🟢 #خط_مرز
مروری بر کتابهای حوزهی مقاومت
یک هفته ای میشود که خودم در تهران و فکر و ذهنم در کابل است ،درست از زمانی که مسکوی کوچک افغانستان را در دست گرفتم . حتی دلم برای یکی از دوستان افغانستانی ام نیز تنگ شد و بی صبرانه منتظرم تا دوباره ببینمش و سخت درآغوش بگیرمش . چرا تا به حال به صورت جزئی از وطنش و ماجراهایش نپرسیدم .
با قلم شیوا و رسای نویسنده ،درست درکنار نجیبه ،دست دردست نجیبه بهتر بگویم انگار خود نجیبه، در دل کوچه پس کوچه های کابل و محله ی افشار قد کشیدم، از فرهنگ سنتی و فکر کوتاه اطرافیانش به درد آمدم، با حمله ی مجاهدین ترس به عمق جانم نفوذ کرد، در لحظه ی شهادت عزیزانش گریستم و دلم برای مظلومیت و تنهاییش سوخت .
خاطرات نجیبه آشنا بود. هر برهه از زندگیش یادآور آدم های مختلف بود. اشرف السادات مادرشهید معماریان ،عایده مادر شهید علی کرار ،نسرین همسر شهید بهمن باقری کتاب ساجی و زهرا حسینی و ماجراهای خرمشهر و....
منتها نجیبه تفاوت داشت.
نجیبه دختر شهید،همسر شهید،خواهر شهید و مادر شهید است.
نجیبه نماینده ی دختران مظلوم افغان است.
هر کجای این پهنه ی وسیع دنیا را که قدم میگذاری رنگی از مقاومت میبینی . رنگی که به برکت وجود خمینی کبیر فراگیر شده است، رنگی که درهر کجایی که باشد شباهت هایی دارد درست مثل دانه های تسبیح. بهتر بگویم دانه هایی که انقلاب اسلامی نخ تسبیح آن و باعث گردهم آمدن آن است.
دمنویسنده خانم حلیمی بزرگوار گرم انقدر قلمشان روان و صریح بود که یک روزه هم میشد تمامش کرد منتها من دلم نمیخواست زود تمامش کنم. بابت همین هم یک هفته طولش دادم. درکنار قلم روان ، به کار بردن اصطلاحات و گویش افغاستانی ، توصیفات به جا و مفید و چیزهای دیگر که اهل فن بهتر میدانند باعث شده بود که مخاطب با راوی هم ذات پنداری کند .ای کاش به کتاب ضمیمه ی عکس و اعلام و اطلاعات بیشتری از افغانستان پیوست میشد.
📚کتاب: مسکوی کوچک افغانستان
✍نویسنده: معصومه حلیمی
🔘ناشر: سوره مهر
#افغانستان🇦🇫
#بدون_مرز
#مرور_کتاب
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
🟢 #خط_مرز
برشی از کتابهای حوزهی مقاومت
به جرم هزاره بودن
🔹اذان صبح را که گفتند با اشتیاق خاصی به سجاده پناه بردم و بعد نماز یک دل سیر گریه کردم. مادرشوهرم با کمی آرد که در خانه بود، نان درست کرد و داد دست بچهها تا تلف نشوند. خورشید که کمی پهن شد، صدای در را شنیدیم. باز ترس در وجودمان رخنه کرد. این بار هم مادرشوهرم در را باز کرد. میرویس بود. او پسری پانزده، شانزده ساله بود که پشتلبش هنوز سبز نشده بود. پشتون بود و یک پایش میلنگید. سرش را تو آورد و با صدای نسبتاً بلندی گفت: «مدیرصاحب، به خانهٔ ما بیایید. حزب صیاف به ما کاری ندارد.»
پدرم دو دستش را عصا کرد و نیمخیز شد.
-تشکر میرویس جان. ما به خانهٔ خود میمانیم.
میرویس نگاه معناداری کرد و در را پشت سرش بست.
صدای چند موشک پشت سر هم آمد و دوباره همان میرویس در را زد. این بار خیلی اصرار کرد که همهٔ مردان در خانهٔ ما جمعاند و خانهٔ ما امن است. چند نفر از مردان دیگر محله هم پشت در آمدند و آنها هم اصرار کردند که برای مردان خطرناک است در خانه بمانند. پدرم لنگلنگان همراه همسرم و برادرشوهرم راهی خانهٔ همسایه شدند. ما زنها هم به زیرزمین پناه بردیم.
🔹نزدیک ساعت نه بود که سروصداها بالا گرفت. گوشهایمان را که تیز کردیم، احساس حقارت تن و جانمان را به آتش کشید:
_هزارهها را گرفتیم. هزارهها، باز هم خودزنی کنید. شبیه همان کاری که در محرم میکنید!
این صداهای خشن و چندشآور هر لحظه نزدیک و نزدیکتر میشد. ناخودآگاه به سمت حیاط هجوم بردیم. زمانی نگذشت که با صدای مهیب در حیاط از جا کنده شد.
دستهایمان روی سرمان رفت و جیغ زدیم:
-یا حسین. یا فاطمهٔ زهرا.
یک گروه آدم وحشی داخل آمدند. ریشهای بلند، چشمهای خونآشام، چهرههای زشت و ترسناکشان بیشتر از همه به چشم میآمد. روی ما اسلحه کشیدند و ما را مجبور کردند به کوچه برویم.
روی برف کپهشدهٔ جلوی خانهمان قطرات خون دیدم. پلکهایم روی هم افتاد.
-یک ماه دیوانه میشوید و خودزنی میکنید! بگویید همان امام حسینتان به دادتان برسد.
-امام دوازدهمتان کجاست؟
-دوازده امام دارید یا سیزده. فکر کنم امام سیزدهمتان خمینی است. آره جوجههای خمینی.
🔹صدای خندهٔ کشداری که به این صداها اضافه میشد، حقارت را مهمان خانهمان میکرد. تنهایمان مثل بید میلرزید و فریاد میزدیم: «یا ابوالفضل... یا فاطمهٔ زهرا... یا حسین...»
زیر چشمی اطراف را دید زدم. زن و بچهٔ زیادی در دور و اطراف دیده میشدند و گریه و ناله از هر طرف به گوش میرسید. مردها را هم بیرون آورده بودند. پدرم جلوی آنها ایستاده بود. میرویس به دیوار خانهشان تکیه داده بود و نیشخند میزد. به گمانم از حزب صیاف پول گرفته بود.
صورت پدرم از خشم قرمز شده بود. دندان به هم سایید:
-نامردها، به زنها چه کار دارید؟
مردی جوان که پیراهن و تنبان آبی پوشیده بود، به سمت پدرم حمله برد. در دو متریاش ایستاد و ماشه را کشید.
سرم سوت کشید و چشمانم سیاهی رفت. جیغ زدم و سمت پدرم خیز برداشتم. کسی از پشت چادرم را کشید. نقش زمین شدم.
صدای چند گلوله پشت سر هم رعشه به تنم انداخت. یاد ظهر عاشورا و حادثهٔ در و دیوار افتادم. به صورتم چنگ انداختم و نمیدانم چقدر جیغ زدم:
-یا حسین... یا زهرا...
پژواک جیغ و فریاد زنها گوشهایم را پر کرد. تمام توانم را به پاهایم دادم و ایستادم. پدرم به پشت افتاده و قلبش شکافته شده بود. همسر و برادرشوهرم هم کمی آن طرفتر کنار کپهٔ برفها درازکش افتاده بودند.
چند مرد وحشی دوروبرشان اسلحه به دست قهقهه میزدند.
قلبم تیر کشید. احساس کردم قلبم از کار افتاد. کاش مرگ آدمی دست خودش بود، اما من هنوز زنده بودم.
📚کتاب: مسکوی کوچک افغانستان
✍نویسنده: معصومه حلیمی
🔘ناشر: سوره مهر
#افغانستان
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#فاطمیون
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
10.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣 #مرزوبوم
بیانات امام خمینی، چراغ راه مجاهدین افغانستان
🔹گزارش خبرگزاری صدا و سیما
#افغانستان🇦🇫
#بدون_مرز
#امام_خمینی
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣 #مرزوبوم
سردار بدون مرز
تیپ فاطمیون شاهکار حاج قاسم بود
🔹گزارش خبرگزاری صدا و سیما
#افغانستان🇦🇫
#بدون_مرز
#فاطمیون
#حاج_قاسم
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
9.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟡 #نمامرز
مروری بر مستندهای حوزه مقاومت
🎞مستند : "وقت بودن"
✍#مستند "وقت بودن" روایتی از شکلگیری و رشادت های نیروهای مقاومت افغانستانی یا همان #فاطمیون در جبههی مقاومت است.
آنهایی که هدف نهاییشان تحقق رویای فرمانده #ابوحامد است، یعنی "نابودی اسرائیلی"
.
#افغانستان🇦🇫
#ابوحامد
#فاطمیون
#بدون_مرز
#معرفی_مستند
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
🔴#هممرز
روایت زنان مقاومت
این قسمت
طاهره رحیمی
من و مرتضی
✍همواره از ابتدای تاریخ تا به امروز زنان شانه به شانه ی مردان درجبهه های مبارزه حق علیه باطل نقش آفرین بوده اند و در کسوت های مختلف مبارزه کرده اند، برخی وسط میدان و برخی پشت جبهه ها.
#طاهره همسر شهید مرتضی خدادادی از شهدای #فاطمیون است، زنی از دیار #افغانستان.
زن مقاوم و صبوری که بر حضرت زینب سلام الله علیها اقتدا کرده است و علم #مقاومت را همچنان برافراشته نگه داشته است.
رسالتی که در جای جای این جبهه جهانی رنگو بوی یکسانی دارد....
مستند من و مرتضی روایت زندگی اوست...
فیلم بالا برشی از این مستند است.
#افغانستان🇦🇫
#فاطمیون
#بدون_مرز
#زنان_مقاومت
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
🔵 #مرزبان
روایت فرماندهان مقاومت
این قسمت
شهید عبدالعلی مزاری
🔹️ از غزنه گسترانده، تا بلخ کهکشان را ...
✍ تابستان ۱۳۷۲ بود و کابل در آتش جنگ میسوخت. مقر #عبدالعلی_مزاری در بيخ يكی از كوههايی كه سنگر دشمن بود، قرار داشت.
بر خلاف سنگینی آتش، ترسی به دل عبدالعلی نبود. او که سالهای پیش از انقلاب ایران، به جرم حمل اعلامیههای #امام_خمینی سختترین شکنجههای زندانهای ساواک را تاب آورده بود، اکنون از این آتشبازیها نمیترسید.
اصلا همین مدارس دینی و کتابخانههایی که استاد عبدالعلی بنا کرده بود، حاصل همان دم نزدنهای در زندان و اخراجش از ایران بود.
او در دوران حضورش در نجف نيز گذشته از رفت و آمد به منزل حضرت امام با چهرههای فعال مجاهد و شخصيتهای ممتازی چون شهيد محمد منتظری از نزديک آشنا شده و از آنها رسم رزم آموخته بود...
اطاقش کوچک و ساده بود، شبیه همان خانه و زندگی دوران طلبگیش در قم... در طول سالها زندگی در #ایران، زیاد به مشهد رفته و دیدارهای محرمانهای با #آقای_خامنهای داشت و بیشک در این دیدارها از سبک زندگی ایشان تاثیر پذیرفته بود. دور از ذهن نبود مردی که لباس خود را پاره میکرد تا از پارچهاش برای دخترکش لباس بدوزند، از هر مهمان با يک ليوان چای و فقط يک شکلات پذيرايی کند. خبر سادهزیستی بابه، تا ناکجای #افغانستان رفته بود.
شب شده بود اما مرد برای انجام صحبتهای بيشتر در مورد وضعیت مبارزاتی شیعیان پیش استادعبدالعلی آمد. بیشتر گفت و گوها پیرامون ادامهی جنگ داخلی و کشتار شعیان بود. پس از کشتار افشار، زندگی بر #هزارههای شیعه، سختتر میگذشت. شب از نیمه گذشت و موقع خواب فرا رسید، مرد تازهوارد با تعجب به بستر رهبر حزب اتحاد نگاه کرد...
در سال ۱۳۵۷ سازمان نصر افغانستان از ائتلاف گروههای مختلف شیعه تشکیل شد و کمی بعد اعلام موجودیت کرد. حزبی که رهبرانش را روحانیون ساکن کابل، نجف و قم تشکیل داده و دفتر اصلی آن در ایران قرار داشت. سازمان نصر از اندیشههای امام خمینی پیروی میکرد و عبدالعلی مزاری، یکی از اعضای شورای رهبری آن بود. وی پس از چند سفر به ایران از سال ۵۹ تا ۶۵ در ایران ماند و اوایل ۱۳۶۵ به افغانستان بازگشت و در شرایطی که توانسته بود قدرت و نفوذ خود را به تدریج در سازمان نصر افزایش دهد و به برجستهترین رهبر سازمان تبدیل شود، تلاش فراوانی برای متحد کردن گروههای شیعی به کار بست.
از بهار ۱۳۶۷ که #سازمان_نصر و گروه پاسداران #جهاد_اسلامی، منشور اتحاد را امضا کردند، تا تیر ۱۳۶۸ که مسئولان اکثر احزاب شیعه افغانستان به میثاق وحدت رسیدند و گروههای خود را منحل اعلام کردند، مقدمات برای تاسیس "حزب وحدت اسلامی" افغانستان فراهم شد.
حالا رهبر مطرحترین حزب شیعه، میخواست بخوابد... بستر ساده و محقرش را باز كرد. ابتدا يك قطيفه و سپس نمد سياه هزارگی را درآورد و آن را وسط اطاق پهن کرد. دو بالشت را نيز روی هم گذاشت. در آخر «ياالله» گويان خود را به پشت انداخت و آه كشيد و خوابيد...
یکی از فرماندهانِ عبدالعلی با لبخندی به مرد تازهوارد نگاه کرد و گفت: « باور کن که تمام دارو ندار اين مرد، همين است ...»
#افغانستان🇦🇫
#هزاره
#بدون_مرز
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
🔍 بدون مرز در هفته ای که گذشت
🔵#مرزبان
محمد، مهمان قلب اهل مقاومت (ویژه ی اعلام شهادت محمد الضیف)
https://eitaa.com/bedun_e_marz/343
مرور سریع هفته ی #افغانستان🇦🇫
______________________________________
🟢#خطمرز (مروری بر کتاب های حوزه مقاومت)
مروری بر کتاب مسکوی کوچک افغانستان
https://eitaa.com/bedun_e_marz/345
به جرم هزاره بودن (برش کتاب مسکوی کوچک افغانستان)
https://eitaa.com/bedun_e_marz/347
🟣 #مرزوبوم (روایت اهالی این مرزوبوم در بدون مرز )
بیانات امام خمینی، چراغ راه مجاهدین افغانستان
https://eitaa.com/bedun_e_marz/348
سردار بدون مرز
https://eitaa.com/bedun_e_marz/349
🟡#نمامرز ( مروری بر مستندهای حوزه مقاومت)
مستند وقت بودن
https://eitaa.com/bedun_e_marz/350
🔴#هممرز ( روایت زنان مقاومت )
من و مرتضی ( روایت طاهره رحیمی همسر شهید مرتضی خدادادی
https://eitaa.com/bedun_e_marz/352
🔵#مرزبان ( روایت فرماندهان مقاومت )
از غزه گسترانده، تا بلخ کهکشان را (شهید عبدالعلی مزاری
https://eitaa.com/bedun_e_marz/354
______________________________
#افغانستان🇦🇫
#فاطمیون
#بدون_مرز
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz