eitaa logo
با شمیم تا شفق
252 دنبال‌کننده
478 عکس
62 ویدیو
5 فایل
شکوفه سادات مرجانی بجستانی ش.میم شفق یعنی سرخی شام و بامداد یعنی بعد از تاریکی روشنی است یعنی فلق یعنی امیدواری مادر دخترهای متفاوت دچار کلمات،نوشتن،کتاب‌و فیلم رشد یعنی از دیروزت بهتر باش در بله و تلگرام هم شعبه داره @shokoofe_sadat_marjani
مشاهده در ایتا
دانلود
. شما عاشق شده‌اید؟! عشق می‌دانید یعنی چه؟! عشق شما چه شکلی است یا دوست دارید چه شکلی باشد؟! اگر می‌خواهید بگویید چشم‌هایش درشت باشد یا کشیده،لبهایش قلوه‌ای باشد یا نازک.کمرش باریک باشد یا پهن.گوشتی باشد یا لاغر.سرتق باشد یا توی مشت... اگر می‌خواهید این‌ها را بگویید شما از عشق چیزی نفهمیدید.اما اگر می‌خواهید مثل علی فتاح بگویید:«موهایش آبشار قهوه‌ای،قدش تا اینجای من(سر شانه‌هایش را نشان داد)سنش پنج سال کوچکتر،حرف زدنش آرام،ریز بخندد،وقتی می‌گوید«علی»سرش را روی شانه‌هایش کج کند،لب‌هایش مثل غنچه گل یاس،اصلش بوی یاس بدهد،مهتاب باشد» شما حتما عاشقید. منِ‌او روایت عشق است.تماما عشق.نه آن عشقی که حالا هر کسی از راه رسید بیانش می‌کند.خودِخودِ عشق را می‌گویم.آنکه خدا برایش می‌گوید:«من طلبني وجدني...» منِ‌او یعنی همه‌ی من برای او.همه‌ی ما برای او. یعنی همه یکی هستیم.همه از اوییم.همه عشقیم. همه‌ی حرف منِ‌او این حدیث است: مَن عَشِقَ فعَفَّ ثُمَّ ماتَ،ماتَ شَهيدا. هر كه عاشق شود و خود را پاك نگه دارد و با اين حال بميرد،شهيد مرده است. به قول درویش مصطفای کتاب«تنها بنایی که اگر بلرزد،محکم‌تر می‌شود دل است.دل آدمی‌زاد.باید مثل انار چلاندش،تا شیره‌اش در بیاید...حکما شیره‌اش هم مطبوعه...عاشقی که هنوز غسل نکرده باشه،حکما عاشقه،نفسش هم متبرکه..‌» اگر عاشق شده‌اید و عشق را به رسم علی فتاح می‌فهمید این کتاب به درد شما می‌خورد.اصلا برای شما نوشته شده است.از دستش ندهید. در خواندن این کتاب عجله جایز نیست.گرچه می‌دانم کتاب گاهی کاری می‌کند که شما ترمز ببرید. منِ‌او داستان عشق است.عشق‌های پاکی که نیش حرف‌های دیگران را چشیده‌اند و با تن زخمی و پاک ادامه داده‌اند.حتی قسمتی برای حرف‌های نگفته‌شان در نظر گرفته است. راستی عکس جلد کتاب پدر دل ما را درآورد. منِ‌او داستان زندگی علی فتاح است. داستان زندگی علی فتاح را بخوانید. برشی از کتاب: *مصیبت هم شکر دارد.مصیبت‌های سخت‌تری هم هست *خدا بزرگ است.ما خودمان زمین خورده‌ایم.زمین خورده را زمین نمی‌زنند. *حکما کور بهتر می‌بینه چون چشمش به کار دیگران نیست.چشمش به کار خودش است.چشمش به معرفت خودش است یا علی مددی.
. پیچ و لئو یک زوج عاشق‌اند. پیچ در یک حادثه حافظه خودش را از دست می‌دهد و دیگر همسرش لئو و زندگی چند ساله با او را به خاطر ندارد برای همین علاقه‌ای به او در خودش احساس نمی‌کند. لئو تصمیم می‌گیرد تلاش کند تا دوباره همسرش را عاشق خودش کند. داستان براساس زندگی یک زوج واقعی ساخته شده است. سینمای هالیوود برای ژانر عاشقانه درست و‌حسابی‌‌اش به ریچل مک آدامز خیلی مدیون حتما نباید حافظه‌مون و از دست بدیم تا دوباره برای عشق تلاش کنیم.زندگی جای از دست دادن. قدر هر چیزی رو باید دونست. از اون فیلم‌ها بود که دوستش داشتم بغض کردم و خیلی بهش فکر کردم
. برای تو پسرک فهیم خاطراتم
. نفس نفس زدم.خوش قولی‌ام داشت خال بر‌می‌داشت.ده،دوازده پله چرخیده کاردرمانی را پایین رفتم.کاردرمان انتهای مستطیل دراز زیرزمین نشسته بود.بریده گفتم:«ببخشید.دیر شد؟» خانم منشی لبخند زد:«نه دیر نشده.مریضا یکم عقب جلو شدن.بعد ایشون نوبت شماست»همه نفس‌های نصفه و نیمه را فوت کردم.ساک پر از وسیله‌ و حلماسادات یک سال و نیمه را زمین گذاشتم.پسرکی ۷ ساله بدون کوچکترین حرکت یا صدایی روی زمین دراز کشیده بود.انگار درختی قطع شده و تنه‌اش روی زمین افتاده باشد.توپ آبی بزرگ با دست پدر جلو آمد.پسرک را دو نفری روی توپ گذاشتند.کاردرمان دست‌های نحیف پسر را گرفت تا به تن او فرم دهد.انگار شاخه درخت را گرفته بود.سرش را کنار توپ خم کرد.پدر نگاهش را دنبال کرد.خیسی روی توپ دیده شد.پدر دستپاچه گفت:«ببخشید تا حالا اصلا همچین چیزی پیش نیومده.قبل اینکه بیایم پوشکش عوض شده.شرمنده‌ام به خدا»کاردرمان گفت:«پیش میاد.اشکالی نداره.توپُ می‌شوریم.فعلا یه زیرانداز می‌ندازیم»در تعارف کاردرمان و پدر،پسرک صورتش جمع شد.صدای گریه‌اش بلند شد.سکوت برای چند ثانیه به احترام فهم پسر ازجا برخاست و بین ما چرخید.به پسرک زل زدم.احتمالا بارها برچسب نفهمیدن خورده بود.برچسب یک تکه گوشت.پدر پسرش را روی زیرانداز گذاشت:«چرا گریه می‌کنی؟چیزی نشده بابا.عمو دستش عرق کرده توپ خیس شده.می‌خواست ببینه تو‌چیکار می‌کنی.شلوار تو که خشک.گریه نکن بابا» کاردرمان همراهی کرد:«گول خوردی ها»گریه پسرک رنج‌آورتر شد.عمیق‌تر.طاقتم طاق شد.وسایل تعویض پوشک را یواشکی کنار پای پدر هل دادم.سعی کردم صدایم درگوشی باشد:«کمک لازم دارید؟احساس می‌کنم بچه معذبه خجالت می‌کشه»پدر نگاهم کرد.انگار برادری با استیصال به خواهرش نگاه کند.«نه فقط پوشک..»نگاهش به کنار پایش افتاد.گفتم:«نمی‌دونم سایزش می‌خوره یا نه ولی از هیچی بهتره»تشکر کرد.پسر رابغل کرد.رفت آن طرف ضلع مستطیل.صدای پدر به گوشم خورد:«شلوارت تمیز بابا.تا منُ داری نه غصه بخور نه خجالت بکش.صدای چیه بابا؟موتور رد شد.موتور برای پسر من اومدی؟ الان میارمش» پسرک لبخند زد.چند دقیقه بعد قلم‌دوش پدرش از پله‌ها بالا رفت و من دیگر ندیدمش.حتی اسمش را نمی‌دانم اما زیاد به او فکر می‌کنم.مثلا وقتی پوشک دختر هفت ساله‌ام را عوض می‌کنم و او لگد‌هایش را روی تن من جا می‌گذارد.یا مثلا وقتی آدم‌ها خطاب به دخترم می‌گویند چیزی نمی‌فهمد.تو می‌پری توی سرم و من با لبخند از کنار هرچه درد و رنج‌وحرف‌ است می‌گذرم.پسرک فهیم خاطرات من.نمی‌دانم کجایی اما بدان تو برای من درختی استواری.از تو ممنونم. 📸همین روزهاست
. برهمان عهد که بودیم برآنیم هنوز
هدایت شده از دختر دریا
خدایا ما رو عاقبت به‌خیر کن؛ باقی‌ش می‌گذره... @dokhtar_e_daryaa