بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت190 💫کنار تو بودن زیباست💫 مریم با چشمهاش داره ازم تشکر
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت191
💫کنار تو بودن زیباست💫
یاد رفتار مریم افتادم. اصلا نمیذاره کمی از خوبی که بهش کردم بگذره بعد ناراحتم کنه.
سنش کم هست و بیچاره امیرعلی با این یه راه طولانی داره. تا بیاد به این یاد بده که چطور رفتار کنه خودش از پا افتاده.
هر وقت کاری در حقش میکنم بلافاصله پشیمونم میکنه.
وارد خونه شدم و گوجه و خیار رو روی اپن گذاشتم.چادرم رو آویزون کردمکه صدای زنگ گوشیم دوباره بلند شد.
دوست دارم جوری با فتحی حرف بزنم که هم جواب این بی معرفتیش رو بدم هم بنشونمش سرجاش که دیگه به من زنگ نزنه.با غیظ گوشی رو از جیبم بیرون آوردم و با دیدن شمارهی موسوی انگار آبی روی آتیش شعلهورم ریختن.
لبخند رو لبهامنشست و فوری سمت در رفتم و قفلش کردم. از در فاصله گرفتم و تماس رو وصل کردم
_سلام
_سلام بر دختر فعال و زرنگ. حالت خوبه؟
مثل همیشه پر انرژی حرف میزنه
_ممنون. تو خوبی؟
این تو صدا کردنش خیلی معذبم میکنه ولی کمکم باید عادت کنم
_شکر. فهمیدم پسرخالهت نیست زنگ زدم
لبخندم عمیق تر شد
_کار خوبی کردی
_لباس مادرم به کجا رسید
_ان شالله فردا آمادهست. فردا بیان برای پرو
جوری شاد حرف میزنه انگار اتفاق مهمی افتاده
_چشم. راستی فردا مادرم با عمهم و دخترش میاد اونام سفارش دارن البته اگر وقت داری و مزاحمنیستن
خوشحالم اما خیلی از روبرو شدن با اقوامش خجالت میکشم. لبم رو به دندون گرفتم و آهسته گفتم
_نه خواهش میکنم. وقت دارم
_خب خدا رو شکر. راستی غزال میتونم یه خواهش داشته باشم.
_بله حتما
_راستش من خیلی اون روز که ناهار رو با هم بودیم بهم خوش گذشت. میشه خواهش کنم یه بار دیگه، فقط یه بار دیگه، دعوتم رو قبول کنی؟
چیزی که قبلا خط قرمزم بود الان آرزوم شده.اما نباید زود وا بدم
_حالا اجازه بده بعدا در رابطه باهاش حرف میزنیم
_باشه. پس من دیگه مزاحمت نشم. کاری نداری؟
_خواهش میکنم مزاحم نیستی. ممنون که زنگ زدی
_بدونم پسرخالهت نیست و برات دردسر نمیشم بازم زنگ میزنم. فعلا خداحافظ
جواب خداحافظیش رو دادم و سرخوش تماس رو قطع کرد.
تازه متوجه حرف اول و آخرش در رابطه با نبودن مرتضی شدم. به گوشی توی دستم خیره موندم.
ایناز کجا فهمید مرتضی خونه نیست!
اخمهامتوی هم رفت و به در نگاه کردم. نکنه اون موقعی که مریم گوشیمدستش بود شماره ی موسوی رو برداشته!
به دیوار تکیه دادم و درمونده چشمهام رو بستم. یعنی من برای هر کاری باید دست به دامن امیرعلی بشم؟!
دفعهی پیش با امیر تند حرف زدم الان اصلا رومنمیشه بهش زنگبزنم ولی اگر بیخیال هم بشممیترسم مریم یه گندی بزنه.
به گوشیمنگاه کردم. امیرعلی اونجور پسری نیست که از کار دیروزم دلخور مونده باشه ولی زنگ زدن بهش خیلی کار سختیه.
شمارهش رو گرفتم و گوشی رو کنار گوشمگذاشتم
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت192
💫کنار تو بودن زیباست💫
سومین بوق رو شنیدم و جواب نداد. حتما بهش بر خورده که هر چی زنگ زد جوابش رو ندادم.
بوق بعدی رو شنیدم و پشیمون تر از قبل شدم. اصلا نباید زنگ میزدم نا امید گوشی رو از گوشم فاصله دادم که صداش توی گوشی پیچید، اما مخاطبش من نبودم.
_بابا من یه لحظه میرم بیرون جواب گوشیم رو بدم
صدای مستبد دایی رو شنیدم
_لازمنکرده. کیه از صبح هی سرت تو گوشیه!؟
امیرعلی مظلوم اما حق به جانب گفت
_دفعهی دوم زنگ خورده گوشیم! بار اول مامان کارم داشت.
_الان هم ننهتِ؟
دلخور از بی حرمت صدا کردنمادرش گفت
_نه. غزالِ
شنیدم اسمم دایی رو آروم کرد و با لحن آرومی گفت
_زود باش حرفت رو بزن دست تنهام
صدای نفس سنگین امیرعلی رو شنیدم و با صدای گرفتهای گفت
_سلام
_سلام. خوبی؟
_به نظرت خوبم؟ وضعم رو دیدی که! آوردم کنار دستش نمیزاره تکون بخورم
متاسف گفتم
_شنیدم. ولی کاش بر نمیگشتی. شاید دایی کوتاه می اومد
_نمیخواستم برگردم تهدیدم کرد که مامانم رو اذیت میکنه. طاقت هر چی رو دارم جز این
_زن دایی هم میرفت
_بهش گفتم ولی میگه آبروی چندین سالهم رو کجا بردارم برم. باید زود برگردم کاری داری؟
انقدر ناراحت و دلخور هست که گفتن حرف هام فایدهای نداشته باشه.
_میتونی فردا بیای مزون ببینمت
_آره میام. ساعت چند اونجایی؟
_بعد دانشگاه تا ساعت سه.
_باشه میام. کاری نداری؟
_نه. خداحافظ
تماس رو قطع کردم. حیف امیرعلی. پسر به این خوبی، مریم رو بگیره واقعا اذیت میشه
پارت زاپاس
وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇
الانپارت ٥٦٢هستیم😋
https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
_😭😭😭😭
+چرا گریه میکنی؟
_دیروز مادر شوهرم اومد #خونمون، یخچالو باز کرد، دید که #میوه هارو با پلاستیک گذاشتم تو #یخچال، کلی #مسخرم کرد😭
+اخه کی دیگه از این کارا میکنه #دختر؟🤦♀
_خب من که بلد نیستم😢
+مگه تو کانال هنر خانه داری جویین نیستی؟😒
_نه، چی هست؟
+یه کاناله که ترفند #خونه داری یاد میده، این که چجور وسایل رو #تزئین کنی و خونت #شیک و #باکلاس باشه، تازه کلی کارای هنری هم داره...
_وااقعا؟ وای نمیدونستممم😳
+بیا لینکشو بهت میدم ولی به کسی نگیا🤫خزش میکنن..👇
https://eitaa.com/joinchat/1416102027C206c14c564
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت192 💫کنار تو بودن زیباست💫 سومین بوق رو شنیدم و جواب نداد
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت193
💫کنار تو بودن زیباست💫
وسایلم رو داخل کیف گذاشتم. چادرم رو برداشتم و نگاهی به ساعت انداختم.هواخیلی سرده خدا کنه تا برسم اتوبوس بیاد.
در رو باز کردم و از خونه بیرون رفتم. هنوز بوی قرمه سبزی دیشب توی راهرو میاد
لبخند روی لبهامنشست. انقدر که مرتضی از دستپختم تعریف کرد و مهدیه بهبهوچهچه کرد. دوست دارم هر شب خودم غذا رو درست کنم.
کفش هام رو پوشیدم و بیرون رفتم. سوز سرما صورت آدم رو میسوزنه. برای اینکه روی موزاییک های یخ زده سر نخورم با احتیاط و آهسته راه رفتم. در حیاط رو باز کردن و بیرون رو نگاه کردم.
شکر خدا روی آسفالت خیابون خبری از یخ زدگی نیست. چادرمرو کمی جمع کردم و بیرون رفتم.
بهپا دیدن آقا دانیال روی موتور دلم به حالش سوخت. توی این هوا باید با موتور بره سرکار! ظرف غذا رو از زری خانم گرفت و گاز پر سر و صدایی به موتورش داد و از خونه دور شد.
زدی خانم متوجهم شد و جلو اومد
_سلام صبحت بخیر غزال جون
خیلی ازش دلگیرم ولی دوست ندارم به روش بیارم
_سلام. صبح شما هم بخیر. زینب جان بهتره
_الحمدلله. دکتر براش گفتار درمانی نوشته. دعا کن بتونه حرف بزنه. راستی غزال یه خواهش ازت داشتم
از اینکه روزی زینب حرف بزنه خوشحال شدم و لبخند زدم
_خدا رو شکر. چه خواهشی؟
_این هزینههای کاردرمانی زینب خیلی بالاست از پسش بر نمیایم. میگم میشه بگی اینجایی که برای کار پیدا کردی به منم کار بده؟
چقدر حریصِ. مزون فتحی یکی از پرفروش ترین مزونهاست و همیشه بیشترین کار رو داره. احساس میکنم سکوت در برابر زری خانم پروتَرش میکنه
_مگه کارهای فتحی کمه؟
از حرفی که شنید جا خورد و خیره نگاهم کرد.
_ماشالله فتحی خیلی کار داره.خوب هم پول میده. بشینی سر کارهاش خوب در میاری. دیگه رقیب هم که نداری. اگر هم بهت کم پول میده مقصر خودتی که قیمت پایین دادی. کار دست زحمتش خیلی بالاعه.فقط تمیز تر بدوز که کار برگشتی نداشته باشی
نمیدونستم قیمت پایین داده اما از قیافهش مشخصه که حدسم درست بوده. با صدای بوق ماشینی سرم رو چرخوندم. مرتضی سوار ماشین دوستش منتظرمبود.
توی این هوای سرد واقعا حضور مرتضی خوشحالم کرد
نگاهم رو به زری خانم دادم
_حالا اگر دیدم کار زیاد دارن تمیزی کار هم براشونمهم نیست براتون میارم ببخشید باید برمکه دیرم نشه.
خداحافظی گفتم و سمت ماشین مرتضی رفتم. درش رو باز کردم و فوری نشستم.
_سلام. وای خدا خیرت بده مرتضی داشتم یخ میزدم
جواب سلامم رو با لبخند داد و بخاری ماشین رو زیاد کرد.
_اول صبحی رفتم ماشینش رو گرفتم گفتم هوا خیلی سرده. خدا خدا میکردم زود برسم نرفته باشی
_اگر زری خانم باهام حرف نمیزد رفته بودم
کمی از خونه دور شدیم. گفت:
_راستی بهت گفتم میخوایم جگرکی هم بزنیم؟
_نمیدونم یادم نمیاد گفته باشی
_با مهرداد صحبت کردم گفتم دم غروبی فروش جگر خیلی بهتره. بهمون مجوز نمیدن فعلا میخوایم یه منقل و میز بزاریم جلوی در مغازه تا بتونیممغازهی بغلیش رو هم اجاره کنیم.
_عه چه خوب!
نیمنگاهی بهم انداخت.
_جگر دوست داری؟
_جگر پیچ دوست دارم
لبخندش دندون نما شد و با ذوق گفت
_این دفعه که ماماناینا اومدن مغازه برات جگر پیچ میزارم.
لبخندش رو جمع کرد و با احتیاط پرسید
_میای دیگه!
پارت زاپاس
وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇
الانپارت ۵۶۳هستیم😋
https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
بهشتیان 🌱
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 #پارت65 🍀منتهای عشق💞 میلاد عجب بچهایه.از ترس اینکه علی بفه
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀
🍀
#پارت66
🍀منتهای عشق💞
آخرین قاشق غذاش رو خورد.
_وای که چقدر خوردم
_نوش جونت
_برای شب چیزی لازم نداری؟
_من که فقط فسنجون رو میزارم. از خاله بپرس
بشقاب ها رو برداشتن و توی ظرفشویی گذاشتم
_ علی می شه ما شب نریم پایین؟
ابروهاش بالا رفت و با تعجب گفت
_نه
_میشه من نیام خودت بری؟
جلو اومد گونم رو با دست گرفت و کمی کشید
_به نظر خودت میشه؟
_آخه حوصلهی عمه رو ندارم من نمیدونم خاله چرا انقدر محلش میده؟!
دستش رو شست
_به خاطر خانم جون
کنارم ایستاد و با انگشتش به بینیم زد
_تو هم میای مثل یه دختر خانوم، شده باشه به ظاهر، اختلاف های گذشته رو میزاری کنار. فقط به خاطر مامان
صدای در خونه بلند شد
روی بینیم رو که به خاطر برخورد دست علی خیس شده خشک کردم.با خنده گفتم
_باشه. ولی الان برو جواب خاله رو به خاطر میلاد بده که اصلا حاضر نیستم به جای تو برم
دستش رو پشت کمرم گذاشت و سمت در هدایتم کرد
_اینجا هر چی من بگم همون میشه نه هر چی تو بگی؟
با خنده گفتم
_چرا اون وقت؟!
سرش رو کنار گوشم آورد
_چون من رئیس خونهم
صورتش رو که به خاطر اروم حرف زدن نزدیکگوشم آورده بود بوسیدم
_چشم رئیس جان. الان باید چیکار کنم؟
_در رو باز کن اگر مامان با من کار داشت بگو همین الان خوابیدم.
_الهی قربون خاله برم که تو ازش حساب میبری
گونم رو گرفت و کشید
_چونمیخوام کار خودم رو بکنم و میدونم مامان تلاش میکنه پشیمونم کنه و منم نمیخوام ناراحتش کنم. پس فعلا تنهایی باهاش حرف نمیزنم
دوباره صدای در بلند شد. خاله گفت
_علی...
علی سمت مبل رفت و روش خوابید و چشمهاش رو بست. دررخونه رو باز کردم و تن صدام رو پایین آوردم
_جانم خاله
نگاه دلخوری به علی انداخت و رو به من گفت
_جلوی تو بچهم رو زد؟
سرم رو بالا دادم.
_نه رفتن تو اتاق
ناراحت ادامه داد
_من اصلا نمیخواستم به علی بگم. فقط داشتم تهدیدش میکردم.
_خاله به خدا من نگفتم خود میلاد گفت.
_میدونم ولی انتظار داشتم جلوش رو بگیری. که بی خودی بچهم رو نزنه
_من موافق کار علی نبودم ولی میلاد بد حاضر جوابی کرد
دوباره به علی نگاه کرد و نفس سنگینی کشید
_بیدار شد بهش بگو باید بره میوه بگیره
_چشم میگم. فسنجونم گذاشتم
بین دلخوری هاش لبخند زد
_دستت درد نکنه. بوش داره میاد.رب انار اگر نداری تازه از اقدس خانم خریدم
لبخند از رو لبهام پاک شد.
_کدوم اقدس خانم؟
خاله خندید و گفت
_هر اقدسی که اون نیست. فوری اخم میکنی.
پارت زاپاس
✍🏻 #هدی_بانو
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💞🍀════╗
@behestiyan
╚════💞🍀═╝
پارتاول
https://eitaa.com/behestiyan/16
🍀
💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت193 💫کنار تو بودن زیباست💫 وسایلم رو داخل کیف گذاشتم. چا
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت194
💫کنار تو بودن زیباست💫
ای خدا من باید مزون باشم نمیتونم هر دقیقه ول کنم بیام که! برای اینکه دست از اصرار برداره گفتم
_اگر درس نداشته باشم میام
_پس من به مهدیه میگم باهات هماهنگ کنه یه روز که درست سبک بود و نمیخواستی بری کتابخونه بیاید.
دست بردار نیست! زیاد باهاش مخالفت کنم اخلاقش بد میشه.
_باشه
شروع کرد با ذوق از برنامههای آیندهش گفتن. جای تعجب داره مرتضی خیلی کم حرفِ اما هر بار که میشینم تو ماشین کنارش از خونه تا دانشگاه مدام حرف میزنه.
_میخوام بگم تنور هم کنار مغازه بزنیم نون داغ هم بزنیم اینجوری فروش بیشتر میشه...
انقدر سرگرم حرف زدن بود که دیگه نگاهم نمیکرد. یه لحظه یاد دیروز افتادم که با تنهی اون مرد گوشیم روی زمین افتاد.
شلوار و کفشش دقیقا شبیه همون مردی بود که ماشین مشکی داره و دنبالمونِ
عرق سرد رو پیشونیم نشست. یعنی خودش بود! چرا دیروز حواسم رو جمع نکردم!
دیگه پیاده میشه دنبالممیاد!
اصلا چی ازم میخواد؟!
_نه غزال؟
برای اینکه متوجه نشه حواسم پیشش نبود لبخندی زدم و خونسرد گفتم
_چی بگم.
_خب نظرت رو بگو
وای خدایا کمکم کن حتی یککلمه از حرف هاش رو هم نشنیدم. ادامه داد
_من میگم یخچال جدا بخریممهرداد میگه فعلا از یخچال ساندویجی استفاده کنیم
خدایا ممنونم که صدام رو شنیدی
_جگر بو میده وسایل ساندویج رو خراب میکنه
خوشحال گفت
_منم همین رو میگم دیگه. حالا میشه؟
سوالی نگاهش کردم و درمونده گفتم
_آره چرا نشه
خوشحال تر از قبل گفت
_خیلی خوب شد. ولی باز تو بهش بگو بالاخره پول مال اونه شاید راضی نشه
چه پولی! یعنی پول قرض میخواد
_البته اگر بگه نه هم من ناراحت نمیشم. بنده خدا پول داده که قسطی بهش برگردونیم. حالا هی ما میگیم قسط رو زیاد میدیم بعد میگیم کلا نمیدیم یه سال وقت بده
نفس راحتی کشیدم. پس میخواد برای کسب و کار جدیدش قسط رو نده. خدا بزرگه و ان شالله از جایی پول دستم بیاد
_ایراد نداره فکر نکنم بگه نه. ولی باز بهش میگم شب جوابش رو بهت میگم
ماشین رو نگهداشت.
_بابت قرمه سبزی خوشمزهت هم ممنونم
دستگیرهی در رو کشیدم
_خواهش میکنم. نوش جونت. دستت درد نکنه
_زود برو داخل که سرما نخوری
لبخندی زدم و خداحافظی کردم.
پارت زاپاس
وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇
الانپارت ۵۶۳هستیم😋
https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
_😭😭😭😭
+چرا گریه میکنی؟
_دیروز مادر شوهرم اومد #خونمون، یخچالو باز کرد، دید که #میوه هارو با پلاستیک گذاشتم تو #یخچال، کلی #مسخرم کرد😭
+اخه کی دیگه از این کارا میکنه #دختر؟🤦♀
_خب من که بلد نیستم😢
+مگه تو کانال هنر خانه داری جویین نیستی؟😒
_نه، چی هست؟
+یه کاناله که ترفند #خونه داری یاد میده، این که چجور وسایل رو #تزئین کنی و خونت #شیک و #باکلاس باشه، تازه کلی کارای هنری هم داره...
_وااقعا؟ وای نمیدونستممم😳
+بیا لینکشو بهت میدم ولی به کسی نگیا🤫خزش میکنن..👇
https://eitaa.com/joinchat/1416102027C206c14c564
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀
🍀
#پارت67
🍀منتهای عشق💞
کاش هیچ اقدس دیگهای وجود نداشت.
_کار دیگهای پایین داشتید صدام کنید
_تو همین فسنجون رو بزارزهره هم داره میاد.
_کیا دعوتن.
_همه هستن. حسین و سحرم گفتم.
نگاهی به خونهی رضا انداخت.
_برم یه سر هم به مهشید بزنم میترسم ناراحت بشه بگه به رویا سر زد یه من نزد. برو به کارت برس
سمت خونهی رضا رفت.
در رو بستم و به علی نگاه کردم.
_پاشو دیگه رفت
چشمش رو نیمه باز کرد
_دستت درد نکنه
سرجاش نشست.
_یه دقیقهی دیگه میرم میوه بخرم. تو خونه چیزی کم نیست.
_نه عزیزم. صبر کن یه چایی بخور بعد برو
سمت آشپزخونه رفتم و استکان ها رو توی سینی گذاشتم
_رویا من اصلا نمی بینم تو درس بخونی!
کتری رو سرجاش گذاشتم.
_تازه شروع شده الان چی بخونم!
_نزار تلمبار بشه. از همین اول بخون
سینی رو جلوش گذاشتم و با لبخند گفتم
_چشم آقا
صدا دار خندید
_قربون چشم گفتن هات
صدای زهره بلند شد
_رویا...
علی خندید و گفت
_خدا بخیر کنه امالفتنه اومد
از حرف علی با صدای بلند خندیدم. ایستادم و در رو باز کردم
_سلام
_سلام چیه کبکت خروس میخونه؟
داخل اومد و رو به علی گفت
_سلام.عه خونهای
علی استکان چاییش رو روی میز گذاشت و ایستاد
_سلام. بیا تو دارم میرم
جلو اومد
_راضی باش پشت سرت حرف زدم
زهره گفت
_داداش بزرگه هرچی دلش بخواد میتونه پشت سر من حرف بزنه. حلال حلال
به خونهی رضا اشاره کرد و خندید
_من با اونا مشکل دارم
در رو بستم
_تو رو خدا، زهره ول کن الان میشنون دلخور میشن
علی سمت اتاق خواب رفت و با زهره روی مبل نشستیم.
_از یه طرف به مهشیدم حق میدمها.بیچاره با قوم شوهر یکجا افتاده.
_ما چیکارش داریم؟!
با خنده گفت
_همین که هستید براش کافیه
ایستادم و ظرف میوه رو از یخچال بیرون آوردم و روی میز گذاشتم روبروش نشستم
_خب برو یادش بده. توچیکار کردی از خونهی مادرشوهرت بلند شدید
تن صداش رو پایین اورد
_یکم هوای میلاد رو داشته باش. علی گوشش رو کنده شنیدم به مامان گفت انتقام میگیرم
درمونده نگاهش کردم که علی بیرون اومد
_من میرم خرید
_برو عزیزم. خدا به همراهت
لبخندی زد و بیرون رفت
_زهره میلاد میگه انتقام، من میترسم
_یکم بهش محبت کنی یادش میره.
مادر شوهر من اوایل خیلی دخالت میکرد.مسعودم حرف نمیزد. یه بار که نبود بهش گفتم من از دست کارهای شما آخر سر یه روز میرم پیش مادرم گله میکنم...
صدای رضا باعث شد تا هر دو به در نگاه کنیم
_رویا، زهره اینجاست؟!
فوری روسریم رو سرم کردم
_آره.بیا تو
در رو هول داد و داخل اومد لبخندی زد
_خوش اومدی.
روبروی زهره نشست و سیبی از ظرف میوه برداشت
_ممنون.انقدر دلم برای اون روزهایی که دور هم بودیم تنگشده.
چایی خودم رو جلوش گذاشتم و زهره با خنده گفت
_رضا از شوهرت اجازه گرفتی اومدی نشستی اینجا. بفهمه میاد از گیس هات میکشه میبرت خونه یه کتکم میخوری.
رضا دلخور سیب توی دستش رو سمتش پرت کرد و سیب خورد به گلدون روی میز ناهارخوری، گلدون افتاد و شکست
پارت زاپاس
✍🏻 #هدی_بانو
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💞🍀════╗
@behestiyan
╚════💞🍀═╝
پارتاول
https://eitaa.com/behestiyan/16
🍀
💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
پارت آینده منتهای عشق اینجاست😍
علیداره به رویا تهمت میزنه😳😱
https://eitaa.com/joinchat/4085776858C819a199466
_😭😭😭😭
+چرا گریه میکنی؟
_دیروز مادر شوهرم اومد #خونمون، یخچالو باز کرد، دید که #میوه هارو با پلاستیک گذاشتم تو #یخچال، کلی #مسخرم کرد😭
+اخه کی دیگه از این کارا میکنه #دختر؟🤦♀
_خب من که بلد نیستم😢
+مگه تو کانال هنر خانه داری جویین نیستی؟😒
_نه، چی هست؟
+یه کاناله که ترفند #خونه داری یاد میده، این که چجور وسایل رو #تزئین کنی و خونت #شیک و #باکلاس باشه، تازه کلی کارای هنری هم داره...
_وااقعا؟ وای نمیدونستممم😳
+بیا لینکشو بهت میدم ولی به کسی نگیا🤫خزش میکنن..👇
https://eitaa.com/joinchat/1416102027C206c14c564