خواهرم هَستی، لباسِ مشکی تنش کرد و چادر انداخت رو دوشِشُ گفت: آبجی من می رَم هیئت.
دنبالش تا راه پِلّه راه افتادم و گفتم: صبر می کردی کار من تموم می شد با هم بعد نماز می رفتیم. کمی اخم کرد: بروبابا. من خیرسَرَم خادمم! باید زود برم. رفت و درو بَست. بعدنماز آماده شدم برم هیئت که برق ها رفت! مامان دِلِش شور افتاد و شروع کرد خیلی ریز غُر زدن! چرا همراهِ خواهرت نرفتی؟ برق ها رفت. الآن می ترسه، تو هیئت حالش خَراب می شه. تند و تند آماده شدم و با نورِ چراغ قُوه گوشیم که روشن کرده بودم تا زیرِ پامو ببینم بالاخره رسیدم هیئت. دیدم هیئت برق هست. همون لحظه زنگ زدم مامان و گفتم: مادر جان دیدی بی خودی نگرانی؟ اینجا برق هست. الآن می رم پیشِ هَستی نگران نباش. داخل هیئت که شدم چِشمَم دنبالِ هَستی می گشت. همه خادما و بچه ها رو دیدم جز هستی! یکی از اعضای هیئت امنا اومد سمتم، تا رسید گفت: خانم رحمت نژاد نترسیدا، خواهرتون حالِش خَراب شُده تو اون اتاقِ ... بادستش اتاقِ دَمِ دَرِ ورودی هیئت نشونم داد. رفتم سَمتِ اتاق. دیدَم خواهرم دراز کشیده ... یکی می گه رنگش کَبود شده بود. اون یکی می گه شاید فشارش افتاده. ضَربانِ قَلبَم تند و تند می زد. بغضم گرفته بود. می خواستم بگم برید کنار من خواهرشم امّا صدام در نمی یومد. به زحمت بدونِ اینکه چیزی بگم کنارِش نشستم زمین. دَستاشُ گرفتم تو دَستم و اشکام ریخت ... گفت: آبجی من خوبم، فقط برقا رفت ترسیدم. نفهمیدم چی شد افتادم...
بلندش کردم. لباساش و چادرش مرتب کردم. گفتم: نمی خواد امشب هیئت باشیم. بریم خونه. مامان هم نگرانِ. خونه زیارت عاشورا می خونیم و روضه گوش می کنیم. حالا نگرانِ این بودم که به مامان بگم چرا از هیئت برگشتیم؟ وقتی دید برگشتیم و دلیلش پرسید، فقط گفتم: هَستی حالش خوب نبود برگشتیم. تو دلمم ناراحت بودم که امشب چه قدر شَبِ بَدی بود! عجب شوکی بهم وارد شد و حالام هیئت از دست دادم! شروع کردم زیارت عاشورا بخونم که گوشی زنگ خورد. از دوستان طرح ولایت بودن. گفتن استاد و همسرشون مبتلا به کرونا شدن و حالشون مساعد نیست. برای حاج خانم دنبال پرستارِ خانم هستیم. شما سراغ دارین؟ گفتم: سراغ دارم. پرستارِ پدربزرگم. ولی آقاست. اجازه بدین صحبت کنم. سریع زنگ زدم به پرستارِ آقا، گفتم: برایِ همسرِ استادمون دنبال پرستار خانم هستم. سراغ دارین؟ گفت بله بله خانم رحمت نژاد سراغ دارم. شما آدرس بدین، هماهنگ می شه... بعد از کلی صحبتِ تلفنی و دادنِ آدرس و شماره تماس بالاخره پرستار هماهنگ شد و رسید مقصد... بالا سَرِ بیمار... حالا که می خوام بخوابم، خیلی آسوده ام و می گم: خدایا شکرت که امشب من وسیله شدم تا پرستار بفرستم بالا سَرِ هَمسَرِ استاد که حالش خوب نبود. خُدایا جِدیّ جِدیّ کارات بی حکمت نیست. من اگر می موندم هیئت گوشی رو طبق عادتم می ذاشتم رو سایلنت و داخِلِ کیف تا به عزاداری برسم. اون وقت هر چی زنگ می زدن بابت هماهنگی پَرستار من نمی شنیدم....
#بهدادهوندادهاتشکر
#حکمتخدا
#شبدوم #محرم۱۴۴۳
#یادداشتذهنخستم
#بانوطلبہ
@be_vaghte_del313
برای خواندنِ کامِلِ یادداشت از لینک زیر👇 وارد شوید🙏🌷
https://v-o-h.ir/?p=21533
از تعجب همه گفتند: رقیه... او بود؟!
کودکِ پیر شود موجب حیرت گاهی...
#محدجواد_شیرازی
#یا_رقیهخاتون
راستی هست به یادت دمِ چادر گفتی:
دخترمن!به تو چادر چقدر می آید.....
#شبسوم
#یارقیهخاتون
1_1130647861.mp3
17.49M
بابا منه سیلی وروبلار یاخشی گورمور گوزلریم😭
#ترکی
#السلام_علیك_یا_رقیه (س)
#پیشنهاددانلود
@be_vaghte_del313
من پیر شدم جانِ تو آن دَم که به پا شد
دورِ سَرِ تو هِلهِه، بگذار نگویم ...
در کامل بهایی چنین آمده است: «در میان اسیران، دخترکی بود چهار ساله. شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدر من، حسین (علیهالسلام) کجاست؟ در این ساعت او را به خواب دیدم. سخت پریشان بود. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود. از خواب بیدار شد و تفحّص کرد. خبر بردند که حال (اوضاع)، چنین است. آن لعین گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. ملاعین، سر را بیاوردند و در کنار آن دختر چهار ساله نهادند.
(عمادالدین طبری، حسن بن علی، کامل بهایی، ج۲، ص۱۷۹)
وقتی که آن دختر کوچک سر پدر را شناخت، آن را به سینه چسبانید و با لحن سوزناکی با سر بریده پدر عزیزش چنین سخن گفت: «یا اَبَتاه مَنْ ذَالَّذی خَضَبَکَ بِدِمائِکَ؟ یا اَبَتاه مَنْ ذَالَّذی قَطَعَ وَریدَکَ؟ یا اَبَتاه مَن ذَالَّذی اَیْتَمَنی عَلی صِغَرِ سِنّی؟ یا اَبَتاه مَنْ لِلْیَتیمَةِ حَتّی تَکْبُر؟ یا اَبَتاه مَنْ لِلنِّساء الْحاسِراتِ؟. ..؛
(قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۴۱۶)
#صلیاللهعلیکیارقیهبنتالحسین(ع)🏴
@be_vaghte_del313
1_1131554537.mp3
6.51M
خوش اومدی تو از سفر بابا...
@be_vaghte_del313
یه رَسمِ قدیمی
تویِ بازارِ طَلا فروشا هَست
که روزِ سوم #محرم
گوشواره نمی فروشن ... 🖤😭
#الهیبهرقیه #یارقیهخاتون #بانوطلبہ
@be_vaghte_del313
1_1132107178.mp3
7.71M
#حسینجانمنهدهباخ|منو هم نگاه کن|
#سَنَهقوربانآتامآنام|پدرمادرمبهقربانت|
#َحیفسَنَهچوخآغلیانمادیم|حیفنشدبراتزیادگریهکنم|
#ترکی #حاجمهدیرسولی
#پیشنهاددانلود
@be_vaghte_del313
هدایت شده از به وقت دل | رحمت نژاد
خدایا ممنون که حُر رو آفریدی؛ که با همهی همهی همهی غلط رفتنها و غلط کردنهامون بازم امیدوار بمونیم به برگشتن و دیدن و رسیدن و چشیدن… .
#شرححال
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313
هدایت شده از به وقت دل | رحمت نژاد
خدایا!
ممنون که حسینت حُر رو خرید و آزاد کرد، و ما رو به خریده شدن و آزادی امیدوار…
#شرححال
#بانوطلبہ
@be_vaghte_del313
4_5800741705665743411.mp3
10.12M
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وَ عَلی عباس أخی الْحُسَیْن علیه السلام.
اگر دری بخواهد برای ما باز شود از در اقا سید الشهدا علیه السلام و زهرای مرضیه سلام الله علیها است.
حتی خود اهل بیت علیهم السلام توصیه می میفرمودند که از طریق توسل اقا سیدالشهدا علیه السلام وصال را بخواهید ، زیرا که در های دیگر با یک تشریفاتی باز می شوند اما باب وصال از طریق آقا سیدالشهدا علیه السلام خیلی راحت تر است.
#استاد_فیاضبخش
@be_vaghte_del313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا محله زینبیه در استانبول ترکیه است!
بعد از اینکه اردوغان، رییس جمهور ترکیه، اجازه عزاداری به ترکیه ای ها داد
اونا هم اینجوری برای نخستین بار، در سوگ امام حسین کولاک کردند و همه را انگشت به دهان گذاشتند!
نمونه این نظم و شکوه را در کمتر جایی می توان مشاهده کرد!
جالبه، برای نخستین بار ترکیه رسما برای امام حسین عزاداری می کند!
پی نوشت:
خیییلی قشنگههه
نگاه کنید حتما، مخصوصا اینکه ترکی میخونه
برای سال ۲۰۱۹ هست
#ماملتامامحسینیم
#عشقحسینعلیهالسلام
#بانوطلبہ
@be_vaghte_del313
#یــاابــاصـالـح ...
این جمعه جنس خواهشمان فرق می ڪند
#آقا، قسم به شیرخواره ے ڪرب و بلا بیا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
با اذن مجتبی به مُحرم رسیدهایم
باید برایِ گُل پسرانش فدا شویم...
#السلامعلیکیاعبداللهالحسن
شب پنجم ڪہ مے رسد از راه
روضه را غرق آه باید خواند
از یتیم حسن که مے گوییم
روضه ے قتلگاه باید خواند...
#عبدالله_بن_حسن_ع
موقعِ دَمامزنی هرکسی با خودش یه شعری رو زمزمه میکنه، بیتی که همیشه میاد تو ذهن من اینه:
"اینان که طبل خاتمهی جنگ میزنند
دیگر چرا به خیمهی ما سنگ میزنند ... "🖤😭
#ملتحسینبهرهبریحسین
#ماملتامامحسینیم
#پنجماهمحرم۱۴۴۳
#بانوطلبہ
@be_vaghte_del313
دارد سوزناڪ ترین ساز جهان
ڪوڪ میشود...
علے لای لای... علی لای لای ...