#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_بیست_یکم🎬: کلثم که دخترکی زیرک بود، سرش را پایین انداخت و گ
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_سیصد_بیست_دوم 🎬:
آسیه به یوکابد اشاره کرد که از قصر بیرون رود چون نمی خواست بهانه دست وزیر بدطینت فرعون بدهد در همین هنگام صدای گریه ی موسی بلند شد و بیش از قبل گریه می کرد، انگار او هم بوی تن مادر را شنیده بود و بی تاب تر از قبل آغوش مادرش را می جست.
هامان جلو آمد و می خواست چیزی بگوید که ناگهان فرعون رو به یوکابد کرد و گفت: ای زن! برو جلو و اگر این نوزاد شیر تو را نوشید و آرام گرفت، زندگی ات را زیر و رو می کنم و بی توجه به ایل و قبیله و طایفه ات شما را از بزرگان مصر قرار می دهم.
حالا دیگر فرمانروای مصر مستاصل شده بود و از او خواست که موسی را شیر بدهد، آسیه هم که حالا حمایت فرعون را داشت چیزی نگفت و از جا برخواست، نوزادی را که چون جان خویشتن عزیزش می دانست در آغوش یوکابد گذاشت.
قلب یوکابد از هیجان به تپش افتاده و گویی صدای این تپش، آهنگ آرام بخشی بود که آرامش را در جان موسی ریخت.
موسی بوی مادر را به جان کشید و خود را در آغوش او جا کرد و در بین بهت و حیرت همگان سینه ی یوکابد را گرفت و مشغول خوردن شیر شد.
آسیه از دیدن این صحنه لبخندی زیبا بر لبانش نشست و زیر لب خدای یکتا را شکر کرد و رو به فرعون گفت: من از فرمانروای مصر سپاسگزارم که بی توجه به حرف من، دستور داد این زن پاکیزه به کودکمان شیر دهد و فرعون که انگار تمام افتخار شیر دادن موسی نصیب او شده باشد، با افتخار و سربلندی سرش را تکان داد و همانطور که به کلثم اشاره می کرد گفت: دامان این دختر را پر از سیم و زر کنید که این زن را به ما معرفی کرد و سپس رو به یوکابد که سر در عبا برده بود و در زیر عبا غرق دیدن موسی بود که با حرکات شیرینش شیر می نوشید کرد و گفت: ای زن! تو از این به بعد دایه ی ولیعهد هستی، پس باید در دسترس حکومت باشی، اگر زندگی در قصر را دوست داری، می توانی به قصر نقل مکان کنی برای شیردادن ولیعهد و اگر
در منزل خود راحت تر هستی، ما امکانات زیادی تحت اختیارت قرار می دهیم که تو و ولیعهد در راحتی و آسایش باشید، حال بگو چه می کنی؟!
یوکابد زیر لب خدا را شکر کرد و زمزمه کرد: بارالها تو خداوند یکتایی که وفا می کنی به عهد خویشتن، به من امر کردی موسی را به نیل افکنم و هنگامی که قلبم به تلاطم بود به من اطمینان دادی که او را به دامانم برمی گردانی و چه زود موسی را در آغوشم گذاشتی، آنهم در موقعیتی که فکرش را نمی کردم.
یکی از زنان داخل تالار جلو آمد و در گوش یوکابد گفت: جواب فرمانروا را بده، این کودک را در قصر شیر می دهی یا در خانه خودت؟!
اینک موسی سیر شده بود و سینه مادر را رها کرده بود و میخندید.
یوکابد موسی را که در این لباس های فاخر، چون خورشید می درخشید به آغوش چسپاند و رو به فرعون گفت: چه نوزاد شیرینی ست، من او را چون جان خویشتن عزیز می دارم تا ولیعهد مصر همیشه سلامت باشد و خاطر فرمانروا آسوده باشد اما دوست می دارم که در خانه ی خودم این خدمت را به دربار مصر انجام دهم.
فرعون سری تکان داد و گفت: باشد هر جور که تو راحتی و بعد به سربازان و معماران قصر دستور داد تا خانه ی یوکابد و عمران را آنچنان باز سازی کنند که در خور شأن ولیعهد باشد و انواع و اقسام امکانات و خوردنی ها را از قصر به خانه ی یوکابد منتقل کنند.
یوکابد در ازای این خدمتی که انجام می داد، امکانات دریافت می کرد و این مزد یوکابد بود و مالی حلال و طیب و طاهر بود گرچه از قصر فرعون می آمد، اما نتیجه ی زحماتش بود.
به این ترتیب موسی در دامان مادر و در خانه ی پدری رشد می کرد و آسیه که دلبسته ی موسی شده بود، هر روز به خانه ی یوکابد می رفت و گاهی هم موسی را به قصر می بردند تا فرمانروا ولیعهدش را ببیند.
ادامه دارد...
#طاهره_سادات_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_بیست_دوم 🎬: آسیه به یوکابد اشاره کرد که از قصر بیرون رود چ
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_سیصد_بیست_سوم 🎬:
دوسال از زمان تولد حضرت موسی میگذشت و به تدبیر خداوند موسی در دامان مادرش پرورش یافت و در این مدت گاهی یوکابد، موسی را به قصر فرعون می برد تا آسیه و فرعون او را ببینند و گاهی هم آسیه به خانه ی عمران می رفت و حالا وضع خانواده عمران تغییر کرده بود و آنها از حالت بردگی بیرون آمدند و جز معدود افراد و شاید بتوان گفت تنها افراد بنی اسرائیل است که در قصر آمد و شد داشتند.
حالا موسی دو ساله شده بود و موسم از شیر گرفتن موسی بود، دل یوکابد دوباره به هول و ولا افتاده بود چرا که دیگر دیدار هر روز و هر ساعت با فرزندش به پایان رسیده بود.
آسیه و فرعون حکم کردند که موسی را به قصر منتقل کنند و آسیه ترتیبی داد تا جشن ورود ولیعهد به قصر بعد از دوسال، با شکوه و عظمتی خاص برگزار شود.
جارچیان در بوق و کرنا کردند و تمام مردم شهر از خبر ورود ولیعهد به قصر با خبر شدند و غلامانی مسول تزیین و آذین بندی شهر شدند، آنهم از خانه ی عمران تا قصر را آذین بندی نمودند و این راه همانند باغ گلی زیبا و چشم نواز شده بود، انواع و اقسام گلهای رنگارنگ و خوشبو از سرتاسر مصر و حتی سرزمین های اطراف را به شهر آوردند و در راه خانه ی عمران تا قصر گذاشتند و این راه زمینی مانند جاده ای بهشتی شده بود، جاده ای که می بایست نبی خدا را به قصر برساند.
مردم دسته دسته به سمت این جاده می آمدند در حالیکه هر کدام هدیه ای برای دادن چشم روشنی به ملکه ی مصر در دست داشتند.
آسیه که این محبت مردم را میدید دستور داد تا هر کس که هدیه ای آورده نام او را در لیستی ثبت کنند تا آنها مورد لطف دربار قرار گیرند.
شهر در شور و شعف دست و پا میزد ولی از یک طرف هامان و جاسوسانش دست به کار بودند.
هامان هنوز معتقد بود که این کودک از بنی اسرائیل است و ورود او به قصر آنهم به عنوان ولیعهد توطئه ایست که به نابودی حکومت فرعون که قوی ترین و با نفوذ ترین فرعون سرزمین مصر بود، می انجامد.
هامان و جاسوسانش بی صدا همه چیز را زیر نظر داشتند و می خواستند توطئه ولیعهد را کشف و برملا کنند و نگذارند تا کار به جاهایی کشیده شود که به ضررشان پیش رود.
اما آسیه که از همان روز اول جانش را بر سر نجات موسی نهاده بود، همچون کوه استوار پشت موسی بود و اجازه نمی داد چشم زخمی به موسی برسد، آسیه زنی مومن بود که در تاریخ از نسب او سخن ها گفته اند او را آسیه بنت مزاحم می خواندند، عده ای اعتقاد داشتند که آسیه از نسل فرعون زمان حضرت یوسف هست، همان که خود را آخناتون نامید و یکتاپرست شد و عده ای معتقد بودند که او نسبش به مومنان بنی اسرائیل برمی گردد.
در هر صورت در اصل قضیه فرق نمی کند و آسیه یکتا پرست بود و تقیه می کرد، گویا در تقدیرش نوشته شده بود که کاری بزرگ انجام دهد و نامش در تاریخ ماندگار شود و هر زمان در طول تاریخ زنان پاکیزه و نیکوکار نیاز به کمک داشتند، آسیه از عرش به فرش آید و در کاری بزرگ حضور داشته باشد، خدا از او در قران نام برده و زمان تولد کلمه ی دوم، علی اعلی یکی از زنانی که به کعبه نزول اجلال فرمود تا فاطمه بنت اسد را در تولد مشکل گشای دنیا یاری رساند ایشان بود او نه تنها در تولد مولا علی که در تولد حضرت زهرا هم حضور داشت انگار این زوج آسمانی این کلمات مقدس باید با دست آسیه پا به این دنیا می گذاشتند.
ادامه دارد...
#طاهره_سادات_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
14.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همخوانی سرود #«آخوندا نمیذارن»😂
به سبک سرود معروف اینجا ایرانه☺️
🎙 کاری از حاجآقا #صالح پور😍
😎 و طلاب فعال در عرصه جهاد تبیین
اینجا ایرانه اینجا طلبهها بیدارن
اینجا ایرانه اینجا آخوندا نمیذارن
اینجا ایرانه اگه بخوای فتنه بسازی
طلبهها جون میدن نمیذارن
اگه کسی عماممو پرتاب کنه بره هوا
میشم فداش، من خاک پاش
خوب آخه من یه آخوندم😅
اینجا ایرانه اینجا آخوندا چه باحالن😁
اینجا ایرانه شیخاشم حماسه میسازن👳🏻♂
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🖤 إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون🖤
یادبود مجازی شهید سید حسن نصرالله
👇👇👇
https://fatehe-online.ir/7
روی لینک 👆❤️ بزنیم و فاتحه ای نثار روحشون کنیم.
#سید_حسن_نصر_الله
#انا_علی_العهد
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_بیست_سوم 🎬: دوسال از زمان تولد حضرت موسی میگذشت و به تدبیر
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_سیصد_بیست_چهارم 🎬:
فرعون حکم کرده بود که از خانه ی عمران تا قصر او را آذین ببندند و فرش حریر سرخ بیاندازند تا اگر ولیعهد که تازه یاد گرفته بود راه برود، خواست خود با پای خود تا قصر بیاید پا روی فرشی نرم و لطیف نهد.
بالاخره ولیعهد به قصر رسید، فرعون که از این رویداد بسیار خوشحال بود بالای پله ها، جایی که بر بلندی بود و همه او را میدیدند برای استقبال از ولیعهد به انتظار ایستاده بود و بالاخره ولیعهد از گرد راه رسید.
موسی در حالیکه دستان کوچکش در دست آسیه بود با پاهای کوچکش از پله ها بالا آمد.
آسیه نگاهی به موسی کرد و سرشار از احساسات خوش شد، موسی در این روز از دامان مادرش که یکی از اولیاء الله بود به دامان آسیه که او نیز از اولیا خدا بود، وارد شده بود، آسیه ناگهان نگاهش به هامان که کمی با فاصله از فرعون ایستاده بود و با دیده ی دشمنی و از روی عصبانیت به موسی چشم دوخته بود افتاد و در دل آرزو کرد کاش هامان در قصر نبود،چون آسیه خوب طبیعت کینه توز هامان را می شناخت و میترسید امنیت فرزند دلبندش را به خطر اندازد.
فرعون یا همان رامسیس دوم که پادشاهی قدرتمند و زیرک ترین فرعوندمصر بود، با دیدن موسی که با جثه ای کوچک جلو می آمد، ذوق زده شد، به طوری که خم شد و دستانش را زیر بغل موسی برد و می خواست تا او را در آغوش بگیرد و موسی در بغل فرعون وارد قصر شود که ناگهان موسی به طرف ریش بلند فرعون که با سنگ های رنگارنگ و گرانقیمت تزیین شده بود برد و شروع به بازی با ریش او کرد و کم کم این بازی تبدیل شد به کشیدن ریش فرعون...
فرعون در ابتدا با ملاطفت خواست دست کودک را از ریش خود جدا کند، اما موسی دست بردار نبود، گویی خدا تواتی بیش ازیک کودک خردسال در دست موسی قرار داده بود و موسی محکم به موهای ریش فرعون آویزان شده بود و فرعون کمی برافروخته شد و به ناچار برای رهایی از دست موسی سرش را خم کرد و ناگهان به حالت سجده جلوی موسی افتاد.
چشمان تمام مردم به این صحنه خیره مانده بود، صحنه ای بسیار عجیب بود، فرعون که ادعای خدایی می کرد و هر روز افراد زیادی به او تعظیم و سجده می کردند اینک در برابر کودکی که بیش از دوسال از عمرش نمی گذشت به خاک افتاده بود.
هامان هم از دیدن این صحنه برافروخته شده بود ، او حالا یقین داشت که این ولیعهد مشکوک ومرموز توطئه ایست که باید خنثی شود و بهترین بهانه برای بیرون انداختن موسی از قصر و گرفتن عنوان ولیعهدی از او، همین صحنه ای بود که اتفاق افتاده بود، صحنه ای که در تاریخ یک بار تکرار شد وبس...
پس از دقایقی، فرعون با حالتی دلخور از جا بلند شد، بی آنکه نگاهی به اطراف کند راهی قصر شد و آسیه که خوب می دانست اینک طوفانی به پا خواهد شد، موسی را در آغوش گرفت و همانطور که زیر لب از خداوند یکتا امداد می گرفت، وارد قصر شد.
ادامه دارد...
#طاهره_سادات_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_بیست_چهارم 🎬: فرعون حکم کرده بود که از خانه ی عمران تا قصر ا
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_سیصد_بیست_پنجم 🎬:
فرعون وارد قصر شد و قبل از اینکه هر کس دیگه ای وارد قصر شود، هامان خود را به او رساند و از همان لحظه ی اول ورود موسی شروع به بد گویی از اوکرد و گفت: ای خدای خدایان مصر، شما با چشم خود دیدید که این کودک بد یمن چه کرد؟! در بدو ورود به قصر چنان کرد که خدای مصریان به پای کودکی خرد و ناتوان بیافتد، راستش من از همان روز اول که اعلام کردید کودکی مجهول الهویه را به ولیعهدی پذیرفتید به این موضوع مشکوک بودیم، اما چون فرمانروا دستور داده بودند و نظر ملوکانه بر ولایتعهد آن نوزاد بود، لب فرو بستیم تا در موقع مقتضی ، این مهم را عنوان کنیم و امروز دیگر بیش از تاب دیدن این توطيه را نداشتیم و اینک از شما می خواهیم این کودکی را که می بایست دو سال پیش بکشید و نکشتید، اینک با ضربتی شمشیر بکشید تا این توطئه هم در نطفه خفه شود.
آسیه که پشت فرعون و هامان بود و حرفهای آنان را می شنید، قلبش به تپشی سخت افتاد، او می بایست از پسر خوانده اش محافظت کند، حتی اگر شده با فدای جان خویشتن، جان او را نجات دهد، پس در این لحظه موسی را بر زمین نهاد و خود را جلو کشانید رو به فرعون و هامان نمود و فرمود:
جناب هامان! با همه ی احترامی که برایتان قائلم اما به این حرفتان اعتراض دارم، آخر کودکی دو ساله چه توطيه ای می تواند داشته باشد؟! مگر شما خود کودک در خانه ندارید؟! مگر رفتار کودکان را ندیدید؟! کودکان در عالم کودکی خود هر کاری می کنند بی آنکه بدانند آن کار درست است یا خطاست، کودک است و بازی های کودکانه....
هامان خرناسی کشید و گفت: ملکه به سلامت باشد، اما کار این کودک آنچنان گستاخانه بود که به کودکان نمی ماند، انگار نیروی او را پشتیبانی می کرد تا جناب فرمانروا را به خاک افکند.
در این هنگام فرعون هم سری تکان داد وگفت: من هم چنین ظنی دارم.
آسیه تا این حرف از فرعون شنید، بدنش لرزید، چرا که این حرف اعلان خطر بود برای موسی...
پس با شتاب خود را به فرعون رساند و با استیصالی در صدایش گفت: جناب فرمانروا، آخه سو ظن به کودکی که به هوای مهره های رنگین دست بر محاسن پدر می برد، آیا به جاست؟! اصلا....اصلا بیاید این کودک را امتحان کنید تا بفهمیم آیا این حرکت پسرمان از روی عناد بوده یا کودکی...
فرعون یک تای ابرویش را بالا داد و گفت: مثلا چگونه امتحانی؟!
آسیه که انگار صدایی الهی این فکر را در ذهنش انداخته بود گفت: بیایید دو تشت در اینجا حاضر کنیم، تشتی پر از جواهرات چشمگیر و تشتی هم پر از ذغال های گداخته ی درخشان...
اگر این کودک به تشت طلا دست برد و طلا در دست گرفت او تقصیر دارد و آگاهانه به مقام فرمانروا بی احترامی کرده و اگر دست برد تا ذغال گداخته و سوزان را بردارد پس بدانید آن حرکت از کودکی و کنجکاوی های کودکانه است.
هامان نی خواست چیزی بگوید که فرعون دستش را بلند کرد و گفت: نظریه ی هوشمندانه ایست، دستور می دهم تا دو تشت را که ملکه گفتند آماده سازید تا ولیعهد را بیازماییم و خیالمان راحت شود و یک عمر با شک و تردید زندگی نکنیم.
خیلی زود دستور فرعون اجرا شد.
آسیه موسی را در آغوش گرفته بود و در کنار فرعون بر تخت زرین تکیه داده بود، دو تشت در مقابلشان حاضر نمودند.
فرعون اشاره کرد تا آسیه، موسی را بر زمین گذارد و آسیه چنین کرد.
موسی بین دو تشت ایستاد و می خواست دست به طرف تشت پر از طلا ببرد، قلب آسیه بهم فشرده شد و در دل از خدا خواست تا موسی را محافظت کند، در این لحظه جبرئیل بر زمین فرود آمد.
دست موسی را در دست گرفت و او را به سمت تشت پر از ذغال گداخته برد و موسی دست دراز کرد و ذغالی سرخ و سوزان را برداشت، در این هنگام داغی ذغال بر جان موسی نشست، موسی با فریادی کودکانه ذغال را بر زمین انداخت و همانطور که گریه می کرد و اشک می ریخت خود را به دامان آسیه انداخت.
آسیه ناراحت از اینکه دست جگر گوشه اش سوخته و خوشحال از اینکه خطری از بیخ گوش موسی گذشته او را در آغوش کشید.
فرعون دستی به سر موسی کشید و گفت: پس همه چی به خاطر رفتار کودکانه و کنجکاوی ولیعهدمان بوده است
هامان با کینه ای عظیم به آسیه وموسی چشم دوخته بود و زیر لب گفت: بالاخره شما را رسوا خواهم کرد.
ادامه دارد...
#طاهره_سادات_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_بیست_پنجم 🎬: فرعون وارد قصر شد و قبل از اینکه هر کس دیگه ا
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_سیصد_بیست_ششم 🎬:
حالا موسی به قصر وارد شده بود، دل مادرش یوکابد به دنبال او پر میزد و هر روز به بهانه ای خود را به کنار قصر فرعون می رساند تا شاید گلی از گوشه ی جمال جگر گوشه اش بچیند و این فراق بر او سخت آمد و در تاریخ نوشته اند که یوکابد،این مادر باایمان که ولی از اولیاالله بود، در غم هجران موسی خون جگرها خورد و خیلی زود از این دنیا رخت سفر بست.
حالا موسی در قصر فرعون در پناه آسیه این زن فداکار مومنه بود اما جریان مترفین که سر دسته ی آنها هامان بود،بسیار قدرتمند بود و آسیه به تنهایی یارای مبارزه با آنها را نداشت و از طرفی موسی می بایست تحت تعلیم مربی که به خدای یکتا ایمان داشته باشد پرورش یابد و هم اینک از خوراکی های حرامی مانند شراب و گوشت خوک و...که در قصر استفاده می شد دور ماند.
خداوند یکتا که عالم است بر اسرار تمام عالم برای این موضوع هم راهکار داشت، هنوز در دربار فرعون بودند مومنانی که از زمان حضرت یوسف و آخناتون در دربار باقی مانده بودند اما آنها نیز چون آسیه تقیه می کردند.
سردسته ی این مومنان که درست نقطه ی مقابل هامان بود، نامش «حذقیل» بود، حذقیل همان شخصی ست که در قران از او به نام «مومن آل فرعون» نام برده شده است، قدرت ایشان در دربار با قدر هامان برابری می کرد.
هامان سردسته ی مترفین و کاهنان و شیطان پرستان بود و حذقیل سردسته ی مومنانی که خداوند یکتا را می پرستیدند و اما تقیه می کردند.
فرعون تربیت موسی را بر عهده ی حذقیل نهاد و حذقیل هم با جان و دل به موسی درس می داد او تمام آنچه را که یک ولیعهد باید بداند به او آموزش میداد و حتی فنون رزم و جنگاوری را در مرتبه ی اعلا به او یاد داد و به خورد و خوراک موسی که از خوردنی های پاکیزه تهیه می شد توجه خاصی داشت.
موسی در قصر فرعون کم کم قد کشید و بزرگ شد، حالا او تبدیل به نوجوانی شده بود که اندامی شبیه پهلوانان داشت و از طرفی در جنگاوری نظیر نداشت و در تمام سرزمین مصر رقیبی برای او یافت نمی شد.
هامان بارها و بارها به رفتار موسی مشکوک شده بود و به او اعتراض می کرد، آخر موسی بر خلاف بقیه ی مترفین و اشراف، هوای مستمندان و ضعیفان جامعه را داشت، با آنها نشست و برخاست می کرد، درد آنها را می شنید و برای دردشان درمانی در دست داشت، به هر کجا می رفت قشر ضعیف جامعه دور او را می گرفتند و او با روی گشاده به تمام امور آنها رسیدگی می کرد و این رفتار موسی باعث شده بود هامان و اشراف دیگر به نزد فرعون بروند و به او اعتراض کنند
فرعون گرچه خود با این رفتار موسی مخالف بود اما وقتی می دید که رفتار ولیعهد، رضایت عمومی مردم را در پی دارد، به اعتراض و حرفهای هامان و کاهنان بهایی نمیداد تا اینکه...
ادامه دارد
#طاهره_سادات_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_بیست_ششم 🎬: حالا موسی به قصر وارد شده بود، دل مادرش یوکابد
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_سیصد_بیست_هفتم🎬:
با ورود موسی به کاخ، شبکه مومنانه حذقیل جان تازه ای می گیرد و انسجام و نشاط آن بیشتر می شود چرا که آن ها نسبت به این که این نوزاد همان منجی بنی اسرائیل است مطلع بودند.
از این رو شبکه حذقیل شروع به جذب افراد جدید و گسترش خود می کند و ارتباطات خود را با بنی اسرائیل که اینک آن ها نیز برای خود یک شبکه مخفی ساخته بودند بیشتر می کند.
گسترش شبکه مومنان در کاخ علاوه بر این که برای شان فرصت خوبی به حساب می آمد، موجب حساسیت
بیشتر شبکه هامان شد؛ همچنین امکان لو رفتن حذقیل و شبکه او و کسب مدرک کافی علیه آنان را بیش از پیش آسان می کرد.
حضرت موسی در کاخ بزرگ شد و علاوه بر این که محبوب بزرگان و عقلاء کاخ قرار گرفت نظراتش نیز مورد پذیرش آنان واقع شد و از طرفی همانطور که گفتیم با پشتیبانی حضرت موسی از قشر مستضعف جامعه پایگاه مردمی خوبی در بین مردم شهرهای مختلف داشت.
حضرت موسی باید بیاموزد که در چنین شرایطی، کاملا مخفیانه عبادات و پرستشش را انجام دهد.
قرآن می فرماید: و هنگامی که موسی به سن رشد و استواء کامل رسید ما به او حکم و علم را عطا کردیم. به گفته برخی، موسی در این زمان در سن هیجده سالگی قرار داشت. طبق این آیه می توان گفت تمام حالاتی ،عزت
و احترام، عقالنیت، عبادت مخفیانه و...را که یوسف نبی در سنین نوجوانی در کاخ عزیز مصر داشت، اینک موسی نیز در کاخ فرعون دارد.
علاوه بر این که حضرت موسی در جایگاه ولیعهدی قرار دارد، و همین مساله موجب می شود تا در کنار قدرت عقلانی اش امکان اعمال قدرت در برخی از بخش ها و راه انداختن برخی از عملیات ها را هم داشته باشد. به همین خاطر هنگامی که موسی برای بازدید از شهر وارد آن می شد، از محرومین و مستضعفین در مقابل ظلم و آزار قبطیان دفاع می کرد. همچنین قوانینی وضع کرده بود تا ساعت کاری بردگان و کارگرها کمتر و خدماتی که به آنان داده می شود بیشتر باشد. به همین خاطر حضرت موسی در بین طبقه مستضعف جامعه کاملا محبوب بود
از طرف دیگر به همان اندازه نزد قبطیان منفور بود، چرا که آن ها سال های سال بر بنی اسرائیل حکمرانی
داشتند و نسبت به آنان هر ظلم و ستم و آزار و اذیتی را که می خواستند به راحتی روا می داشتند اما اینک با
حضور ولیعهد تمام اختیارات آن ها تحت الشعاع گرفته بود.
هر روز مجموعه ای از گزارش هایی علیه موسی، توسط بدنه ی قبطیان و همچنین شبکه هامان به فرعون داده می شد.
اما هیچکدام از این گزارش ها باعث نمی شد تا فرعون علیه موسی دست به اقدام خاصی بزند؛ چرا که فرعون از محبوبیت موسی نزد مردم و اقدامات مردم پسند او آگاه بود و این محبوبیت در نهایت به نفع دستگاه حکومت فرعون تمام می شد. هرچند که موسی طبقات مستضعف جامعه را به سمت خود دعوت می کرد و شیوه اداره ی او با شیوه جبارانه فرعونی متفاوت بود اما به هر حال این محبوبیت موسی نزد محرومین و طبقات مختلف اجتماعی باعث محکم تر شدن پایه های حکومت می شد. روش مسالمت آمیز موسی موجب استحکام حاکمیت فرعونی است؛ به همین خاطر فرعون به بدگویی های درباره موسی هیچ اعتنایی نمی کند.
اما به هر حال هردو جریان مخالف موسی، سعی در اضافه کردن و نو کردن پرونده های علیه موسی و تخریب وجهه او نزد فرعون دارند.
علاوه بر آن که هامان هنوز هم به شخص موسی مشکوک است و در آینده نزدیک اخباری به گوشش میرسد که مطمئن می شود موسی همان منجی بنی اسرائیل است اما هنوز هیچ مدرک و سندی برای ارائه به فرعون
ندارد و از این مساله سخت رنج می برد.
حتی عده ای از قبطیان به فکر ترور موسی افتاده بودند و چند باری هم تلاش کردند که موسی را ترور کنند اما اراده ی خداوند بر آن تعلق گرفته بود که موسی بماند و مردمی را نجات دهد پس آنها در نقشه ی ترور موفق نشدند. به همین خاطر حضرت موسی هنگامی که می خواست به شهر برود حتما با جمعی از محافظین وارد شهر می شد.
به هر حال حضرت موسی تا سی سالگی اش به همین منوال در قصر فرعون به سر برد و شبکه حذقیل سعی در محافظت از جان موسی و شبکه هامان سعی در تغییر ذهن فرعون به نفع خودشان علیه موسی را داشتند.
ادامه دارد...
#طاهره_سادات_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_بیست_هفتم🎬: با ورود موسی به کاخ، شبکه مومنانه حذقیل جان تا
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_سیصد_بیست_هشتم🎬:
در همین ایامی که حکم و علم به حضرت موسی اعطا شد، ایشان سعی در ارتباط گیری با بنی اسرائیل نمود.
او از بین بنی اسرائیل افراد قدرتمند و توانمندشان را شناسایی می کرد و بدین صورت شبکه ی مومنانه ای را در بیرون کاخ که متشکل از بنی اسرائیل بود به وجود آورد. برخی از این افراد که بعدا سر منشأ جریانات مهمی خواهند بود سامری، قارون و هارون هستند. هر چند نامی از بقیه افراد تاثیر گذار برده نشده اما ردپای آنان را در حوادث مهم بعدی شاهد خواهیم بود. این افراد که جزو طبقه رنج کشیده جامعه هستند، فرصت بسیار خوبی را برای حضرت موسی مهیا کردند که با بدنه بنی اسرائیل ارتباط داشته باشد.
همچنین قبلا گفته شد که فقیه بنی اسرائیل و تعدادی از نخبگانی که همراه او بوده اند موسی را دیده اند و به پای او افتاده اند.
تمام این قضایا باعث شد تا زمزمه هایی درباره منجی و ظهور او و نجات بنی اسرائیل در بین بنی اسرائیل درحال منتشر شدن است. این اخبار هرچند مایه دلگرمی بنی اسرائیل است اما از طرف دیگر باعث می شود تا شبکه جاسوسان هامان، بیش از پیش نسبت به ماجرا آگاه شده و کم کم به اطلاعات مهمی درباره منجی پی ببرند.
بنی اسرائیل مردمی رنج کشیده بودند و هنوز شیوه محافظت از اطلاعات مهم و مخفی کردن اسرار از جاسوسان را یاد نگرفته بودند. حضرت موسی و شبکه حذقیل هنوز فرصتی برای آموزش دادن نحوه حفاظت از اطلاعات به بنی اسرائیل را پیدا نکرده بودند به همین خاطر اطلاعات مهمی از میان بنی اسرائیل به بیرون درز پیدا می کرد. در این میان جاسوسان هامان به راحتی توانستند با ترفندهایی از قبیل تطمیع، تهدید و ... درون شبکه بنی اسرائیلی نفوذ کرده و به دنبال سر شبکه اصلی آنان بگردند که احتمالا درون کاخ فرعون به سر می برد و او را شناسایی کنند.
به همین خاطر هامان با جدیت تمام، این مساله را پیگیری می کند و پس از مدتی هامان و شبکه او به این یقین می رسند که شبکه نخبگانی بنی اسرائیلی توسط شخصی به نام موسی هدایت و رهبری می شود که اتفاقا در کاخ فرعون نیز به سر می برد و آن شخص همین موسی ولیعهد فرعون می باشد.
هامان تمام تلاش خود را می کند تا بتواند مدرک قطعی و یقینی از این ماجرا به دست بیاورد و آن را مستقیما به شخص فرعون گزارش دهد.
شبکه مومنان بنی اسرائیل باید کامال مراقب باشند که بهانه ای به دست هامان ندهند. هرگونه عملیاتی که زودتر از موعد انجام شود و بدون حساب و کتاب باشد کاملا به نفع هامان و شبکه او تمام خواهد شد.
حتی ممکن است که هامان عده ای از بنی اسرائیل را فریب داده باشد که هرچه زودتر این اتفاق بیفتد و بهانه و مدرک کافی برای هامان به دست بیاید. همانطور که بعدها شاهد خواهیم بود افرادی مثل قارون در دام هامان گرفتار شده و علیه موسی دست به عملیات می زنند!
در این شرایط بسیار حساس، کار برای حضرت موسی بسیار سخت می شود چرا که ایشان باید جریان را به نحوی مدیریت کند که هیچ بهانه ای به دست هامان نیفتد و این درحالی است که افراد عادی موجود در شبکه بنی اسرائیلی کار را برای موسی سخت می کنند و موسی در معرض آسیب جدی قرار دارد.
در ادامه مباحث خواهیم دید که این اتفاق ناگوار توسط یکی از نخبگان بنی اسرائیلی به وقوع می پیوندد و باعث می شود که حضرت موسی توسط او مورد شناسایی عوامل هامان قرار بگیرد.
حال باید ببینیم که این اتفاق ناگوار به چه چیزی منجر می شود و چگونه به نفع جریان مومنین بنی اسرائیلی تمام می شود؟
ادامه دارد
#طاهره_سادات_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨