بروند و از طرفی کاهنان با خبرهایی که از سحر و ساحری بدست می آوردند در گوش فرعون می خواندند که هنوز منجی بنی اسرائیل به دنیا نیامده و این به آن معنا بود که یعنی باز کشت و کشتار در بنی اسرائیل باید ادامه داشته باشد. وضعیت در قبیله ی بنی اسرائیل بحرانی شده بود و البته مترفین و ثروتمندان مصر که مردان بنی اسرائیل را برای غلامی به کار می گرفتند از این جهت نگران شدند که برای نسل بعدشان کسی نیست به آنها خدمت کند، پس در مجلسی به شور نشستند و تعدادی از صاحب نفوذان اشراف به نمایندگی از تمام ثروتمندان به قصر فرعون رفتند. فرعون در خواب ظهرگاهی بود که به او خبر دادند تعدادی از اشراف خواستار دیدار او هستند، فرعون با بی میلی آنها را به حضور طلبید. یکی از اشراف که مهتر بقیه بود گامی پیش گذاشت و گفت: فرمانروای بزرگ مصر به سلامت باشد، عذرخواهیم که مزاحم اوقات شریفتان شدیم اما موضوعی مهم رخ داده که باید شما را در جریان قرار دهیم. فرعون به تخت خود تکیه زد و گفت: چه موضوع مهمی؟! زودتر حرفتان را بزنید تا بدانم چه پیش آمده... آن مرد با احتیاط شروع به سخن گفتن کرد اول تصمیم فرعون را ستود اما در ادامه به این اشاره کرد که اگر به همین صورت پیش برود دیگر آنها نمی توانند از مردان و پسران بنی اسرائیل برای خدمت در خانه ها و مزارع شان استفاده کنند چون اصلا مردی در این قبیله وجود نخواهد داشت، همه جمعی از زنان هستند که می توانند کنیزی کنند و از پس کارهای سخت بر نمی آیند. فرعون با این سخن سخت به فکر فرو رفت، از تخت به زیر آمد و شروع به قدم زدن در تالار بزرگ قصر نمود، همه جا را سکوت فرا گرفته بود و تنها آهنگی که سکوت تالار را بر هم میزد صدای قدم های فرعون بود. بالاخره بعد از گذشت دقایقی طولانی، فرعون جلوی ردیف اشراف که در مقابل او سرشان پایین بود ایستاد و گفت: شما درست می گویید، پس من تصمیم گرفته ام قانونی به ماموران حکومتی ابلاغ کنم که به موجب آن قانون یک سال کودکان پسر بنی اسرائیل را زنده نگه دارند و یک سال بکشند، اینگونه احتمال تولد آن منجی نصف می شود اما شما خدمتکارانی برای آینده خواهید داشت... ادامه دارد... @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا