eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
9.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ زیباتر از صبح.. سلام صبحگاهی است. خدایا... "سلام" زندگي... "سلام" دوستان خوب "سلام..." صبحتون بخیر زندگیتون آباد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست‌هایم‌اگربرسینه‌نڪوبد.. چشم‌هایم‌اگردرعزاۍتوگریان‌نشود.. لب‌هایم‌اگرنام‌ت‌رانبرد.. پاهایم‌اگربراۍتوقدم‌برندارد.. گوش‌هایم‌اگرپُرنشودازناله‌ۍغریبۍات.. به‌چه‌دردۍمۍخورد..؟! من..' دورهایم‌رازده‌ام؛ ودوباره‌آمدم‌سوۍطُ! مرابپذیر..!!💔 ♥️ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 کلیپ استوری ویژه 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ضمن عرض تسلیت به مناسبت این روزها و به احترام عزاداران حسینی، این شبها پارت‌ نداریم🌸 🔺التماس دعا🙏
🔷صدقه فراموش نشود ✍حضرت علامه امينى (ره): شب تاسوعا و عاشورا براى امام زمان (عج) صدقه کنارميگذاشتند و ميگفتند: امشب قلب نازنین حضرت در فشاراست از همین لحظه تا صبح روز یازدهم هرچه قدر در توان دارید صدقه دهید برای آرامش قلب او که مظلومتر از امام حسین (ع) هست.
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣴⣶⣤⣤⡆ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⢉⣽⡿⠋ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⣤⠀⢀⣤⣴⣾⠟⠉⢀⡄ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣶⣶⣾⣿⣿⡿⠛⠉⠀⠀⠀⣼⡇ ⠀⢀⡦⠀⢠⣶⡄⠀⠀⣿⠏⠁⠉⠉⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣿⠁ ⠀⣾⠁⠀⢿⣿⠇⠀⢠⡿⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢠⣿⠀⣠ ⢸⣿⠀⠀⠀⠀⠀⣠⣾⠃⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠸⣿⣿⡏ ⢸⣿⣷⣶⣶⣶⣿⡿⠃⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠙⠋ ⠀⠙⠿⠿⠿⠛⠉⠀⠀⠀⣀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣰⣿⣿⣿⡷⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠛⠉⠉⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢰⣿⣿⣿⠇ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠉⠁
. ◾️اعمال روز 1ـ عزاداری بر امام حسین(علیه السلام) و شهدای کربلا، در این مورد از امام رضا(علیه السلام) نقل شده است: هر کس کار و کوشش را در این روز، رها کند، خداوند خواسته‌هایش را برآورد و هر کس این روز را با حزن و اندوه سپری کند، خداوند قیامت را روز خوشحالی او قرار دهد. 2ـ زیارت امام حسین(علیه السلام). 3ـ روزه گرفتن در این روز کراهت دارد؛ ولی بهتر است بدون قصد روزه، تا بعد از نماز عصر از خوردن و آشامیدن خودداری شود. 4ـ آب دادن به زائران امام حسین(علیه السلام). 5ـ خواندن سوره توحید هزار مرتبه. 6ـ خواندن زیارت عاشورا. 7ـ گفتن هزار بار ذکر «اللّهم العن قتلة الحسین(علیه السلام).» ▪️روز دوازدهم محرم ورود کاروان اسیران کربلا به کوفه و شهادت حضرت سجاد(علیه السلام) در سال 94 ه‍ .ق. 📚پی‌نوشت‌ها: 1- مصباح کفعمی، ص 509٫ 2- فرهنگ عاشورا، ص 405، جواد محدثی. ◼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 یه روزی میاد غریبِ غریب توی خاک و خون دست و پا میزنی 🏴 🎧 😭😭😭😭😭😭😭😭😭 • [السلام علیڪ یا اباعبــدالله]🏴🖤 آجـرڪ الله یا صاحبــــــ الزمان فے مصیبة جدڪــ الحسین علیه السلامـ...💔🥀🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 کلیپ استوری ویژه 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
سوره اسراءآیه۸۲
سلام🍃 صبحتون زیبا امروزتون 🍃 پراز لبخند و پراز بهترینها امیدوارم عشق صفای زندگیتان🍃 شادی و لبخند تقدیرتان مهربانی راه و رسمتان و لطف خدا همراهتان باشد🍃
-🌿- -محراب‌ مسلمان‌، ازمیدان‌‌جنگـ‌اوجدانیست! محل‌نماز‌رامحراب‌می‌نامند؛ محراب‌‌هم‌یعنۍابزارجنگـ(:🌱!
وقتی از همه ناامیدی او را بخوآن ... اجابتت می‌کند🦋 :) ۶۶ نمل
°•🦋⃝⃡❥•° جوان‌ها؛👤 بہ‌شماتوصیہ‌میڪنم.. اگرمیخواهیدهم‌دنیاوهم‌آخرت داشتہ‌باشید⇓ بخوانید..[⏰] ‌-------•|📱|•-------‌
تا چند آه سرد کشی ز آرزوی گنج؟ تا کی به گرد مار بگردی به بوی گنج؟ صد بار تا ز پوست نیای برون چو مار چشم تو بی حجاب نیفتد به روی گنج [صائب تبریزی]
جز همین زخم خوردن از چپ و راست زین طرفها چه طرف بر بستم؟ جرمم این بود :من خودم بودم ! جرمم این است :من خودم هستم ! [قیصر امین پور] ❥︎•••
هر چندکه این جام پراز جور و جفا بود خوردیم ولی حرمت ساقی نشکستیم [علیرضاآذر] @تا چند آه سرد کشی ز آرزوی گنج؟ تا کی به گرد مار بگردی به بوی گنج؟ صد بار تا ز پوست نیای برون چو مار چشم تو بی حجاب نیفتد به روی گنج [صائب تبریزی] ❥
رمان آنلاین از نویسنده محبوب و مشهور از شدت عصبانیت از حرف هومن ،فقط سکوت کرده بودم که خانم جان با عصایش به پایم زد : _بلند شو برو پیش شوهرت ببینم. -ولم کنید خانم جون ...چه شوهری! محکمتر به پایم کوبید : _بلندشو نسیم ، زنم اینقدر لجباز ! با حرص از جا برخاستم و اجباراً با فاصله کنار هومن نشستم . آقا جان که انگار هنوز گیج بود و قضیه را نگرفته بود ، پرسید : _ بابا اینجا چه خبر شده ! مادر جواب داد: _ آقاجون ...هومن قضیه ی خودشو نسیم رو به نسیم گفته . - جداً؟! مادر با ذوق سر تکان داد. نمی فهمیدم کجای این قضیه ذوق داشت .تحمل آدم سرد و بی روح و یخی مثل هومن ، ذوق داشت یا گریه ؟! خانم جان یک سینی چای آورد و گفت : _همین امشب یه کرسی درست میکنم وسط خونه ، دور کرسی بشینیم و تخمه بشکنیم ...بلند شو آقای من ... بلند شو میز کرسی رو از زیر زمین بیار. آقا جان با تعجب گفت : -من !!..من نه کمر دارم نه زور .. به آقای داماد مجلس بگید. هومن شوکه شد : _من!! -بله شما ...شما که الان با دُمت گردو میشکنی. -به جان خودم اگه دم داشته باشم و گردو بشکنم ...شما الان توی قیافه ی غمزده ی من بدبخت ، قایق های غرق شده ام رو نمی بینید . مادر بالشت کنار دستش را محکم پرت کرد سمت هومن که خورد توی سرش و باعث خنده ام شد.هومن یه نگاه چپ چپی به من کرد و بعد رو به مادر گفت : _چرا همچین میکنی مادر؟ -بلندشو ...گردوها رو که شکستی و خوردی و گرنه واسه چی باید حرفاتو به نسیم میزدی ؟ _حالا بدهکار تونم شدم ؟ حرف های هومن یکی در میان ، بوی کنایه و تمسخر میداد و اینها همه عوارض اجباری بود که توی این قضیه حس می کردم . اجباری که 15 سال قبل باعث شد تا هومن بخاطر محرمیت پدر به من ، زیر بار این عقد برود و حالا حتی از شنیدن کنایه هایش عذاب می کشیدم .گویی تحمیل شده ای بیش نبودم . ناراحت و دلخور از این جو خفقان ، از جا برخاستم و گفتم : _ من سرم درد میکنه میرم بخوابم . و بعد راهی یکی از اتاق های خانه ی خانم جان شدم .خانه ی کلنگی و دو طبقه که در هر طبقه دو اتاق خواب داشت . وارد یکی از اتاق ها شدم و از روی رختخواب های گوشه ی اتاق یه پتو و بالشت برداشتم و کف اتاق دراز کشیدم . پتو را روی سرم کشیدم تا بخوابم که سر و صدای هومن و مادر نگذاشت : _چکار میکنی مادر من؟! -بهت میگم تو هم برو استراحت کن . -بابا من نه خوابم میاد نه استراحت میخوام ، چکارم دارید آخه. -اِ ....لوس نشو ... برو ببین نسیم چش شده که رفت تو اتاق . -به نسیم چکار دارید ؟ شاید بخواد بخوابه . -پس تو هم برو بخواب . -ای بابا ...من خوابم نمیاد. -تو خسته ای ، رانندگی کردی ،الان حالیت نیست ، بخوابی بهتره ... برو ببینم . و بعد در اتاق باز شد و صدای مادر آهسته شنیده شد : _از اتاق بیرون نیای ها. خنده ام گرفته بود.انگار اشتباه کرده بودیم که به بقیه گفتیم .حالا این بقیه بودند که نمی گذاشتند ما راحت باشیم . هومن کلافه در اتاق چرخی زد و زیرلب غر: _ لعنت به این سفر و این شانس ...مگه من خرس قطبیم که همش بخوابم ...چقدر بخوابم آخه؟! بی اختیار صدای خنده ام از زیر پتو بلند شد که هومن را عصبی تر کرد: _هی ...صداتو ببر تا خودم خفه ات نکردم ... ببین چه بلایی بخاطر تو سرم اومده . 🍁🍂🍁🍂 نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان آنلاین از نویسنده محبوب و مشهور شب عید بود . مادر جان عکس پدر رو گذاشته بود وسط کرسی و چند تا پیاله تخمه و یه بشقاب میوه روی کرسی . تکیه به بالشت دایره ای خانم جان به عکس پدر خیره شدم و حرف های بعد از ظهر مادر توی گوشم زمزمه شد : -منوچهر آرزوش بود که روزی رو ببینه که تو ، قضیه ی عقدت با هومن رو متوجه بشی ....خیلی دوست داشت خودش بهت توضیح بده که توی شرایط اون موقع لازم بود که اینکار انجام بشه ... نمی دونی وقتی فهمیدم خود هومن بهت همه چی رو گفته ،چقدر خوشحال شدم . صدای خانم جان در خاطر ذهنم نقش بست : -نسیم جان ...پس این هومن کجاست ؟ -نمی دونم . -خب برو ببین چرا نمیآد. -ولم کن تو رو خدا خانم جان ... من چرا برم ، هروقت دلش خواست ، میآد دیگه . -اِ...تو همسر شی . باحرص گفتم : _بس کنید تو رو خدا ... من از شنیدن این کلمه بدم میآد ... مافقط به هم محرمیم همین . مادر و خانم جان هردو شوکه شدند. طولی نکشید که آقا جان درحالیکه از سرما پنجه هایش را دورهم می پیچید وارد خانه شد و گفت : _عجب سرده بیرون... نشست کنار کرسی و در حالیکه پاهایش را دراز می کرد گفت : _پس هومن کو. همه سکوت کردند که خدا رو شکر قبل از اصرار مجدد مادر یا خانم جان ، هومن از راه رسید.تا خم شد که کنار آقاجون بنشیند ، مادر بلند گفت: _اونجا نه ... برو اون طرف . با دست سمت مرا نشان داد.نمی دانم چرا از اینکه بقیه این محرمیت را اینقدر جدی تلقی می کردند ، عصبی شده بودم .هومن اطاعت کرد و کنارم نشست .آهسته خودم را کمی عقب کشیدم و سرم را گرم شکستن پیاله ی تخمه کردم . نگاه همه روی عکس پدر بود که جایش خیلی در بین ماخالی بود.شب عید بود مثلا ،اما همه سکوت را ترجیح می دادند وگه گاهی آهی از داغ غیر منتظره ی پدر سر می دادند. مدت طولانی دقیقه ها گذشتند و به سکوت سپری شد تا آقاجان گفت: _هومن جان یه سیب پوست بگیر ببینم بلدی. هومن اطاعت کرد . بعد از پوست گرفتن سیب، سیب را به چهار قسمت مساوی تقسیم کرد و گفت: -بلدم یا نه ؟ آقا جان باخنده گفت : _آفرین پسر ...نمره ات بیست...اما من نباید ازت تعریف کنم ، بده زنت تا اون بهت نمره بده . هنوز با این اسم آشنا نبودم که هومن پيش دستی سیب را روی پاهایم گذاشت که زیرلب گفتم : _میل ندارم . مادر که انگار گوش هایش بیشتر برای شنیدن حرف های من و هومن تیز شده بود گفت : _دست هومن رو رد نکن نسیم جان . نگاهم بی دلیل ، یه لحظه رفت سمت هومن . بی تفاوت به رو به رویش خیره بود. برشی از سیب برداشتم و آهسته گفتم : _ممنون. جوابی نشنیدم .همون موقع خانم جان گفت : -خب دیگه بسه تخمه شکستید ...بیایید شام بخوریم ، بخوابیم که خسته ایم . هومن تنها کسی که بود که اعتراض کرد: -ای بابا شماها چقدر میخوابید ، گفته باشم من بیدارم . خانم جان باز گفت : _اتفاقا تو که از همه ی ما بیشتر خسته ای ، شام خوردی برو استراحت کن . -ای بابا ...ظهر به زور استراحت کردم ، شب به زور بخوابم ...خب بگید من زیادی ام دیگه. مادر لبش را گزید و اشاره ای به هومن کرد که حرفش صحیح نیست .هومن سکوت کرد و خانم جان یه یاعلی گفت و برخاست سمت آشپزخانه ، بعد مرا صدا زد: _نسیم جان بیا کمکم . فوری برخاستم .چند تا بشقاب چینی گل سرخ روی دستم گذاشت و آهسته توی صورتم گفت : _حالا که می دونی ...اینقدر بدخلق نباش ... محرم هومنی چرا اینقدر ناز میکنی ...دل شوهرتو بچسب بلکه توی این خونه یه خبر شادی شد . -خانم جان بس کنید توروخدا ....این عقد فقط واسه محرمیت بوده نه عشقی هست نه ازدواجی ، بی خودی دلتون رو صابون نزنید . 🍁🍂🍁🍂 نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
دستی برای صبح رسیده،تکان بده... خود را به روز این همه روشن، نشان بده... برخیز و از کسالت این بستر پَکَر خمیازه را بریز و به لبخند جان بده سلام صبح بخیر 🍁🍂🍃
... ⃠🚫 وقتی‌بمیرم،تلگرامم‌افلاین‌میشہ🔇 دیگہ‌توصفحہ‌ام‌عکسی‌نمیزارم،🖥 کہ‌لایک‌بشہ‌وکامنت‌بزارن♥️ گوشی‌ام‌خاموش‌میشہ‌وهیچ‌پیامی؛ ازدوست‌وآشنانمیاد..📬🍂 پس‌چی‌میمونہ؟؟!!🤔 ←قرآنی‌کہ‌وقتی‌زنده‌بودم‌خوندم🌿 ←پنج‌وعده‌نمازی‌کہ‌میخوندم 🖇 ←احترامی‌کہ‌بہ‌پدرومادرم‌گذاشتم🍭 ←حجابم‌رورعایت‌کردم 🧕 ←دروغ‌نگفتم‌وتهمت‌نزدم 💛 ←کارهاۍخوبی‌کہ‌کردم 🌱🎨 ←همه‌کارهایی‌کہ‌اینجاانجام‌دادم ←درقبرآنلاین‌خواهدبود؛⏳🌈 چقدرحواسمون به لحظاتمون تواین دنیاهست رفیق🤔😔!!!! ‌‌ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🏴 أیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاء َ كجاست آنكه خون شهيد كربلا را انتقام كشد. 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝