.
«اونجا درنده هم داره؟»
این چندمین بار بود که این سوال را میپرسیدم و جواب درستی نمیشنیدم.یک نفر توی دلم نشسته بود و داشت رخت چنگ میزد.دیگری توی سرم پروندهسازی میکرد.
این کار ما مادرهاست.کوچکترین نشانه یا احساسی باعث میشود مادرها به این روز بیوفتند.وطن مادر است و من مادرم.نگران حمله بودم.نگران تکه تکه شدن هموطنم.
هرچه هوا تاریکتر شد.پروندههای بیشتری توی سرم روی هم جمع شدند.
شب چادر سیاهش را پهن کرد.قصد خوابیدن نداشتم اما باید بچهها را میخواباندم.روشش این بود که خودم را به خواب بزنم تا آنها هم بخوابند.همین شد که خوابم برد.مثل خیلی از وقتهای زندگیام.
نصف شب اما بیدار شدم.دیر بود اما بیدار شدم.مثل خیلی از وقتهای زندگیام.گاهی دیر میشود اما خودم را میرسانم.
رختشور سرش را بالا آورد:«پیدا نشدن؟» تمام کانالهای خبر را زیرورو کردم.بالگرد پیدا شد.آدمها نه.
همه آن ساعتها از جلوی چشمم گذشت.توی قاب تلویزیون مردم کیپ تا کیپ ایستاده بودند.«اللَّهُمَّ إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَیْرا» شانههایم را میلرزاند.رختشور و پروندهساز ولو شده بودند.آخر ما به درندهها فکر کرده بودیم نه به مردارخوارها.
پروندهساز گفت:«بزار شیرینیشون بخورن خیلی وقته صهیونیست احساس شادی نکرده.بزار قبل نابودی خوش باشن»
لبخند زدم.چشمم به عکس شما توی سیل جمعیت افتاد.به شمایی که آماج تهمتها و تمسخرها بودید.نه اخمکردیدو نه دم زدید.فقط ادامه دادید.نشانهها برای من کنار هم نشستند و پازل تکمیل شد.
گفتم:«احساسم بهتون اینه که شبیه یه عموی مهربون کار بلدید.از اونا که اگر اشتباه کنی میگن غصه نخور درستش میکنم.من فکر میکنم #رئیس_جمهوری که خستگی نمیشناخت حالا که #شهید_جمهور شده اصلا دیگه خستگی سرش نمیشه.مخصوصا که از کولهبار سفرش نشانهها سرریز کرده باشن.آقای عزیزِ پر از نشانه.من از خدا خواستم شما هم بخواهید که تاریخ دوباره تکرار بشه.من امید دارم.آخه رجایی که رفت خدا آقای خامنهای رو بهمون داد»
مثل بچهای که چیز مهمی یادش آمده باشد گفتم:«راستی میشه لطفا به پرونده منم رسیدگی کنید آخه منم نویسندهام مثل عباس آقا معروفی.البته نه معروفم نه کتاب دارم پروندهام هم پر لک اما نویسندهام.یه مادر نویسنده که دوست داره باعزت کوله سفرش و ببنده.هواشو داشته باشید»
لبخندتان توی چشمم تار شد.سهتایی باهم گفتیم:«سفر سلامت آقای خادمِ محبوبِ دلسوزِ پرتلاشِ امام رضا.سلام ما رو به آقا برسونید»
طرف حق باش.برای خدا زندگی کن.چون جونتم که بدی بازم نمیتونی بعضیها رو راضی کنی
#رییسی_عزیز
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
.
شبیه یک داستان معمایی هزار تو است
نشانه پشت نشانه
رسیدهام به این قسمت
دیگر تاب ندارم بهتزده و حیرانم
سالگرد شهادت شهید جمهور
سید ابراهیم رئیسی عزیز
همزمان با سالگرد شهادت
امام رضا(ع) است
کتاب را میبندم
و از خودم میپرسم
او واقعا که بود؟!
#شهید_جمهور
#رییسی_عزیز
@bashamimtashafagh
با شمیم تا شفق
هدایت شده از مدرسه نویسندگی مبنا
📚 آغاز ثبتنام رایگان مثبت حلقه کتاب
🔻 جمعخوانی کتاب «پشت شیشههای مات»
❇️ به مناسبت شهادت آیتالله رئیسی
روایتی داستانی بر اساس اسناد به دستآمده از زندگی شهید آیتالله دکتر بهشتی
🎁 به همراه کدتخفیف ۱۰۰ درصدی خرید نسخه الکترونیکی کتاب
🔸 جمعخوانی کتاب
🔹جلسه آنلاین بررسی کتاب
🔸 نقد و تحلیل فرم و محتوای کتاب
🔻 ثبتنام رایگان در حلقه کتاب:
🆔https://formafzar.com/form/p6o36
🆔https://formafzar.com/form/p6o36
#حلقه_کتاب
#مثبت_حلقه
#روایت_جمهور
| @mabnaschoole |
.
قصه کربلا ساختگی است
قصه رفح چطور؟
قصه چادرهای سوخته ...
خدا دارد با مردمان این زمین خاکی اتمام حجت میکند
خدایا حجتت را برسان
#رفح