eitaa logo
بیت‌ الغزل
1.2هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
15 ویدیو
33 فایل
🌺عکس‌ها و اشــــعار زیبا🌺 جهت دریافت عکس‌ها به صورت خام و با کیفیت اصلی پیام دهید🍁 👇👇👇 @SlmnFarsi
مشاهده در ایتا
دانلود
پوشید سرباز کوچک، قنداقه یعنی کفن را پیمود یاس سپیدی، راه شقایق شدن را نالید یعنی مرا هم در کاروانت نصیبی‌ست یعنی که در پیشگاهت آورده‌ام جان و تن را... قدری بنوشان مرا از، اشک غریبانهٔ خویش تا حس کنم در نگاهت، لب‌تشنه پرپر زدن را تا چند اینجا بمانم، وقتی در این ظهر غربت می‌بینی افتاده بر خاک، یاران گلگون‌کفن را یک سینه داری پر از داغ، دست تو بگذارد ای کاش بر شانهٔ کوچک من، این داغ قامت‌شکن را ناگاه در دست مولا، یک چشمه جوشید از خون بوسید تیری گلویِ آن شاخهٔ نسترن را گهواره خالی خدایا، تنها دلی ماند و داغی داغی که از من گرفته‌ست، پروای دل‌سوختن را @beytolghazal
به روی دست پدر غنچه‌ی تو پرپر شد و جمع شد کف دستش گلاب بعد از تو @beytolghazal
تنها اگر ماندم ندارم غم علی دارم حتی اگر باشد سپاهم کم، علی دارم شکر خدا که قلب اهل خیمه آرام است وقتی که هم عباس دارم هم علی دارم شکر خدا که پرچمم در دست عباس است از دست او افتاد اگر پرچم، علی دارم آری عصای دست دارم، قامتم روزی از داغ عباسم اگر شد خم علی دارم با خویش می‌گفتم اگر روزی نباشم هم زن‌ها نمی‌مانند بی‌محرم، علی دارم دور و برم کم‌کم شد از اصحاب هم خالی اما دلم خوش بود می‌گفتم علی دارم می‌خواستم عالم پر از نام علی باشد حالا به روی خاک یک عالم علی دارم @beytolghazal
اگر چه پهلوی تو یاد مادرم انداخت شکسته کوفه سرت را چنان علی، اکبر @beytolghazal
رویش را قرص ماه باید بکشد چشمانش را سیاه باید بکشد نوبت به لبان خشک عباس رسید نقاش چقدر آه باید بکشد @beytolghazal
رود را تا به ابد تشنه‌ی مهتاب گذاشت داغ لب‌های خودش را به دل آب گذاشت @beytolghazal
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را نرفتی تا به پُشتِ ابرِ سنگ و خنجر و پیکان به روی دامنت ای ماه بنشان اختر خود را فروشد ناز اگر طفلی خریدارش پدر باشد بزرگی کن، ببوس این دختر کوچک‌تر خود را لبم از تشنگی خشک است و جوهر در صدایم نیست برو در نهر علقم، کن خبر آب‌آور خود را ز دورادور، می‌دیدم گلویت عمه می‌بوسید مگر آماده کردی بهر خنجر، حنجر خود را؟ به همراه مسافر آب می‌پاشند، ‌من ناچار به دنبال تو ریزم اشک چشمان تر خود را کنار گاهواره رفتم و دیدم که اصغر نیست چرا با خود نیاوردی، چه کردی اصغر خود را؟ @beytolghazal
هزار بار شنیدیم، ذوالجناح تو آمد ولی چه می‌شود این‌بار، بی‌سوار نیاید @beytolghazal
شرمی‌ست در نگاه من اما هراس نه کم‌صحبتم میان شما، کم حواس نه! چیزی شنیده‌ام که مهم نیست رفتنت درخواست می‌کنم نروی، التماس نه! از بی‌ستارگی‌ست دلم آسمانی است من عابری فلک زده‌ام، آس و پاس نه من می‌روم، تو باز می‌آیی، مسیر ما با هم موازی است ولیکن مماس نه پیچیده روزگار تو از دور واضح است از عشق خسته می‌شوی اما خلاص نه...! @beytolghazal
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست @beytolghazal
دست به دست مدعی شانه‌به‌شانه می‌روی آه! که با رقیب من جانب خانه می‌روی بی‌خبر از کنار من، ای نفس سپیده‌دم گرم‌تر از شرارهٔ آه شبانه می‌روی من به زبان اشک خود می‌دهمت سلام و تو بر سر آتش دلم همچو زبانه می‌روی در نگه نیاز من موج امیدها تویی وه که چه مست و بی‌خبر سوی کرانه می‌روی گردش جام چشم تو هیچ به کام ما نشد تا به مراد مدعی همچو زمانه می‌روی حال که داستان من بهر تو شد فسانه‌ای باز بگو به خواب خوش با چه فسانه می‌روی؟ @beytolghazal
و جهان داغ تو را تازه نگه‌داشته است نه! نگه‌داشته داغ تو جهان را تازه @beytolghazal
دنبال دل کمند نگاه کسی مباد این برق در کمین گیاه کسی مباد از انتظار، دیدهٔ یعقوب شد سفید هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد از توبهٔ شکسته، زمین گیر خجلتم این شیشهٔ شکسته به راه کسی مباد یا رب که هیچ دیده ز پرواز بی محل منت‌پذیر از پر کاه کسی مباد لرزد دلم ز قامت خم همچو برگ بید دیوار پی‌گسسته پناه کسی مباد در حیرتم که توبه کنم از کدام جرم بیش از شمار، جرم و گناه کسی مباد صائب دلم سیاه شد از کثرت گناه این ابر تیره پردهٔ ماه کسی مباد @beytolghazal
زهرِ دوری باعث شيرينیِ ديدارهاست آب را گرمای تابستان، گوارا می‌كند! @beytolghazal
مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست هفت قرن است درین مصر فراوانی نیست به زلیخا بنویسید نیاید بازار این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست حال این ماهی افتاده به این برکه‌ی خشک حال حبسیه‌نویسی‌ست که زندانی نیست چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش بشنوید از من بی‌چشم که کرمانی نیست با لبی تشنه و بی‌بسمل و چاقویی کُند ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست عشق رازی‌ست به اندازه‌ی آغوش خدا عشق آن گونه که می‌دانم و می‌دانی نیست @beytolghazal
آه از این غربت نزدیک و از آن حسرت دور عشق در سینه‌ی من هست و در آغوشم نیست @beytolghazal
به یک پلک تو می‌بخشم تمام روز و شب‌ها را که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم فضا را یک‌ نفس پُر کن به هم نگذار لب‌ها را به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم! تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را دلیلِ دل‌خوشی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم! چرا باید چنین باشد؟ نمی‌فهمم سبب‌ها را بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم که دارم یاد می‌گیرم زبان باادب‌ها را غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقب‌ها را   @beytolghazal
هدر شد مستی‌ام در یادِ دیروز و غمِ فردا بنوش از باده‌ی اکنون؛ خوشا اکنون! خوشا اکنون! @beytolghazal
شکسته جلوه گلبرگ از بر و دوشت دمیده پرتو مهتاب از بناگوشت مگر به دامن گل سر نهاده ای شب دوش؟ که آید از نفس غنچه بوی آغوشت میان آنهمه ساغر که بوسه می افشاند بر آتشین لب جان پرور قدح نوشت شراب بوسه من رنگ و بوی دیگر داشت مباد گرمی آن بوسه ها فراموشت ترا چو نکهت گل تاب آرمیدن نیست نسیم غیر ندانم چه گفت در گوشت؟ رهی اگر چه لب از گفتگو فروبستی هزار شکوه سراید نگاه خاموشت @beytolghazal
عالم مريد اوست كه پير مراد بود زين الموحدين شد و زين العباد بود @beytolghazal
رنج از کسی بریم که دردش دوای ماست زخم از کسی خوریم که رنجش شفای ماست جائی سرای توست که جای سرای نیست وانگه در سرای تو خلوتسرای ماست گر ما خطا کنیم عطای تو بی‌حد است نومیدی از عطای تو حد خطای ماست روزی گدای کوی خودم خوان که بنده را این سلطنت بس است که گوئی گدای ماست حاجت به‌ خونبها نبوَد چون تو می‌کشی مقتولِ خنجر تو شدن خونبهای ماست ما را بدست خویش بکش کان نوازش است دشنام اگر ز لفظ تو باشد دعای ماست گر می‌کشی رهینم وگر می‌کشی رهی هر ناسزا که آن ز تو آید سزای ماست زهر ار چنانکه دوست دهد نوشدارو است درد ار چنانکه‌ یار فرستد دوای ماست گفتم: که ره برد به سرا پرده‌ی تو؟ گفت: خواجو که محرم حرم کبریای ماست @beytolghazal
اگر فصل فراق از دفتر ایام گم میشد، چه کم میشد!؟ چه خوش بود این ورق را پاره زین تقویم می‌کردند @beytolghazal
نخفته‌ایم که شب بگذرد سحر بزند که آفتاب چو ققنوس بال و پر بزند نخفته‌ایم که تا صبح شاعرانهٔ ما ز ره رسیده و همراه عشق در بزند نسیم، بوی تو را می‌برد به همره خود که با غرور به گل‌های باغ سر بزند شب از تب تو و من سوخت وصل‌مان آبی مگر بر آتش تن‌های شعله‌ور بزند تمام روز که دور از توام چه خواهم کرد؟ هوای بستر و بالینم ار به سر بزند چو در کنار منی کفر نعمت است ای دوست دو دیده‌ام مژه بر هم دمی اگر بزند غزل برای لبت عاشقانه‌تر گفتم که بوسه بر دهنم عاشقانه‌تر بزند @beytolghazal
بیچاره‌ی دچار تو را چاره جز تو چیست؟ چون مرگ، ناگزیری و تدبیر تو محال @beytolghazal
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت کربلا از من عموی مهربانم را گرفت وقت دلتنگی همیشه او کنارم می‌نشست بی‌وفا دنیا انیس و همزبانم را گرفت... روز عاشورا چه روزی بود؟ حیرانم هنوز جانِ کوچک تا بزرگ خاندانم را گرفت خرمنِ جسمی نحیف و آتشِ داغی بزرگ درد رد شد از تنم، روح و روانم را گرفت تار شد تصویر عمه، از سفر بابا رسید! «آن مَلک» آهی کشید و بعد جانم را گرفت @beytolghazal