فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥استاد حسین انصاریان: ابی عبدالله(ع) برای عاشقانش گریه میکند
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 کلیپ استوری
ویژه #حضرت_علی_اکبر
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت #علیاکبر علیه السلام
❏ #روۻہ❏
بنا نبـود ڪہ آفـت بہ بـاغ مـا بـزند.......
پـسر بـزرگ نڪردم ڪہ دسـت و پـا بـزند...😭
حضرت_علی_اڪبر😔
اربااربا💔
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت #علیاکبر علیه السلام
❏ #یہخط #روۻہ❏
همان عبایے ڪه پنج نفر را در آغوش خود مے گرفت
تمام جسم اڪبر را به خیمه گاه نبرد ...😭
واویلاعلیاکبر💔
بِأَیِّ ذنبٍ قُتِلَت؟😭
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان آنلاین #اوهام
از نویسنده محبوب و مشهور
#مرضیه_یگانه
#پارت113
اواخر اسفند بود.کلاس های دانشگاه تعطیل شده بود و همه در تکاپوی عیدسال 1385 بودند اما عید آن سال بدون پدر فقط عطر دلتنگی داشت .خانم جان اصرار داشت که ما را با خودش به شهرستان ببرد ولی مادر قبول نمی کرد .مادر دوست داشت سرسال تحویل که ساعت 8 صبح بود ، سر خاک پدر باشد .بالاخره با اصرار خانم جان و هومن ، مادر قبول کرد و همگی راهی منزل خانم جان شدیم .مادر و خانم جان صندلی عقب پاترول نشستند و من صندلی جلو . به نظر می آمد هنوز نمی دانستند که من قضیه ی عقداجباری ام را با هومن می دانم ولی به طریقی میخواستند هوای من و هومن را داشته باشند .تا قبل از این که از راز خودم و هومن باخبر شوم ، با این جور اصرارهای مادر یا خانم جان زیاد مواجه شده بودم:
" نسیم جان یه لقمه برای هومن بگیر .... نسیم جان یه میوه واسه هومن پوست بگیر... "
اما این جور کارها را به پای محبتی میگذاشتم که به زور میخواستند با ایجادش ، دعواهای من و هومن را کم کنند .گرچه این راز مخفی مرا شوکه کرد ولی چندان برای هضمش تلاش نکردم .چیز خاصی نبود.
نه من در رفتارم تغییری دیده بودم و نه در رفتار هومن . برای همین بود که حتی خانم جان و مادر شک هم نکردند که من چیزی می دانم . برایم مهم هم نبود.قبل از اینها هم خودم را محرم هومن میدانستم و حالا هم همینطور. اصلا به این قضیه صرفا به عنوان عقد جهت محرمیت نگاه میکردم نه به عنوان زن و شوهر و زوجیت . توی راه بودیم و مادر سیب و پرتقالی بدستم داد و گفت : _پوست بگیر نسیم جان .
اطاعت کردم . پری از پرتقال را به هومن دادم که بی تشکر گرفت و باقی پرتقال را به خانم جان و مادر .
-نسیم جان تو که همه ی پرتقال و واسه ی ما پوست گرفتی !
-خب شما گفتی پوست بگیر.
مادر جواب داد :
_منظورم برای هومن بود.
-خب باشه شما پرتقال رو بخورید ، من براش سیب پوست میگیرم .
مشغول پوست گرفتن سیب بودم که خانم جان گفت :
_ای زندگی ...چقدر این منوچهر ...به مینا محبت هایش مینازید ...بچه ام همش می گفت ، مینا خیلی هوای منو داره .
مادر آهی کشید و با بغض گفت :
-یادش بخیر ...وقتی هومن و نسیم میرفتند دانشگاه ، باهم صبحانه میخوردیم ...اصلا بدون اون یه لقمه از گلوم پایین نمی رفت ...اما حالا...
مادر گریست که هومن فوری گفت :
_اشکال نداره حالا شاید یکی خواست به جای شما و پدر ، به من محبت کنه؟
متعجب سرم چرخید سمت هومن که چشمکی زد و از درون آینه به مادر نگاهی کرد.خانم جان گفت:
-آره ، حتما هم اون یه نفر نسیمه ، دیدم ، یه پرتقال به تو داده ،کل پرتقال رو به ما .
سیبی که پوست گرفته بودم سمت هومن گرفتم که گفت :
-ببین خانم جان....
بعد عمداً لبانش رو از هم باز کرد تا مجبور شوم سیب را به دهانش بگذارم .متعجب از اینکارش فقط برای اینکه جلوی خانم جان ضایع نشود ، سیب را به دهانش گذاشتم .
-آره دخترم باید هوای هومن رو داشته باشی .. آدمیزاد به محبت زنده است ، زندگی بدون محبت برای آدمی حرومه .
هومن باز نگاهی به مادر کرد وگفت :
-آدم باید هوای شوهرشو داشته باشه ...نه ؟
مادر "ای" بلندی گفت از تعجب که هومن ادامه داد:
-من رازدار نبودم ...بهش همه چی رو گفتم .
ناگهان غوغایی شد .خانم جان فریاد زد :
-آره نسیم ؟
فکر نمی کردم یه مسئله ی به این پیش پا افتادگی، اینقدر برای مادر و خانم جان جذابیت داشته باشه .تا جایی که مادر اشکهایش را پاک کرد و چنان ذوق زده شد که انگار یادش رفت تا چند دقیقه قبل داشت برای نبود پدر اشک می ریخت . شوکه شدم.
حتی بیشتر از اصل قضیه .خانم جان و مادر سرشان را از بین صندلی من و هومن جلو کشیده بودند و مدام می پرسیدند:
-نظرت چیه نسیم جان؟
-نظر چی ؟
-نظرت در مورد این عقد دیگه .
-خب اینکه فقط برای محرمیت پدر به من بوده همین .
🍁🍂🍁🍂
#کــپـــی_حرام_است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان آنلاین #اوهام
از نویسنده محبوب و مشهور
#مرضیه_یگانه
#پارت114
مادر اخمی کرد و گفت :
_نخیر همچین هم نبوده ، خدا بیامرز منوچهر همش آرزو داشت روزی رو ببینه که تو و هومن باهم ...
خانم جان وسط حرف مادر پرید:
_بسه مینا ... این حرفا حالا زوده ،نسیم تازه این قضیه رو فهمیده ...باید بهش وقت بدیم .
مادر ذوق زده گفت :
_آره اون که بله ..حتما .
این ذوق و شوق مادر و خانم جان نه تنها مرا شوکه کرده بود بلکه باعث تفکرم شد. وقتی رسیدیم به خانه ی خانم جان ، آقاجان منتظرمان بود.
درهای حیاط خانه را برایمان گشود و همراه ماشین وارد حیاط شدیم .از ماشین که پیاده شدم ، خانم جان دوید سمت خانه . از او با آن پا دردش بعید بود. هنوز در تعجب دویدن خانم جان بودم که آقاجان صورتم رو بوسید و گفت :
_چطوری دخترم ؟
هنوز جواب نداده بودم که به شوخی گفت :
_کِرم های تنت رو کشتی یا نه ؟
یاد خاطره دوران کودکی ام و کیسه کشیدن سمانه خانم دوباره برایم زنده شد .لبخندی زدم و گفتم :
_یادش بخیر .
همون موقع هومن هم از ماشین پیاده شد و گفت :
_نه آقا جون ، کِرم های تن نسیم کشته نمیشن .
با ناراحتی به هومن نگاه کردم که باز چشمکی زد .اینهمه چشمک در یک روز برای چند کار!
همه وارد خانه شدیم که خانم جان با دود غلیظ سپند دورم چرخید :
_نه چک زدیم نه چونه عروس اومد تو خونه .
خجالت زده از این حرف خانم جان گفتم :
_ نگید دیگه خانم جون ...قرار شد فکر کنم .
مادر نشست روی زمین ، تکیه به پشتی های قرمز و ترکمنی خانم جون گفت :
_فکرم می کنی .
هومن هم نشست و یک پا را ستون دستش کرد و با غرور گفت :
_15 ساله بدون فکر و نظر من ، واسه من تصمیم گرفتن ، حالا تو میخوای فکر کنی !
با اخم نگاهش کردم که باز چشمکی زد. عصبی از اینهمه چشمک گفتم :
_میشه شما چند دقیقه بیایید توی حیاط؟
بعد جلوتر براه افتادم و توی بالکن آقا جان منتظرش شدم. هومن آمد و درحالیکه دستانش را به نشانه ی سرما دور هم میپیچید گفت :
_چیه ؟
-این حرفای تو چه مفهومی داره ؟
هی چشمک میزنی که چی ؟ مگه نگفتی یه قراره بین من و تو ...مگه نگفتی بذار بقیه فکر کنن همه چی درست داره پیش میره ...
-خب .
-خب نداره ، انگار خودتم همه چی رو جدی گرفتی ، تو داری یه جوری وانمود می کنی که می ترسم همین فردا اینا اصرار کنن همه چی علنی و رسمی بشه .
پوزخند زد :
_ ببین خیال برت نداره ...من فقط دلم رو به لبخند مادرم خوش کردم .تمام دیشب و گریه کرده بود اما امروز بخاطر من و تو لبخند زد و ذوق زده شد .
خشکم زد که هومن بالحنی جدی گفت :
_خیلی احمقی که فکر کنی واسه خاطر تو دارم اینجوری رفتارمی کنم .
بعد بی هیچ حرفی برگشت داخل . عصبي از کنایه اش که حس کردم غرورم را لگدمال کرد ، برگشتم به خانه . دود غلیظ اسپند خانم جان هنوز فضای اتاق را خاکستری کرده بود که آقا جان پرسید :
_من نفهمیدم چک و چونه وعروس ، قضیه اش چیه .
مادر با ذوق گفت :
_آقا جون ! ازشما بعیده ، شما که خودت با هومن حرف زدی .
-من!! کی ؟!
هومن با پوزخند گفت:
_15 سال پیش رو میگه که منو خر کردید دیگه.
خانم جان عصبی صداشو بالا برد :
_هومن !
و هومن که انگار بیشتر از دست حرف من عصبی شده بود تا حرف مادر یا خانم جان باحرص گفت:
_ آره دیگه ،خرم کردید تا واسه ی یه بچه ی 14ساله خطبه ی عقد بخونید و بعد پرتش کنید اون سر دنیا .
اینبار مادر هم اعتراض کرد:
_هومن! هنوز دو دقیقه نشده که خودت گفتی قضیه رو به نسیم گفتی حالا چی شده اینجوری حرف میزنی ...خرابش نکن دیگه .
هومن پوفی کشید و زیرلب غر زد و سکوت کرد.
🍁🍂🍁🍂
#کــپـــی_حرام_است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عربی
دستهایماگربرسینهنڪوبد..
چشمهایماگردرعزاۍتوگریاننشود..
لبهایماگرنامترانبرد..
پاهایماگربراۍتوقدمبرندارد..
گوشهایماگرپُرنشودازنالهۍغریبۍات..
بهچهدردۍمۍخورد..؟!
من..'
دورهایمرازدهام؛
ودوبارهآمدمسوۍطُ!
مرابپذیر..!!💔
#اربابم♥️
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 کلیپ استوری
ویژه #حضرت_علی_اصغر
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ضمن عرض تسلیت
به مناسبت این روزها و
به احترام عزاداران حسینی،
این شبها پارت نداریم🌸
🔺التماس دعا🙏
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
🔷صدقه فراموش نشود
✍حضرت علامه امينى (ره):
شب تاسوعا و عاشورا براى امام زمان (عج) صدقه کنارميگذاشتند و ميگفتند:
امشب قلب نازنین حضرت در فشاراست
از همین لحظه تا صبح روز یازدهم #محرم هرچه قدر در توان دارید صدقه دهید برای آرامش قلب او که مظلومتر از امام حسین (ع) هست.
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣴⣶⣤⣤⡆
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⢉⣽⡿⠋
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⣤⠀⢀⣤⣴⣾⠟⠉⢀⡄
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣶⣶⣾⣿⣿⡿⠛⠉⠀⠀⠀⣼⡇
⠀⢀⡦⠀⢠⣶⡄⠀⠀⣿⠏⠁⠉⠉⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣿⠁
⠀⣾⠁⠀⢿⣿⠇⠀⢠⡿⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢠⣿⠀⣠
⢸⣿⠀⠀⠀⠀⠀⣠⣾⠃⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠸⣿⣿⡏
⢸⣿⣷⣶⣶⣶⣿⡿⠃⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠙⠋
⠀⠙⠿⠿⠿⠛⠉⠀⠀⠀⣀
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣰⣿⣿⣿⡷⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣀
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠛⠉⠉⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢰⣿⣿⣿⠇
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠉⠁
.
◾️اعمال روز #عاشورا
1ـ عزاداری بر امام حسین(علیه السلام) و شهدای کربلا، در این مورد از امام رضا(علیه السلام) نقل شده است:
هر کس کار و کوشش را در این روز، رها کند، خداوند خواستههایش را برآورد و هر کس این روز را با حزن و اندوه سپری کند، خداوند قیامت را روز خوشحالی او قرار دهد.
2ـ زیارت امام حسین(علیه السلام).
3ـ روزه گرفتن در این روز کراهت دارد؛ ولی بهتر است بدون قصد روزه، تا بعد از نماز عصر از خوردن و آشامیدن خودداری شود.
4ـ آب دادن به زائران امام حسین(علیه السلام).
5ـ خواندن سوره توحید هزار مرتبه.
6ـ خواندن زیارت عاشورا.
7ـ گفتن هزار بار ذکر «اللّهم العن قتلة الحسین(علیه السلام).»
▪️روز دوازدهم محرم
ورود کاروان اسیران کربلا به کوفه و شهادت حضرت سجاد(علیه السلام) در سال 94 ه .ق.
📚پینوشتها:
1- مصباح کفعمی، ص 509٫
2- فرهنگ عاشورا، ص 405، جواد محدثی.
◼️ #محرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 یه روزی میاد غریبِ غریب
توی خاک و خون دست و پا میزنی 🏴
🎧 #حاج_محمود_کریمی
#عاشورا
😭😭😭😭😭😭😭😭😭
•
[السلام علیڪ یا اباعبــدالله]🏴🖤
آجـرڪ الله یا صاحبــــــ الزمان فے مصیبة جدڪــ الحسین علیه السلامـ...💔🥀🖤
#عاشورا #محرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 کلیپ استوری
ویژه #حضرت_علی_اکبر
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝