رمان/ بدون تو هرگز۵
▪️بچه اول هانیه به دنیا آمد وقتی که همسرش علی آقا نبود. او صاحب یک دختر شد. پدر هانیه از خبر بدنیا آمدن این دختر کلی عصبانی شد و اوقات تلخی کرد. وقتی علی آقا رسید، مادر هانیه با ترس و لرز و نگرانی خبر آمدن یک نوزاد دختر را به او داد…
▪️ علی آقا اما از خبر به دنبا آمدن دخترکلی خوشحال شد و بابت نگرانی هانیه و مادرش از این بابت، سرزنش شان کرد.
تو عین طهارتی
▪️بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود … علی همه رو بیرون کرد … حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه … حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت …
▪️خودش توی خونه ایستاد … تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد … مثل پرستار … و گاهی کارگر دم دستم بود … تا تکان می خوردم از خواب می پرید …
▪️اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم … اونقدر روش فشار بود که نشسته … پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد … بعد از اینکه حالم خوب شد … با اون حجم درس و کار … بازم دست بردار نبود …
▪️اون روز … همون جا توی در ایستادم …فقط نگاهش می کردم … با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست … دیگه دلم طاقت نیاورد …همین طور که سر تشت نشسته بود… با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش … چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد.
متن کامل را در سایت #به_دخت بخوانید.
🔺️نویسنده: زینب_حسینی
✅ https://behdokht.ir/64793/
#behdokht.ir
#behdokht_ir
#به_دخت
#بهدخت
#به_دخت_داستان_بلند
#زینب_حسینی
#حکومت_نظامی
#اجازه_شرعی
#آموزش_و_پرورش
#عشق_کتاب
#مدرسه_بزرگسالان
#طهارت
#سوابق
#پرستار