eitaa logo
بذل الخاطر
1.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
4 ویدیو
13 فایل
صید و بذل خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین و جستارهایی جهت تمرین طرز نگاه دیگر به امور ساده و محفلی برای نشر علم و تسدید قلب مؤمنین. هدف ثبت خطورات است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @Saghorb :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
👈همچنین ابوجعفر نقیب نیز معتقد است روایت ساختگی "ان آل ابی طالب لیسوا لی بأولیاء" بعد از جریان ساختگی خواستگاری از دختر ابوجهل را ادعایی برای نسخ حدیث غدیر گرفتند. و اساسا برخی نیز ممکن بود توهم داشته باشند که غدیر حدیثی ارشادی بوده و یا مربوط به امور دنیایی و غیر الزامی بوده که امکان مصلحت سنجی داشته اند و ... 👈شایعاتی نیز از انصراف امیر المؤمنین از خلافت در منابع نقل شده است. ممکن بود شبهات و مصلحت سنجی های دیگری نیز توسّط برخی رخ داده باشد. 👈در چنین فضای پر فتنه و پر گرد و غباری روشن است که نصّی مانند غدیر ممکن بود کنار زده شده و عبور از آن استبعادی ندارد. آنچه استبعاد زیادی دارد این است که بدون هیچ کدام از این شبهات یک دفعه همه ی صحابه آن نصّ را زیر پا بگذارند که البته شیعه لزوما چنین ادّعایی ندارد. 🔸[ابتناء شبهه بر احاطه به همه عوامل تأثیر گذار در زمان بیعت سقیفه]🔸 ۱۴-یکی دیگر از پیش فرضهای مخفی شبهه ی استبعداد ارتداد صحابه دلیل گرفتن عدم وجدان بر عدم وجود است. گویا اینگونه فرض شده که ما همه ی عوامل مؤثّر بر تکوّن سقیفه و عبور از غدیر را میدانیم و در آن چیزی نیست که دلالت بر وجود نصّی در غدیر داشته باشد. در حالیکه در اینگونه موارد خیلی راحت ممکن است برخی قرائن و حقائق در تاریخ به ما نرسیده و یا مخفی شده باشد. از اینجاست که از دیرباز این مثل مشهور بوده که: «الشاهد یَری ما لا یَری الغائب». لذا کاملا محتمل است که وقائعی رخ داده باشد که به نوعی زمینه را برای عدول از نصّ غدیر ایجاد کرده باشد که ما الآن از آن اطّلاعی نداریم. به قول جریر بن عبدالله فرستاده ی امیر المؤمنین علی علیه السلام به شام در زمان معاویه که به شامیان گفت: «أیّها النّاس إنّ أمر عثمانَ قد أعیا من شهدَه فما ظنُّکم بمن غابَ عنه!» 👈خلاصه نباید گمان کنیم حتما همه ی احوالات آن زمان را میدانیم. مثلا یک موردی که در موضع دیگری شاید بیشتر در موردش بیان کردم نقلی بود که در کتاب تازه یافت شده الرِدّة واقدی دیدم که وقتی امیر المؤمنین انصار را توبیخ کرد که چرا با دیگری بیعت کردید آنها گفتند به ما گفته شد که تو از خلافت انصراف داده ای و به خاطر همین در خانه نشسته ای! خب دانستن همین یک نقل ببینید چقدر صحنه را میتواند تغییر بدهد! 🔸[غفلت از بعضی از عوامل مؤثّر مقطعی و جزئی در بیعت سقیفه و تثبیت آن]🔸 ۱۵-یکی از پیش فرضهای استبعاد ارتداد صحابه آن است که گمان کنیم که بیعت سقیفه و تثبیت آن کاملا در دست مهاجرین و انصار بوده و عامل اثر گذار دیگری که بتواند رأی آنها را متأثّر کند در کار نبوده است. در حالیکه این انگاره هم قابل نقد است. به عنوان نمونه یکی از عواملی که نقش مهمّی در تثبیت بیعت سقیفه و عمومی شدنش داشت استفاده از بازوی نظامی قبیله ی اسلم از قبائل بدَوی اطراف مدینه بود که آن ایّام به جهاتی به مدینه وارد شده بودند. طبری در تاریخ خود از ابومخنف نقل میکند قبیله ی اسلم در زمان رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مدینه آمده بودند و طوری جمعیّتشان مدینه را پر کرده بود که کوچه های مدینه گنجایششان را نداشت و همگی آنها با ابوبکر بیعت کردند؛ در نقلی از خلیفه ی دوّم آمده من وقتی دیگر به استقرار خلافت ابوبکر یقین کردم که قبیله ی اسلم را دیدم! این قبیله ی اسلم نقش اساسی در قدرت گرفتن یکباره ی بیعت با سقیفه و ترویجش داشتند. 👈قبیله ی اسلم همانطور که در برخی تفاسیر اشاره شده از آن قبائل بدوی شمرده شده که مخاطب این آیه ی شریفه بودند که: «فسیقولون بل تحسدوننا بل کانوا لا یفقهون الّا قلیلا»؛ روشن است که در شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه از تأثیر چنین عوامل مقطعی که در نگاه نخست دیده نمیشود ولی در واقع اثری بزرگ و جاودانه گذاشته غفلت میشود. 🔸[ابتناء شبهه بر عدول از نصّ در فضای ارادت به اسلام و اوامر پیامبر اکرم]🔸 ۱۶-یکی دیگر از پیش فرضهای شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه آن است که گمان شده صحابه در فضایی که شیفته ی اسلام و مرید پیامبر اکرم بودند نمیتوانستند از چنین نصّی چشم پوشی کرده باشند. در حالیکه ممکن است ادّعا شود رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله به گونه ای مانند سکته برای مسلمین بوده و جامعه را شکه کرده و بسیاری واقعا از آینده ی اسلام شاید ناامید یا لااقل نسبت به آن مشکوک بودند. ⬇⬇
👈همچنین احوالات ایّام قبل از رحلت تا زمان رحلت به گونه ای بود که مقام نبوّت به شکلی هتک شده بود و بارها به بهانه های مختلف با ایشان در زمینه جیش اسامه و سپس قلم و قرطاس و... مخالفت شده بود. شاید شایعات و ترسهای دیگر هم وجود داشته است. 👈همین اقدام جاه طلبانه ی سعد بن عباده در تشکیل سقیفه در روایات اهل بیت علیهم السلام به عنوان اوّلین هتک علنی و جرأت دادن به جامعه علیه اهل بیت علیهم السلام معرّفی شده است. دیگر آن حرمت شکسته شده بود. همین بیعت دفعی و فَلته ای با ابوبکر خودش حریم را شکست و دیگر اساسا فضای جدیدی را ایجاد کرد. 👈اینطور نیست که صحابه در عرض هم یکی یکی با ابوبکر بیعت کرده باشند. بلکه با شکسته شدن جوِّ نخست و حادث شدن جوّ ثانوی به چنین بیعتی کشیده شدند. لذاست که میتوان گفت در فضای تیره بودن آینده ی اسلام و هتک مقام نبوّت و برخی فتنه ها اساسا جوّ دیگری حادث شد که دیگر در آن از نصّی مانند غدیر به شکلی عبورِ روانی شده بود. 👈بیعت سقیفه در چنین فضای ثانوی و حادثی رخ داد لذا تعارض قوی با نصّ غدیر از جهتی نداشت. از طرفی با توجّه به بیم‌های جدّی با توجّه به شعارهای اسلامی و تأیید اوّلیه قبول خلافت شخصی مثل ابوبکر توسّط سقیفه و انصار و دیگر بازیگرهای جدّی قدرت، ابوبکر مانند کهف و پناهگاهی برای برون‌رفت از آن اضطراب اجتماعی معرّفی شد. 🔸[ابتناء شبهه بر عدول از نصّ با فرض تعبّدی و الهی پنداشتن آن]🔸 ۱۷-یکی دیگر از پیش فرضهای استبعاد ارتداد صحابه آن است که گویا اینگونه لحاظ شده که اگر نصّی در غدیر بود صحابه آن را نصّی الهی و تعبّدی دانسته و اجماع آنها در زیر پا گذاشتنش بسیار بعید بود. ولی ممکن است بگوییم برخی از آنها از همان ابتدا و یا در ادامه که برخی شبهات و شایعات عارض شد، گمان ارشادی بودن این نصّ یا امری دنیایی بودن و قابل مصلحت سنجی بودنش را داشتند؛ زیرا در قرآن کریم بیان نشده بود. و یا اینکه گمان کردند که تزاحمی رخ داده که مکلّف به رعایت اهمّ هستند و یا حتّی اینکه نسخی رخ داده است. حالا در این وجه، بیشتر بحثمان بر سر این است که تدبّر در تاریخ صحابه نشانگر آن است که آنچنان هم تسلیم اوامر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نبوده و در این زمینه تفصیل قائل بودند. 👈اگر میدانستند در قرآن کریم نیامده برای خودشان حقّ ابراز نظر قائل بودند. مانند اعتراض برخی از آنها در صلح حدیبیه و یا نماز بر عبدالله بن أبیّ و یا در زمینه ی اسیران بدر و یا از همه واضحتر جریان جیش اسامة! ابن هشام در سیره ی معروف خود صریحا نقل میکند که مردم از اینکه اسامه به عنوان فرمانده ی لشگر انتخاب شده ناراضی بودند و میگفتند: «أمّر غلاماً حَدَثاً علی جلّة المهاجرین و الانصار!!!» 👈ابوجعفر نقیب استاد ابن ابی الحدید نیز به جریان اعتراضات مکرّر خلیفه ی دوّم به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اشاره میکند و استنباط میکند که در ارتکاز عمر و برخی از بزرگان صحابه اساسا مصلحت سنجی و اجتهاد در برابر نصّ رواج داشته است. در رأس آنها میتوان به مخالفت وی و عدّه ای دیگر از صحابه برای آوردن قلم و کاغذ برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اشاره کرد. 👈طوری شد که در همان بالای سر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بین صحابه اختلاف شد و برخی میگفتند القول ما قال رسول الله و دیگران میگفتند القول ما قال عمر!!! اینجا بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عصبانی شده و همه را بیرون کرد! تدبّر در قرائنِ بسیار نشانگر آن است که گویا منصب خلافت را منصبی دنیایی دانسته و آن را چندان شأنی دینی و امتداد مقام نبوّت لحاظ نمیکردند که نیازمند نصّ الهی باشد. 👈لذاست که در استدلال به نماز آخر ابوبکر برای اهلیّت او برای خلافت این جمله در آن زمان معروف شده بود که آن کسی که پیامبر او را برای دینمان انتخاب کرد را ما هم برای دنیایمان انتخاب میکنیم! این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۹۴) «بررسی شبهه استبعاد ارتداد صحابه» (۸) «بیان تفصیلی پاسخهای حلّی به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه» 🔸[ابتناء شبهه بر اجماع صحابه و عدم تردید و اختلاف در بیعت با ابوبکر]🔸 ۱۸-یکی از پیش فرضهای شبهه استبعاد ارتداد صحابه آن است که گویا همه ی صحابه بدون اختلاف یا تردید و از روی اشتیاق بر انتخاب ابوبکر اجماع کرده اند. در حالیکه این امر خلاف مسلّمات تاریخی است. بیعت با ابوبکر بدون اطّلاع اکثر صحابه و به شکل ناگهانی و بدون مشورت انجام شد. در ادامه هم اختلافات بسیاری را به دنبال داشت که اگر خویشتن داری و رعایت مصالح توسّط امیر المؤمنین علی علیه السلام نبود فتنه ای به پا میشد که اساس اسلام را متزلزل میکرد. بنی هاشم و در رأس آنها امیر المؤمنین از این بیعت سر باز زدند. فاطمه زهرا سلام الله علیها از بزرگترین مخالفین علنی این بیعت بود. 👈هم در زمان بیعت و هم بعد از آن بسیاری از بزرگان صحابه دست به انتقاد میزدند و اگر امیر المؤمنین به آنها دستور سکوت نمیداد اساسا طور دیگری وقایع رقم میخورد. افرادی نظیر سعد بن عباده و سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد و عمار بن یاسر و ابان بن سعید بن العاص و خالد سعید بن العاص و ابو سفیان و زبیر و زید بن ارقم و ابی بن کعب و... همه از مخالفین جدّی ابوبکر نام برده شده اند. 👈بلکه بر اساس شواهد برخی از آنچه بعدا ارتداد قبائل نامیده شد مانند جریان مالک بن نویره در واقع بر سر انتقاد از بیعت با ابوبکر بوده است. اینکه بگوییم بیعت با ابوبکر مخصوصا بعد از انتشار مخالفت امیر المؤمنین با آن از روی شوق و اجماع صحابه بوده هرگز موافق تاریخ نیست. ⬇
🔸[ابتناء شبهه بر تصوّرات تخیّلی و غیر واقعی پیرامون صحابه و اصناف آنها مانند نظریه ی عدالت صحابه]🔸 ۱۹-یکی از پیش فرضهای شبهه استبعاد ارتداد صحابه تصوّری خیالی و غیر واقعی از صحابه و جایگاه ایشان برای سنجش حقیقت و واقعیّت است. گاهی این تصوّر تخیّلی تا آنجا کشیده شده که قائل به نظریّه های افراطی به نام عدالت صحابه شده و برخی مانند غزالی ادّعاء کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی امّت را رها کرد که هزاران صحابه ای که همگی علماء بالله بودند را به جای خود باقی گذاشت. لذاست که فرمود صحابه هر کدامشان مانند ستاره ای آسمانی بوده و میتوان به آنها اقتدا کرد!!! در واقع عامه به جای آنکه میراث رسول الله را قرآن و اهل بیت بدانند و این دو را میزان امورشان قرار دهند میراث را قرآن و صحابه قرار داده اند. از اینجاست که هیچ تبیین مقبولی از روایت قطعی ثقلین نمیتوانند داشته باشند. 👈تدبّر در تاریخ گویای آن است که بسیاری از افرادی که به عنوان صحابه شمرده میشوند مردمی عادی بیش نبودند که اندکی قبل تازه از فضای جاهلیّت وارد فضای اسلامی شده و نیاز به تربیت و تعلیم داشتند. در بین صحابه نیز طبقاتی وجود داشت که معمولا عموم صحابه به صحابه ی طبقه ی نخست از بزرگان مهاجرین و انصار نگاه میکردند. ارائه ی تصوّری تخیّلی و رمانتیک از صحابه خودش باعث تشدید شبهه ی ارتداد صحابه شده است. 👈اگر صحابه را همانطور که بوده اند ببینیم و اهل بیت علیهم السلام را نیز در جایگاه واقعیشان قرار دهیم وضعیت متفاوت میشود. کسانی که اندکی با نگاه های انسان شناسی و جامعه شناسی به تاریخ بنگرند به راحتی میتوانند درک کنند که در صدر اسلام معجزه ای رخ نداده و این انسان همان انسان همه ی ادوار است. ولی در نگاه عامّه اساسا طبقه ی صحابه یک طبقه ای تقریبا ما فوق انسانی است که دیگر در تاریخ تکرار نخواهد شد!!! 👈این در حالی است که در قرآن کریم در سوره هایی مانند توبه و ... ضمن بیان اصناف مختلف صحابه بسیاری از آنها مورد نکوهش و سرزنش قرار گرفته اند. در روایات هم همینگونه است. بسیاری از آنها منافق و بسیاری ضعیف الایمان و برخی تازه مسلمان و برخی دیگر با نوعی تألیفِ قلوب مسلمان شده بودند و برخی نیز انسانهای ساده دلی بودند که سرمایه ای جز حسن ظن به اسلام و صحابه ی بزرگ نداشتند و البته برخی نیز اصحابی نخبه و بصیر بودند. 👈خود صحابه نیز با هم اختلافات بسیاری داشتند و گاهی یکدیگر را تفسیق و تکفیر میکردند و برخی از بزرگان و بدریّون بعدها به دلیل ارتکاب فجور و... حد زده شدند. ⬇⬇
🔸[غفلت از سنّت ابتلاء]🔸 ۲۰-یکی از پیش فرضهای شبهه استبعاد ارتداد در نظر نگرفتن نقش امتحانات و ابتلائات الهی است. گاهی شرایط طوری رقم میخورد که در نگاه دنیایی روز بدشانسی یا خوش شانسی یک امر است. ولی در نگاه بالاتر نوعی ابتلاء و امتحان برای فرد و در قیاس بالاتر برای جامعه رخ میدهد. چه بسیار وقایع بزرگی که در ظاهر خود معلول یک شانس و اتّفاق بوده اند. هر چقدر هم ما سعی در تحلیل و تبیین آن کنیم سر از چیزی در نمی آوریم. این را مسکویه در کتاب تجارب الامم به خوبی به چشم می آورد که بسیاری از تحوّلات تاریخی اساسا بر محور نوعی شانس یا حادثه ی آسمانی است که در ظاهر مشتمل بر تجربه ای نیست که آن را درک کنیم. مثلا یکی از مثالها برای این زمینه شکست خوردن مروانِ حمار و بنی امیّه از لشگر بنی عبّاس است. ورای همه ی تحلیلهای جامعه شناسانه و نظامی و... آنچه برخی مورّخین بیان کرده اند آن است که اتّفاقا مروان حمار خلیفه ای قوی بود و لشگری قویتر از بنی عبّاس داشت. 👈در روز جنگ مروان حمار برای قضاء حاجت از اسبش پیاده شد و در همان زمان شایع شد که کشته شده و بر اثر همین لشگرش از هم گسیخت! از اینجاست که همانطور که حمد الله مستوفی در تاریخ گزیده آورده ضرب المثل شد که: «ذهبت الدَولة بالبَولة»؛ 👈در زمینه ی بیعت سقیفه نیز نمیتوان نقش تسلسل حوادثی که واقعا از جهتی نوعی خوش شانسی میتواند تلقّی شود را نادیده گرفت. اموری مانند وظیفه ی امیر المؤمنین برای تجهیز و تکفین و جمع قرآن که باعث شد تا در آن چند روز سرنوشت ساز نتواند در وقایع مشارکت پیدا کند. و یا ورود قبیله ی اسلم در آن روزها به مدینه و جمع شدن انصار در سقیفه و بسیاری از حوادث ریز و درشت دیگر! 👈در نگاه عمیقتر و توحیدی تر این امور را میتوان در زمینه ی ابتلاء الهی معنا کرد که ما کان الله لیذر المؤمنین علی ما أنتم علیه حتّی یمیز الخبیث من الطیّب. در چند نقل از امیر المؤمنین آمده که وقتی خبر سقیفه و بیعت مردم با ابوبکر را شنید این آیه شریفه را تلاوت فرمودند که: «أحسبَ النّاس أن یترکوا أن یقولوا آمنّا و هم لا یفتنون و لقد فتنّنا الّذین من قبلهم»؛ 👈خلاصه تأثیر این امور را نباید به کلّی در تحلیل آنچه رخ داده حذف نمود. این تلقّی کجا و تلقّی اهل سنّت که در روایتی در کافی آمده که اینگونه در برابر شیعه استدلال میکردند که خداوند کاری نمیکند که امّت پیامبر دچار فتنه شود!!! «ما کان الله لیفتن أمّة محمّد من بعده»! حتّی در برخی روایات امور باطنی تری نیز از حکمتهای این ابتلاء نقل شده؛ 👈در روایتی صحیح حضرت در پاسخ به پرسش فضیل بن یسار که اگر ولایت با شما بود چطور توانستند آن را از دستتان خارج کنند فرمودند حالا که چنین سؤالی پرسیدی جوابش را هم بدان! خداوند متعال چون در علم ازلی و پیشینش میدانست که در زمین فسادی به وجود خواهد آمد و فروج حرامی غصب و به غیر ما أنزل الله حکم خواهد شد اراده کرد چنین اموری در زمان ولایت ظاهری ما رخ ندهد: «أراد أن یَليَ ذلک غیرنا». 🔸[ابتناء شبهه بر عدم برنامه ریزی دقیق توسّط منافقین پنهان برای غصب خلافت]🔸 ۲۱-یکی از پیش فرضهای شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه آن است که برنامه ای حساب شده و از پیش تنظیم شده از سوی برخی صحابه‌ی منافق برای غصب خلافت وجود نداشته است. از اینجاست که باید با حسن ظنّ سیر وقایع را دنبال کرد. این در حالی است که این پیش فرض کاملا مخدوش است. در روایات نبوی صلی الله علیه و آله به صراحت بیان شده که «فی اصحابی اثنا عشر منافقا» و در قرآن کریم از طیفی از منافقین پرده برداری شده که «مَرَدوا علی النّفاق» بوده و اساسا کسی باورش هم نمیشود اینها منافق هستند. 👈یکی از اموری که اهل بیت علیهم السلام برای توجیه امر ارتداد صحابه زیاد به آن اشاره نموده اند همین است که شما خیلی ساده لوحید. خبر ندارید که برخی از اینهایی که اینقدر برای شما بزرگ هستند اساسا منافقینی هستند که همه ی شما را فریب داده اند! فلانی و فلانی و فلانی و... با هم عهد بستند که نگذارند خلافت به بنی هاشم برسد. 👈ابی بن کعب نیز همانطور که احمد بن حنبل نقل کرده به این امر اشاره کرده است که: «هلک اهل العقدة و ربّ الکعبة ألا لا علیهم آسی و لکن آسی علی من یهلکون من المسلمین» (رجوع شود به بذل الخاطر ۷۱۹ برای بیان نفاق برخی صحابه و برای چرایی استدلال نکردن امیر المؤمنین به نص غدیر رجوع شود به بذل الخاطر ۱۳۷ و ۱۳۸ و برای بیان بیشتر پیرامون تفاوت دنیای عامه و دنیای خاصه رجوع شود به بذل الخاطر ۱۵۰ و ۱۵۱ همچنین رجوع شود به نظریه مهم شیعیان نخستین و زمینه های ارتداد انصار در بذل الخاطر ۸۹۱ و ۹۰۳)
باسمه تبارک و تعالی (
۱۰۹۵
) «چگونه خود انتقادگر و انتقاد پذیر باشیم؟!» 🔹اگر کسی خصلت (خود انتقادی) و (انتقاد پذیری) نداشته باشد راهی به بهبودی، رشد و تعالی در امور دنیوی و اخروی نخواهد داشت. انتقاد پذیر نبودن ریشه در غرور و خود پسندی دارد و غرور ریشه در کامل پنداری خود و این بیماری هم ریشه در نوع خاصی از انانیّت دارد. ☑برای پیدا کردن روحیه ی خود انتقادی معرفت به مراتب برتر فضیلت و سعادت و باور به امکان وصول به آن و سپس محاسبه و مراقبه برای رسیدن به آن ضرورت دارد. 🔸برای پیدا کردن روحیه ی انتقاد پذیری هم باید با غرور مبارزه کرد. شروعش هم با همین توجّه است که غرور حقیقتا سرطان مهلک و خطرناکی برای روح آدمی است. خیلی دقیق و ظریفتر از آن است که گمان کنیم که درگیرش نیستیم! 💊💉داروهای زیادی برای معالجه ی غرور وجود دارد. یکی از آنها عینک جادویی است. آن را استعاره ی انتقاد پذیری مینامم. خیلی وقتها نداشتن یک استعاره ی خوب باعث خطای ادراکی ما میشود. عینکی که وقتی آن را خریده و به چشم بزنیم راحتتر انتقاد پذیر میشویم. 👓این عینک ما را در باتلاقی وحشتاک از عیوبمان نشان میدهد که در آن گیر افتاده و در حال فرو رفتنیم! انسانها از کنارمان بی تفاوت عبور میکنند! ولی برخی دلشان به حال ما سوخته و دستشان را دراز میکنند تا ما را بیرون کشیده و به سمت مقصد حرکت دهند! 🙏چقدر از آنها احساس مهربانی پیدا میکنیم؟! چقدر ممنونشان هستیم؟! حتّی اگر نتوانند کمکی کنند. با چنین دیدی به انسانهایی که میخواهند از ما انتقاد کنند نگاه کنیم. آن وقت است که میفهمیم أحبّ إخوانی من أهدی إليّ عیوبی (بذل الخاطر ۵۸۲)
باسمه تبارک و تعالی (
۱۰۹۶
) «دلیلی ساده و عمیق بر بقای روح و عالم آخرت» «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ‏ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُون‏» 🔹چندی پیش تصاویر مردی نیجریه ای منتشر شد که به جای تابوت، پیکر پدرش را در ماشین بسیار گران قیمتی دفن کرد. گویا به او وعده داده بود برایش ماشینی گران بخرد که پدر زودتر مرده بود. تصاویر این ماشین بسیار پیشرفته که اینگونه در خاک دفن میشد آه و افسوس را از نهاد بسیاری بلند کرده بود. میگفتند این دیگر چه اسرافی است! چه دیوانگی است! آخر چطور دلت می آید چنین ماشین گران قیمتی را دفن کنی! حیف از این همه تکنولوژی و قابلیّت نیست که اینگونه زیر خاک از بین برود! 🔸آری حق با اینهاست! آنهایی که اندک دلی بیدار دارند عمق دیگر این را میفهمند! از خود میپرسند آخر چطور میشود روح انسان که سوار بر مرکب جسمش بعد از گذر سالها اینقدر پیشرفته و پیشرفته تر شده که هرگز با روح یک کودک قابل مقایسه نیست یک دفعه قرار باشد با بدنش در خاک بپوسد! حیف نیست؟! اسراف نیست؟! بیهودگی و دیوانگی نیست؟! آن روح بزرگ پدران و پدربزرگان ما یعنی یک دفعه نابود شد؟! همه اش یعنی عبث بود؟! 🔹نابودی روح با مرگ جسم در دنیا مانند سقط جنین در شکم مادر است! جنین در رحم مادر است و روح در رحم طبیعت. این همان حقیقتی است که ادیان الهی با توجّه به همان درک فطری مان به ما تذکّر داده اند. ای انسانها! این جسم شماست که میمیرد! روحتان زنده ی زنده است! زنده تر از هر وقت دیگر توسّط فرشتگان توفّی میشود! داستان روحتان و عظمت ممالک روحانی تازه با مرگ گویا آغاز میشود.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۹۷) «معجزه ای به نام سوره مبارکه یوسف» 🔹خداوند را سپاس که باز هم در این سرای فانی توفیق داد که کتاب آسمانی اش را تلاوت کنم. تلاوت قرآن توفیق بزرگی است که باید شکرگزارش بود. و باز هم بار دیگر توفیق داشتم و میهمان سوره ی مبارکه ی یوسف بودم. هر بار که این سوره را میخوانم نه تنها احساس خستگی نمیکنم بلکه عطشم برای تلاوت دوباره اش بیشتر میشود. گویا از عمق حقایق و لطایف هستی آمده. این بار دیگر طوری دلربایی میکرد که حقیقتا برایم معجزه ای بزرگ مینمود. 🔸قرآن خیلی ناز و کرشمه دارد. باید احترامش کرد. با محبّت و علاقه به سمتش رفت. خود را به او سپرد. تا گاهی گوشه ای از سرادقات جمالش کنار بزند و دل آدم را با خودش ببرد! عجیب محبّت آور است. گویا موجودی زنده است! انسان میتواند با او دوست شود! از او عواطفش سیراب شود. به او امید داشته باشد. هر بار که سوره مبارکه یوسف را میخوانم جایی از آن به خودش دعوت میکند. مثل این داستانهای خیالی ما نیست: «ما کان حدیثا یفتری» آنچنان وقایعش با نیروی «إِنَّ رَبِّي‏ لَطِيفٌ‏ لِما يَشاء» که انسان حیرت زده میشود. 🔹این بار یک فراز دیگرش گویا میخواست بگوید من محور ماجراهایم! از من همه ی این آیات در حال جوشیدن است. آنجا که برادران یوسف ایشان را شناختند و یوسف اصل داستانش را فاش کرد؛ داستان یوسف داستان صبر در تقوای آن نور ازل و ابد و دیدن الطاف پروردگاری منّان و شکور است: 📖«أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي قَدْ مَنَ‏ اللَّهُ‏ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِين‏»
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۹۸) «انگشتر و علم الاحجار» (۱) «مروری بر روایات اهل بیت علیهم السلام پیرامون انگشتر» 💡بنده خدایی از آشنایان در کربلا اصرار میکرد انگشتر بخریم! ولی گویا هیچ تصوری جز زینت از انگشتر نداشت. به ذهنم خطور کرد با توجه به مبتلا به بودن این امر مطالبی در زمینه انگشتر در روایات و همینطور تجربه های بشری بنویسم تا با نگاه بازتری به این امر نگریسته شود. 🔹مرحوم کلینی در فروع کافی کتابی به نام «الزیّ و التجمّل و المروءة» گشوده است. در این کتاب ابواب زیادی باز کرده و در آن ویژگی های ظاهری مؤمنین و برخی آداب و امور معیشتی که در روایات آمده را گرد آوری کرده. اموری در زمینه لباس و کفش و رنگها و خضاب و مسواک و حمام و عطر و... . 👈در این میان شش باب از این بابها را به روایات مرتبط با انگشتر اختصاص داده است. گردنبند برای مردان سفارش نشده ولی انگشتر مورد سفارش قرار گرفته. در زمینه ی انگشتر سه مطلب وجود دارد. یکی رکاب آن (حلقه) و دیگری نگین آن (فصّ) در انتها نیز نقش آن. ✔به صورت خلاصه باب نخست در مورد رکاب است که نقره سفارش شده و چهار باب بعدی در زمینه نگین است که در مجموع نگین عقیق سفارش شده و اینکه بهتر است نگین به شکل دایره ای باشد؛ روایتی هم داریم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گاهی انگشتر در دست نمیکرده و یا اینکه گاهی انگشترش فقط رکاب بوده و نگینی نداشته. و باب آخر نیز در مورد نقش این نگین است که عمدتا توصیف توحیدی بودن این نقش در نگین انگشتری اهل بیت علیهم السلام بوده مانند: «حسبی الله». حالا مروری اندک تفصیلی هم به این ابواب خالی از لطف نیست: ⬇
🔸«رکاب انگشتر»🔸 در باب نخست یعنی «باب الخواتیم» ۱۷ روایت در زمینه ی استحباب انگشتر در سنّت اسلامی نقل میکند. خلاصه اش هم همین است که داشتن انگشتر سنّتی اسلامی است و رکابش خوب است از نقره باشد. 👈رکاب طلا را خداوند متعال در بهشت برای مؤمنین قرار داده است و رکاب آهنی نیز دور از پاکی مخصوص مؤمنین است. انگشتر را بهتر است در دست راست به دست کنیم ولی برداشت مرحوم کلینی گویا با توجّه به روایاتی که نقل کرده آن است که دست کردن انگشتر در دست چپ نیز اشکالی نداشته و بلکه سنّتی رایج میان اهل بیت علیهم السلام بوده است. 👈مرحوم شیخ حرّ عاملی در وسائل احتمال خوبی میدهد که روایات نکوهش دست کردن انگشتر در دست چپ ناظر به سنّت شدن آن است که نشانه ی مخالفین است. یعنی اینطور نباشد که آن را سنّت و فضیلت بدانیم. 🔸«عقیق»🔸 باب دوّم را نیز مرحوم کلینی موسوم به «باب العقیق» نموده و در آن هشت روایت در زمینه آن آورده که نگین این رکاب نقره ای خوب است که عقیق باشد. از امام رضا علیه السلام با سند خوبی که با روایت دیگری نیز تأیید میشود نقل میکند که فرمودند که عقیق فقر و نفاق را از انسان دور میکند. در روایت دیگری نگین عقیق عامل برکت و حسن خاتمه معرّفی شده و در روایت دیگر نیز عقیق باعث استجابت دعاها و حتّی نوعی حرز در سفرها مطرح گردیده و بلکه بر اساس روایت دیگر نگین عقیق به شکلی حرز در برابر هر بدی است. 👈نکته ی دیگر در مورد روایات کافی در زمینه ی عقیق عدم تقیید آن با یمانی است و بلکه در جایی آمده که حضرت عقیق رومی استفاده فرمودند. اینها روایات مرحوم کلینی در کافی در زمینه ی عقیق بود. مرحوم صدوق در کتابهایشان روایات دیگری نیز در مورد عقیق افزوده اند. 👈مثل تأثیر عقیق در رفع غم و اندوه و یا اینکه در عیون اخبار الرضا نقل کرده که عقیق اوّلین و شریفترین سنگی بود که به نوعی شیعه بود و به وحدانیّت و ولایت و فضیلت شیعیان اقرار کرد. روایات مرحوم کلینی در مورد رنگ عقیق مطلق است ولی مرحوم شیخ طوسی در امالی روایتی از بشیر دهّان از امام باقر علیه السلام نقل میکند که بر اساس آن حضرت به عقیق سرخ و سفید و زرد تصریح میکند. 👈خاصیتی که برای عقیق در این روایت که صاحب وسائل هم آن را آورده نقل شده تأکید بر تأثیر خاص عقیق برای شیعیان است. بر اساس این نقل عقیق باعث خیر و دوری از فقر و بلاها شرّ سلاطین و امور مکروه است. 👈از نکات قابل توجّه در روایات مربوط به عقیق تأکید بر نوعی حفاظت شدگی خاص با آن است. در روایتی به شخصی که دچار راهزنان شده بود گفته شده بود که اگر عقیق داشتی اینگونه نمیشد! یا در روایت دیگری از امام باقر علیه السلام که البته این را مرحوم صدوق در ثواب الاعمال نقل کرده آمده که در مورد شخصی که تازیانه خورده بود گفته شد اگر عقیق داشت اینگونه نمیشد. 👈روایات در مورد عقیق در مصادر دیگر و البته با سندهای ضعیفتر نیز هست مانند ثواب نماز با انگشتر عقیق و... . 🔸«یاقوت و زمرّد»🔸 در «باب الیاقوت و الزمرّد» نیز که باب سوّم است مرحوم کلینی ۵ روایت را در این زمینه نقل میکند. ۴ مورد از این روایات در زمینه ی استحباب نگین یاقوت و تأکید بر این است که یاقوت انسان را از فقر دور میکند. یک روایت هم نقل میکند که زمرّد هم باعث نوعی گشایش در امور است. اثر نگین یاقوت برای دوری از فقر با توجّه به تعدد و همینطور سندهای نسبتا خوب این روایات برجستگی خاصی دارد. ولی آثار عقیق خیلی برجسته تر مطرح شده زیرا هم دوری از فقر در آن مطرح شده و هم نوعی حرز در برابر بدی ها و استجابت دعا و عاقبت بخیری و... . 🔸«فیروزه» «الجَزعِ الیمانی و البِلَّور»🔸 در «باب الفیروزج» هم دو روایت را مرحوم کلینی نقل میکند. نگین فیروزه نیز به نوعی ضدّ فقر و عاملی برای ظفر و پیروزی است. نقل شده که جبرائیل انگشتری فیروزه ای به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هدیه داده و ایشان هم به امیر المؤمنین و همینطور در بین اهل بیت علیهم السلام میگردید. روایتی هم مرحوم شیخ طوسی در امالی در مورد فیروزه نقل کرده که از باب فائده ذکرش مناسب است. روایتی از امام هادی علیه السلام است که به شخصی که بچه دار نمیشد فرمود نگین فیروزه به دست کرده و بر نقشش بنویس: «ربّ لا تذرنی فردا و أنت خیر الوارثین» 👈در «باب الجَزعِ الیمانی و البِلَّور» هم دو روایت نقل کرده است. یکی تأثیر جزع یمانی در دوری از شیاطین و دشمنی آنهاست. یکی هم با سند ضعیف در مدح نگین بلورین. ⬇⬇
🔸«نقش نگین انگشتر»🔸 در «باب نقش الخواتیم» که باب ششم و آخر مرتبط با انگشتر است مرحوم کلینی ۹ روایت نقل میکند. گویا در قدیم معمولا نقش خاتمها اسم شخص و اسم پدرش بوده است. نقش نگین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله «محمد رسول الله» بوده است. ولی دیگر ائمه علیهم السلام معمولا از مضامینی توحیدی به عنوان نقش نگین انگشترشان استفاده کرده اند. مثلا نقش نگین امیر المؤمنین «الله الملک» بوده و نقش نگین امام حسن و امام حسین علیهما السلام: «حسبی الله» 👈و نقش نگین امام سجاد علیه السلام: «الله خالق کلّ شیء» و نقش نگین امام باقر علیه السلام: «العزّة لله». نقش نگین امام صادق علیه السلام: «أنت ثقتی فاعصمنی من النّاس» و نقش نگین امام کاظم علیه السلام: «حسبی الله». نقش خاتم امام رضا علیه السلام: «ما شاء الله لا قوّة الّا بالله» بوده است. 👈البته گاهی برخی چیزهای دیگر نیز نقل شده است و شاید حضرات علیهم السلام انگشترهای متعدّدی داشته اند. ظاهر روایت عبد خیر در توصیف انگشترهای امیر المؤمنین که در خصال شیخ صدوق نقل شده نیز همین است. وی میگوید حضرت ۴ انگشتر دارد که یکی یاقوت بود و دیگری فیروزه و دیگری عقیق و دیگری هم حدید چینی و هر کدام هم نقش خاصی داشت. 👈در روایات مرحوم کلینی و مرحوم صدوق در زمینه ی اینکه انگشتر را در کدام انگشت قرار دهیم ندیدم. عمدتا استحباب اینکه در دست راست باشد و اینکه در دست چپ هم اشکالی ندارد. مرحوم طبرسی در مکارم الاخلاق نقل کرده که دست کردن انگشتر در انگشت سبابه و وسطی مکروه است. 👈همینطور روایات دیگری با اسانید معمولا ضعیف نیز در مجموعه ی روایات اسلامی و همینطور شیعی یافت میشود که به عنوان مثال مرحوم محدّث نوری در مستدرک برخی را گرداوری کرده است. آنچه بیان شد نمودار اصلی از دیدگاه روایی ما نسبت به انگشتر بود. در روایتی نیز مفضل از امام صادق علیه السلام فضیلتی برای درّ نجف ذکر شده است. و در نهایت میشود به روایت منقول از امام عسکری علیه السلام اشاره نمود که یکی از علامتهای پنجگانه را در کنار زیارت اربعین و نوافل، انگشتری در دست راست عنوان کرده و این امر را مبین نوعی هویت اجتماعی شیعیان مطرح نمودند. 👈همچنین مؤمنینی که دوست دارند مروری به ترجمه روایات باب انگشتر و همینطور دیگر آداب اسلامی بیاندازند میتوانند به کتاب حلیه المتقین مرحوم علامه مجلسی رجوع کنند. در باب دوم این کتاب نیز به تفصیل در این زمینه روایات نقل شده است. این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۹۹) «انگشتر و علم الاحجار» (۲) «نکاتی پیرامون علم الاحجار» 🔹استفاده از انگشتر برای مردان تاریخی کهن دارد. از مصر باستان در هزاران سال قبل از میلاد گزارش شده و در ادامه نیز در تمدّنهای مختلف وجود داشته و امروزه نیز در اقصی نقاط جهان امری شایع است. معمولا آقایان به خاطر یکی از این چهار غرض انگشتر به دست میکرده اند. یا به خاطر نوعی افتخار و ابراز ثروت و یا برای زیبایی و یا برای غرض دینی و یا برای آثار غیبی آنها. 👈در همین راستا معمولا برای تجمّل و افتخار از طلا و الماس استفاده میشود و برای زیبایی از انگشتر معمولا نقره با نگینی از انواع سنگهای زیبا و برای غرض دینی در فضای اسلامی معمولا از انگشتر عقیق و برای استفاده از آثار آنها نیز انواع مختلف سنگها مورد استفاده قرار میگرفته است. در هر حال نمیتوان منکر تأثیر افتخار و تجمّل و زیبایی در رواج انگشتر بین انسانها در طول تاریخ و در تمدّنهای مختلف بود. 🔸ولی بر اساس آنچه در شاخه ی علوم طبیعی نزد قدماء به نام علم الاحجار رایج بوده این میل گویا عامل مهم دیگری هم داشته! و آن هم اعتقاد به نوعی ویژه از اثر و نیرو در انواع مختلف این سنگها و فلزّات است. در نگاه آنها این مرکّبات معدنی و خاکها و سنگها و فلزّات خودشان معدنی از آثار و عجایب هستند. همانطور که این گیاهان هر کدام اثری دارد هر چند ما ندانیم این خاکها و سنگها و فلزّات مختلف هم همینطور است. هم آثار مادّی دارد و هم آثار معنوی و غریب. ⬇
👈اینها صرفا یک تکّه سنگی افتاده در گوشه ای نیستند! قدماء از آنجا که دستشان از تحلیل طبیعی بسیاری از امور کوتاه بوده زمینه ای مساعد برای توجّهات معنوی به پدیده ها و داشتن فرضیّات مهم در این زمینه و کشف روابط در این عرصه ها داشته اند. از اینجاست که گذشتگان عالم را خیلی اسرار آمیزتر از آنچه امروزه ما میبینیم میدیده اند. 👈علوم غریبه در ظرفی از این انگاره کشف یا ادّعا شده که بسیاری از آن امروزه از میان رفته است. امروزه با توجّه به تغییری که در معنای علم رخ داده اینها مانند بسیاری از مباحث قدماء پیرامون طبّ سنّتی به شکل ادّعاهای غیر علمی معرّفی شده است؛ 👈هر چند به این سادگی و با بی اعتنایی نمیتوان از کنار این حجم از تراث تجربه شده عبور کرد. مخصوصا اینکه وجود چنین آثاری اجمالا در متون دینی نیز تأیید شده و در علوم فیزیک و شیمی نوین نیز متناسب با عینک خاصی که با آن به این سنگها و فلزّات نگریسته اند عجایب و غرائب شگفتی را در آنها کشف نموده اند. 💡قصدم فعلا سخن گفتن از کتابهای علم الاحجاری که در قدیم به شکل متعدّدی نگاشته شده نیست. صرفا به بهانه ی بحثی که در مورد انگشتر عقیق نگاشتم به ذهنم خطور کرد برخی نکات را که جسته و گریخته در این زمینه به یاد دارم را بیان کنم. 🔹برای اینکه درک بهتری از خواصّ سنگها در نگاه قدما و طبیعیات و علوم غریبه قدیم داشته باشیم باید از عناصر اربعه (آب، خاک، هوا و در انتها آتش یا همان انرژی) شروع کنیم. بحثش طولانی میشود. در نگاه قدما درک عمیق این عناصر اربعه و کیفیت تلائم آنها کلیدی برای درک اسرار آفرینش است. ولی اجمالا خواصّی برای برخی از این سنگها کشف یا ادّعا شده است. ✔مثلا گفته میشود که مروارید برای عفّت مفید است. لاجورد برای رشد و تعادل معنوی کودکان. حدید برای اعتماد به نفس و قوّت و دوری اجنّه. باباغوری برای رفع چشم زخم! فیروزه برای بهبود روابط اجتماعی و آرامش و نصرت. لعل برای صبر و نفی خواطر. یاقوت برای خوش یمنی و رفع پریشان خاطری. الماس برای غلبه و عزّت. کریستال برای تطهیر ذهن و جذب نیروهای منفی. عقیق یمنی برای رزق و شادمانی و میمنت و برکت و نوعی حرز و... . 👈در نگاه قدما سنگها انرژی و نیروهای مختلفی داشته اند. مثلا گفته میشود سنگهای کف رودخانه ها به نوعی انرژی آب را جذب کرده و خاصیت شفابخشی مخصوصا برای دردهای عضلانی و استخوانی دارند. و یا مثلا گفته میشود که پا برهنه روی سنگ راه رفتن موجب تخلیه ی نیروهای منفی از انسان و نوعی نفی خواطر میشود. 👈هنوز هم برخی معتقدند برخی اماکن انرژی خاصی دارند و توصیه میکنند که اگر آن را احساس کردید یک سنگی را به عنوان یادگاری از آنجا با خود بردارید یا به دیگران هدیه بدهید. گاهی توصیه میکنند برای استفاده از پرتو سنگ آن را هنگام خواب زیر بالش قرار داد و یا به نوعی خاص در خانه و اتاق کار گذاشت. 👈نکته ی دیگر در مورد آثار سنگها در نگاه اهل تجربه آن است که این اثر صرفا برای خود سنگ نیست. گاهی نوع تراش خوردن و همینطور شخصیت آن شخصی که قبلا از آن استفاده کرده باعث تغییراتی در آثار سنگ میشود. 👈یعنی یک سنگ میتواند برای کسی اثر داشته باشد و برای دیگر نه و یا برای کسی سازگار باشد و برای دیگری ناسازگار. لذاست که معمولا برای خرید انگشتر توصیه میشود که سنگ نگینش را سعی کنید دست اوّل و یا از دست کسی که مشهور به پاکی است خریداری کنید. ⬇⬇
👈نکته ی دیگر در مورد آثار سنگها که نزد علاقه مندان به این امر رایج است این است که سنگها هم به نوعی تازه و کهنه و یا سالم و مریض و حتّی زنده و مرده دارند. در اثر استفاده از سنگها به مرور بر اثر جذب ارتعاشات منفی از محیط و اشخاص سنگ کم اثر یا به به اصطلاح آنها «آلوده» میشود. اینجاست که گفته میشود انگشتر و سنگ خوب است بعد از مدّتی تطهیر شود. 👈چطور؟! مثلا در طبیعت رها کنیم. یا زیر خاک دفن کنیم. یا جایی زیر آب جاری یا زیر تابش خورشید قرار دهیم. ولی اگر حتّی بعد از تطهیر آن حس خوب را از آن پیدا نکردیم و آثاری درک نکردیم گفته میشود که سنگ مرده است. 👈در روش استفاده از سنگها نیز معمولا به شکل گردنبند و سپس انگشتر و دستبند و جا کلیدی و هر طوری که بشود همراه داشت توصیه میشود. ولی در متون دینی معمولا به شکل انگشتر ذکر شده است. 🔹در تجارب بشری معمولا گفته میشود که مهمترین نکته در انتخاب یک سنگ خود شخص است. یعنی ببیند روحیه اش به چه چیزی جذب میشود. این هم در نگاه آنها معلول امور مختلفی مخصوصا برج تولّد شخص است. لذاست که گاهی از روی برج تولّد شخص سنگ خاصی را برایش تجویز یا منع میکنند. در متون دینی دیدیم که عقیق بدون توجّه به این عامل برای همه ی شیعیان توصیه شده است. البته راه مهمتر در درک خاصیت سنگها و اینکه چه سنگی برای انسان مؤثّر است اشراق باطنی است که البته در دسترس بیشتر افراد نیست. 👈در هر حال چه برای تجربه یا برای اشراق باید اهل توجّه بود تا اینها را درک کرد. ولی به صورت کلّی انسان از آن سنگی که با او تناسب دارد حسّ خوبی دارد و در نگاه اوّل جذابیت خاصی برای او دارد. 🔸برخی انسانها هنر خاصی در استفاده از نعمتهای خدا دارند. به خوبی بلدند که چطور نیروی نهفته در آنها را در وجودشان آزاد کنند. مثلا برخی خوب بلند چطور نفس عمیق بکشند تا وجودشان را تازه و پاکیزه کننده. یا چطور پنجره ها را باز کنند و یا به چه اماکنی بروند تا از نیروی هوا استفاده کنند. و یا خوب یاد گرفته اند که چطور با آب ظاهر و باطن خودشان را تطهیر کنند. وضوء در این زمینه خیلی مؤثر است. 👈یک روز در میان حمام رفتن انسان را پاکیزه کرده و آمادگی خاصی در توجّهات پیدا میکند. برخی معتقدند که خوب است در استحمام با صابون بی بو چربی های بدن را زائل کرد. این چربی ها عائقی بر پوست انسان بوده و اشراق و گیرندگی انسان را کم میکند. ✋البته اینکه زیاد هم حمام برویم و در این زمینه افراط کنیم پوست انسان را خیلی رسانا کرده و گیرندگی آن را طوری زیاد میکند که شاید خطورات و پارازیتهای مزاحم را هم جذب کند. 👈معمولا گفته میشود که شنا کردن در این زمینه بیشتر از استحمام اثر بر پوست انسان میگذارد. مخصوصا اگر در آبهای آزاد و طبیعی باشد. گاهی هم خوب است با پای برهنه در روی خاک و ساحل و طبیعت گام برداشت. اینها آثاری بر انسان میگذارد. کار با خاک انسان را نسبت به بسیاری از بیماری ها واکسینه میکند. حالا اینها حرفهایی است که گاهی گفته و شنیده میشود و الله اعلم.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۰۰) «مرور و نقدی بر فلسفه ی بارکلی» «غیرت دینی در تاریخ فلسفه» «حکمتی از بارکلی: انسانها بیش از بدعت در معانی از بدعت در الفاظ وحشت دارند» 🔹ویروسی در خانه یکی یکی مبتلایمان کرد. این بار پیش قراولانش با تهوّع و دل درد و... به سمت من روانه شدند. حال این طفلکها که چند روز بی حال و نالان افتاده بودند را بهتر درک میکردم. در اتاقم خوابیدم و میانه های شب از خواب پریدم. دستم به تکه مقوّایی بالای سرم خورد! از آن وقتهایی است که انسان وقتی نیرویش کم میشود توجّهاتش مختلّ شده و تسلیم خطورات گوناگون میشود. 😢و چقدر تفاوت است بین ما و آن اولیاء الهی! ای جانها به فدای مولایمان ابا عبدالله که هر چه داغ میدید و زخم برمیداشت و خون از بدن مطهرش جاری میشد و تشنگی اثر میکرد برافروخته تر شده و توجهاتش به عالم غیب قوی تر میشد. 👈خلاصه در همین بی حالی ذهنم تسلیم شده و شروع به خیال پردازی کرد! گفت راستی این تکّه مقوّا کجا بوده؟! اصلا وجود خارجی دارد یا صرفا در تخیّل توست؟! وقتی تو در اتاق نیستی یا در مسافرت بودی هم یعنی همینجا افتاده بود؟! و... . شاید برایتان خنده دار باشد ولی در همان حال به یاد «رساله در اصول علم انسانی» اثر فیلسوف معروف ایرلندی جورج بارکلی م ۱۷۵۳ افتادم. 👈همو که در فلسفه ی مدرن معروف به ایده‌آلیسم تمام عیار است. یعنی چه؟! یعنی اینکه وجود جوهر مادّی را در خارج انکار کرد و قائل بود که اساسا چیزی بیرون از ذهن وجود ندارد. اینها همه تصوّرات ماست. ⬇
🔸«غیرت دینی در تاریخ فلسفه»🔸 در همان حالت با خودم گفتم باز هم ای واللّه به غیرت برخی از آنها! روشنفکران ما که اندکی چیزی یاد میگیرند اوّلین تیشه را میخواهند به ریشه ی دیانت بزنند. ولی برخلاف ظاهر امر، بارکلی همانطور که در این رساله تصریح میکند انگیزه اش از این نظریّه ی عجیب دفاع از خدا پرستی و عالم دین در برابر الحاد و تکانه های علوم مدرن بود. و این خودش موضوع بررسی خوبی میتواند باشد. آن هم تأثیر غیرت دینی در ازدهار فلسفه در طول تاریخ. یعنی غیرت دینی خود مباحث فلسفی را ارتقاء دهد. نه اینکه صرفا آن را تبدیل به کلام کند. بلکه ظرفیّت فلسفی انسان را ارتقاء بدهد. 👈مثلا آنچه واقعا فلسفه ی اسلامی را تعالی بخشیده بی شک غیرت دینی است. همین غیرت دینی است که برای اثبات خداوند در فلسفه ی اسلامی منجر به وضوح در تفکیک وجود و ماهیّت توسّط فارابی یا ارائه ی برهان صدّیقین سینوی و همینطور کشف فلسفی عالم خیال منفصل توسّط شیخ اشراق برای اثبات مواعید النبوة و ازدهار مباحث نفس در فلسفه ی صدرا برای تبیین امور آخرت و بسیاری دقایق دیگر شده است. 👈در فلسفه ی مدرن با همه ی تفاوتی که با فلسفه مدرسی و اسلامی دارد نیز غیرت دینی باعث حرکتهای زیادی شده است. حالا باید جای خودش از آن صحبت کرد و اینکه چقدر کامیاب یا ناکام بوده است. افرادی نظیر دکارت و اسپینوزا و کانت و بارکلی و... همگی به وضوح با دغدغه های دینی باعث توسعه ی فلسفه ی مدرن شده اند. 👈بارکلی کشیشی معتقد بوده است. وی به زعم خودش امّ الفساد را برای بی دینی و الحاد در تاریخ بشر یافته بود. و آن چه بود؟! مادّه خارجی! اگر با تبری ابراهیمی ریشه ی آن را بزنیم دیگر چیزی جز فرد و خدایش باقی نمی ماند! ولی چگونه؟! از این جهت که اگر ما به وجود چیزی خارج از وجود خودمان باور کنیم الحاد و شرک و کفر آغاز میشود. 👈اصلا از همینجا بود که یونانیان قدیم قائل به وجود مادّه ی ازلی در کنار خداوند شدند. خدا را فقط صانع دانستند. برکلی تصریح میکند حتّی بت پرستی و خورشید پرستی و... هم ریشه در قائل شدن به وجود خارجی آنها دارد. اگر باور کنیم که اینها جایی جز در ذهن ما ندارند فتنه شان از بین میرود. و وقتی وجود مادّه در خارج انکار شد دیگر غوغای ماتریالیسم نوین هم میخوابد. دیگر اکتشافات گالیله و قوانین نیوتن و... هم نمیتواند به جنگ باورهای دینی بیاید. 👈وقتی مادّه انکار شد یک دفعه عالم در پیشمان به شکل امر روحانی و معنوی جلوه میکند. ولی چگونه؟! اینطور که انسان به خوبی می یابد که در خارج نه کیفیّات اوّلیه و نه ثانویّه از رنگ و اندازه و شکل و... وجود ندارند. اینها در ذهن ما هستند. در ادامه ما خودمان در خودمان می یابیم که خالق این تصوّرات نیستیم. چون اگر خالق آن بودیم وقتی التفات خود را از آنها برمیداشتیم نابود میشدند. 👈در صورتی که میبینیم اینطور نیست و ما و دیگران تعاملی واقعی با آنها ورای ظرف توجّه وجود دهنده ی خودمان به آنها داریم. از اینجا متوجّه میشویم که اینها ساخته ی ذهن برتری است که به آنها وجود داده و ما مخلوقات ذهن برتری که همان ذهن خداوند است را تجربه میکنیم. 🔹یک نکته ی جالبی که بارکلی دست گذاشته تفاوت بین امر محسوس و امر مادّی است. در نگاه بارکلی آنچه ما تجربه میکنیم چیزی بیش از یک امر محسوس نیست. نباید آن را با امر مادّی اشتباه بگیریم. ولی فرق بین این دو چیست؟! محسوس بودن صفت ادراک است و مادّی بودن صفتی برای موجودی خارجی از ظرف ذهن و ادراک. در نگاه برکلی اساسا هیچ دلیلی برای اثبات وجود خارجی نداریم و آنچه هست وجود ذهنی است. موجودیّت همان ادراک شدن است و لا غیر! منتها وجودهای ذهنی دو قسم هستند. برخی محسوس اند و برخی خیالی! آنهایی که موجود خارجی میدانیم همان وجودهای ذهنی محسوسی هستند که قوام وجودشان تصوّر شدن در ذهن خداست! در اینجا فرازی از کتاب بارکلی را نقل میکنم که جالب توجّه است: 📖«تصوراتی را که خلاق طبیعت بر روی حواس ما مترسم میکند اشیاء واقعی گویند و تصوراتی را که متخیله مترسم میگردد و از حیث ترتیب و ثبات و قوت به پای آنها نمیرسد مخصوصا به نام تصورات یا عکسهای اشیائی که مینمایند و منعکس میسازند میخوانند لیکن حسیات هر قدر زنده و متمایز باشند باز تصورند یعنی در ذهن موجودند و به وسیله ی آن ادراک میشوند صور حسی واقعی تر یعنی قوی تر و واضحتر و منظمتر و مرتبط تر از مخلوقات ذهن میدانند لیکن این دلیل بر آن نیست که اینها در خارج از ذهن موجود باشند. اما تبعیت آنها از نفس یا جوهر متفکری که آنها را ادراک میکند از این جهت کمتر است که تحریک آنها به اراده ی روح دیگر و قادرتری است مع هذا آنها هم جز تصورات چیزی نیستند و هیچ تصوری چه ضعیف و چه قوی ممکن نیست در خارج از ذهنی که آن را ادراک میکند موجود باشند» ⬇⬇
👈آری بارکلی چاره را در نفی مادّه باوری و انحصار وجود در عالم روحانی دید. وجود داشتن چیزی جز درک شدن نیست و درک نیز از صفات عالم ارواح است. اگر چنین در عالم چیزی جز یک روح نامتناهی الهی و مجموعه ای از ارواح متناهی انسانها وجود ندارد. ما در ذهن خدا آفریده شده ایم و خدا در ذهن ما در قالب آنچه آن را جهان آفرینش تجربه میکنیم با ما حرف میزند. جهان چیزی جز تکلّم ذهنی خدا با ما نیست و قوانین آن هم چیزی جز قواعد و گرامر این زبان نیست. 🔸«نکاتی پیرامون فلسفه بارکلی»🔸 بارکلی یک آخوند و کشیش مسیحی ایرلندی تبار است. در قرن ۱۲ هجری و معاصر بزرگانی مانند فاضل هندی و سید علی خان و مرحوم صاحب حدائق و نظیر آنها بوده است. یعنی زمانی که صفویه سقوط کرده و دوران افشاریه و سپس زندیه در ایران است. برخلاف این زمان که اوان اوج گرفتن و اشتهار فلسفه ی صدرایی در دنیای فلسفی ایران است از آنجا که از مدّتها قبل در اروپا فلسفه ی مدرن آغاز شده دغدغه های دیندارانه در فضای فلسفی در اروپا طور دیگری رقم میخورد. باز جالب است که بارکلی بدون هیچ کتمانی در کتابش تصریح میکند که نظریّه اش آشکارا در جهت تأیید خدا پرستی و دیانت است. 👈زمانی که دیگر مدرسه ی دیگری در عرض مدرسه ی فلسفی مدرسی به نام فلسفه ی مدرن مخصوصا با دکارت آغاز شده است. ویژگی این مدرسه در ابتناء آن بر نوعی تقدّم مقام معرفت بر هستی و گونه ای از سوبژکتیویسم است. (رجوع شود به بذل الخاطر ۱۰۴۹) 👈بارکلی در زمین دیگری بازی میکند. در فلسفه ای که میخواهد همه چیز را از من انسانی و پنجره ی ادراک او آغاز کند میخواهد زمینه ای برای باورهای توحیدی و دینی بیابد. گام نخست در راه شک یا انکار عالم خارج را دکارت با تأسیس فلسفه بر سوژه ی مدرن برداشت. در این گام از جهتی چیزی جز من انسانی و یک شک باقی نماند. هر چند تلاش کرد خود را از این شک بیرون بیاورد ولی به مرور باطن ناتوانی خود را در خروج از این ظلمت در آینده در آثار دیگر فیسلوفان مدرن نشان داد. 👈گام دوّم را برخی مانند جان لاک برداشتند که با همین روش در عینیّت برخی صفات خارج مانند رنگها تشکیک کرده و آنها را مولود فعالیتهای ذهنی خودمان دانستند. گام سوّم را در اینجا بارکلی برمیدارد و با ردّ عینیّت اندازه ها راه را برای انکار جوهر خارجی باز کرد. البته در این گام چون به دنبال فضای دینی بود آنچه مانع از فرو افتادن در شکاکیّت کلّی ای بود که نطفه اش در فلسفه ی دکارت منعقد شده بود به میان آوردن پای خداوند بود. از اینجاست که هیوم چیزی جز آن روی سکّه ی بارکلی نیست. 👈اگر خدا را از این فضا بگیریم آنچه میماند چیزی جز یک شکاکیت تمام عیار نیست. از اینجاست که در ایده آلیسم بارکلی میتوان روح دکارت و لاک و حتّی هیوم و دیگر فلاسفه ی مدرن را دید. 🔸«نقد فلسفه بارکلی»🔸 فلسفه ی بارکلی انصافا در همان فضای مدرن خیلی روحانی و معنوی است. خیلی روح عرفانی در آن دمیده است. انسان از ابتدا تا انتها با خودش تنها میشود. همه چیز در مملکت نفس خودش در حال رخ دادن است. گویا او همیشه با خدای خودش تنها بوده! آدم به یاد این بیت حافظ می افتد که: جهان خالی است از بیگانه می نوش که جز تو نیست ای یار یگانه 👈این عبارات بارکلی از جهتی نزدیک به آن چیزی است که فلاسفه ای نظیر ملاصدرا نیز بیان کرده اند. اینکه از جهت ادراکی فرقی میان محسوسات و متخیّلات وجود ندارد. جز اینکه ما معمولا به دلیل ضعف نفس و توجّهات به خوبی به موجودات خیالی متمرکز نمیشویم والّا آنها هم اگر به خوبی تصوّر شوند محسوس شده و همان آثار را برایمان خواهند داشت. 👈بلکه بالاتر از آن انسان میتواند طوری در تصوّر قوی شود که در خارج از نفسش هم آن امر محسوس را بیافرید. و اساسا معجزات و کرامات ریشه در همین دارد. و از اینجاست که باب بحث از عالم خیال و برزخ به شکل دیگری گشوده میشود. در جلد نهم اسفار وقتی مقدّمات بحث از معاد جسمانی را طرح میکند مخصوصا در مقدّمه ی نهم و دهم اینها را به خوبی توضیح میدهد. 🔹در اینجا میتوان در نقد بارکلی از منظر فلسفه ی اسلامی گفت برای وصول به آن اندیشه ی خداپرستانه اش نیازی به انکار جوهر خارجی و عالم مادّه نداشت. اگر پیشرفتهای فلسفه ی اسلامی را در زمینه ی قاعده ی زوج ترکیبی وجود و ماهیّت فارابی و در ادامه اصالت وجود صدرایی میدید متوجّه میشد در عالمی که همه ی وجودات چیزی جز فقر و وجود ربطی نیستند استقلالی وجود ندارد تا بخواهد باعث شبهه در برابر خداپرستی شود. ولی در هر حال کلام بارکلی را باید با پیش فرض همان اصول متعارف در فلسفه ی مدرن و در رأس آن سوبژکتیویسم درک نمود. ⬇⬇⬇
👈نکته ی دیگر در مورد فلسفه بارکلی آن است که اساسا ایده آلیسم نامیدن او هم خالی از اشکال نیست. با دقّت در کلام او میتوان دریافت که او هم به نوعی وجود خارجی ولی با نام دیگر قائل است. آنچه وی مدّعی است این است که وجودی ورای ظرف ادراکی موجود نیست. ولی ظرف ادراکی را محصور در ادراک فرد یا انسان نمیداند و آن را به ذهن خداوند نیز توسعه میدهد. 👈از اینجاست که باز میتوان گفت آنچه امور خارجی میدانیم واقعا نسبت به نفس ما خارجیّت داشته و هر چند سوژه هایی برای ذهن خداوندند ولی نسبت به ما نوعی ابژه هستند. در اینجا صرفا اینکه بگوییم اینها را خداوند در وجود ما ایجاد میکند نه در ظرفی بیرون از ادراک ما به نام عالم مادّه چیزی را حل نمیکند. چون باز پای ابژه ای که نفس ما نسبت به آن منفعل است به میان می آید. 👈از اینجاست که ایده آلیسم ایشان بازگشتش به نوعی رئالیسم است. به قول برخی از اهل فلسفه اگر ملاک ایده آلیسم را عدم استقلال وجودی ابژه از سوژه بدانیم اینجا صدق نمیکند. درست است که در اینجا ابژه ها از مطلق ذهن استقلال ندارند ولی از ذهن من که استقلال دارند! 👈بگذریم از اینکه انکار عالم خارجی و تحویل موجودات با صوری روحانی و الهی پا را برای نفی علّیت و انکار بداهت و در ادامه شکاکیت باز میکند مگر اینکه دست به تکلّفاتی در توجیه بزنیم. 🔸«مقتل معانی در بتخانه ی الفاظ»🔸 حالا از این نقدها زیاد میشود گفت و شنید. دلیلش برای اثبات خدا شبیه کلام دکارت در تأمّلات است که خالی از تأمّل نیست. خدای اینها خدایی است که آنها را از شکاکیت از ادراک بیرون می آورد تا خدایی که واقعا خدا باشد. ولی یک نکته ی جالبی ایشان در رساله ای به نام «سه گفت و شنود» که در انتهای کتاب اصلی اش چاپ شده دارد که خیلی برایم جالب بود. بارکلی در انتهای این رساله در گفت و شنود سوّم در ضمن بحث فرضی میان دو انسان یونانی که یکی از آنها نماد شخصیت سقراط گونه ی خودش است میگوید اساسا بهتر است برای اینکه انسانها رَم نکنند بگوید او هم منکر مادّه نیست! 👈چرا بیخود به نبرد با لفظ مادّه میرود تا او را انکار کنند! تا از کلامش وحشت کنند! تا احساس نوعی غرابت و توطئه کنند! میگوید بهتر بود به جای این کار معنای مادّه را تغییر میدادم! مادّه را به امر محسوس معنا میکردم. اینگونه با او اینطور مخالفت نمیشد! بعد نکته ی مهمّی را میگوید. 👈یکی از زوایای روح خطابی در وادی دانش و انسانها و یا همان قشری گری را که نامش ملّا لغتی بودن و واژه پرستی است را گوشزد میکند. میگوید برای مردم بیش از بدعت در معانی بدعت در الفاظ وحشت آور است! خیلی نکته ی مهمّی است. اینکه لفظ گاهی بر معنا ظلم میکند. 👈شاید یکی از دلایلی که مثلا فلسفه ی شیخ اشراق خوب نگرفت همین بود. خیلی اصطلاحات فلاسفه را تغییر داد. واژه های جدید آورد! طوری که برای بسیاری نوعی وحشت آور است. عباراتش را در اینجا نقل میکنم: 📖«باید اقرار کنم که هیچ چیزی بیش از همین اشتباه در مسأله مانع از موافقت من با تو نشد. زیرا در بادی نظر نفی ماده از جانب تو برای شخص من چنین نموده شد که تو اشیائی را که میبینیم و احساس میکنیم را انکار میکنی ولی پس از تأمل معلوم میشود که چنین نیست. پس چه میگویی اگر نام مادّه حفظ شود و بر امور محسوس اطلاق گردد. این کار را میتوان انجام داد بدون اینکه تغییری در نظر تو حاصل شود و از من بپذیر که این برای جلب اشخاصی که از بدعت در الفاظ بیش از تغییر در افکار وحشت دارند وسیله ی خوبی خواهد بود ... اگر میخواهی لفظ مادّه را نگاه دار و به متعلّقات حس اطلاق کن به شرط آنکه هیچ گونه تقرری جدا از ادراک شدن به آنها نسبت ندهی!» 👈ان شاء الله در نوشته ی دیگری در مورد تفاوت فلسفه ی اسلامی و فلسفه ی غرب یا همان فلسفه مدرن و همینطور سوبژکتیویسم نکاتی بیان میکنم.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۰۱) «عدالت خواهی از عدالت خواهان» «دشمن اگر مؤمن بود دوستش بدارید و برایش دعا کنید» «وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍ‏ إِخْواناً‏» 🔹یکی از برادران و فضلای انقلابی و مؤمن از جمعی از اهل ایمان موصوف به عدالت خواه گله میکرد. میگفت بر سر ماجرایی بدون رعایت حرمت ایمانی به سادگی با سوء ظنّ از خجالتش در آمده اند! میگفت گویا اصلا حرف و منطق سرشان نمیشد! فقط حرف خودشان را میزدند و به راحتی کلام دیگر را زیر پا میگذاشتند. در هر حال این مسأله ی عدالت خواهی و آسیبهای این راه مقدس هم قدمتی به اندازه ی تاریخ دارد. ✔️معمولا به دلیل جذاب و محسوس بودن شعارهای عدالت خواهانه برخی عقول ساده تر به شکل افراطی جذب این گرایشها شده و به خاطر برخی کاستی ها در اندیشه و عدم فقاهت عمیق در ابعاد عدالت و تزاحمها دچار نوعی روحیه ی خوارجی میشوند. گاهی هم اسیر لذّتهای این مطالبه میشوند تا تلاش برای تحقّق واقعیّت آن. نوعی روحیه ی قشری گری پیدا کرده و عدالت را نیز نوعا در فضای اقتصادی میفهمند نه در وضع حقیقت در هر عرصه ای در موضع مناسبش. از اینجاست که اگر جنبش عدالت خواهی راه افتاد باید یک جنبش عدالت خواهی از عدالت خواهان هم راه بیافتد تا آن را باغبانی کند. ✔️عدالت خواهی اگر با معنویّت عمیق و همینطور فقه و عقلانیّت قوی توأم نباشد به انسان آسیب میزند. او را تند خو و سرخورده و پرخاشگر و به مرور بد بین کرده و حتّی ظرفیّت آن را دارد که او را از علمای بزرگی که در هر حال با فقاهت و عقلانیّت کارهایی انجام میدهند که برای آنها قابل درک نیست جدا کند. همین هم زنگ خطر بزرگی برای چنین جریاناتی است. اگر روحیه ی تعبّد و تواضع نداشته و جایگاه خودشان را ندانند واقعا باید از آینده شان بترسند. ✔️با اینها باید مدارا کرد. حتی المقدور تقیه کرد. تعلیمشان داد. مراقب بود طوری قوی نشوند که مشکل ایجاد کنند. ولی در عین حال از توان مندی و دغدغه و پاکی شان در جای مناسبی استفاده نمود. مشکل برخی آن است که فضیلتشان در یک زمینه بیشتر از عقلشان است. (رجوع شود به بذل الخاطر ۱۰۳۵) 👈گاهی نمیدانند چه حقیقت عظیمی را مطالبه میکنند. نمیدانند برداشتن این عَلَم چقدر بصیرت و صبر و معنویّت میخواهد. نمیدانند پا در جای پای چه انبیاء و اولیائی میخواهند بگذارند! خیلی بسیط میخواهند به مبارزه با این غول هفت سر بروند! هم خودشان و هم مجاهدان واقعی با این شیطان بزرگ را به خطر می اندازند. 🔹حالا فارغ از اینکه در این اختلافات حق با کیست، یک نکته را در این موارد نباید فراموش کرد. آن هم اینکه هیچ چیزی در فضای ایمانی نباید منجر به برائت جویی شود. مؤمنین از نظر فضیلت و عبادت و بصیرت و... درجات مختلفی دارند. این اختلافات هم حکمتهای الهی دارد. باعث نوعی رحمت است. لذاست که امام صادق علیه السلام فرمود: «مَا أَنْتُمْ وَ الْبَرَاءَةَ ...» 👈و از همینجاست که در قرآن کریم در مورد مؤمنین آمده که در ظاهر اینها گاهی با هم دشمنی داشتند ولی وقتی در بهشت جمع میشوند میبینند هیچ کینه ای از هم ندارند. میفهمند برای خدا بوده! اختلاف در تشخیص داشته اند: «وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍ‏ إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِين‏» 👈مؤمن واقعی در دنیا هم همین حالت را دارد. به قول مولایمان زین العابدین: «اللَّهُمَّ أَبْدِلْنِي مِنْ بِغْضَةِ أَهْلِ الشَّنَآنِ الْمَحَبَّة» در همین دنیا اینگونه است. این یک دستور دینی است. در روایات زیادی مؤمنین به داشتن چنین درکی توصیه شده اند. اینکه هیچ چیزی الفت و محبّت و اتّحاد ایمانی شان را نباید تبدیل به برائت کند. بزرگترین دلیل بر قلّت فقه و عقل همین است که این امر را شخصی درک نکند. 🔹انسان مؤمن با وجود پافشاری بر درکی که بر آن حجّت دارد مؤمن مخالفش را دوست داشته و برایش دعا میکند. میداند انسانها با عوامل مختلف گاهی تفاوتهایی در درک و تشخیص دارند. عالم آخرت است که این تزاحمها و ظلمتها کنار رفته و دیده ها حدید و تیز می شود. اینجا دار ظلمت است. اینها طبیعی است. وقتی چنین است یک نکته ای را نباید فراموش کرد! آن هم اینکه برای دشمنان و مخالفینمان از جناح ها و احزاب و رویکردهای مختلف وقتی میدانیم مؤمن اند و دغدغه ی ایمانی دارند دعا کنیم در دشمنی شان با ما، شیطان وارد عمل نشود. 👈دشمنی شان باعث تقرّبشان به خداوند متعال بشود. دشمنی شان برای رضای خدا باشد تا از آن بهره ببرند! تا ما شیطان راهشان نباشیم. دعا کنیم که غضبشان بر ما آنها را از خدا دور نکند. بلکه نزدیکترشان کند. اگر اینگونه باشیم بهره ی معنویمان را از این دشمنی ها هم میبریم. 👈آری از مؤمنین و آنهایی که برای خدا و دغدغه های ایمانی و در فضای ایمانی با ما مخالفند نباید برنجیم! این اختلاف نظرها همان کفهای روی آب ایمان است که به زودی زائل شده و علی سرر متقالبین در جنّات النعیم تبدیل به دوستی های عمیق خواهد شد.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۰۲) «خسارتها و اسرافهای بزرگ عدم تعجیل در ظهور بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه» «أضاعونی و أیّ فتی أضاعوا» 🔹در خبرها مطلبی در زمینه زیان سهمگین ناشی از عدم برداشت از فلان میدان انرژی مشترک در خلیج فارس میخواندم. خب باید تلاش کنند و حقشان را دریافت کنند. راستش شخصا دیگر دغدغه ام در این زمینه ها کمتر از قبل شده که: «لا تأسَ علی ما فاتَک من الدّنیا»؛ یادش بخیر پدر بزرگ مرحومم گاهی با یک لحن حکیمانه و دلنشینی میگفت: «دنیا بماند و اهلش» خلاصه مال دنیا به دنیا برمیگردد! خیلی غصّه اش را نخورید! برخی غصّه ی اینکه کی دزدید و کی خورد و کی بُرد و... دیوانه شان میکند! 🔸اگر میخواهیم واقعا غصّه بخوریم از چیز دیگری غصّه بخوریم! وقتی در مشّایه اربعین راه میرفتم به دلم افتاد به این انسانها نگاه کن! هر کدام معدنی از استعدادند! خودشان هم خودشان را نمیشناسند! چقدر قرنهای قرن این انسانها آمده اند و با اسرافی بزرگ این استعدادها و فطرتها بدون شکوفا شدن از بین رفته! این دفینه های عقل در وجودشان اِثاره نشده! کسی دلش برای این چرا نمیسوزد؟! 💡بعد به دلم افتاد فلسفه ی دعا برای تعجیل فرج همین است. خدا میداند هر ثانیه و لحظه تأخیر در این فرج چه خسارتهای سهمگینی به بشریّت وارد کرده! او را از چه فیوضات و سعادتهایی محروم نموده! 💭به یاد ابیات معروف عَرجی شاعر مشهور عرب افتادم که وقتی به زندان افتاده و در همان زندان مرد اینگونه ناله میکرد که من را ضایع کردند و نمیدانند که با ضایع کردنش چه استعدادهایی را از بین بردند؟! أضاعُونِی و أیَّ فتیً أضاعُوا لیَومِ کَریهَةٍ و سِدادِ ثغرٍ
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۰۳) «رابطه ی علم و حلم» «رابطه ی آزادی و شک» «یکی از نعمتهای خداوند به انسان، نعمت شک و تردید است» 🔹چند روزی فضای خانه را بیماری گرفته بود. بچه ها مبتلا به ویروس شده بودند و در نهایت هم به من منتقل شد. نفر اوّلمان که مبتلا شد نمیدانستیم دلیلش چیست؟! حالت تهوّع و دل درد و... . مدتی ادامه پیدا کرد و واقعا نگران شدیم. انواع احتمالات عجیب دیگر زمینه ی مطرح شدن پیدا کرده بود. مخصوصا مادر بچه ها خیلی نگران بود. پیش فوق تخصص کودکان بردیم و دارویی داد. گفت اگر تا چند ساعت دیگر اثر نکرد بلافاصله به بیمارستان بروید. 👈خلاصه شکر خدا مشکل رفع شد و اینبار بیماری فرزند دیگر شروع شد. با همان شدّت یا شاید بیشتر! ولی اینبار دیگر اصلا آرامش و طمأنینه وجودمان را پر کرده بود. هیچ ترس و استرسی دیگر نبود. میانه های شب دیدم این فرزند دلبند از دل درد و تهوّع بیدار شده و بغل مادرش آمده و دارد از درد گریه میکند! 👈مادر هم با آرامش و محبّت او را دلداری میدهد. برایم جالب بود که چطور آن مادری که برای آن فرزند قبلی آن همه اضطراب و تشویش و دلهره داشت حالا اینبار این همه آرامش و طمأنینه و مدیریت بر شرایط دارد. 💡به ذهنم خطور کرد این اثر علم است که اذا ظَهَر السبب بَطَل العَجَب. آری یکی از آثار علم، حلم است. هر چقدر انسان علم و حکمتش به حقایق بیشتر شود آرامش عمیقتری وجودش را فرا میگیرد. و این یکی از معانی اقتران علم با حلم در روایات است که اساسا از جهتی حلم نشانه ی علم است همانطور که علم نیز از جهتی نشانه ی حلم است. این دو با یکدیگر ممزوج اند. ⬇️
📚در حکایتی میخواندم که زمانی خواجه نصیر الدین طوسی میخواست ارزش و شرافت علم و عالم را به هلاکوخان مغول بفهماند. ولی او متوجّه نمیشد. روزی وقتی لشگر کنار یک کوهی اتراق کرده بود شخصی را فرستاد که پنهانی چیزی شبیه بشکه را بالای کوه برده و از آنجا به سمت پایین هل دهد! این بشکه ی تو خالی همینطور که از کوه پایین می آمد با خودش صدای زیادی به راه انداخته و ترس مهیبی ایجاد کرده و لشگر را مضطرب کرد. 👈در محفلی بزرگان لشگر همه جمع بودند و هر کس میخواست به سمتی بگریزد ولی دیدند خواجه همینطور آرام و با وقار جای خود نشسته! بعدا که فهمیدند مسأله ای نبوده و صرفا یک بُشکه بوده که اینطور در دل آنها هراس انداخته بود هلاکو به خواجه گفت چطور شد تو نترسیدی؟! یعنی اینقدر شجاع هستی؟! یعنی اینقدر همیشه بر اعصابت مسلّطی و آرامش داری؟! 👈خواجه فرمود نه مسأله اینها نیست! من برخلاف شما از قبل میدانستم و علم داشتم که این صدای صرفا یک بُشکه است. همین علم داشتن به من چنین حلم و آرامشی داده بود. با این بیان ارزش و اهمیت علم را برای هلاکوخان نشان داد. 💭باز به یاد حکایت دیگری افتادم. در نقلی دیدم روزی عارف شهیر زمانمان مرحوم آیت الله قاضی با شاگردانشان در حلقه ای معرفتی حاضر بودند. سخن از توحید بود و بیان حقائق. در همین زمان گویا زلزله ای یا حادثه ای رخ داد که همه مضطرب شده و هر کدام به سمتی دویدند. ولی دیدند که مرحوم قاضی سر جای خودش نشسته و بعد از آرام شدن شرایط با کنایه ای به آنها قریب این مضمون را گفتند که عجب توحیدی دارید شما! 👈خلاصه علم به حقائق نیز گاهی به انسان آرامش عمیقی میدهد. تفاوت موسی و خضر علیهما السلام هم از جهتی در همین بود. یکی علم به باطن داشت و دیگری به ظاهر. 👈در هر حال علم هر قسمی که دارد نوعی آرامش با خود به همراه می آورد. انسان را قوی میکند. همین قرآن کریم را اگر انسان با تدبّر تلاوت کند خیلی معارف دست گیرش میشود. خیلی آرامشها و سکینه ها به سمت او هجوم می آورد. در برابر طوفان حوادث و مرگ عزیزان و فقر و بیماری و ظلم و... انسان مواجهه ی دیگری پیدا میکند. 🔵حالا اصلا یک چیز دیگری میخواستم بگویم. آن هم اینکه درست است که علم به انسان حلم و آرامش میدهد. بلکه اصلا گاهی اگر علم عمیق شود انسان را به نوعی عصمت هم میرساند. تا کنون دیده اید انسان سالمی با علم به اینکه این جام زهر است آن را بنوشد؟! عصمت اولیاء الهی نیز از گناهان جهتی به همین مراتب معرفت و علم عمیقشان برمیگردد. 👈به همین سبب امام صادق علیه السلام در روایاتی از جهتی ابتلاء شیعیان را دشوارتر از ابتلاء امام میداند. چون امام دیگر به مقام یقین و حلم رسیده! دیگر تلخی صبر برایش کنار رفته! ولی شیعیان چون نمیدانند آن تلخی ها را میچشند! صبر آنها دشوارتر است: 📖«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ‏ إِنَّا لَنَصْبِرُ وَ إِنَّ شِيعَتَنَا لَأَصْبَرُ مِنَّا قَالَ فَاسْتَعْظَمْتُ ذَلِكَ فَقُلْتُ كَيْفَ يَكُونُ شِيعَتُكُمْ أَصْبَرَ مِنْكُمْ فَقَالَ‏ إِنَّا لَنَصْبِرُ عَلَى مَا نَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ‏ تَصْبِرُونَ‏ عَلَى مَا لَا تَعْلَمُون‏» ☑️ولی باید بدانیم چنین علم و آرامشی وقتی فضیلت انسانی است که از مقام انسانیت انسان تراوش شده باشد. انسان در اوج آزادی و اختیار به چنین علمی برسد و به عصمت ناشی از آن دست پیدا کند. تفاوت انسان و فرشته در همین بود. عصمت انسانی عصمتی است که در اوج آزادی است زیرا این علم و معرفتش را با آزادیش کسب کرده است. لذا این علم هر چند نوعی عصمت و حلم برای انسان می آورد ولی منافاتی با آزادی او دیگر ندارد. اصلا یک اوج و یک کمال خیلی عمیقتری است که فرشتگان آن را ندارند. ⬇️⬇️