مرحوم آقای واعظ زاده خوانساری که از علما و بزرگان عرفان و اهل منبر بود با امام خیلی مأنوس بود یک روز به من فرمود آقای برهانی امروز بیا به زیارت حاج آقا روح الله برویم. به محضر امام رفتیم؛با توجه به سوابق رفاقتی که این دو با هم داشتند امام به او فرمودند آقای واعظ زاده ما به خاطر رفاقت با شما همیشه بهره ای را هم می بردیم چه از مباحث علمی و چه از اشعار ادبی، تا امام این را فرمود مرحوم واعظ زاده شروع کرد به خواندن رباعی:
گیرد همه کس کمند و من گیسویت
جوید همه کس هلال و من ابرویت
در دایره دوازده برج تمام
یک ماه مبارک است آن هم رویت
امام هم فی البداهه این رباعی را در پاسخ او فرمودند:
گشود چشم نگارم زخواب ناز از هم
نظر کنید در فتنه گشت باز از هم
تو در نماز جماعت نرو که می ترسم
کُشی امام و بپاشی صف نماز از هم!
بعد مرحوم واعظ زاده شعر معروف مولوی را خواند که:
بشنو از نی چون حکایت می کند
وز جداییها شکایت می کند
امام در پاسخ فرمودند:
نشنو از نی کآن نوای بینواست
بشنو از دل کآن حریم کبریاست
نی بسوزد تل خاکستر شود
دل بسوزد خانه دلبر شود
✍️#شعر
📚https://eitaa.com/joinchat/267059254Ca0035ab155
رتبه ای هَرگز ندیدم بهتر اَز اُفتادگی
هرکه خود را کم زِ ما میداند اَز ما بِهتر است
✍️#شعر
📚https://eitaa.com/joinchat/267059254Ca0035ab155
🍃
دردی که انسان را به سکوت وامیدارد،
بسیار سنگینتر از دردیست که انسان را به فریاد وامی دارد.
و انسانها فقط به فریاد هم میرسند،
نه به سکوت هم.
✍️#شعر
📚https://eitaa.com/joinchat/267059254Ca0035ab155
🍃
اگر روزی آمدی و من نبودم..
بدان که دیدار تو را بسیار آرزو کردم
امام زمانم ♥️🌱
.
🍃
وَ...
اگر روزی
از تو در مورد
من پرسیدند، بی درنگ بگو
شعر را دوست داشت و مرا بسیار...
.
May 11
رأيتكِ أماناً
و الدنيا كلها حروب...
در دنيايی كه سراسر جنگ است
تو پناهگاه منی...
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
به دریا می زدم، در آب و آتش خانه می کردم
چه می شد آه، موسای من! من هم شبان بودم؟
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم
نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد، همه محراب را میخانه می کردم
اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد، شبی افسانه می کردم
چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم
یقین دارم سرانجام من از این خوب تر می شد
اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم
سرم را مثل سیبی سرخ، صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
#علیرضا_قزوه
✍️#شعر
📚
.
عيب کار از جعبه تقسيم نيست
سيم سياردل ما سيم نيست
اين خدا اين هم هزاران طول موج
ديش احساسات ما تنظيم نيست
.