eitaa logo
شهدای مدافع حرم خوزستان
487 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
670 ویدیو
6 فایل
💖 کانالی شهدایی با محوریت شهدای مدافع حرم استان خوزستان (بسیجیان گمنام اهواز) ‌ شهادت، یعنی وارد شدن در حریم خلوت الهی ‌ 🔻کانال‌ها و پیام‌رسان‌ها در اینستاگرام،‌ آپارات، ایتا، سروش، روبیکا https://takl.ink/basijiyanegomnam/ ‌ ادمین @Aletahaa69
مشاهده در ایتا
دانلود
💢بسیار زیاد مقام معظم رهبری را دوست داشتند. خیلی هم تلاش کردند کـه محافظ حضــرت آقا بشوند. در #وصیتنامه اش نیز نوشته است که: «رهبر را تنها نگذارید و پیرو رهبر باشید.» نقل از #مادر_شهید ♨️به #شهید_حمید_رمضانی ارادت داشتند. در وصیت نامه شان قید کرده بودند که نزد شهید رمضانی خاک بشوند که محقق نگردید. در حال حاضر افرادی که بر سر خاک ایشان می آیند و فاتحه میدهند بلافاصله بعد از آن بر سر خاک شهید رمضانی میروند و فاتحه میخوانند. 🔰به امام رضــا علیه السلام ارادت خاصــی داشـتند و حــتــی در وصــیت نامه شــان هم ذکر کردند که: « اگر بعد از من به حـرم امام رضـا علــیه السلام رفتید سلام من را هم برسانید.» 👈هــر روز #زیارت_جامعه_کبیره، #زیارت_عاشورا و #سوره_نور را میخواندند. حــتی بعد از شـهادتشان روزی به خواب برادر دیگـرم آمدند و به ایشان گفتند: «به همه توصیه کنید زیارت جامعه کبیره بخوانند.» نقل از #خواهر_شهید 📸شهید مدافع حرم #حمیدرضا_فاطمی_اطهر #اهواز 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
💢انسان معمولی یعنی آن مومنی که در اوج سادگی و با داشتن اسم و رسمی بزرگ و خانواده‌ای ایثارگر ظاهرش و مرامش با مردم عوض نشده بود و از درون رشد کردند و شجاعت را در مسیر اهدافشان و آرمانهایشان استفاده کردند.... 📜ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله... الذین یعنی معمولی نه اینکه پیامبر معصوم و یا خاص بودند....🌹🙏😔 📸شهید مدافع حرم در کنار گرامی در ▪️مادر ایشان شیر زنی است که هم است هم و هم ▪️خود شهید نیز پدر، عمو و پدر خانم شان به شهادت رسیده اند. شادی روحشان 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
شهدای مدافع حرم خوزستان
🔴 شوق رفتن | خاطره‌ای از اولین شهید مدافع حرم ✦⇠ روزی با هم به نماز جمعه رفتیم. هنگامی که نماز جمعه تمام شد من رفتم کنار ضریح امامزاده حیدر، گوشه‌ای ایستادم. نمازگزاران داشتند از مصلی خارج می‌شدند. پس از دقایقی، احسان هم آمد کنار ضریح امامزاده. فکر نمی‌کرد که من آنجا ایستاده باشم. دور ضریح می‌چرخید و آن را می‌بوسید. می‌کرد و با خدا راز و نیاز. می‌گفت:«خدایا کاری کن خواهرم راضی شود تا من بتوانم به بروم.» من هم داشتم صدایش را می‌شنیدم. نشستم گوشه‌ای و شروع کردم به گریه کردن. او دوست داشت، به سوریه برود و من هم هیچ راهی جز قبول کردن نداشتم. یک اسکناس پنج هزار تومانی از جیبش در آورد و آن را درون ضریح انداخت. ضریح را بوسید و از حرم خارج شد. ✨ ✦⇠ من زودتر از او از خارج شدم و بیرون در گوشه‌ای منتظرش ماندم تا بیاید. موقعی که آمد، گفتم: برادر چرا دیر کردی؟ گفت: مگه خسته شدی؟ گفتم: نه، اما منم کار و زندگی دارم. معذرت خواهی کرد و گفت: ببخشید. حالا می‌خوای کجا بری؟ می‌خوای بری خانه‌‏تان؟ گفتم: نه، امروز می‌خواهم تا عصر با تو باشم. می‌خوام یه جایی ببرمت که یه کم حال و هوایت عوض بشه. گفت: کجا بریم؟ گفتم: بریم پارک. گفت: اسم پارک رو پیش من نیار. فضاش برام سنگینه. خفه‌ام می‌کنه. توی شهر چرخی زدیم تا رسیدیم به پارک شاهد که روبروی گلزار شهداست. گفتم: می‌خوام اینجا بنشینم. گفت: اشکالی نداره. از اینجا هم بوی برادر شهیدم بارونی به مشام می‌رسد، خوبه. گوشه‌ای از پارک نشستیم. گفتم: باهات حرف دارم. گفت: حرفت را بزن، اشکالی ندارد. او می‌خواست من را راضی کند تا به سوریه برود و من هم می‌خواستم او را راضی کنم که به سوریه نرود.✨ ✦⇠ در دل با خود گفتم: خدایا کمکم کن. کمکم کن تا بتوانم حرفم را بزنم. رو به خیابان کردم چند موتوری در حال عبور از پارک بودند. احسان هم سرش در بود و داشت گریه می‌کرد. شروع کردم به حرف زدن با او. گفتم: احسان چی شده؟ مگه من پیشت ننشسته‌ام؟ گفت: می‌بینی خواهر؟ اصلاً هوشم پیش تو نیست. حواسم جای دیگری است. فقط جسمم کنار توست. گفتم: برادر کسی رو می‌خوای؟ اگر خاطر خواه کسی شده‌ای بگو تا برایت بروم خواستگاری. چیزی نگفت. گفتم: برادر، خانه نداری؟ وضعت بد است؟ باز چیزی نگفت. گفتم: برادر برای پول می‌خواهی به سوریه بروی؟ رو به من کرد و گفت: به حضرت زینب قسم تو را نمی‌بخشم و شروع کرد به گریه کردن.✨ ✦⇠ گفت: «خواهر در خطر است. حرم حضرت زینب در محاصره دشمن است. تو می‌گوئی برای پول می‌خواهی بروی؟ تو برادرت را نمی‌شناسی؟» خواستم با این حرف برادرم را به زبان بیاورم. ببینم برای چه می‌خواهد به سوریه برود؟ چرا اینقدر برای رفتن پافشاری می‌کند؟ یک ساعت همین جور با صدای بلند داشت گریه می‌کرد. گه گاه افرادی با موتور سیکلت و ماشین از مقابل‌مان رد می‌شدند و من هم خجالت می‌کشیدم. گفتم: برادر گریه نکن. اشتباه کردم. گفت: «تو یک حرفی زدی که دلم را لرزاندی. گفتی: برای پول می‌خواهی بروی...»✨ 🔰 راوے: 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam