🔴 چون خواستی از حضرت ابوالفضل علیه السلام حاجت بخواهی، این چنین بگو... 👇😍 eitaa.com/joinchat/1350369280Cba31a11fa4 #بهترین کانال مـــدافعان حرم☝️ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🍋مجله اینترنتی شاد، سالم و خانوادگی! eitaa.com/joinchat/4082303183C0a758b28f5 🍋وقتی شب عقد، تازه کار باشی اینطوری میشه!!:)) eitaa.com/joinchat/1804468460C197a515965 🍋لوازم جشن تولد وکیک و شیرینی وانواع قالب ها رو نصف قیمت بخر eitaa.com/joinchat/3419209973Cb2dadbcc06 🍋کلبه از شادی eitaa.com/joinchat/432078949C01c4982f2f 🍋خنده بازار eitaa.com/joinchat/2299265305C2976d160be 🍋خیاطی های نوروزی با آموزش روان و ساده!!!:) eitaa.com/joinchat/2551382243C6df9522fc3 🍋دانستنیهایی از عالم قبر و برزخ eitaa.com/joinchat/1602814113C22569c0e01 🍋زمین زیبای ما eitaa.com/joinchat/3971678345C55c9d39b15 🍋عجایب باورنکردنی ودانستنیهای جهان و شگفتیهای آفرینش eitaa.com/joinchat/3579904022Ca7da734213 🍋کانال آوای رحمت،احادیث ناب، نکات قرآنی،احکام کاربردی،،استوری،جهاد تبیین eitaa.com/joinchat/1894318298C8d85a28746 🍋ترفند هایی زیبا برای زندگی برتر eitaa.com/joinchat/3947298988Cf4054292d8 🍋استوری های ناب و جذاب برای متاهلین (استیکرای عاشقانه) عاااااالی eitaa.com/joinchat/1975124140C4aad8a091c 🍋تعبیر وارونه عشق ، پر از عشقانه های ناب!!:) eitaa.com/joinchat/3011051764C501be2c9ff 🍋{ فتوای رهبر درباره ی بهائیت }} eitaa.com/joinchat/2902458370Cc2afba95b8 🍋{ محــفل شهــــ♡ــــدا⇓- زندگینامه شهید ها_پند های شهداو وصیتنامه....}} eitaa.com/joinchat/1842610292C843b74de1b 🍋آموزش رایگان گلدوزی(کسب درآمد) eitaa.com/joinchat/3144417282Cc03e6cf7ff 🍋به احترام پدران و مادران eitaa.com/joinchat/688717956C748197af9e 🍋وکیل شو ,با احکــــــ حقوقے ـــــــام eitaa.com/joinchat/1154023568C13987bb851 🍋سیری در صحیفه eitaa.com/joinchat/7798802Cca13168b24 🍋درمحضرقرآن واهل بیت علیه السلام eitaa.com/joinchat/2507669504C86c9b73bfa 🍋طب پزشکی eitaa.com/joinchat/2144469146C7c135a278b 🍋ایده های نوروزی ، عید نوروز با متد ۴۰۲!!!:) eitaa.com/joinchat/547684562C42d0cbfc47 🍋پروفاااااایل کده و تم کده و استتتتیییکر کده!!! :) eitaa.com/joinchat/4022468732C79dd6d034b 🍋خبر فوری//توهین عجیب یک سریال به دختران ایرانی! eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1 🍋نڪته‌های همسرداری eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e 🍋رمان های آنلاین ، جذاب و واقعی eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 💎 نجات‌ ازپرتگاه‌ شبهات‌ و شایعات‌ با عضویت ‌در بروزترین کانال پاسخگویی به شایعات و شبهات فضای مجازی💎👇 ✅ eitaa.com/joinchat/271908868Cfa339de8a5 ✍ پیشنهاد عضویت ☝️☝️☝️ ➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖ لیست‌ویژه‌ 3 اسفند؛ @Listi_Baneri_110

رمان آنلاین: زن، زندگی، آزادی قسمت هفتم🎬: ناگهان دو مرد از دوطرفش او را گرفتند و ماشین سفید رنگی که دنده عقب می آمد، جلوی پایشان ایستاد و در چشم بهم زدنی درب عقب باز شد و سحر بدون انکه بخواهد پرت شد داخل ماشین و همان مردی که دستش را وسط جمعیت چسپیده بود کنارش نشست و رو به راننده گفت: سیا بزن بریم که الاناست بریزن سرمون... مردی که کنار راننده نشسته بود خنده زشتی سر داد و رو به سحر و مرد کناری اش گفت: آذه سیا برو که دور دور ماست و یه عروس دریایی صید کردیم سحر که متوجه موقعیت خطیرش شده بود شروع کرد به جیغ زدن و همراه با فریاد کشیدن میگفت: کثافتای آشغال، چی فکر کردین؟! برین دنیال یه آشغال مثل خودتون... با این حرف سحر، انگار جمع پیش رو بامزه ترین جوک عمرشان را شنیده بودند، بلند خندیدند و مرد کنار سحر گفت: ببینم اگر تو مثل ما نیستی چرا اون وسط معرکه گرفته بودی و بازار گرمی می کردی و کشف حجاب کردی و تازه همچی شال بدبخت را لگد مال میکردی و شعار میدادی دهن ما را آب انداختی؟ سحر که تازه متوجه اشتباه مهلکش شده بودم، اوفی کرد و گفت: من چکار کنم که درک شما و امثالتان اینقدر پایین هست. همون مرد کناریش خنده ریزی کرد و گفت: لازم نیست کاری کنید، فعلا حرف نزن و همراه ما بیا... سحر تمام تنش داغ شد، گذشته و حال و اینده اش در شرف نابودی بود.... وای قولی که به جولیا داده بود مدام تو گوشش زنگ می خورد، من همیشه پاک میمونم و اجازه نمی دم به من تعرضی بشه چون شرط جولیا برای بردن سحر به خارج کشور همین بود.... تو باید دست نخورده باقی بمونی.... ادامه دارد... 📝به قلم ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺

کار تمیز فرهنگی دوستان عزیز در ایستگاه مترو فردوسی 🔹با اهدای روسری و اقلام عفاف و حجاب دمتون گرم امربه معروف و نهی از منکر موفق #همه_خانمهاراچادری_میکنیم

رمان انلاین زن زندگی آزادی قسمت هشتم: سحر در یک آن تصمیم خودش را گرفت و شروع کرد به جیغ کشیدن: کمکککک، تو رو خدا به من کمک کنید، این آشغالا منودزدیدن و همزمان با گفتن این جملات به شبشه های ماشین می کوبید و عجیب اینکه افراد بیرون ماشین که متوجه حال و روز سحر نه تنها کمکی نمی کردند بلکه انگار که میترسیدند، با سرعت از ماشین فاصله می گرفتند. خیابان مملو از ماشین های رنگ و وارنگ بود و همین باعث میشد که سرعت ماشین حامل سحر پایین بیاید پسری که کنار سحر نشسته بود، خودش را به سحر چسپانید و همانطور که با دستش مچ دست سحر را محکم فشار میداد گفت: خفه شو احمق، میبینی که هیچ کس بهت توجه نمی کنه، بایددد پای حرفی که زدی بایستی، مگه شعار زن زندگی آزادی سر ندادی؟! مگه روسری از سرت درنیتوردی و اونو لگد مال نکردی؟! مگه آغوشت را به روی من و امثال من باز نکردی؟! خوب ما داریم تحویلت میگیریم، اون آزادی هم داری، پس مرگت چیه که برای من اینجور ادا درمیاری هااا سحر که انگار بغض تمام دنیا را روی دلش ریخته باشند، مثل بچه های مادر مرده شروع به گریه کرد و با مشت های گره کرده اش به شیشه ماشین میزد. یک دفعه انگار نور امیدی توی دلش روشن شده بود، درست میدید، با چشمهایی که پرده ای از اشک اونو پوشانده بود، چراغ های چشمک زن ماشین پلیس را میدید و انگار جانی دوباره گرفته بود. مرد کنار سحر رو به راننده گفت: هومن جون بکن، بزن تو فرعی.. راننده با عصبانیت برگشت عقب و گفت: لامصب تو یه فرعی نشون بده تا من بزنم فرعی و بعد بلند تر فریاد زد این کلاغ بد صدا را بنداز بیرون تا نگرفتنمون و با این حرف درب ماشین باز شد و سحر با یک تیپا به بیرون پرت شد و بین دو ماشین در حال حرکت افتاد.. ادامه دارد.. به قلم: ط_حسینی @bartaren