eitaa logo
بهشتیان 🌱
32.4هزار دنبال‌کننده
269 عکس
100 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 روبروی آقا نشستیم. مرتضی اینبار فاصله‌ش رو باهام کمتر کرد. و خوشحال گفت _حاجی حل شد _اگر حل شد چرا چشم‌های دخترمون بارونی شد! نفسی تازه کردم و خواستم حرف بزنم که مرتضی گفت _حرف اتمام حجت بود. پام رو جایی گیر داد که نتونم سر سوزنی کج بزارنش. مستقیم بردم پیش خدا حاج آقا خنده‌ی صدا داری کرد و گفت _از زرنگی عروس خانمه و البته نتیجه‌ش آخر عاقبت بخیری برای تو مرتضی هم آهسته خندید.‌ حاج آقا گوشیش رو برداشت و شماره‌ای رو گرفت _خب به سلامتی و مبارکی. عقد حتی بدون ثبت هم شاهد می‌خواد. با اجازتون خُدّام و همسرش با همسرخودم رو گفتم آماده باشم. طوری که مخاطبش شخص پشت خطه گفت _تشریف بیارید حاج خانم تماس رو قطع کرد. _آقا مرتضی درسته به درخواست خودتون و برای راضی کردن بزرگترها ثبت نمی‌شه اما همه چیز باید سرجاش باشه. نگاهش رو به من داد _دخترم مهریه‌ت چقدر باشه؟ سربزیر طوری کا فقط مرتضی بشنوه گفتم _من نمی‌دونم مرتضی سری به تایید تکون داد و گفت _هر چی شما بگید حاج آقا _من مهریه‌ی دختر خودم رو صد و ده تا سکه یه سفر کربلا گذاشتم.‌ همین قبولِ دخترم؟ دارم از خجالت میمیرم. کاش زودتر تموم بشه. _بله خوبه _آقا مرتضی شمام‌ راضی هستی؟ _بله. هر چی شما بگید. سه نفری که منتظرشون بودیم هم خوشحال از راه رسیدن. خانم حاج آقا چادر سفیدی روی سرم انداخت وآقا سید خطبه‌ی عقد رو خوند و در حالی که هنوز نتونستم با حرف‌های مرتضی کنار بیام بله رو دادم.‌ همه خوشحالن و من ناخواسته به خوشحالی اون ها لبخند رو لب هام نشوندم اما هیچ حسی ندارم. آدم تو اجتماع نگشته و خجالتی نیستم اما دلم می‌خواد از تبریک ها و اون جمع دوری کنم و فقط و فقط تقصیر مرتضی‌ست که از قبل آماده‌م نکرده بود. دور شدنم از جمع و جلوی در مسجد ایستادنم باعث شد تا مرتضی هم زودتر خداحافظی کنه و سمتم بیاد. سرم رو پایین انداختم و حرفی بهش نزدم. کفشم رو پوشیدم و سمت در مسجد رفتم. _صبر کن با هم بریم کمی از سرعت قدم‌هام‌ کم کردم. خودش رو بهم رسوند و خوشحال گفت _من خیلی خوشحالم، تو نیستی؟! حرفی نزدم _یه چیزی بگو! ایستادم و تو چشم‌هاش ذل زدم _تو هیچ فکر کردی به بقیه باید چی بگیم؟! بفهمن چه توجیهی داری! _هیچ کس نمی‌فهمه. فهمیدن هم خودم جواب میدم با حرص پرسیدم _این دلیلت رو به منم بگو شاید آروم گرفتم به زور خنده‌ش رو کنترل کرد _یه دلیل محکم دارم‌. خیره تو چشم‌هاش منتظر جواب بودم _میگم عاشقم. یه عاشق بی طاقت پارت زاپاس وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇 الان‌پارت ۷۷۸هستیم😋 https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
4_6026081562896895372.mp3
9.43M
صدای تو یه شعر عاشقانه‌ست مرتضی
وقتی که مجرد بودم خواستگار های زیادی به خاطر زیباییم داشتم گاهی اوقات آدم دلش پیش اونی گیر میکنه که نباید، مثل من که ناخواسته عاشق یکی شدم، اما یه خواستگار داشتم که وضع مالیش از همه بهتر بود به خاطر کچل بودنش و شکم بزرگش ازش بدم میومد چقدر به پدرم التماس کردم منو به این نده بابام گوش نکرد شب عروسی وقتی کنار اصلان شوهرم نشسته بودم که.... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
هدایت شده از  حضرت مادر
🌿🌿 السلام علیک حین تصلی و تقنت ... سلام بر تو هنگاهی که به نماز می ایستی و دست به قنوت میگیری ... سلام بر تو آقایی که دست به دعای عاقبت بخیری ما برمیداری و بر گناهانمان اشک می‌ریزی ... سلام بر تو ای حضرت صبر و مهربانی !
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیر آمدم دیر آمدم در داشت میسوخت... زهرا در آتش بود💔 حیدر داشت میسوخت😭💔 💔
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝 من عقده‌ی دل وا نکردم ... 🎙مداحی زنده یاد حاج سلیم موذن زاده
اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَ الْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَ أَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ.🌸🖤 دل ها شده دوباره پریشان مادرت💔 آقا  بیا به مجلس ما، جان مادرت🤲 روزی فاطمیۀ ما را زیاد کن🌟 دست شماست سفرۀ احسان مادرت🖤 🤲❤️ ‌‌
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 نگاه ازش گرفتم و سمت در رفتم _چرا اتقدر تند راه میری. یه لحظه صبر کن به قصد دعوا ایستادم و تیز نگاهش کردم که موتورش رو نشونم داد _با موتور بریم؟ واقعا توقع داره من الان بشینم پشت موتورش! چپ‌چپ نگاهش کردم که آهسته خندید _خیلی خب بابا. نزن گناه دارم. سمت مسجد سر چرخوند و صداش رو کمی بالا برد _حاجی این موتور من بمونه مسجد تا برگردم؟ آقا سید از دور سری به تایید تکون داد کنارم ایستاد و همقدم شدیم. _تا جلوی در خونه میخوای اینجوری با هم بریم؟! _نه. خونه نمیریم که! اینبار ایستادم و درمونده نگاهش کردم _دیگه کجا باید بریم؟! لبخند اصلا از روی لب‌هاش کنار نمیره _تو ناهار خوردی؟ سرم رو بالا دادم و گفت _منم نخوردم. بریم اول ناهار بخوریم بعد برگردیم خونه کلافه گفتم _چه سرخوشی مرتضی! با خنده گفت _سرخوشم دیگه. با عیالم میخوام برم از شدت حرص خنده‌م گرفت اما جلوی خودم رو گرفتم. خواستم بگم نمیام اما صدایی از درونم بهم نهیب زد. با موسوی که محرم نبودی همه جا می‌رفتی و با مرتضی که محرم شدی داری ناز می‌کنی. شرمنده از رفتارم با موسوی سربزیر شدم. _باشه بریم سمت خیابون رفتیم _کاش گفته بودی سوار موتور نمی‌شی ماشین رو از مهرداد می‌گرفتم. _با ماشین عبوری بریم جلوی ایستگاه تاکسی ایستادیم آهسته گفت _غزال تو که‌گفتی از موتور بدت نمیاد! فکر کرده کسر شانم شده پشت موتورش بشینم. نیم‌نگاهی بهش انداختم _بدم‌نمیاد ولی اذیت می‌شم پشت بشینم انگار متوجه منظورم شد چون دیگه سوال نپرسید. تاکسی اومد؛ در رو باز کرد و نشستم خودم رو سمت شیشه کشیدم و خواستم بگم عقب رو سه نفر حساب کنه که بلافاصله نفر سوم سوار شد و دررو بست. مرتضی انقدر بهم نزدیک‌شده که دونه‌های عرق رو روی پیشونیم احساس می‌کنم. کاش قبل از هر کاری کیفم رو کنارم می‌ذاشتم. نگاهم رو از شیشه به بیرون دادم تا حداقل نبینمش و از خجالتم کم بشه. صدای آهسته‌ش کنار گوشم باعث شد تا نفسم به شماره بیفته _غزال کاش دربست می‌گرفتم، نه؟ سرم رو سمتش چرخوندم و درمونده با سر تایید کردم _ببخشید انقدر خوشحال بودم که حواسم نبود. _عیب نداره. اینجایی که می‌خوایم بریم خیلی دوره؟ با لبخند نگاهش رو توی صورتم چرخوند و سرش رو بالا داد _نه. زود می‌رسیم از نگاهش، از لبخند روی لبش که برداشته نمی‌شه و از لحنش انقدر حرصم می‌گیره که فقط خدا می‌دونه. چرا با موسوی حرصت نمی‌گرفت! مگه با حلال خدا مشکل داری؟ نفس سنگینی کشیدم و سرم رو پایین انداختم مرتضی کرایه رو سمت راننده گرفت _سر چهارراه نگهدار راننده کرایه رو گرفت و کمی جلوتر ایستاد. پیاده شدیم و سمتی رو نشونم داد _اونجاست. یکم باید پیاده بریم. چند قدمی رفتیم _غزال شرمنده‌م به خدا انقدر که ذوق زده بودم حواسم نبود دربست بگیرم _عیب نداره. جلوی در رستورانی ایستاد _زیر زمینِ. باید بریم پایین نگاهی به سر در رستوران انداختم. _قبلا اینجا اومدی؟ سرش رو بالا داد _نه ولی مهرداد خیلی تعریفش می‌کنه. بالا برای مجرد هاست پایین لژ خانوادگیه خانوادگی رو جوری گفت که دلم‌نمی‌خواد نگاهش کنم. نه من انقدر خجالتی بودم نه مرتضی توی کلام انقدر راحت. کنار اومدن با این مدل رفتارش چقدر برام سخته پارت زاپاس وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇 الان‌پارت ۷۸۲هستیم😋 https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
سلام برای کمک به لبنان حکم جهاد دادند و ما باید با تمام توان این امر رو اجرا کنیم این روزها هوا سرد است و هر روز هم دارد سرد تر میشوم و ما بنا دریم تا با کمک شما لباس گرم برای آوارگانی که به دلیل بمباران اسقاطیل خانه و زندگی خودشون رو از دست دادند لباس گرم تهیه کنیم. با یه تولیدی صحبت کردیم وازش خواستیم پالتو گرم برای بانوان لبنانی بدوزد و ایشون فرمودند هر یک پالتو مبلغ ۷۰۰ هزار تومان هزینه دارد که بنده هیچ دستمزدی بابت دوخت این لباسها نمیخوام فقط پول پارچه و خرج کار رو پرداخت کنید. لذا از شما درخواست دارم که در حد توانتون برای تهیه این لباسها حتی شده با پنج هزار تومان کمک کنید🙏 بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇 5892107046739416 گروه جهادی شهدای دانش آموزی فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینک‌قرار گاه گروه جهادی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافه‌تر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
بهشتیان 🌱
سلام #حضرت‌امام‌خامنه‌ای‌عزیز برای کمک به لبنان حکم جهاد دادند و ما باید با تمام توان این امر رو اجر
عزیزان میدونم که همتون به لبنان کمک کردید. منم کمک کردم ولی حالا شده با یه مبلغ کم دست ما رو بگیرید که بتونیم با تهیه لباس گرم اونم با قیمت تولیدی برای جنگ زدهای لبنان ارسال کنیم🙏
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 _الو... مهشید چرا نمیای پایین؟ _هان! سکوت رضا باعث شد تا از بالا رفتن پله‌ها برای لحظه‌ای دست بردارم. _واقعا رفتی! طوری که خیلی بهش برخورده گفت _اصلا نیا آهی کشیدم و پله‌ها رو بالا رفتم. اگر زبونم لال این اتفاق برای علی میفتاد من می مردم و زنده می‌شدم وارد خونه شدم. سوپ رو توی کاسه‌ی بزرگی ریختم. در خونه باز شد و علی داخل اومد. _چه بویی راه انداختی! _زیاد درست کردم.‌ _ناهار سوپ داریم! کوتاه خندیدم _نه املت داریم کاسه رو توی سینی گذاشتم. جلو اومد و ازم گرفت و خندید _ناهارت املت باشه من می‌دونم با تو _ناشکری نکن! بعضی ها همینم ندارن بخورن _نه جدی ناهار چی داریم؟ نازی به نگاهم دادم _شاید مهمون تو ایم؟ _بی خیال همین سوپ رو می‌خوریم. صدا دار خندیدم.‌ _زنگ بزن غذا بیارن _حالا ما حاجی شدیم ولی نه از نوع پولدارش _ماکارانی گذاشتم برات. فعلا سوپ رو ببریم برای رضا طوری که دلش برای رضا سوخته گفت _گفتی بهش مهشید نیست؟ سرم رو بالا دادم _من نگفتم. ولی زنگ زد بهش نفس سنگینی کشید و متاسف سرش رو تکون داد.‌ از. خونه بیرون رفتیم.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 سوپ رو روی میز گذاشت. از آشپزخونه چند تا بشقاب خورشت خوری و قاشق برداشتم و کنار رضا نشستم. خاله گفت _میلاد جان می‌ری شیر بخری؟ _نه. علی رو به خاله گفت _میری نه! نگاهش رو به میلاد داد و دستوری گفت _پاشو برو شیر بگیر میلاد نگاهی به خاله انداخت و برخلاف میلش ایستاد و بیرون رفت. خاله به آشپزخونه رفت و علی بدنبالش به پای گچ گرفته‌ی رضا نگاه کردم _یه چیزی بگم قول می‌دی ناراحت نشی! _من از دست مهشید داغونم.‌با این حالم ولم کرد رفت مهمونی دور همی مادرش! _نه مهشید رو نمی‌خوام بگم.‌ سوالی نگاهم کرد _تو یه هفته سه بار میلاد رو کتک زدی. میلاد بچه یتیمِ. آهش رو خدا می‌شنوه طلبکار گفت _اون یتیم بعد من پدر دارم _خجالت بکش رضا! خودتم می‌دونی منظورم چیه _چطور شوهر تو راه و بیراه دعواش می‌کنه آه نمی‌گیرش؟ _علی فرق داره! علی از اول حکم پدر رو برای میلاد داشت. _اگر شکستگی پای من، از آه میلاده، عیب نداره بزار از یه جای دیگه هم بشکنه. عوضش دلم خنک شد. بچه‌ی بی تربیت حرف زدن با رضا عصبیم کرد. ایستادم _سوپت رو بخور من برم چایی بزارم پارت زاپاس        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀