eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.8هزار دنبال‌کننده
347 عکس
320 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ها رازیانه مصرف کنند حکیم خیر اندیش 🧳 @Charmsana 🪡
روایت توهم عشق ازمخاطب کانال براساس واقعیت به زودی منتشر میشود https://www.youtube.com/@Dastan_Gazzab یوتیوب رو.هم ملحق بشید بسیار جذاب وشنیدنی
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_نود_سه🎬: یکی از همسران حضرت ایوب ، که رحمه نام داشت در کنا
🎬: برای کسی که ظلمی کرده و چنین به فلاکت افتاده من راهی دارم که او را نجات خواهد داد. رحمه نیز پاسخ داد: به تو گفتم او جرمی مرتکب نشده، ایوب پیامبر خداست و همه شاهد هستند در راه ترویج دین خدا چقدر تلاش کرد و همیشه چه آن زمانی که ما نعمت روی نعمت داشتیم و چه الان که به نداری و بدبختی افتادیم ، ایوب شکرگزار خداوند یکتا بود و اینک گرفتار بلا و بیماری شده است. ابلیس شروع به وسوسه رحمه کرد و گفت: باشد همان طور که تو نیگویی گرفتار ابتلا و بیماری شده اما من راهی دارم که از این بیماری به سرعت خارج می شود رحمه چشمانش را ریز کرد و گفت: چه راهی؟! اگر قابل اجرا باشد، من حاضرم هر کاری کنم تا از این فلاکت بیرون بیاییم. ابلیس نیشخندی زد و گفت: باید بزغاله ای بیابی و آن را به نحوی که من می گویم قربانی کنی. رحمه نفسش را محکم بیرون داد و گفت: من آهی در بساط ندارم، وقتی در خورد و خوراک روزنه ام مانده ام بزغاله از کجا بیاورم؟! ابلیس از جا بلند شد و رو به رحمه گفت: اندکی تأمل کن اینک به نزد تو بر می گردم. رحمه سری تکان داد و گفت: سالهاست صبر کردم و این دقایق هم رویش. ابلیس به طرف کنعان رفت و طوری وانمود می کرد که می خواهد کاری بزرگ انجام دهد. رحمه همانطور که به رد رفتن ابلیس چشم دوخته بود گفت: خدا کند که ادعایت راست باشد و بتوانی معجزه ای بکنی تا ما از این وضع درآییم، که اگر چنین شود من همیشه ی زمان مدیون تو هستم. ابلیس دور و دورتر می شد و رحمه همچنان منتظر بر سر راه ایستاده بود تا دوباره این مرد را که گویی فرشته نجات زندگی اش بود برگردد و ببیند. ادامه دارد... 📝به قلم: طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_نود_چهار🎬: برای کسی که ظلمی کرده و چنین به فلاکت افتاده من
🎬: رحمه همچنان منتظر ایستاده بود،گاهی میرفت به اتاق سرکی میزد و باز ایوب را در حالیکه بر زمین سفت و سرد نشسته بود و عبادت خدا را می کرد می دید و دوباره بر می گشت و چشم به راه داشت تا آن مرد برگردد بالاخره بعد از گذشت ساعتی قامت آن مرد از دور در حالیکه یک بزغاله همراه داشت را دید. رحمه با خوشحالی قدمی به جلو برداشت و ابلیس خود را به او رساند همانطور که بزغاله را به او می داد و گفت: این بزغاله را از طرف من و بدون نام خدا ذبح کن و از گوشتش خوراکی فراهم کرده و به ایوب بده تا شفا پیدا کند. رحمه گفت: بدون نام خدا ذبح کنم؟! آخر مگر میشود؟! ایوب پیغمبر خداست، گوسفندی که بدون نام خدا ذبح شود گوشتش... ابلیس به میان حرف رحمه دوید و گفت: اگر می خواهی همسرت زود خوب شود، همین کار را که گفتم بکن، امتحانش که ضرری ندارد، اما وقتی که این کار را انجام دادی، آن وقت همسرت در یک لحظه خوب می شود و می فهمی که ارزشش را داشت تا انجامش دهی. ابلیس حرف زد و حرف زد و آنقدر با آب و تاب حرف می زد که سخنانش در رحمه نفوذ کرد و حرف او را پذیرفت. رحمه نزد ایوب آمد و بزغاله را آورد و گفت: این بزغاله را بدون ذکر نام خدا ذبح کن تا از آن خورده و شفا پیدا کنی. ایوب در جواب گفت: وای بر تو! این سخن کیست که در گوش تو خوانده؟! رحمه حرفهای ابلیس را تند تند تکرار کرد او با تمام توان می خواست ایوب را مجبور به کاری کند که ابلیس گفته بود ایوب آهی کشید و‌گفت: ای زن برو استغفار کن، دشمن نزد تو آمده و می خواهد تو را گمراه کند. تو فریب او را خورده ای، همانا بدان تمام این سخنانی که گفتی، حرفهای ابلیس است که از دهان چون تویی که همسر من هستی در می آید. رحمه چشمانش را از حدقه بیرون آورد و گفت: چرا به فکر من و خودت نیستی؟! ابلیس کجا بوده؟! چرا در خیالاتت غرق شدی؟! این کار را بکن، چیزی از تو کم نمی شود! ایوب سریاز تاسف تکان داد و گفت: با همین کار اجر تمام عبادات و صبر خودم را بر باد می دهم. رحمه نیشخندی زد و گفت: می بینم اینهمه در حال افلیجی عبادت کردی، خدا به دادت رسیده، ای بیچاره! اگر من نبودم که از گرسنگی الان هفت کفن پوسانده بودی، حالا به حرمت این چند سالی که من کار کردم و با هم خوردیم، به حرفم گوش کن و این کار را انجام بده... ایوب دستش را بر پایی که لنگ شده بود زد و گفت: به خدا قسم اگر بر حرف بیهوده ات لجاجت کنی تو را صد ضربه تازیانه می زنم. رحمه از جا برخواست و گفت: پس بدان، به همان خدا قسم اگر این کاری را که گفتم انجام ندهی من هم چون دیگر همسرانت از نزد تو خواهم رفت و روزگارت سیاه تر از آنی می شود که اینک هست. ادامه دارد.... 📝به قلم: طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍جوانی به سن ازدواج رسید. او به خاطر تنگی‌ معیشت و روزی از ازدواج می‌ترسید. هاتفی از غیب او را ندا داد که ای جوان! چرا به خدای خود برای روزی‌رسانی اعتماد و توکل نداری؟! جوان گفت: ترس دارم‌ پس از ازدواج مرا شغل و کسب و کارم سست شود و مدیون خانواده‌ام گردم. هاتف از او پرسید: آیا به یاد داری که در شکم مادر تو را به رایگان روزی داد و چون متولد شدی با شیر مادر تو را رایگان و بی‌رنج روزی بخشید؛ و این روزی رایگان خدای تو تا سن بلوغ ادامه داشت و چنان مهر تو را در قلب والدین‌ات انداخت که به تو رایگان روزی می‌بخشیدند، آن گاه که به سن بلوغ رسیدی روزی تو را از رایگان به دسترنج تو تبدیل کرد و تو را در میان تلاش و کار آزمود تا روزی خود را با معصیت و نافرمانی او کسب نکنی. پس بدان خدای تو، تو را رایگان روزی داده است و اکنون نیز که به سن بلوغ و رشد رسیده‌ای اگر معصیت و نافرمانی او را نکنی مانند همان روز نخستِ خلقتت تو را و اهل‌بیت تو را روزی رایگان و بی‌منت خواهد بخشید. 🎋🎋🦋🎋🦋 @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_نود_پنجم🎬: رحمه همچنان منتظر ایستاده بود،گاهی میرفت به اتا
🎬: حضرت ایوب به رحمه گفت: اگر می خواهی مرا مجبور به اطاعت ابلیس کنی، همان بروی بهتر است، من تنها بمانم بسی برایم ارزشمندتر است تا تو باشی و ابلیس در خانه ام نفوذ کند. رحمه با شنیدن این حرف، باز هم خواسته اش را تکرار کرد او می خواست به هر طریق شده ایوب را مجبور به ذبح آن بزغاله کند و وقتی با تشر ایوب مواجه شد، او هم ایوب را ترک کرد. چند روزی ایوب تنها ماند، زندگی سخت تر از قبل بر او می گذشت، ایوب که تمام امیدش به درگاه خداوند بود به سجده افتاد و با حالت تضرعی بسیار چنین گفت: «پروردگارا! بدحالی و مشکلات به من روی آورده و تو مهربان ترین مهربانان هستی، خداوندا، امید ایوب در این روزهای سراسر رنج تو هستی و تمام کس و کار من در ایام عزلت و بی کسی تو هستی، خداوندا نظری از رحمتت بر این بنده ی سراپا تقصیر نما که بدون نگاه مهربان تو،ایوب هیچ است» و ایوب نبی در سجده اش خداوند را به کلماتی قسم داد که حضرت آدم برای توبه اش به آنها متوسل شد و به راستی که کلید هر قفل بسته ای این است« یا حمید بحق محمد، یاعالی بحق علی، یا فاطر بحق فاطمه، یا محسن بحق حسن و یا قدیم الاحسان به حق حسین علیه السلام» در این هنگام دعای ایوب مستجاب شد و ناگهان چشمه ای از زیر پای ایوب شروع به جوشیدن نمود و فرشته ی وحی بر او نازل شد و گفت: ای ایوب فرمان خداست که خودت را با آب این چشمه بشوری و غسل نمایی همانا این آب شفای بیماری تو هست و تمام بلاهایت با این آب رفع می شود و دوباره زمین های خشکیده مزارعت جان می گیرد و ایوب همان کار را کرد که به او امر شده بود و خیلی زود شفا یافت بلاها برطرف گردید و باز باران نعمت خداوند بر سرش باریدن گرفت. شفای ایوب دهان به دهان چرخید به گوش رحمه رسید، رحمه خود را به ایوب رساند، ایوب به خاطر زحمت هایی که رحمه در طول هفت سال بیماری اش برای او کشیده بود از تقصیر او در گذشت اما قسمی را مبنی بر زدن صد تازیانه به او در خاطر داشت و نباید رد قسم می کرد اما دلش هم نمی آمد که او را بزند. در این هنگام باز فرشته ی وحی به او نازل شد و فرمان داد: ای ایوب اگر می خواهی قسم خود را نشکنی، صد ساقه ی گندم بهم گیر و با آنها یک بار بر بدن رحمه بزن تا هم قسم خود را ادا کرده باشی و هم آسیبی به همسرت وارد نشود. و پس از این هفت سال بیماری، دوباره ایوب سالم و سرحال شد، و دوباره باغ و‌درخت و مزرعه اش رونق گرفت و هر آنچه نعمت از دست داده بود، چندین برابرش را به دست آورد و تا سیصد سال هم در خیر و برکت عمر نمود. ادامه دارد... 📝به قلم: طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨