🔸«رکاب انگشتر»🔸
در باب نخست یعنی «باب الخواتیم» ۱۷ روایت در زمینه ی استحباب انگشتر در سنّت اسلامی نقل میکند. خلاصه اش هم همین است که داشتن انگشتر سنّتی اسلامی است و رکابش خوب است از نقره باشد.
👈رکاب طلا را خداوند متعال در بهشت برای مؤمنین قرار داده است و رکاب آهنی نیز دور از پاکی مخصوص مؤمنین است. انگشتر را بهتر است در دست راست به دست کنیم ولی برداشت مرحوم کلینی گویا با توجّه به روایاتی که نقل کرده آن است که دست کردن انگشتر در دست چپ نیز اشکالی نداشته و بلکه سنّتی رایج میان اهل بیت علیهم السلام بوده است.
👈مرحوم شیخ حرّ عاملی در وسائل احتمال خوبی میدهد که روایات نکوهش دست کردن انگشتر در دست چپ ناظر به سنّت شدن آن است که نشانه ی مخالفین است. یعنی اینطور نباشد که آن را سنّت و فضیلت بدانیم.
🔸«عقیق»🔸
باب دوّم را نیز مرحوم کلینی موسوم به «باب العقیق» نموده و در آن هشت روایت در زمینه آن آورده که نگین این رکاب نقره ای خوب است که عقیق باشد. از امام رضا علیه السلام با سند خوبی که با روایت دیگری نیز تأیید میشود نقل میکند که فرمودند که عقیق فقر و نفاق را از انسان دور میکند. در روایت دیگری نگین عقیق عامل برکت و حسن خاتمه معرّفی شده و در روایت دیگر نیز عقیق باعث استجابت دعاها و حتّی نوعی حرز در سفرها مطرح گردیده و بلکه بر اساس روایت دیگر نگین عقیق به شکلی حرز در برابر هر بدی است.
👈نکته ی دیگر در مورد روایات کافی در زمینه ی عقیق عدم تقیید آن با یمانی است و بلکه در جایی آمده که حضرت عقیق رومی استفاده فرمودند. اینها روایات مرحوم کلینی در کافی در زمینه ی عقیق بود. مرحوم صدوق در کتابهایشان روایات دیگری نیز در مورد عقیق افزوده اند.
👈مثل تأثیر عقیق در رفع غم و اندوه و یا اینکه در عیون اخبار الرضا نقل کرده که عقیق اوّلین و شریفترین سنگی بود که به نوعی شیعه بود و به وحدانیّت و ولایت و فضیلت شیعیان اقرار کرد. روایات مرحوم کلینی در مورد رنگ عقیق مطلق است ولی مرحوم شیخ طوسی در امالی روایتی از بشیر دهّان از امام باقر علیه السلام نقل میکند که بر اساس آن حضرت به عقیق سرخ و سفید و زرد تصریح میکند.
👈خاصیتی که برای عقیق در این روایت که صاحب وسائل هم آن را آورده نقل شده تأکید بر تأثیر خاص عقیق برای شیعیان است. بر اساس این نقل عقیق باعث خیر و دوری از فقر و بلاها شرّ سلاطین و امور مکروه است.
👈از نکات قابل توجّه در روایات مربوط به عقیق تأکید بر نوعی حفاظت شدگی خاص با آن است. در روایتی به شخصی که دچار راهزنان شده بود گفته شده بود که اگر عقیق داشتی اینگونه نمیشد! یا در روایت دیگری از امام باقر علیه السلام که البته این را مرحوم صدوق در ثواب الاعمال نقل کرده آمده که در مورد شخصی که تازیانه خورده بود گفته شد اگر عقیق داشت اینگونه نمیشد.
👈روایات در مورد عقیق در مصادر دیگر و البته با سندهای ضعیفتر نیز هست مانند ثواب نماز با انگشتر عقیق و... .
🔸«یاقوت و زمرّد»🔸
در «باب الیاقوت و الزمرّد» نیز که باب سوّم است مرحوم کلینی ۵ روایت را در این زمینه نقل میکند. ۴ مورد از این روایات در زمینه ی استحباب نگین یاقوت و تأکید بر این است که یاقوت انسان را از فقر دور میکند. یک روایت هم نقل میکند که زمرّد هم باعث نوعی گشایش در امور است. اثر نگین یاقوت برای دوری از فقر با توجّه به تعدد و همینطور سندهای نسبتا خوب این روایات برجستگی خاصی دارد. ولی آثار عقیق خیلی برجسته تر مطرح شده زیرا هم دوری از فقر در آن مطرح شده و هم نوعی حرز در برابر بدی ها و استجابت دعا و عاقبت بخیری و... .
🔸«فیروزه» «الجَزعِ الیمانی و البِلَّور»🔸
در «باب الفیروزج» هم دو روایت را مرحوم کلینی نقل میکند. نگین فیروزه نیز به نوعی ضدّ فقر و عاملی برای ظفر و پیروزی است. نقل شده که جبرائیل انگشتری فیروزه ای به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هدیه داده و ایشان هم به امیر المؤمنین و همینطور در بین اهل بیت علیهم السلام میگردید. روایتی هم مرحوم شیخ طوسی در امالی در مورد فیروزه نقل کرده که از باب فائده ذکرش مناسب است. روایتی از امام هادی علیه السلام است که به شخصی که بچه دار نمیشد فرمود نگین فیروزه به دست کرده و بر نقشش بنویس: «ربّ لا تذرنی فردا و أنت خیر الوارثین»
👈در «باب الجَزعِ الیمانی و البِلَّور» هم دو روایت نقل کرده است. یکی تأثیر جزع یمانی در دوری از شیاطین و دشمنی آنهاست. یکی هم با سند ضعیف در مدح نگین بلورین.
⬇⬇
🔸«نقش نگین انگشتر»🔸
در «باب نقش الخواتیم» که باب ششم و آخر مرتبط با انگشتر است مرحوم کلینی ۹ روایت نقل میکند. گویا در قدیم معمولا نقش خاتمها اسم شخص و اسم پدرش بوده است. نقش نگین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله «محمد رسول الله» بوده است. ولی دیگر ائمه علیهم السلام معمولا از مضامینی توحیدی به عنوان نقش نگین انگشترشان استفاده کرده اند. مثلا نقش نگین امیر المؤمنین «الله الملک» بوده و نقش نگین امام حسن و امام حسین علیهما السلام: «حسبی الله»
👈و نقش نگین امام سجاد علیه السلام: «الله خالق کلّ شیء» و نقش نگین امام باقر علیه السلام: «العزّة لله». نقش نگین امام صادق علیه السلام: «أنت ثقتی فاعصمنی من النّاس» و نقش نگین امام کاظم علیه السلام: «حسبی الله». نقش خاتم امام رضا علیه السلام: «ما شاء الله لا قوّة الّا بالله» بوده است.
👈البته گاهی برخی چیزهای دیگر نیز نقل شده است و شاید حضرات علیهم السلام انگشترهای متعدّدی داشته اند. ظاهر روایت عبد خیر در توصیف انگشترهای امیر المؤمنین که در خصال شیخ صدوق نقل شده نیز همین است. وی میگوید حضرت ۴ انگشتر دارد که یکی یاقوت بود و دیگری فیروزه و دیگری عقیق و دیگری هم حدید چینی و هر کدام هم نقش خاصی داشت.
👈در روایات مرحوم کلینی و مرحوم صدوق در زمینه ی اینکه انگشتر را در کدام انگشت قرار دهیم ندیدم. عمدتا استحباب اینکه در دست راست باشد و اینکه در دست چپ هم اشکالی ندارد. مرحوم طبرسی در مکارم الاخلاق نقل کرده که دست کردن انگشتر در انگشت سبابه و وسطی مکروه است.
👈همینطور روایات دیگری با اسانید معمولا ضعیف نیز در مجموعه ی روایات اسلامی و همینطور شیعی یافت میشود که به عنوان مثال مرحوم محدّث نوری در مستدرک برخی را گرداوری کرده است. آنچه بیان شد نمودار اصلی از دیدگاه روایی ما نسبت به انگشتر بود. در روایتی نیز مفضل از امام صادق علیه السلام فضیلتی برای درّ نجف ذکر شده است. و در نهایت میشود به روایت منقول از امام عسکری علیه السلام اشاره نمود که یکی از علامتهای پنجگانه را در کنار زیارت اربعین و نوافل، انگشتری در دست راست عنوان کرده و این امر را مبین نوعی هویت اجتماعی شیعیان مطرح نمودند.
👈همچنین مؤمنینی که دوست دارند مروری به ترجمه روایات باب انگشتر و همینطور دیگر آداب اسلامی بیاندازند میتوانند به کتاب حلیه المتقین مرحوم علامه مجلسی رجوع کنند. در باب دوم این کتاب نیز به تفصیل در این زمینه روایات نقل شده است.
این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۹۹)
«انگشتر و علم الاحجار» (۲)
«نکاتی پیرامون علم الاحجار»
🔹استفاده از انگشتر برای مردان تاریخی کهن دارد. از مصر باستان در هزاران سال قبل از میلاد گزارش شده و در ادامه نیز در تمدّنهای مختلف وجود داشته و امروزه نیز در اقصی نقاط جهان امری شایع است. معمولا آقایان به خاطر یکی از این چهار غرض انگشتر به دست میکرده اند. یا به خاطر نوعی افتخار و ابراز ثروت و یا برای زیبایی و یا برای غرض دینی و یا برای آثار غیبی آنها.
👈در همین راستا معمولا برای تجمّل و افتخار از طلا و الماس استفاده میشود و برای زیبایی از انگشتر معمولا نقره با نگینی از انواع سنگهای زیبا و برای غرض دینی در فضای اسلامی معمولا از انگشتر عقیق و برای استفاده از آثار آنها نیز انواع مختلف سنگها مورد استفاده قرار میگرفته است. در هر حال نمیتوان منکر تأثیر افتخار و تجمّل و زیبایی در رواج انگشتر بین انسانها در طول تاریخ و در تمدّنهای مختلف بود.
🔸ولی بر اساس آنچه در شاخه ی علوم طبیعی نزد قدماء به نام علم الاحجار رایج بوده این میل گویا عامل مهم دیگری هم داشته! و آن هم اعتقاد به نوعی ویژه از اثر و نیرو در انواع مختلف این سنگها و فلزّات است. در نگاه آنها این مرکّبات معدنی و خاکها و سنگها و فلزّات خودشان معدنی از آثار و عجایب هستند. همانطور که این گیاهان هر کدام اثری دارد هر چند ما ندانیم این خاکها و سنگها و فلزّات مختلف هم همینطور است. هم آثار مادّی دارد و هم آثار معنوی و غریب.
⬇
👈اینها صرفا یک تکّه سنگی افتاده در گوشه ای نیستند! قدماء از آنجا که دستشان از تحلیل طبیعی بسیاری از امور کوتاه بوده زمینه ای مساعد برای توجّهات معنوی به پدیده ها و داشتن فرضیّات مهم در این زمینه و کشف روابط در این عرصه ها داشته اند. از اینجاست که گذشتگان عالم را خیلی اسرار آمیزتر از آنچه امروزه ما میبینیم میدیده اند.
👈علوم غریبه در ظرفی از این انگاره کشف یا ادّعا شده که بسیاری از آن امروزه از میان رفته است. امروزه با توجّه به تغییری که در معنای علم رخ داده اینها مانند بسیاری از مباحث قدماء پیرامون طبّ سنّتی به شکل ادّعاهای غیر علمی معرّفی شده است؛
👈هر چند به این سادگی و با بی اعتنایی نمیتوان از کنار این حجم از تراث تجربه شده عبور کرد. مخصوصا اینکه وجود چنین آثاری اجمالا در متون دینی نیز تأیید شده و در علوم فیزیک و شیمی نوین نیز متناسب با عینک خاصی که با آن به این سنگها و فلزّات نگریسته اند عجایب و غرائب شگفتی را در آنها کشف نموده اند.
💡قصدم فعلا سخن گفتن از کتابهای علم الاحجاری که در قدیم به شکل متعدّدی نگاشته شده نیست. صرفا به بهانه ی بحثی که در مورد انگشتر عقیق نگاشتم به ذهنم خطور کرد برخی نکات را که جسته و گریخته در این زمینه به یاد دارم را بیان کنم.
🔹برای اینکه درک بهتری از خواصّ سنگها در نگاه قدما و طبیعیات و علوم غریبه قدیم داشته باشیم باید از عناصر اربعه (آب، خاک، هوا و در انتها آتش یا همان انرژی) شروع کنیم. بحثش طولانی میشود. در نگاه قدما درک عمیق این عناصر اربعه و کیفیت تلائم آنها کلیدی برای درک اسرار آفرینش است. ولی اجمالا خواصّی برای برخی از این سنگها کشف یا ادّعا شده است.
✔مثلا گفته میشود که مروارید برای عفّت مفید است. لاجورد برای رشد و تعادل معنوی کودکان. حدید برای اعتماد به نفس و قوّت و دوری اجنّه. باباغوری برای رفع چشم زخم! فیروزه برای بهبود روابط اجتماعی و آرامش و نصرت. لعل برای صبر و نفی خواطر. یاقوت برای خوش یمنی و رفع پریشان خاطری. الماس برای غلبه و عزّت. کریستال برای تطهیر ذهن و جذب نیروهای منفی. عقیق یمنی برای رزق و شادمانی و میمنت و برکت و نوعی حرز و... .
👈در نگاه قدما سنگها انرژی و نیروهای مختلفی داشته اند. مثلا گفته میشود سنگهای کف رودخانه ها به نوعی انرژی آب را جذب کرده و خاصیت شفابخشی مخصوصا برای دردهای عضلانی و استخوانی دارند. و یا مثلا گفته میشود که پا برهنه روی سنگ راه رفتن موجب تخلیه ی نیروهای منفی از انسان و نوعی نفی خواطر میشود.
👈هنوز هم برخی معتقدند برخی اماکن انرژی خاصی دارند و توصیه میکنند که اگر آن را احساس کردید یک سنگی را به عنوان یادگاری از آنجا با خود بردارید یا به دیگران هدیه بدهید. گاهی توصیه میکنند برای استفاده از پرتو سنگ آن را هنگام خواب زیر بالش قرار داد و یا به نوعی خاص در خانه و اتاق کار گذاشت.
👈نکته ی دیگر در مورد آثار سنگها در نگاه اهل تجربه آن است که این اثر صرفا برای خود سنگ نیست. گاهی نوع تراش خوردن و همینطور شخصیت آن شخصی که قبلا از آن استفاده کرده باعث تغییراتی در آثار سنگ میشود.
👈یعنی یک سنگ میتواند برای کسی اثر داشته باشد و برای دیگر نه و یا برای کسی سازگار باشد و برای دیگری ناسازگار. لذاست که معمولا برای خرید انگشتر توصیه میشود که سنگ نگینش را سعی کنید دست اوّل و یا از دست کسی که مشهور به پاکی است خریداری کنید.
⬇⬇
👈نکته ی دیگر در مورد آثار سنگها که نزد علاقه مندان به این امر رایج است این است که سنگها هم به نوعی تازه و کهنه و یا سالم و مریض و حتّی زنده و مرده دارند. در اثر استفاده از سنگها به مرور بر اثر جذب ارتعاشات منفی از محیط و اشخاص سنگ کم اثر یا به به اصطلاح آنها «آلوده» میشود. اینجاست که گفته میشود انگشتر و سنگ خوب است بعد از مدّتی تطهیر شود.
👈چطور؟! مثلا در طبیعت رها کنیم. یا زیر خاک دفن کنیم. یا جایی زیر آب جاری یا زیر تابش خورشید قرار دهیم. ولی اگر حتّی بعد از تطهیر آن حس خوب را از آن پیدا نکردیم و آثاری درک نکردیم گفته میشود که سنگ مرده است.
👈در روش استفاده از سنگها نیز معمولا به شکل گردنبند و سپس انگشتر و دستبند و جا کلیدی و هر طوری که بشود همراه داشت توصیه میشود. ولی در متون دینی معمولا به شکل انگشتر ذکر شده است.
🔹در تجارب بشری معمولا گفته میشود که مهمترین نکته در انتخاب یک سنگ خود شخص است. یعنی ببیند روحیه اش به چه چیزی جذب میشود. این هم در نگاه آنها معلول امور مختلفی مخصوصا برج تولّد شخص است. لذاست که گاهی از روی برج تولّد شخص سنگ خاصی را برایش تجویز یا منع میکنند. در متون دینی دیدیم که عقیق بدون توجّه به این عامل برای همه ی شیعیان توصیه شده است. البته راه مهمتر در درک خاصیت سنگها و اینکه چه سنگی برای انسان مؤثّر است اشراق باطنی است که البته در دسترس بیشتر افراد نیست.
👈در هر حال چه برای تجربه یا برای اشراق باید اهل توجّه بود تا اینها را درک کرد. ولی به صورت کلّی انسان از آن سنگی که با او تناسب دارد حسّ خوبی دارد و در نگاه اوّل جذابیت خاصی برای او دارد.
🔸برخی انسانها هنر خاصی در استفاده از نعمتهای خدا دارند. به خوبی بلدند که چطور نیروی نهفته در آنها را در وجودشان آزاد کنند. مثلا برخی خوب بلند چطور نفس عمیق بکشند تا وجودشان را تازه و پاکیزه کننده. یا چطور پنجره ها را باز کنند و یا به چه اماکنی بروند تا از نیروی هوا استفاده کنند. و یا خوب یاد گرفته اند که چطور با آب ظاهر و باطن خودشان را تطهیر کنند. وضوء در این زمینه خیلی مؤثر است.
👈یک روز در میان حمام رفتن انسان را پاکیزه کرده و آمادگی خاصی در توجّهات پیدا میکند. برخی معتقدند که خوب است در استحمام با صابون بی بو چربی های بدن را زائل کرد. این چربی ها عائقی بر پوست انسان بوده و اشراق و گیرندگی انسان را کم میکند.
✋البته اینکه زیاد هم حمام برویم و در این زمینه افراط کنیم پوست انسان را خیلی رسانا کرده و گیرندگی آن را طوری زیاد میکند که شاید خطورات و پارازیتهای مزاحم را هم جذب کند.
👈معمولا گفته میشود که شنا کردن در این زمینه بیشتر از استحمام اثر بر پوست انسان میگذارد. مخصوصا اگر در آبهای آزاد و طبیعی باشد. گاهی هم خوب است با پای برهنه در روی خاک و ساحل و طبیعت گام برداشت. اینها آثاری بر انسان میگذارد. کار با خاک انسان را نسبت به بسیاری از بیماری ها واکسینه میکند. حالا اینها حرفهایی است که گاهی گفته و شنیده میشود و الله اعلم.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۰۰)
«مرور و نقدی بر فلسفه ی بارکلی»
«غیرت دینی در تاریخ فلسفه»
«حکمتی از بارکلی: انسانها بیش از بدعت در معانی از بدعت در الفاظ وحشت دارند»
🔹ویروسی در خانه یکی یکی مبتلایمان کرد. این بار پیش قراولانش با تهوّع و دل درد و... به سمت من روانه شدند. حال این طفلکها که چند روز بی حال و نالان افتاده بودند را بهتر درک میکردم. در اتاقم خوابیدم و میانه های شب از خواب پریدم. دستم به تکه مقوّایی بالای سرم خورد! از آن وقتهایی است که انسان وقتی نیرویش کم میشود توجّهاتش مختلّ شده و تسلیم خطورات گوناگون میشود.
😢و چقدر تفاوت است بین ما و آن اولیاء الهی! ای جانها به فدای مولایمان ابا عبدالله که هر چه داغ میدید و زخم برمیداشت و خون از بدن مطهرش جاری میشد و تشنگی اثر میکرد برافروخته تر شده و توجهاتش به عالم غیب قوی تر میشد.
👈خلاصه در همین بی حالی ذهنم تسلیم شده و شروع به خیال پردازی کرد! گفت راستی این تکّه مقوّا کجا بوده؟! اصلا وجود خارجی دارد یا صرفا در تخیّل توست؟! وقتی تو در اتاق نیستی یا در مسافرت بودی هم یعنی همینجا افتاده بود؟! و... . شاید برایتان خنده دار باشد ولی در همان حال به یاد «رساله در اصول علم انسانی» اثر فیلسوف معروف ایرلندی جورج بارکلی م ۱۷۵۳ افتادم.
👈همو که در فلسفه ی مدرن معروف به ایدهآلیسم تمام عیار است. یعنی چه؟! یعنی اینکه وجود جوهر مادّی را در خارج انکار کرد و قائل بود که اساسا چیزی بیرون از ذهن وجود ندارد. اینها همه تصوّرات ماست.
⬇
🔸«غیرت دینی در تاریخ فلسفه»🔸
در همان حالت با خودم گفتم باز هم ای واللّه به غیرت برخی از آنها! روشنفکران ما که اندکی چیزی یاد میگیرند اوّلین تیشه را میخواهند به ریشه ی دیانت بزنند. ولی برخلاف ظاهر امر، بارکلی همانطور که در این رساله تصریح میکند انگیزه اش از این نظریّه ی عجیب دفاع از خدا پرستی و عالم دین در برابر الحاد و تکانه های علوم مدرن بود. و این خودش موضوع بررسی خوبی میتواند باشد. آن هم تأثیر غیرت دینی در ازدهار فلسفه در طول تاریخ. یعنی غیرت دینی خود مباحث فلسفی را ارتقاء دهد. نه اینکه صرفا آن را تبدیل به کلام کند. بلکه ظرفیّت فلسفی انسان را ارتقاء بدهد.
👈مثلا آنچه واقعا فلسفه ی اسلامی را تعالی بخشیده بی شک غیرت دینی است. همین غیرت دینی است که برای اثبات خداوند در فلسفه ی اسلامی منجر به وضوح در تفکیک وجود و ماهیّت توسّط فارابی یا ارائه ی برهان صدّیقین سینوی و همینطور کشف فلسفی عالم خیال منفصل توسّط شیخ اشراق برای اثبات مواعید النبوة و ازدهار مباحث نفس در فلسفه ی صدرا برای تبیین امور آخرت و بسیاری دقایق دیگر شده است.
👈در فلسفه ی مدرن با همه ی تفاوتی که با فلسفه مدرسی و اسلامی دارد نیز غیرت دینی باعث حرکتهای زیادی شده است. حالا باید جای خودش از آن صحبت کرد و اینکه چقدر کامیاب یا ناکام بوده است. افرادی نظیر دکارت و اسپینوزا و کانت و بارکلی و... همگی به وضوح با دغدغه های دینی باعث توسعه ی فلسفه ی مدرن شده اند.
👈بارکلی کشیشی معتقد بوده است. وی به زعم خودش امّ الفساد را برای بی دینی و الحاد در تاریخ بشر یافته بود. و آن چه بود؟! مادّه خارجی! اگر با تبری ابراهیمی ریشه ی آن را بزنیم دیگر چیزی جز فرد و خدایش باقی نمی ماند! ولی چگونه؟! از این جهت که اگر ما به وجود چیزی خارج از وجود خودمان باور کنیم الحاد و شرک و کفر آغاز میشود.
👈اصلا از همینجا بود که یونانیان قدیم قائل به وجود مادّه ی ازلی در کنار خداوند شدند. خدا را فقط صانع دانستند. برکلی تصریح میکند حتّی بت پرستی و خورشید پرستی و... هم ریشه در قائل شدن به وجود خارجی آنها دارد. اگر باور کنیم که اینها جایی جز در ذهن ما ندارند فتنه شان از بین میرود. و وقتی وجود مادّه در خارج انکار شد دیگر غوغای ماتریالیسم نوین هم میخوابد. دیگر اکتشافات گالیله و قوانین نیوتن و... هم نمیتواند به جنگ باورهای دینی بیاید.
👈وقتی مادّه انکار شد یک دفعه عالم در پیشمان به شکل امر روحانی و معنوی جلوه میکند. ولی چگونه؟! اینطور که انسان به خوبی می یابد که در خارج نه کیفیّات اوّلیه و نه ثانویّه از رنگ و اندازه و شکل و... وجود ندارند. اینها در ذهن ما هستند. در ادامه ما خودمان در خودمان می یابیم که خالق این تصوّرات نیستیم. چون اگر خالق آن بودیم وقتی التفات خود را از آنها برمیداشتیم نابود میشدند.
👈در صورتی که میبینیم اینطور نیست و ما و دیگران تعاملی واقعی با آنها ورای ظرف توجّه وجود دهنده ی خودمان به آنها داریم. از اینجا متوجّه میشویم که اینها ساخته ی ذهن برتری است که به آنها وجود داده و ما مخلوقات ذهن برتری که همان ذهن خداوند است را تجربه میکنیم.
🔹یک نکته ی جالبی که بارکلی دست گذاشته تفاوت بین امر محسوس و امر مادّی است. در نگاه بارکلی آنچه ما تجربه میکنیم چیزی بیش از یک امر محسوس نیست. نباید آن را با امر مادّی اشتباه بگیریم. ولی فرق بین این دو چیست؟! محسوس بودن صفت ادراک است و مادّی بودن صفتی برای موجودی خارجی از ظرف ذهن و ادراک. در نگاه برکلی اساسا هیچ دلیلی برای اثبات وجود خارجی نداریم و آنچه هست وجود ذهنی است. موجودیّت همان ادراک شدن است و لا غیر! منتها وجودهای ذهنی دو قسم هستند. برخی محسوس اند و برخی خیالی! آنهایی که موجود خارجی میدانیم همان وجودهای ذهنی محسوسی هستند که قوام وجودشان تصوّر شدن در ذهن خداست! در اینجا فرازی از کتاب بارکلی را نقل میکنم که جالب توجّه است:
📖«تصوراتی را که خلاق طبیعت بر روی حواس ما مترسم میکند اشیاء واقعی گویند و تصوراتی را که متخیله مترسم میگردد و از حیث ترتیب و ثبات و قوت به پای آنها نمیرسد مخصوصا به نام تصورات یا عکسهای اشیائی که مینمایند و منعکس میسازند میخوانند لیکن حسیات هر قدر زنده و متمایز باشند باز تصورند یعنی در ذهن موجودند و به وسیله ی آن ادراک میشوند صور حسی واقعی تر یعنی قوی تر و واضحتر و منظمتر و مرتبط تر از مخلوقات ذهن میدانند لیکن این دلیل بر آن نیست که اینها در خارج از ذهن موجود باشند. اما تبعیت آنها از نفس یا جوهر متفکری که آنها را ادراک میکند از این جهت کمتر است که تحریک آنها به اراده ی روح دیگر و قادرتری است مع هذا آنها هم جز تصورات چیزی نیستند و هیچ تصوری چه ضعیف و چه قوی ممکن نیست در خارج از ذهنی که آن را ادراک میکند موجود باشند»
⬇⬇
👈آری بارکلی چاره را در نفی مادّه باوری و انحصار وجود در عالم روحانی دید. وجود داشتن چیزی جز درک شدن نیست و درک نیز از صفات عالم ارواح است. اگر چنین در عالم چیزی جز یک روح نامتناهی الهی و مجموعه ای از ارواح متناهی انسانها وجود ندارد. ما در ذهن خدا آفریده شده ایم و خدا در ذهن ما در قالب آنچه آن را جهان آفرینش تجربه میکنیم با ما حرف میزند. جهان چیزی جز تکلّم ذهنی خدا با ما نیست و قوانین آن هم چیزی جز قواعد و گرامر این زبان نیست.
🔸«نکاتی پیرامون فلسفه بارکلی»🔸
بارکلی یک آخوند و کشیش مسیحی ایرلندی تبار است. در قرن ۱۲ هجری و معاصر بزرگانی مانند فاضل هندی و سید علی خان و مرحوم صاحب حدائق و نظیر آنها بوده است. یعنی زمانی که صفویه سقوط کرده و دوران افشاریه و سپس زندیه در ایران است. برخلاف این زمان که اوان اوج گرفتن و اشتهار فلسفه ی صدرایی در دنیای فلسفی ایران است از آنجا که از مدّتها قبل در اروپا فلسفه ی مدرن آغاز شده دغدغه های دیندارانه در فضای فلسفی در اروپا طور دیگری رقم میخورد. باز جالب است که بارکلی بدون هیچ کتمانی در کتابش تصریح میکند که نظریّه اش آشکارا در جهت تأیید خدا پرستی و دیانت است.
👈زمانی که دیگر مدرسه ی دیگری در عرض مدرسه ی فلسفی مدرسی به نام فلسفه ی مدرن مخصوصا با دکارت آغاز شده است. ویژگی این مدرسه در ابتناء آن بر نوعی تقدّم مقام معرفت بر هستی و گونه ای از سوبژکتیویسم است. (رجوع شود به بذل الخاطر ۱۰۴۹)
👈بارکلی در زمین دیگری بازی میکند. در فلسفه ای که میخواهد همه چیز را از من انسانی و پنجره ی ادراک او آغاز کند میخواهد زمینه ای برای باورهای توحیدی و دینی بیابد. گام نخست در راه شک یا انکار عالم خارج را دکارت با تأسیس فلسفه بر سوژه ی مدرن برداشت. در این گام از جهتی چیزی جز من انسانی و یک شک باقی نماند. هر چند تلاش کرد خود را از این شک بیرون بیاورد ولی به مرور باطن ناتوانی خود را در خروج از این ظلمت در آینده در آثار دیگر فیسلوفان مدرن نشان داد.
👈گام دوّم را برخی مانند جان لاک برداشتند که با همین روش در عینیّت برخی صفات خارج مانند رنگها تشکیک کرده و آنها را مولود فعالیتهای ذهنی خودمان دانستند. گام سوّم را در اینجا بارکلی برمیدارد و با ردّ عینیّت اندازه ها راه را برای انکار جوهر خارجی باز کرد. البته در این گام چون به دنبال فضای دینی بود آنچه مانع از فرو افتادن در شکاکیّت کلّی ای بود که نطفه اش در فلسفه ی دکارت منعقد شده بود به میان آوردن پای خداوند بود. از اینجاست که هیوم چیزی جز آن روی سکّه ی بارکلی نیست.
👈اگر خدا را از این فضا بگیریم آنچه میماند چیزی جز یک شکاکیت تمام عیار نیست. از اینجاست که در ایده آلیسم بارکلی میتوان روح دکارت و لاک و حتّی هیوم و دیگر فلاسفه ی مدرن را دید.
🔸«نقد فلسفه بارکلی»🔸
فلسفه ی بارکلی انصافا در همان فضای مدرن خیلی روحانی و معنوی است. خیلی روح عرفانی در آن دمیده است. انسان از ابتدا تا انتها با خودش تنها میشود. همه چیز در مملکت نفس خودش در حال رخ دادن است. گویا او همیشه با خدای خودش تنها بوده! آدم به یاد این بیت حافظ می افتد که:
جهان خالی است از بیگانه می نوش
که جز تو نیست ای یار یگانه
👈این عبارات بارکلی از جهتی نزدیک به آن چیزی است که فلاسفه ای نظیر ملاصدرا نیز بیان کرده اند. اینکه از جهت ادراکی فرقی میان محسوسات و متخیّلات وجود ندارد. جز اینکه ما معمولا به دلیل ضعف نفس و توجّهات به خوبی به موجودات خیالی متمرکز نمیشویم والّا آنها هم اگر به خوبی تصوّر شوند محسوس شده و همان آثار را برایمان خواهند داشت.
👈بلکه بالاتر از آن انسان میتواند طوری در تصوّر قوی شود که در خارج از نفسش هم آن امر محسوس را بیافرید. و اساسا معجزات و کرامات ریشه در همین دارد. و از اینجاست که باب بحث از عالم خیال و برزخ به شکل دیگری گشوده میشود. در جلد نهم اسفار وقتی مقدّمات بحث از معاد جسمانی را طرح میکند مخصوصا در مقدّمه ی نهم و دهم اینها را به خوبی توضیح میدهد.
🔹در اینجا میتوان در نقد بارکلی از منظر فلسفه ی اسلامی گفت برای وصول به آن اندیشه ی خداپرستانه اش نیازی به انکار جوهر خارجی و عالم مادّه نداشت. اگر پیشرفتهای فلسفه ی اسلامی را در زمینه ی قاعده ی زوج ترکیبی وجود و ماهیّت فارابی و در ادامه اصالت وجود صدرایی میدید متوجّه میشد در عالمی که همه ی وجودات چیزی جز فقر و وجود ربطی نیستند استقلالی وجود ندارد تا بخواهد باعث شبهه در برابر خداپرستی شود. ولی در هر حال کلام بارکلی را باید با پیش فرض همان اصول متعارف در فلسفه ی مدرن و در رأس آن سوبژکتیویسم درک نمود.
⬇⬇⬇
👈نکته ی دیگر در مورد فلسفه بارکلی آن است که اساسا ایده آلیسم نامیدن او هم خالی از اشکال نیست. با دقّت در کلام او میتوان دریافت که او هم به نوعی وجود خارجی ولی با نام دیگر قائل است. آنچه وی مدّعی است این است که وجودی ورای ظرف ادراکی موجود نیست. ولی ظرف ادراکی را محصور در ادراک فرد یا انسان نمیداند و آن را به ذهن خداوند نیز توسعه میدهد.
👈از اینجاست که باز میتوان گفت آنچه امور خارجی میدانیم واقعا نسبت به نفس ما خارجیّت داشته و هر چند سوژه هایی برای ذهن خداوندند ولی نسبت به ما نوعی ابژه هستند. در اینجا صرفا اینکه بگوییم اینها را خداوند در وجود ما ایجاد میکند نه در ظرفی بیرون از ادراک ما به نام عالم مادّه چیزی را حل نمیکند. چون باز پای ابژه ای که نفس ما نسبت به آن منفعل است به میان می آید.
👈از اینجاست که ایده آلیسم ایشان بازگشتش به نوعی رئالیسم است. به قول برخی از اهل فلسفه اگر ملاک ایده آلیسم را عدم استقلال وجودی ابژه از سوژه بدانیم اینجا صدق نمیکند. درست است که در اینجا ابژه ها از مطلق ذهن استقلال ندارند ولی از ذهن من که استقلال دارند!
👈بگذریم از اینکه انکار عالم خارجی و تحویل موجودات با صوری روحانی و الهی پا را برای نفی علّیت و انکار بداهت و در ادامه شکاکیت باز میکند مگر اینکه دست به تکلّفاتی در توجیه بزنیم.
🔸«مقتل معانی در بتخانه ی الفاظ»🔸
حالا از این نقدها زیاد میشود گفت و شنید. دلیلش برای اثبات خدا شبیه کلام دکارت در تأمّلات است که خالی از تأمّل نیست. خدای اینها خدایی است که آنها را از شکاکیت از ادراک بیرون می آورد تا خدایی که واقعا خدا باشد. ولی یک نکته ی جالبی ایشان در رساله ای به نام «سه گفت و شنود» که در انتهای کتاب اصلی اش چاپ شده دارد که خیلی برایم جالب بود. بارکلی در انتهای این رساله در گفت و شنود سوّم در ضمن بحث فرضی میان دو انسان یونانی که یکی از آنها نماد شخصیت سقراط گونه ی خودش است میگوید اساسا بهتر است برای اینکه انسانها رَم نکنند بگوید او هم منکر مادّه نیست!
👈چرا بیخود به نبرد با لفظ مادّه میرود تا او را انکار کنند! تا از کلامش وحشت کنند! تا احساس نوعی غرابت و توطئه کنند! میگوید بهتر بود به جای این کار معنای مادّه را تغییر میدادم! مادّه را به امر محسوس معنا میکردم. اینگونه با او اینطور مخالفت نمیشد! بعد نکته ی مهمّی را میگوید.
👈یکی از زوایای روح خطابی در وادی دانش و انسانها و یا همان قشری گری را که نامش ملّا لغتی بودن و واژه پرستی است را گوشزد میکند. میگوید برای مردم بیش از بدعت در معانی بدعت در الفاظ وحشت آور است! خیلی نکته ی مهمّی است. اینکه لفظ گاهی بر معنا ظلم میکند.
👈شاید یکی از دلایلی که مثلا فلسفه ی شیخ اشراق خوب نگرفت همین بود. خیلی اصطلاحات فلاسفه را تغییر داد. واژه های جدید آورد! طوری که برای بسیاری نوعی وحشت آور است. عباراتش را در اینجا نقل میکنم:
📖«باید اقرار کنم که هیچ چیزی بیش از همین اشتباه در مسأله مانع از موافقت من با تو نشد. زیرا در بادی نظر نفی ماده از جانب تو برای شخص من چنین نموده شد که تو اشیائی را که میبینیم و احساس میکنیم را انکار میکنی ولی پس از تأمل معلوم میشود که چنین نیست. پس چه میگویی اگر نام مادّه حفظ شود و بر امور محسوس اطلاق گردد. این کار را میتوان انجام داد بدون اینکه تغییری در نظر تو حاصل شود و از من بپذیر که این برای جلب اشخاصی که از بدعت در الفاظ بیش از تغییر در افکار وحشت دارند وسیله ی خوبی خواهد بود ... اگر میخواهی لفظ مادّه را نگاه دار و به متعلّقات حس اطلاق کن به شرط آنکه هیچ گونه تقرری جدا از ادراک شدن به آنها نسبت ندهی!»
👈ان شاء الله در نوشته ی دیگری در مورد تفاوت فلسفه ی اسلامی و فلسفه ی غرب یا همان فلسفه مدرن و همینطور سوبژکتیویسم نکاتی بیان میکنم.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۰۱)
«عدالت خواهی از عدالت خواهان»
«دشمن اگر مؤمن بود دوستش بدارید و برایش دعا کنید»
«وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍ إِخْواناً»
🔹یکی از برادران و فضلای انقلابی و مؤمن از جمعی از اهل ایمان موصوف به عدالت خواه گله میکرد. میگفت بر سر ماجرایی بدون رعایت حرمت ایمانی به سادگی با سوء ظنّ از خجالتش در آمده اند! میگفت گویا اصلا حرف و منطق سرشان نمیشد! فقط حرف خودشان را میزدند و به راحتی کلام دیگر را زیر پا میگذاشتند. در هر حال این مسأله ی عدالت خواهی و آسیبهای این راه مقدس هم قدمتی به اندازه ی تاریخ دارد.
✔️معمولا به دلیل جذاب و محسوس بودن شعارهای عدالت خواهانه برخی عقول ساده تر به شکل افراطی جذب این گرایشها شده و به خاطر برخی کاستی ها در اندیشه و عدم فقاهت عمیق در ابعاد عدالت و تزاحمها دچار نوعی روحیه ی خوارجی میشوند. گاهی هم اسیر لذّتهای این مطالبه میشوند تا تلاش برای تحقّق واقعیّت آن. نوعی روحیه ی قشری گری پیدا کرده و عدالت را نیز نوعا در فضای اقتصادی میفهمند نه در وضع حقیقت در هر عرصه ای در موضع مناسبش. از اینجاست که اگر جنبش عدالت خواهی راه افتاد باید یک جنبش عدالت خواهی از عدالت خواهان هم راه بیافتد تا آن را باغبانی کند.
✔️عدالت خواهی اگر با معنویّت عمیق و همینطور فقه و عقلانیّت قوی توأم نباشد به انسان آسیب میزند. او را تند خو و سرخورده و پرخاشگر و به مرور بد بین کرده و حتّی ظرفیّت آن را دارد که او را از علمای بزرگی که در هر حال با فقاهت و عقلانیّت کارهایی انجام میدهند که برای آنها قابل درک نیست جدا کند. همین هم زنگ خطر بزرگی برای چنین جریاناتی است. اگر روحیه ی تعبّد و تواضع نداشته و جایگاه خودشان را ندانند واقعا باید از آینده شان بترسند.
✔️با اینها باید مدارا کرد. حتی المقدور تقیه کرد. تعلیمشان داد. مراقب بود طوری قوی نشوند که مشکل ایجاد کنند. ولی در عین حال از توان مندی و دغدغه و پاکی شان در جای مناسبی استفاده نمود. مشکل برخی آن است که فضیلتشان در یک زمینه بیشتر از عقلشان است. (رجوع شود به بذل الخاطر ۱۰۳۵)
👈گاهی نمیدانند چه حقیقت عظیمی را مطالبه میکنند. نمیدانند برداشتن این عَلَم چقدر بصیرت و صبر و معنویّت میخواهد. نمیدانند پا در جای پای چه انبیاء و اولیائی میخواهند بگذارند! خیلی بسیط میخواهند به مبارزه با این غول هفت سر بروند! هم خودشان و هم مجاهدان واقعی با این شیطان بزرگ را به خطر می اندازند.
🔹حالا فارغ از اینکه در این اختلافات حق با کیست، یک نکته را در این موارد نباید فراموش کرد. آن هم اینکه هیچ چیزی در فضای ایمانی نباید منجر به برائت جویی شود. مؤمنین از نظر فضیلت و عبادت و بصیرت و... درجات مختلفی دارند. این اختلافات هم حکمتهای الهی دارد. باعث نوعی رحمت است. لذاست که امام صادق علیه السلام فرمود: «مَا أَنْتُمْ وَ الْبَرَاءَةَ ...»
👈و از همینجاست که در قرآن کریم در مورد مؤمنین آمده که در ظاهر اینها گاهی با هم دشمنی داشتند ولی وقتی در بهشت جمع میشوند میبینند هیچ کینه ای از هم ندارند. میفهمند برای خدا بوده! اختلاف در تشخیص داشته اند: «وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِين»
👈مؤمن واقعی در دنیا هم همین حالت را دارد. به قول مولایمان زین العابدین: «اللَّهُمَّ أَبْدِلْنِي مِنْ بِغْضَةِ أَهْلِ الشَّنَآنِ الْمَحَبَّة» در همین دنیا اینگونه است. این یک دستور دینی است. در روایات زیادی مؤمنین به داشتن چنین درکی توصیه شده اند. اینکه هیچ چیزی الفت و محبّت و اتّحاد ایمانی شان را نباید تبدیل به برائت کند. بزرگترین دلیل بر قلّت فقه و عقل همین است که این امر را شخصی درک نکند.
🔹انسان مؤمن با وجود پافشاری بر درکی که بر آن حجّت دارد مؤمن مخالفش را دوست داشته و برایش دعا میکند. میداند انسانها با عوامل مختلف گاهی تفاوتهایی در درک و تشخیص دارند. عالم آخرت است که این تزاحمها و ظلمتها کنار رفته و دیده ها حدید و تیز می شود. اینجا دار ظلمت است. اینها طبیعی است. وقتی چنین است یک نکته ای را نباید فراموش کرد! آن هم اینکه برای دشمنان و مخالفینمان از جناح ها و احزاب و رویکردهای مختلف وقتی میدانیم مؤمن اند و دغدغه ی ایمانی دارند دعا کنیم در دشمنی شان با ما، شیطان وارد عمل نشود.
👈دشمنی شان باعث تقرّبشان به خداوند متعال بشود. دشمنی شان برای رضای خدا باشد تا از آن بهره ببرند! تا ما شیطان راهشان نباشیم. دعا کنیم که غضبشان بر ما آنها را از خدا دور نکند. بلکه نزدیکترشان کند. اگر اینگونه باشیم بهره ی معنویمان را از این دشمنی ها هم میبریم.
👈آری از مؤمنین و آنهایی که برای خدا و دغدغه های ایمانی و در فضای ایمانی با ما مخالفند نباید برنجیم! این اختلاف نظرها همان کفهای روی آب ایمان است که به زودی زائل شده و علی سرر متقالبین در جنّات النعیم تبدیل به دوستی های عمیق خواهد شد.
May 11
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۰۲)
«خسارتها و اسرافهای بزرگ عدم تعجیل در ظهور بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه»
«أضاعونی و أیّ فتی أضاعوا»
🔹در خبرها مطلبی در زمینه زیان سهمگین ناشی از عدم برداشت از فلان میدان انرژی مشترک در خلیج فارس میخواندم. خب باید تلاش کنند و حقشان را دریافت کنند. راستش شخصا دیگر دغدغه ام در این زمینه ها کمتر از قبل شده که: «لا تأسَ علی ما فاتَک من الدّنیا»؛ یادش بخیر پدر بزرگ مرحومم گاهی با یک لحن حکیمانه و دلنشینی میگفت: «دنیا بماند و اهلش» خلاصه مال دنیا به دنیا برمیگردد! خیلی غصّه اش را نخورید! برخی غصّه ی اینکه کی دزدید و کی خورد و کی بُرد و... دیوانه شان میکند!
🔸اگر میخواهیم واقعا غصّه بخوریم از چیز دیگری غصّه بخوریم! وقتی در مشّایه اربعین راه میرفتم به دلم افتاد به این انسانها نگاه کن! هر کدام معدنی از استعدادند! خودشان هم خودشان را نمیشناسند! چقدر قرنهای قرن این انسانها آمده اند و با اسرافی بزرگ این استعدادها و فطرتها بدون شکوفا شدن از بین رفته! این دفینه های عقل در وجودشان اِثاره نشده! کسی دلش برای این چرا نمیسوزد؟!
💡بعد به دلم افتاد فلسفه ی دعا برای تعجیل فرج همین است. خدا میداند هر ثانیه و لحظه تأخیر در این فرج چه خسارتهای سهمگینی به بشریّت وارد کرده! او را از چه فیوضات و سعادتهایی محروم نموده!
💭به یاد ابیات معروف عَرجی شاعر مشهور عرب افتادم که وقتی به زندان افتاده و در همان زندان مرد اینگونه ناله میکرد که من را ضایع کردند و نمیدانند که با ضایع کردنش چه استعدادهایی را از بین بردند؟!
أضاعُونِی و أیَّ فتیً أضاعُوا
لیَومِ کَریهَةٍ و سِدادِ ثغرٍ
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۰۳)
«رابطه ی علم و حلم»
«رابطه ی آزادی و شک»
«یکی از نعمتهای خداوند به انسان، نعمت شک و تردید است»
🔹چند روزی فضای خانه را بیماری گرفته بود. بچه ها مبتلا به ویروس شده بودند و در نهایت هم به من منتقل شد. نفر اوّلمان که مبتلا شد نمیدانستیم دلیلش چیست؟! حالت تهوّع و دل درد و... . مدتی ادامه پیدا کرد و واقعا نگران شدیم. انواع احتمالات عجیب دیگر زمینه ی مطرح شدن پیدا کرده بود. مخصوصا مادر بچه ها خیلی نگران بود. پیش فوق تخصص کودکان بردیم و دارویی داد. گفت اگر تا چند ساعت دیگر اثر نکرد بلافاصله به بیمارستان بروید.
👈خلاصه شکر خدا مشکل رفع شد و اینبار بیماری فرزند دیگر شروع شد. با همان شدّت یا شاید بیشتر! ولی اینبار دیگر اصلا آرامش و طمأنینه وجودمان را پر کرده بود. هیچ ترس و استرسی دیگر نبود. میانه های شب دیدم این فرزند دلبند از دل درد و تهوّع بیدار شده و بغل مادرش آمده و دارد از درد گریه میکند!
👈مادر هم با آرامش و محبّت او را دلداری میدهد. برایم جالب بود که چطور آن مادری که برای آن فرزند قبلی آن همه اضطراب و تشویش و دلهره داشت حالا اینبار این همه آرامش و طمأنینه و مدیریت بر شرایط دارد.
💡به ذهنم خطور کرد این اثر علم است که اذا ظَهَر السبب بَطَل العَجَب. آری یکی از آثار علم، حلم است. هر چقدر انسان علم و حکمتش به حقایق بیشتر شود آرامش عمیقتری وجودش را فرا میگیرد. و این یکی از معانی اقتران علم با حلم در روایات است که اساسا از جهتی حلم نشانه ی علم است همانطور که علم نیز از جهتی نشانه ی حلم است. این دو با یکدیگر ممزوج اند.
⬇️
📚در حکایتی میخواندم که زمانی خواجه نصیر الدین طوسی میخواست ارزش و شرافت علم و عالم را به هلاکوخان مغول بفهماند. ولی او متوجّه نمیشد. روزی وقتی لشگر کنار یک کوهی اتراق کرده بود شخصی را فرستاد که پنهانی چیزی شبیه بشکه را بالای کوه برده و از آنجا به سمت پایین هل دهد! این بشکه ی تو خالی همینطور که از کوه پایین می آمد با خودش صدای زیادی به راه انداخته و ترس مهیبی ایجاد کرده و لشگر را مضطرب کرد.
👈در محفلی بزرگان لشگر همه جمع بودند و هر کس میخواست به سمتی بگریزد ولی دیدند خواجه همینطور آرام و با وقار جای خود نشسته! بعدا که فهمیدند مسأله ای نبوده و صرفا یک بُشکه بوده که اینطور در دل آنها هراس انداخته بود هلاکو به خواجه گفت چطور شد تو نترسیدی؟! یعنی اینقدر شجاع هستی؟! یعنی اینقدر همیشه بر اعصابت مسلّطی و آرامش داری؟!
👈خواجه فرمود نه مسأله اینها نیست! من برخلاف شما از قبل میدانستم و علم داشتم که این صدای صرفا یک بُشکه است. همین علم داشتن به من چنین حلم و آرامشی داده بود. با این بیان ارزش و اهمیت علم را برای هلاکوخان نشان داد.
💭باز به یاد حکایت دیگری افتادم. در نقلی دیدم روزی عارف شهیر زمانمان مرحوم آیت الله قاضی با شاگردانشان در حلقه ای معرفتی حاضر بودند. سخن از توحید بود و بیان حقائق. در همین زمان گویا زلزله ای یا حادثه ای رخ داد که همه مضطرب شده و هر کدام به سمتی دویدند. ولی دیدند که مرحوم قاضی سر جای خودش نشسته و بعد از آرام شدن شرایط با کنایه ای به آنها قریب این مضمون را گفتند که عجب توحیدی دارید شما!
👈خلاصه علم به حقائق نیز گاهی به انسان آرامش عمیقی میدهد. تفاوت موسی و خضر علیهما السلام هم از جهتی در همین بود. یکی علم به باطن داشت و دیگری به ظاهر.
👈در هر حال علم هر قسمی که دارد نوعی آرامش با خود به همراه می آورد. انسان را قوی میکند. همین قرآن کریم را اگر انسان با تدبّر تلاوت کند خیلی معارف دست گیرش میشود. خیلی آرامشها و سکینه ها به سمت او هجوم می آورد. در برابر طوفان حوادث و مرگ عزیزان و فقر و بیماری و ظلم و... انسان مواجهه ی دیگری پیدا میکند.
🔵حالا اصلا یک چیز دیگری میخواستم بگویم. آن هم اینکه درست است که علم به انسان حلم و آرامش میدهد. بلکه اصلا گاهی اگر علم عمیق شود انسان را به نوعی عصمت هم میرساند. تا کنون دیده اید انسان سالمی با علم به اینکه این جام زهر است آن را بنوشد؟! عصمت اولیاء الهی نیز از گناهان جهتی به همین مراتب معرفت و علم عمیقشان برمیگردد.
👈به همین سبب امام صادق علیه السلام در روایاتی از جهتی ابتلاء شیعیان را دشوارتر از ابتلاء امام میداند. چون امام دیگر به مقام یقین و حلم رسیده! دیگر تلخی صبر برایش کنار رفته! ولی شیعیان چون نمیدانند آن تلخی ها را میچشند! صبر آنها دشوارتر است:
📖«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّا لَنَصْبِرُ وَ إِنَّ شِيعَتَنَا لَأَصْبَرُ مِنَّا قَالَ فَاسْتَعْظَمْتُ ذَلِكَ فَقُلْتُ كَيْفَ يَكُونُ شِيعَتُكُمْ أَصْبَرَ مِنْكُمْ فَقَالَ إِنَّا لَنَصْبِرُ عَلَى مَا نَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ تَصْبِرُونَ عَلَى مَا لَا تَعْلَمُون»
☑️ولی باید بدانیم چنین علم و آرامشی وقتی فضیلت انسانی است که از مقام انسانیت انسان تراوش شده باشد. انسان در اوج آزادی و اختیار به چنین علمی برسد و به عصمت ناشی از آن دست پیدا کند. تفاوت انسان و فرشته در همین بود. عصمت انسانی عصمتی است که در اوج آزادی است زیرا این علم و معرفتش را با آزادیش کسب کرده است. لذا این علم هر چند نوعی عصمت و حلم برای انسان می آورد ولی منافاتی با آزادی او دیگر ندارد. اصلا یک اوج و یک کمال خیلی عمیقتری است که فرشتگان آن را ندارند.
⬇️⬇️
✔️اگر چنین است متوجّه میشویم که شک و تردید یکی از لوازم قطعی زندگی انسان است. هبوط انسان به دار ظلمت و طبیعت یکی از لوازم انسان بودن انسان است. چرا؟! چون انسان قرار بود با اراده و انتخاب آزاد خودش راهی قله های فضلیت شود. هیچ فضیلتی او را از آزادی اش نگیرد. اگر قرار است انسان مسیرش را با آزادی کامل به پیش بگیرد نیاز به نعمت بزرگی به نام شک و تردید و تمایلات متضاد گوناگون داشت. همچنین نیاز به در دسترس بودن هدایت الهی. در یک نظام بسیار عمیق و دقیق حکیمانه که خودش با انتخاب و اختیار خودش و بدون هیچ اکراهی راهی قله های فضیلت شود.
☑️از اینجاست که از همان ابتدا به انسان یقین داده نشد! چون چنین یقینی منافات با آزادی او داشت. خود خداوند فرمود که «ولو شاء لهداکم اجمعین» ولی دیگر انسان انسان نبود! برای این منظور انسانها باید از ظلمات کفر و شک و تردید و نفاق حرکتشان را آغاز کنند و به انتخاب و اختیار خودشان راهی سرزمینهای پاکی و طهارت شوند. سرزمینهایی که ابتدا از دیار اسلام میگذرد و سپس دیار ایمان و سپس تقوا و در نهایت سر از عوالم با شکوه یقین در می آورد.
☑️خداوند بخلی نداشت که به ما مانند فرشته ها از همان ابتدا علم و یقین بدهد. تا با حلم و آرامش حقیقت را دیده و به عبادت او مشغول میشدیم. مشکل این بود که اگر چنین میکرد دیگر انسان نبودیم! آزاد نبودیم! و این همان حقیقتی است که امیر المؤمنین علی علیه السلام در خطبه ی قاصعه تعلیمان میدهد که خداوند متعال جهل و تردید را نعمتی برای بسط سنّت ابتلاء و رشد انسان قرار داد. با چنین نعمتی است که انسانها امکان شکوفایی آزاد و دور شدن اختیاری از استکبار و تاریکی ها را پیدا میکنند:
📖«وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَبْتَلِي خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا يَجْهَلُونَ أَصْلَهُ تَمْيِيزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَ نَفْياً لِلِاسْتِكْبَارِ عَنْهُمْ وَ إِبْعَاداً لِلْخُيَلَاءِ مِنْهُم»
👈این حقیقت را در فراز دیگری از خطبه ی قاصعه باز حضرت تذکّر میدهد؛ میفرماید اساسا شک و شبهه و تردید یکی از نعمتهای خداست! خداوند عالم را طوری طرّاحی کرده که شما زود به یقین نرسید! اگر اینطور بود که دیگر آزاد نبودید.
👈دینداری را دشوار قرار داده و ابلیس را آفریده تا در سینه ها با او مجبور به مبارزه شوید. اینها برای آن است که با آزادی کامل وارد عوالم طهارت شده و با دست خودتان از استکبار دست برداشته و با انتخاب خودتان به فضیلتهای واقعی برسید؛ لذاست که در اوایل حقیقت را آشکار آشکار به شما نشان نمیدهد. خداوند متعال اگر میخواست کار را آسان میکرد ولی دیگر انسان انسان نبود؛ زیرا اگر آسان میکرد:
📖«لَخَفَّفَ ذَلِكَ مُصَارَعَةَ الشَّكِ فِي الصُّدُورِ وَ لَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبْلِيسَ عَنِ الْقُلُوبِ وَ لَنَفَى مُعْتَلَجَ الرَّيْبِ مِنَ النَّاسِ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ وَ يَتَعَبَّدُهُمْ بِأَنْوَاعِ الْمَجَاهِدِ وَ يَبْتَلِيهِمْ بِضُرُوبِ الْمَكَارِهِ إِخْرَاجاً لِلتَّكَبُّرِ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَ إِسْكَاناً لِلتَّذَلُّلِ فِي نُفُوسِهِمْ وَ لِيَجْعَلَ ذَلِكَ أَبْوَاباً فُتُحاً إِلَى فَضْلِهِ وَ أَسْبَاباً ذُلُلًا لِعَفْوِه»
🔹آری! آدمی وقتی علم ندارد دچار سردرگمی میشود. دچار تعارضهای گوناگون میشود. دچار تقلّب الاحوال میشود. و اینجاست که جوهر او زمینه برای بروز پیدا میکند. اینجاست که میتواند با آزادی راهی راه سعادت و بهجت شود. اینجاست که در هر قدمش از ملائک الهی بالاتر میرود. ارزشی دیگر در هستی متولّد میشود که تنها مقام انسان است. و آن قدر میرود و میرود تا سر از عوالم یقین در آورده و به مقام حلم مطلق و احاطه به سرّ القدر و عصمت برسد. آنجا دیگر اینها را با آزادی واقعی دارد. آری خداوند میخواست موجودی بیافریند که عاشقانه و از روی آزادی او را بپرستد:
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت
عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
👈علم به همین نکاتی که عرض شد آرامشی برای انسان در مواجهه با ابتلائات دنیایی هدیه میکند. عمیقا درکش کنیم و قدرش را بدانیم. خیلی از گره های ذهنی و شبهات در اثر مرور و تکرار و تعمق در این معارف برای انسان به فضل الهی گشوده میشود.
«برای آشنایی بیشتر با نوشته ها در این زمینه رجوع شود به بذل الخاطر ۴۵۹ در زمینه سر آفرینش و هبوط انسان و همینطور بذل الخاطر ۵۱۰ در زمینه مفهوم کلیدی مصارعه الشک و مجاهده ابلیس و بذل الخاطر ۶۷۷ در زمینه الحاد و شک و یقین»
بذل الخاطر (9 ربیع).pdf
375.1K
سابقا در اوائل نگارش مطالب بذل الخاطر شماره 35 به مناسبت 9 ربیع بحثی به مناسبت این روز نوشته شد. به دلیل طولانی بودن آن به شکل فایل در ذیل تقدیم میکنم.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۰۴)
«از کارتون تا فیلم، از فیلم تا واقعیّت»
«تفاوت سه سطح تحلیلی: کارتونی، سینمایی و حکیمانه»
🍝سر سفره ی ناهار نشسته بودیم. شبکه ی پویا کارتونی ایرانی پخش میکرد. در مورد جنگ تحمیلی و رشادتهای هوانیروز بود. در صحنه ای دو نفر همینطور دویدند و پرش بلندی زده و پایه های چرخ بال در حال پرواز را گرفته و خوش و خرّم به آسمان رفته و از مهلکه گریختند! طبیعی و عادی! اصلا گویا اگر غیر از این بود غیر عادی بود!😳
🔍ولی برای کسی که از افق واقعیّت و تطابق این صحنه با آن مینگریست به سادگی میفهمید این صحنه باطل و کاذب است. خانواده گفت عجب فیلم هندی ای! گفتم کارتون است دیگر! کارتون هم کارتون است! فیلم که نساخته اند!
💡در همان حال به ذهنم خطور کرد نوع نگاه ما به بسیاری از پدیده ها به همین شکل بسیط و کارتونی است. کسی که واقعیّتش را مقداری لمس کرده باشد میفهمد بسیاری از نظرات چقدر به همین قیاس کودکانه و خیال پردازانه است. شاید چیزی بیشتر از پرش بلند این شخصیت کارتونی برای گرفتن پایه ی چرخ بال در حال پرواز و پر کشیدن با آن به آسمان!
👈اموری که در وهله ی اوّل هر کدامشان امکان داشته و حتّی جذّاب است ولی در واقعیّت عادتا تحقّق پذیر نیست. پس چرا جذاب است؟ چرا دیده میشود؟ چرا مسخره نمیشود؟ چرا کارتون کارتون است؟
☑چون گویا موطن صدقی در عالمی به نام عالم خیال خارجی دارند. آن عالمی که نه خارج محض است و نه خیال محض! یک برزخی است. و باید بدانیم همین عالم خودش نفس الامر بسیاری از نظریّات کارتون وار ما نسبت به امور خارج است. لذاست که از جهتی بسیار صادق است و از جهتی دیگر غیر واقعی و کاذب!
⬇
💡در ادامه به ذهنم خطور کرد فیلمها هم دست کمی از کارتونها ندارند! منتها فرقشان این است که به دلیل نزدیکی شان به خارج دیگر زمینه برای خیال پردازی در آنها خیلی تنگ شده ولی هنوز به صفر نرسیده است.
🎬فیلم نامه نویس سیر وقایع و چینش حوادث را با دست خودش دستچین میکند. این هم نوعی خیال پردازی است. این هم رقیقه ای از همان عالم خیال خارجی است. هنوز به خارج نرسیده است.
🔦اگر میخواهی حقائق را همانطور که هستند ببینی سعی کن آنچنان خیالت را تسلیم واقعیّت و شکارچی آن کنی که این بازی گری های ذهن کارتون ساز و فیلم نامه نویس بازی ات ندهند؛ خیال معبری به سوی خارج باشد و نه برزخ حائل!
💡در همین حال این مطلب به ذهنم خطور کرد:
🔻سطح ادراکی انسانها را میتوان از روی سطح تبیین و همینطور سطح ارائه راهکارهایشان تشخیص داد. چون سطح تبیین و سطح ارائه ی راهکار کاشف از سطح مواجهه ی آنها با مسأله است و سطح مواجهه ی آنها با مسأله نیز نشانگر جایگاه و سطح و افقی است که از آنجا مسأله را میبینند. وقتی با همین فرمول به حرفها و تحلیلها و دستور العملهایی که انسانها در زمینه های مختلف اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و... ارائه میکنند مینگریم میشود آنها را در سه سطح کلّی: کارتونی، سینمایی و حکیمانه دسته بندی کرد🔺
1⃣متأسّفانه بیشتر انسانها در سطح کارتونی مسائل را میبینند. یعنی چه؟! یعنی در سطحی خیلی خام و تک بعدی و بدون در نظر گرفتن بسیاری از شرایط و موانع و تزاحمها و عوامل تأثیر گذار مسأله را از واقعیّت کنده و در بستر بسیطی از عالم خیالشان طرح نموده و پاسخ آن را ساده و بدیهی تلقّی میکنند! طرفه اینکه خودشان هم تعجّب میکنند که پس چرا مسئولان عمل نمیکنند؛ پس لابد جاهلند یا خائن! حالا برخی کارتونی جذاب از تحلیل خود میسازند و برخی خیلی ساده ولی در هر حال کارتون کارتون است! صرفا خیال را گرم میکند.
2⃣افراد تحصیلکرده معمولا در سطح فیلم مسائل را میبینند. یعنی چه؟! یعنی هر چند دقیقتر و پیچیده تر به آن مینگرند و به عالم واقعیّت نزدیکتر است ولی در فضایی آن را طرح میکنند که گویا در حال کارگردانی فیلمی هستند که فیلم نامه اش را خودشان نوشته اند. یعنی هر چند مبتنی بر واقعیّت است و عناصر خیالی در آن کنار رفته ولی به شکل دقیقی گاهی نظام امور با دلپسند و اراده و افق نگاه خودشان تنظیم شده است. اینها خودشان را محدود به پنجره های مفهومی خاصی نموده و گاهی دوست دارند همه ی واقعیّت را صرفا در قالب نظریّه ی خاصی ببینند و درک کنند. همین است که نوعی تأویل گری و نظریه زدگی در کار آنها شایع است. همان چیزی که خصلت فیلمنامه هایی است که گویا ورای اقتضائات واقعی میان نقشها و روابط واقعی آنها نتیجه را خود نویسنده از قبل به نوعی رقم زده است. فتنه ی این طرز نگاه ها سنگینتر است و معمولا عنوان نظر علمی و کارشناسی را یدک میکشد.
3⃣افراد حکیم دغدغه ی آن را دارند که مسائل را در همان سطحی که هستند ببینند. گویا دعای وجودی شان این است که اللهم ارنی الاشیاء کما هی! یعنی چه؟! یعنی درد واقعیّت دارند نه درد خیال را یا درد نظریه های علمی خودشان را! نه خیال زده اند و نه علم زده! همین است که برای درک عمق واقعیّت آمادگی خاصی برای تغییر مدام پنجره های ذهنی و پذیرش حقیقت در صورتهای مختلف آن با نگاهی جامع و منصفانه دارند. در برابر حقیقت تسلیم اند و خود را در قبال آن شرطی نمیکنند. همین است که آن روح تأویلی و تقلیلی در وجود آنها که حقیقت را متناسب با میلی مرموز تبدیل به فیلم نامه ای دلپسند میکند در آنها حاشیه گرفته است.
✔در تحلیلمان از وقایع سعی کنیم نه کارتونی باشد و نه سینمایی بلکه حکیمانه باشد. مرادم هم از تحلیل حکیمانه لزوما تحلیل صادق نیست. مرادم یک سطح و افق خاصی از مواجهه با واقعیت و دغدغه مندی نسبت به آن است که میتوان در آن بهتر واقعیت را دید. فعلا آن را سطح حکیمانه مینامم. سطحی که نه میخواهد کارتونی از واقعیت بسازد و نه آن را سینمایی کند. میخواهد خودش را بشناسد. کارتون سازی و یا سینمایی سازی برای چنین سطحی و در ادامه ابزارهایی برای توجه و درک بهتر ابعاد واقعیت و فرضیه پردازی و بررسی پیرامون آن است نه بیشتر!
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۰۵)
«دو استعاره ی اخلاقی مهم در مبارزه با گناهان»
«کشتی گرفتن و استعاره ی عبور از باتلاق»
☑خیلی ها در مسیر پاکی و عبودیّت و مبارزه با گناهان خشم و شهوت چوب ضعفهای ادراکی و استعاره های ضعیف و یا غیر واقعی خود را میخورند. هر چقدر ما در زمینه ی استعاره های شناختی قوی که مانند نور افکنی شبهات و ظلمات مسیر را کمتر کند، کار کنیم باز هم جا دارد. این استعاره ها کپسولهای ادراکی ماست.
🌋گاهی تصویری که به شکل اوّلیه در ذهن انسانها در مواجهه با گناهان وجود دارد چیزی شبیه استعاره ی درّه های در مسیر صعود به قلّه است. این استعاره از این جهت که اهمیت پرهیز از گناه و دشواری مسیر را نشان میدهد خوب است ولی با ارتکاب گناه حس سقوط و نا امیدی را القاء میکند. از این جهت استعاره ی مبارزه و «جهاد» و به صورت خاصّ «کشتی گرفتن» و «مصارعة» خیلی قوی است.
💪این مفهوم ضمن القاء نوعی آمادگی دائمی، شکست را سقوط تداعی نکرده و انسان را دعوت به برخاستن نموده و نوعی روح حماسی را در مسیر مبارزه اثاره میکند. آری ما باید با این زشتی ها کشتی بگیریم! در نبرد هم زد و خورد هست. نباید نا امید شد. اینبار هم ضربه زد ولی بالاخره بینی اش را برای همیشه به خاک خواهم مالید.
🐾استعاره ی دیگر استعاره ی عبور از «باتلاق» است. این هم خیلی قوی است. انسان را در مواجهه با گناهان شهوت و غضب مجهّز به نوعی انتظار واقعی از خودش و واقعیّت مشکلات میکند. عمق تعفن و دشواری این وادی را تصویر کرده و میگوید با همه ی دشواری ها و تعفنها نا امید نباش که در حال عبور از باتلاقی! آن معنای صد بار اگر توبه شکستی بازآ را در خودش دارد.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۰۶)
دارویی اخلاقی به نام:«فصبرٌ جمیلٌ»
🔹انسان مؤمن در مسیر صعود به قلّه ی سعادت و بهجت باید حالا حالا با جنود جهل و تاریکی کشتی گرفته و از باتلاق ظلمات أنانیّتهای و هواهای نفسانی و وساوس شیطانی با تحمل دشواری ها عبور کند. باید انتظار عمری خون دل و مبارزه را داشت. اگر انسان مؤمن همین درکها و معرفتها را داشته باشد به شکل طبیعی از قبل انتظار ناملایمتها را کشیده و در وجودش حالتی نورانی به نام صبر ایجاد میشود.
🔸صبر یعنی حرکت دشوار در دل ناملایمتها برای رسیدن به مقصد. چنین صبری رأس ایمان است چون بدون آن با توجّه به دشواری مسیر گامی برداشته نمیشود. آری وقتی با فقر و بیماری و ظلم و کم مهری و... مواجه میشویم بگوییم: «فصبرٌ جمیلٌ» ولی چه کنیم که باز تلخ است!
🔹تلخی آن با تصوّر پایان شیرینش کمتر میشود. باید به مؤمنین مدام بشارت داد. گاهی در سفر مبشّرات ویژه تری نیز نصیبشان میشود. همین خودآگاهی که ما الآن در مقام صبر هستیم ولی در حرکتیم خودش مقداری شکر دارد. ولی آنچه تلخی صبر را از میان میبرد گام برداشتن در مسیر رضاست. همانکه آتش را گلستان میکند. پرده از روی اسرار مقدرات دیگر برداشته میشود.
🔸البته مسیر رضا درکهای بسیار قویتر و نورانی تری میطلبد. راهش هم ریاضت عملی در باشگاه فصبر جمیلٌ و ریاضت نظری در سرزمین ذکر و فکر توحیدی است. هیچ گله و شکایتی نکنیم ولی مدام دعا کنیم: «اللهم اجعل نفسی مطمئنّة بقَدَرِک راضیة بقضائِک» خدایا این اندازه ها و حدودی که تعیین کردی را کاری کن باور کنم حکیمانه و از جانب توست! کاری کن به آنچه دیگر رخ داده راضی شوم که همان شده که باید میشده!
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۰۷)
«حکمت تحریم یا کراهت مجسمه سازی در اسلام»
«مباحثه ای میان شیخ انصاری، سیّد یزدی و دیوید هیوم»
🔹یکی از هنرهایی که در تمدّن اسلامی برخلاف دیگر تمدّنها رشد نکرده هنر مجسمه سازی است. برخلاف مثلا خطاطی که اتّفاقا رشد خیره کننده ای داشته است. دلیلش هم روشن است. در اسلام به دلیل مبارزه با بت پرستی فضای مخالفت با پیکر تراشی ایجاد شده است. بسیاری از علمای اسلامی به شکل نسبتا مطلقی حکم به حرمت ساخت مخصوصا مجسمه ی موجودات روح دار مانند انسان نموده اند.
✋البته برخی نیز مخصوصا اخیرا با تکیه بر معنای نشانه ای این امر و نوعی تنقیح مناط از ادله انتظار بقای چنین تحریمی را در فرض وجود اصل آن با توجّه به بر افتادن سنّت بت پرستی دیگر چندان روا نمیدانند.
💭سابقا که بحث تجسیم در مکاسب محرّمه شیخ انصاری را میخواندیم ایشان دلیل اصرار شارع را بر تحریم مجسمه سازی نوعی تشبّه طلبی نهفته در آن به خداوند متعال در خلق و ابداع میدانست: «الظاهر أنّ الحکمة فی التحریم هی حرمة التشبّه بالخالق فی ابداع الحیوانات ...» گویا در مجسمه سازی نوعی تجاوز به حریم الهی و سوء ادب نهفته است.
👈از همین نکته استفاده کرده بودند که پس فرقی میان نقاشی و مجسمه سازی قاعدتا نباید باشد. مرحوم امام خميني نیز در مکاسب همین اندیشه را قبول کرده و آن را چیزی میداند که از مجموع روایات به دست می آید که:
📖«وجه تحريم الصور والتماثيل هو التشبه بالخالق جلت قدرته في المصورية التى هي من صفاته الخاصة»
⬇️
👈البته اینکه چطور چنین چیزی را شیخ انصاری حکمت حرمت گرفته قابل تأمّل است. ظاهرا نظر شیخ به روایاتی نظیر این روایت است که: «من صوّر صورةً کلّفه الله یوم القیامة أن ینفخ فیها و لیس بنافخ». آنچه خیلی سریعتر به ذهن می آید همان است که حکمت حرمت برای مقابله با همان فضای بت پرستی است. به قول مرحوم سیّد یزدی در حاشیه ی مکاسب:
📖«كون الحكمة ما ذكره غير ظاهر ويحتمل ان يكون شبهها بالصنم الذى يعبد من دون الله و هذا أظهر ممّا ذکره»
🔹ولی ظاهرا سرّ اینکه شیخ از چنین وجهی عدول کرده فهم این نکته است که تعابیر روایات در حرمت مجسمه سازی طوری اطلاق دارد که گویا محدود به فضای بت پرستی نشده و دلالت بر نکته ی بیشتری دارد. لذاست که حتّی اگر به قصد بت ساخته نشود و یا اصلا فضای بت پرستی هم بر افتاده باشد باز ظواهر دینی از نگاه ایشان قائل به حرمت است. روشن است که اگر چنین برداشتی داشته باشیم دیگر نمیتوانیم حکمت این حرمت را آن چیزی بدانیم که سیّد یزدی بیان کرده است.
🚫ولی در هر حال هم حکمتی که شیخ انصاری ذکر کرده همانطور که سیّد یزدی میفرماید دور از ذهن است و هم حکمتی که خود سیّد یزدی آن را اظهر میداند با قول به تحریم مطلق بت پرستی چندان مناسبتی ندارد. خلاصه اینجای کار برایم حل نشده بود. البته تلاش خاصی هم نکرده بودم ولی سؤالش مانده بود.
⬜️اخیرا به مناسبتی کتاب «تاریخ طبیعی دین» اثر دیوید هیوم فیلسوف مشهور اسکاتلندی را مطالعه کردم. ان شاء الله در نوشته ی دیگری در مورد این کتاب نکاتی را بیان میکنم. اجمالا اینکه در این کتاب سعی کرده به جای بحث از ادلّه ی دینداری که در کتاب دیگری به آن پرداخته از علل آن بحث کند. از نگاه هیوم دینداری در تاریخ بشر بیش از آنکه ریشه در فکر و استدلال داشته باشد ریشه در نیازهای دیگر او نیز داشته که روش صحیح برای بحث از آن بحث تاریخی و روان شناسانه و جامعه شناسانه است.
👈به همین مناسبت بحثهای جالبی در زمینه ی تاریخ ظهور دین در بین بشر و انگیزه های رواج انواع شرک و بت پرستی و انواع مختلف دینداری مطرح میکند. در فصل هشتم کتاب بحثی در زمینه «فرود و فراز شرک و خداشناسی» دارد.
👈در آنجا با مباحثی که سابقا داشته اینطور نتیجه میگیرد که انسانها به شدّت در فضای دینی ظرفیّت بت پرستی دارند. زمینه های آن را توضیح میدهد. اینکه چطور در ابتدا آن علل ناشناخته ای که تبیینی از آن ندارند را مقدّس میکنند و آن را موضوع خوف و رجای خود قرار میدهند.
👈سپس با توجّه به طبع حس پرستی که دارد سعی میکند این نیروهای ناشناخته ی متنوّع را به شکل محسوسی در آورد که بتواند به آن توجّه کند و با توجّه به آن چیزی که از خودش میشناسد زمینه برای آن پیدا میشود که آن نیروهای غیبی مرموز را در قالب پیکر موجودات روح داری که میشناسد مانند انسانها فرافکنی کرده و برای آنها حس و اندیشه و حبّ و بغض قائل شده و با انواع صدقه و قربانی و عبادت به آنها تقرّب پیدا کند. چیزی شبیه دین یونانیان باستان.
👈به اعتقاد هیوم: «بنیاد دین و سرآغاز بت پرستی یا شرک همین است» البته نمیخواهد از این حرفها نتیجه بگیرد که پس دین واقعا هم ریشه ندارد. چون میخواهد فعلا در ساحت علّت از دین بحث کند نه دلیل!
👈در ادامه هیوم میگوید در جوامعی که رشد عقلی بیشتری دارند مخصوصا با تلاش فرزانگانشان توجّهی به وجوه خلل در خداشناسی ای که دارند پیدا شده و مقام خدایی را از نواقص تنزیه کرده و مدام به فضای توحیدی نزدیکتر میشوند. هیوم توحید را نقطه ی اوج دینداری در تاریخ بشر میداند. ولی آنچه میخواستم از هیوم نقل کنم چیز دیگری است.
👈از نگاه هیوم دیدگاه های توحیدی به خاطر آنکه با طبع حس گرای عوام چندان مناسبت ندارد در جوامع نوعی از تزلزل را خواهد داشت. باید از آن مراقبت کرد والّا سریع دوباره به حالت بت پرستی برمیگردد. لذاست که فراز دینهای توحیدی چیزی نیست که فرودی به بت پرستی نداشته باشد. اتّفاقا به شکل طبیعی چنین فرودی را میشود عادتا پیش بینی کرد.
👈ولی چگونه؟! یکی از بسترهای عادی آن از نگاه هیوم آن است که معمولا انسانها در چنین فضای ادیان توحیدی با خدایی آنچنان منزّه مواجه میشوند که عملا نیازمند وسائط و میانجی گرهایی برای توسّل به او میباشیم. این میانجی ها به تعبیر هیوم نیمه خدایانی هستند که نزد انسانها آشنانتر بوده و به زودی قبله ی اصلی انسانها میشوند و از همینجا اگر مراقبت نشود به سادگی نوعی بت پرستی نوینی دوباره از دل دین توحیدی زاییده میشود.
👈البته باز بت پرستی در نگاه هیوم چیزی نیست که بتواند مقصد انسانها باشد. آنقدر تنزّل میکند و پست میشود که دیگر روح عقلانی انسان علیه آن شورش کرده و دوباره زمینه ی هجرتی توحیدی مهیّا میشود.
⬇️⬇️
👈خلاصه اینکه از نگاه هیوم جامعه ی بشری در تاریخ همواره در یک فراز و فرودی بین شرک و خداشناسی قرار داشته است. نکته ی اصلی کلام هیوم اینجاست که:
📖«در این دگرگونی های متناوب احساسات آدمی، میل بازگشت به بت پرستی چندان نیرومند است که سختترین احتیاطها نیز نمیتواند راه بر آن ببندد»
👈ولی اگر حتّی یک دین ناب توحیدی اینقدر مرز نزدیکی با بازگشت به بت پرستی دارد باید چه کرد؟! هیوم به شکل تلویحی به مذمّت مسیحیت و تحسین یهودیت و اسلام میپردازد. میگوید سرّ تحریم مجسمه سازی به شکل مطلق در یهودیت و اسلام برای مبارزه با همین روحیه ی مخفی مستبطن در جوامع برای بازگشت به حالت بت پرستی است:
📖«برخی از خداشناسان، به ویژه یهودیان و مسلمانان، بر این معنا آگاه و هوشیار بوده اند چنانکه همه ی هنرهای پیکر تراشی و نگارگری را حرام کرده اند و هیچگونه صورت سازی را با مرمر یا رنگ حتّی از پیکره های آدمی روا نشمرده اند مبادا که ضعف مشترک آدمیان به بت پرستی بیانجامد.
📖فهم ضعیف آدمی نمیتواند با تصوّر خدای خویش به عنوان روان محض و خرد کامل خرسند باشد و در عین حال ترس ذاتی او را از آن باز میدارد که اندک ترین شبهه ی نقصان و ناتوانی را به او نسبت دهد. منش انسان میان این احساسات متضاد در نوسان است.
📖همین عیب آدمیان را باز به پایه های پست تر فرو میکشاند چنانکه از خدایی همه توان و مینوی به ایزدی کرانمند و کالبد مند میرسند و از ایزد کرانمند و کالبد مند به تندیس یا نمایشی دیدنی از او میپردازند.
📖ولی آن کوشش به بزرگداشت خدا، آدمیان را به پایه های بلند میبرد؛ چنانکه از تندیس یا صورت مادّی به نیروی نادیدنی و از نیروی نادیدنی به خدایی کامل و بی پایان میرسند که پروردگار و سرور کیهان است»
☑خلاصه اینکه از نظر شیخ انصاری حکمت تحریم مجسمه سازی تشبّه به خالق است و از نگاه هیوم این است که «مبادا ضعف مشترک آدمیان به بت پرستی بیانجامد». انصافا هم به نظر میرسد که اگر این مجسمه ها نبود زمینه برای رواج بسیاری از ادیان انحرافی در تاریخ از میان میرفت. واقعا هم فتنه ای است.
👈به نظرم با توجّه به آن چالشی که در کلام شیخ انصاری و سیّد یزدی بیان کردیم کلام هیوم از جهتی قوّت جالبی دارد. خلاصه جای کار و اندیشهی بیشتر دارد. الحکمة ضالة المؤمن. بعید هم نیست مطلب از دهان کافر، منافق یا ملحدی شنیده شود که گمشده ی خود ماست. فعلا قصد نقد و بیان امتدادهای فقهی آن را هم ندارم.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۰۸)
«وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ ...»
«شرّ بزرگ یا خیر بزرگ؟!»
🔹اینبار هم توفیق شد در تلاوت قرآن به داستان موسی و خضر علیهما السلام رسیدم. این آیات خیلی پندارها را به چالش کشیده و دریچه ای به معارف بلندی را برای جویندگان حقیقت باز میکند. موسی با آن همه داستانها و معجزات حالا در پی مردی گمنام به نام خضر افتاده که گویا لایه ی دیگری از رسالتهای الهی را به دوش دارد.
🔸اگر موسی رسول بزرگ پروردگار برای نجات بندگان خدا و مبارزه با فرعونها و آورنده ی شریعت بزرگ الهی است در همین زمان شخصیت گمنام دیگری به نام خضر رسول الهی برای آن بُعد اسرار آمیز نظام عالم تکوین است.
🔹داستان خضر به ما می آموزد که اتفاقات و مقدّرات و قضاهای مؤمنین بی حساب و کتاب نیست. نکند حوادث خضرگونهی زندگی خودمان را با عینک بدبینی و شکایت ببینیم. آن مساکین بیچاره که کشتیشان سوراخ شد چه بدگمانی ها و شکایتها که شاید داشتند ولی ...
🔸خدا میداند بر دل آن پدر و مادری که دیدند نوجوانشان کشته شده چه گذشته! 💘 چه فکرها که نکرده و چه آه و ناله ها که نداشته اند!💔 شاید از خدا گله و شکایت هم داشته اند! ولی حتی در چنین مصداق واضحی از شر بزرگ هم میتواند خیری بزرگ نهفته باشد.
🔹خضر فرمود این نوجوان پدر و مادر با ایمانی داشت! ولی آینده اش طوری بود که اگر بزرگتر میشد بیم آن میرفت که باعث کفر والدینش شود! خدا از لطفش میخواست فرزند پاکتر و مهربانتری به آنها بدهد.
🙏انسان مؤمن وقتی این آیات را میخواند دیگر نگاهش به حوادث زندگی عوض میشود. امورش را به خداوند میسپارد و گله و شکایتش کم میشود.