eitaa logo
شهدای مدافع حرم خوزستان
482 دنبال‌کننده
2هزار عکس
579 ویدیو
6 فایل
💖 کانالی شهدایی با محوریت شهدای مدافع حرم استان خوزستان (بسیجیان گمنام اهواز) ‌ شهادت، یعنی وارد شدن در حریم خلوت الهی ‌ 🔻کانال‌ها و پیام‌رسان‌ها در اینستاگرام،‌ آپارات، ایتا، سروش، روبیکا https://takl.ink/basijiyanegomnam/ ‌ ادمین @Aletahaa69
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حقیقت شیعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ #فاطمیه 🎞باز شدن درب خانه #حضرت_زهرا سلام الله علیها برای اولین بار به درخواست رییس جمهور چچن برای #زیارت و #تبرک وی به آن بیت نورانی 👌پیشنهاد ویژه 💐 #خانه_حضرت_زهرا 💥ببینید و انتشار دهید 🚩کانال حقیقت شیعه 🆔 @hagigatshia14
🔰فرزند شهید مدافع حرم #سید_جاسم_نوری ♨️هرچه به #پدر اصرار می‌کردیم از عراق برایمان سوغاتی انگشتر بیاور قبول نمی‌کرد و می‌گفت: من برای جنگ رفته‌ام نه برای بازار رفتن، حتی برای زیارت #امام_رضا علیه السلام هم که به #مشهد می‌رفت سوغاتی نمی‌آورد و می‌گفت من برای #زیارت رفته‌ام، نه کار دیگر. 👈در زمان حضور در عراق، قطعه‌ای از سنگ مزار حضرت #امام_حسین علیه السلام را به ایشان هدیه دادند که مربوط به هفتاد سال پیش بود، در سفر آخرش برای همه اعضای خانواده از آن سنگ متبرک #انگشتر درست کرد که بعد از شهادت همراه با وسایلش به دست ما رسید. 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
🔰رزق شهادت در علیه السلام ▪️همسر مکرم شهید مدافع حرم نقل میکند، شهید محمد قبل از آخرین اعزام وقتی به مرخصی آمده بود به ما گفت می‌خواهم شما را به ببرم. ما را به زیارت علیه السلام برد. یک بار وقتی از حرم بیرون آمدیم، نگاهش کردم همه محاسنش از شدت گریه و زاری خیس شده بود😔😭. به محمد گفتم من را آوردی یا آمده‌‌ای کار خودت را پیش امام رضا علیه السلام راه بیندازی؟! گفت: شرمنده‌ام😔 جبران می‌کنم.... انگار وعده را از امام رضا علیه السلام گرفته بود🕊. به محمد نگاهی کردم و گفتم: محمد جان کار خودت را کردی دیگر🍃. 💢در نهایت هم در ۸ آبان ۹۵ با اصابت گلوله به پیشانی‌اش به آرزویش رسید و نذرش را با ریختن خونش در راه اسلام و یاری دین پیامبر اکرم صل الله علیه وسلم ادا کرد.🌹 آری مقربان درگاه خدا و ائمه اطهار (علیهم السلام) برای نزدیکی به آنها می کوشند و بر سرجان معامله میکنند👌 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
🔰 مدافع حرم از 💢یک شب یکی از دوستانش پارچه روی قبر سلام الله علیها را برایمان آورده بود. ایوب رفت حیاط و زار زار گریه می‌کرد. بعد رفت اتاقش شروع به خواندن نماز کرد. خوابش برد. صبح بیدار شد و گفت که خواب دیده است. آن شب هر دوی ما خواب دیده بودیم. او خواب دیده بود که به رفته و در حال انجام اعمال، ناگهان همراه به آسمان پرواز کرده است. من هم خواب دیدم که در مجلس خانم نشسته بودم. ناگهان مردی بلند قد با چهره‌ای نورانی نگاهم کرد و با صدای دلنشین و مهربانانه گفت: گریه نکن و نگران هیچ چیزی نباش. آرام باش. 👈نمی‌دانستم چه بگویم. به ایوب می‌گفتم چطور از بچه‌ها می‌گذری؟ چطور از محمد پارسا می‌گذری؟ می‌گفت این حرف‌ها را نزن. من اگر بروم شما سلام الله علیها را دارید. از همه مهم‌تر خدای زینب را دارید. دلم آرام نداشت تا اینکه من و بچه‌ها را به فرستاد. بعد از آرام شدم. 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
▪️خصوصیات خلقی و روحی شهید حاج رضا انقلاب اسلامی را یکی از معجزات بزرگ قرن می دانست و حفظ انقلاب را از اوجب واجبات می دانست. فردی ولایتمدار و گوش به حرف سخنان رهبری بود و همیشه می گفت ما باید مواضع مان را به وسیله سخنان رهبری مشخص کنیم. اگر نیازمندی را می دید هر کاری که می توانست و از دستش بر می آمد انجام می داد. از سال ۸۶ تا ۹۴ آن قدر به رفته بود که به قول خودش مغازه دارهای آنجا می شناختنش. خودش را خادم اهل بیت علیه السلام میدانست. را چندین سال بود که انجام می داد. حتی کاروان های زیارتی را ترتیب میداد و کسانی هم که بی بضاعت بودند را از هزینه شخصی خودش به میبرد. شهادت طلبی، شجاعت، ایثار و خدا ترسی حاج رضا زبانزد خاص و عام بود. طوری که در زمان جنگ همیشه در خودش آمادگی شهادت را حفظ کرده بود. از دهه شصت تا قبل از شهادتش مراسم غسل و کفن و دفن اموات را فی سبیل الله انجام میداد. حتی کسانی که کفن نداشتند و یا توان مالی خرید حتی یک کفن را نداشتند حاج رضا از هزینه شخصی خودش برای آنها کفن تهیه میکرد. تا آنجا که برایش امکان داشت و در توانش بود تلاش میکرد به مردم کمک کند. حاج رضا در طول این سال ها زهد و ساده زیستی را سرمشق زندگی خودش و فرزندانش قرار داده بود. هرکسی برای حل کار و یا مشکلی خانوادگی پیش ایشان می آمد سریع اقدام می کرد. 📸شهید مدافع حرم 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
🔴 شوق رفتن | خاطره‌ای از اولین شهید مدافع حرم ✦⇠ روزی با هم به نماز جمعه رفتیم. هنگامی که نماز جمعه تمام شد من رفتم کنار ضریح امامزاده حیدر، گوشه‌ای ایستادم. نمازگزاران داشتند از مصلی خارج می‌شدند. پس از دقایقی، احسان هم آمد کنار ضریح امامزاده. فکر نمی‌کرد که من آنجا ایستاده باشم. دور ضریح می‌چرخید و آن را می‌بوسید. می‌کرد و با خدا راز و نیاز. می‌گفت:«خدایا کاری کن خواهرم راضی شود تا من بتوانم به بروم.» من هم داشتم صدایش را می‌شنیدم. نشستم گوشه‌ای و شروع کردم به گریه کردن. او دوست داشت، به سوریه برود و من هم هیچ راهی جز قبول کردن نداشتم. یک اسکناس پنج هزار تومانی از جیبش در آورد و آن را درون ضریح انداخت. ضریح را بوسید و از حرم خارج شد. ✨ ✦⇠ من زودتر از او از خارج شدم و بیرون در گوشه‌ای منتظرش ماندم تا بیاید. موقعی که آمد، گفتم: برادر چرا دیر کردی؟ گفت: مگه خسته شدی؟ گفتم: نه، اما منم کار و زندگی دارم. معذرت خواهی کرد و گفت: ببخشید. حالا می‌خوای کجا بری؟ می‌خوای بری خانه‌‏تان؟ گفتم: نه، امروز می‌خواهم تا عصر با تو باشم. می‌خوام یه جایی ببرمت که یه کم حال و هوایت عوض بشه. گفت: کجا بریم؟ گفتم: بریم پارک. گفت: اسم پارک رو پیش من نیار. فضاش برام سنگینه. خفه‌ام می‌کنه. توی شهر چرخی زدیم تا رسیدیم به پارک شاهد که روبروی گلزار شهداست. گفتم: می‌خوام اینجا بنشینم. گفت: اشکالی نداره. از اینجا هم بوی برادر شهیدم بارونی به مشام می‌رسد، خوبه. گوشه‌ای از پارک نشستیم. گفتم: باهات حرف دارم. گفت: حرفت را بزن، اشکالی ندارد. او می‌خواست من را راضی کند تا به سوریه برود و من هم می‌خواستم او را راضی کنم که به سوریه نرود.✨ ✦⇠ در دل با خود گفتم: خدایا کمکم کن. کمکم کن تا بتوانم حرفم را بزنم. رو به خیابان کردم چند موتوری در حال عبور از پارک بودند. احسان هم سرش در بود و داشت گریه می‌کرد. شروع کردم به حرف زدن با او. گفتم: احسان چی شده؟ مگه من پیشت ننشسته‌ام؟ گفت: می‌بینی خواهر؟ اصلاً هوشم پیش تو نیست. حواسم جای دیگری است. فقط جسمم کنار توست. گفتم: برادر کسی رو می‌خوای؟ اگر خاطر خواه کسی شده‌ای بگو تا برایت بروم خواستگاری. چیزی نگفت. گفتم: برادر، خانه نداری؟ وضعت بد است؟ باز چیزی نگفت. گفتم: برادر برای پول می‌خواهی به سوریه بروی؟ رو به من کرد و گفت: به حضرت زینب قسم تو را نمی‌بخشم و شروع کرد به گریه کردن.✨ ✦⇠ گفت: «خواهر در خطر است. حرم حضرت زینب در محاصره دشمن است. تو می‌گوئی برای پول می‌خواهی بروی؟ تو برادرت را نمی‌شناسی؟» خواستم با این حرف برادرم را به زبان بیاورم. ببینم برای چه می‌خواهد به سوریه برود؟ چرا اینقدر برای رفتن پافشاری می‌کند؟ یک ساعت همین جور با صدای بلند داشت گریه می‌کرد. گه گاه افرادی با موتور سیکلت و ماشین از مقابل‌مان رد می‌شدند و من هم خجالت می‌کشیدم. گفتم: برادر گریه نکن. اشتباه کردم. گفت: «تو یک حرفی زدی که دلم را لرزاندی. گفتی: برای پول می‌خواهی بروی...»✨ 🔰 راوے: 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
💢حاج جاسم رابطه دوستانه و بسیار خوبی نیز با شهید مدافع حرم داشت تا جایی که این دو بزرگوار با هم بسته بودند، در تمام دوران جنگ با هم بودند بعد از شهادت مصطفی، جاسم دیگر جاسم سابق نبود، من ندیدم حاج جاسم بعد از شهادت این دو دوست صمیمی‌اش از ته دل بخندد اگر لبخندی هم می‌زد تصنعی و زورکی بود. ما بعضی شبها به قبور شهدا می‌رفتیم، حاج جاسم سر مزار تک تک دوستان شهیدش می‌نشست و فاتحه می‌خواند. سر مزار مصطفی که می‌نشست‌ اشک می‌ریخت و با او درددل می‌کرد. یک بار به من گفت طاهر نگذار کنار مصطفی کسی دفن شود. وقتی مردم، من را کنار مصطفی یا پیش پای مصطفی خاک کنید. نگذار من از مصطفی دور باشم. 📸شهید مدافع حرم 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایتی از حضور شهید مدافع حرم در مراسم تشییع ▪️بهترین راه این روزگار 👈اول صبح، در کنار میدان رودبند، چشم انتظار رسیدن کاروان شهدای غواص بودیم. سید کنارم ایستاده بود. اولین تریلر حامل شهدا که رسید، ما هم آرام آرام به همراه مردم در مسیر مشخص شده راه افتادیم. سید شانه به شانه ام قدم برمی داشت. در این بین مرد میانسالی که سعی داشت شهدا را کند، زمین خورد. سید بلافاصله به سمتش دوید و زیر بغل هایش را گرفت و او را از زمین بلند کرد. داشتم نگاهش می کردم. آن مرد رو کرد به سید و گفت: «این شهدا خیلی بزرگوارن! خیلی پیش خدا عظمت دارن!» و سید در حالی که داشت لباس های او را می تکاند گفت: «آره حاجی! توی این روزگار بهترین راه اینه که آدم شهید بشه!» من آن روز به این جمله ی سید خیلی ساده و معمولی نگاه کردم. حتی به گریه هایش در طول مسیر تشییع. اما به گمانم بعد از آن تشییعِ تاریخیِ شهدای غواص، سید دیگر روی زمین بند نبود. حالات و رفتارش تغییر کرده بود. انگار خبرهایی به دلش افتاده بود . راوی: حاج رجب لطفی خلف(مداح) 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
▪️نقل از فرزند شهید مدافع حرم 🔻هرچه به اصرار می‌کردیم از عراق برایمان سوغاتی انگشتر بیاور قبول نمی‌کرد و می‌گفت: من برای جنگ رفته‌ام نه برای بازار رفتن، حتی برای زیارت علیه السلام هم که به می‌رفت سوغاتی نمی‌آورد و می‌گفت من برای رفته‌ام، نه کار دیگر. 👈در زمان حضور در عراق، قطعه‌ای از سنگ مزار حضرت علیه السلام را به ایشان هدیه دادند که مربوط به هفتاد سال پیش بود، در سفر آخرش برای همه اعضای خانواده از آن سنگ متبرک درست کرد که بعد از شهادت همراه با وسایلش به دست ما رسید. 🗓شهادت: ۷ خرداد ۹۴ 📿شادی روحشان 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
◾️همسر شهید مدافع حرم 🔻یک شب یکی از دوستانش پارچه روی قبر سلام الله علیها را برایمان آورده بود. ایوب رفت حیاط و زار زار گریه می‌کرد. بعد رفت اتاقش شروع به خواندن نماز کرد. خوابش برد. صبح بیدار شد و گفت که خواب دیده است. آن شب هر دوی ما خواب دیده بودیم. او خواب دیده بود که به رفته و در حال انجام اعمال، ناگهان همراه به آسمان پرواز کرده است. من هم خواب دیدم که در مجلس خانم نشسته بودم. ناگهان مردی بلند قد با چهره‌ای نورانی نگاهم کرد و با صدای دلنشین و مهربانانه گفت: گریه نکن و نگران هیچ چیزی نباش. آرام باش. نمی‌دانستم چه بگویم. به ایوب می‌گفتم چطور از بچه‌ها می‌گذری؟ چطور از محمد پارسا می‌گذری؟ می‌گفت این حرف‌ها را نزن. من اگر بروم شما سلام الله علیها را دارید. از همه مهم‌تر خدای زینب را دارید. دلم آرام نداشت تا اینکه من و بچه‌ها را به فرستاد. بعد از آرام شدم. 🗓شهادت ۱۷ آذر ۹۴ 📿شادی روحشان 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam