هدایت شده از گاه گدار
تو اگر مبعوث نمیشدی ما داشتیم گوشهای از دنیا زباله میخوردیم، توی لیوانهای بلورمان شیرابههای گندیده بود و تنمان را چرکترین پارچههای خشن پوشانده بودند.
تو اگر مبعوث نمیشدی ما داشتیم کثافتهایی در ذهنمان را بالا و پایین میکردیم و چرکهای متعفن جاهلی را روی زبان و قلممان بالا میآوردیم.
تو اگر مبعوث نمیشدی ما داشتیم همدیگر را میدریدیم، پارههای تن همدیگر را غنیمت میگرفتیم و با جنایتهایمان سلفی میگرفتیم.
تو اگر مبعوث نمیشدی ما و ناباورها به تو، عقبافتادههایی بودیم که در رشد نیافتگی متراکممان داشتیم با هم بر سر چیزهایی مهمل بحث میکردیم.
تو اگر مبعوث نمیشدی شاید زمین میایستاد، خورشید میایستاد، ستارهها و کرات آسمان میایستادند، به ما شبیه انسانهای روی زمین نگاه میکردند و بعد در لحظهای، میفهمیدند ما هیچ ارزشی نداریم که برایمان حرکت کنند، میایستادند، تکان نمیخوردند و حرکت بیمعنا میشد و زمان میایستاد و ما گمشدههایی میشدیم در بیزمانی، در جهانی که انگیزهای برای حرکت ندارد.
تو اگر مبعوث نمیشدی، راستی تو چرا مبعوث شدی؟
من گاهی یادم میرود نسبتم با تو را و باری که بر دوش کشیدی را و فراموش میکنم سوغاتی که برای من از دست خدا آوردی را.
یک بار دیگر میشود بیایی، آرام، در گوشم بگویی تو چرا مبعوث شدی؟
آن همه رنج که تو بعد از بعثت بردی و آن همه دشمنی که به جان خریدی و آن موها که زیر بار آیههای سوره هود سفید کردی و آن انبوه نگرانی که برای امتت تا قیامت داشتی را چرا تحمل کردی؟ تو چرا مبعوث شدی؟
آقای پیامبر! ما ارزشش را داشتیم / داریم؟
الله اکبر
چون تمام این روزا، این کلمات، این اسم ها و یادها اشک به چشمم مینشونه.
الله اکبر.
#بعد_از_چند_ساعت_اینترنت_نداشتن
#مبارکمون_باشی
#بمونی_برامون_جمهوری_اسلامی_ایران
هدایت شده از [ هُرنو ]
بسمالله
#رزق چهارم
امام مهدی(عج) : لِیعمَل کلُّ امْرِءٍ علَی ما یقَرَّبُ مِن مَحَبَّتِنا .
هر یک از شما باید کاری کند که با آن به محبّت ما نزدیک شود.
خانوادهای آبرومند با دختری ۷ساله و پسری ۱۲ساله، جهت بازسازی منزلشان، نیازمند وام قرضالحسنهای به ارزش ۱۰میلیون تومان هستند.
این خانواده ساکن شهرستان آبدانان استان ایلام هستند.
✅ شماره کارت:
۵۸۹۲۱۰۱۵۰۳۴۲۱۸۱۶به نام مصطفی جواهری (جهت کپی کردن شماره کارت، روی آن کلیک کنید؛ کارت برای خیریه است و پس از واریز نیازی به اطلاعدادن نمیباشد.) لازم به ذکر است که پس از تسویهٔ وام توسط پدر خانواده، مبلغِ جمعآوری شده را به امر خیر یا وام قرضالحسنهٔ دیگری اختصاص میدهیم. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
#انسان
استاد فرمودند این تعریف دقیق از انسان همیشه باید جلوی چشم باشد.
هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
کاغذی میدیدم که موسسه ژئوفیزیک، طی بررسی و مطالعه دقیق، تاریخ شمسی واقعه غدیر را مطابق ۲۸ اسفند ماه سال ۱٠ هجریشمسی تعیین کرده. تاریخ نوشته که واقعه غدیر سه روز طول کشیده. یعنی ۲۸ اسفند تا ۱ فروردین. میبینی؟ نوروز بوده. محمد که دست علی را بالا برده، غنچهها لبخند زدهاند. فاطمه هم. گل از گل جهان شکفته. آنوقت که همه با آغوش باز ولایت علی را به هم تبریک میگفتند، اینسوی جغرافیا ایرانیها هم یکدیگر را به آغوش میکشیدند. به بهانه نوروز.این را موسسه ژئوفیزیک نگفته ولی روایت گفته؛ که آن روز که کشتی نوح پس از طوفان بزرگ بر ساحل آرامش پهلو گرفت، مصادف با نوروز بوده. آن روز که آتش بر ابراهیم گلستان شد، آن روز که در غار، جبرئیل بر محمد نازل شد، ایرانیها لباسهای نو به تن کرده بودند و منتظر تحویل سال بودند. و آن روز که علی در نهروان کمر خوارج را شکست و پیروز شد، سلمان آمد و این پیروزی را تبریک گفت، نوروز را هم!
روایت میگوید خدا مهمترین حرکتهای تاریخیاش را در نوروز زده. نوروز، سالگرد زیباترین روزهای خداست. خدا نوروز را دوست دارد. اصلا بخاطر همین است که نوروز را جشن میگیریم. مثل امامصادق که همیشه در نوروز لباسهای نو و زیبای یمنی میپوشیده و اصحاب را فالوده میهمان میکرده. سالگرد غدیر بوده خب!
حالا خدا آخرین کارت بازیاش را،فوت آخر کوزهگریاش را، گل دقیقه نودش را، آخرین تعویضطلایی اش را، نگهداشته که در نوروز رو کند و بزرگترین و پیروزمندانهترین روز تاریخیاش را دوباره در نوروز رقم بزند. ظهور را. ما هزاران سال است که در نوروز تمرین میکنیم جشن ظهور منجی را. هزاران بار تمرین برای یک نوروز طلایی که روز ظهور اوست. که فرمود: «نوروز که میآید ما اهلبیت در آنروز توقع ظهور داریم، چرا که نوروز از ایام ماست که ایرانیان آن را زنده نگه داشتند و شما عربها اهمیتش ندادید.»
حالا ما عجمها تمام شهر را آذین بستهایم،
خانههامان را نو نوار کردهایم،
لباسهای نو و تمیز پوشیدهایم،
و زیر لب تکرار میکنیم که
«حال ما را به بهترین حال تغییر ده»
وقت تحویل حال ما نشده...؟
«مهدی مولایی»
هدایت شده از حرفیخته
....
یا قاهرَ العدوّ
یا والیَ الوَلی
یا مظهرَ العجائب
یا مرتضی علی
....
هدایت شده از حرفیخته
...
مثلا از لابهلای همین هیاهوها
کسی صدا بلند کند:
"الا یا اهل العالم
انا الصمصام المنتقم"
...
نون و القلم.
"تو را به کجا میبرند!؟" جملهایست که خیلی شنیدهام. از کودکی تا همین الآن اولین جمله در پاسخ یک قاشق نشُسته در خانوادهام همین پرسش ساده است: "تو را به کجا میبرند!؟"
من هم تربیت شدهام که قبل از دخالت در هر کار و بحثی این سوال را از خودم بپرسم. برای نوشتن این پست هم چندبار از خودم این سوال را پرسیدم. میان اسامی اساتیدم و دعوتهایشان از بزرگترهایم واقعا من را به کجا میبرند!؟ جای من که در این سفر نیست. یکگوشهای باید بنشینم، آستانه تحمل درررررررد را رد کنم و بعد دوباره شروع کنم به تیرپرتاب کردن سمت هدفی دیگر.
اما،
به قول کسی همیشه بعد از همه نقطهها یک اما هست،
اما آقای جواهری در #ماراتن_کتاب_مبنا وقتی داشتند چالششان را شرح میدادند قانعم کردند که خودم را آن تهمهها به زور جا کنم و خودم را قاطی بزرگان. اینکه چند نفر پستم را ببینند میتواند انگیزه خوبی برای ادامه باشد.
آستانه تحمل دردم را سخت انتخاب کردم. ۷۲ کتاب برای امسال. راستش را بخواهید میخواهم خیلی درد بکشم. باید بیشتر بدوم.
همه شما هم به این چالش دعوتید.
پ.ن: معرفی کتابها احتمالا اکثرا در استوریهای اینستا اتفاق بیفتد. با همین آیدی دارمیه آنجا هم هستم. (تصمیم قطعی نیست چون میخواهم یک چالش روزانه نویسی برای خودم اینجا برپا کنم. از شلوغی کانال باید پرهیز کرد.)
#چند_از_چند
#مبنا #مبنایی_که_دوستش_دارم
#۷۲_برای_تو
هدایت شده از [ هُرنو ]
#چند_از_چند چیست و چرا؟.mp3
31.19M
چگونه در یک سال صد کتاب بخوانیم؟
یا
#چند_از_چند چیست و چرا؟
✅ اگر جزو یکی از سه دستهٔ زیر هستید، احتمالا شنیدن این صوت برایتان مفید باشد. در غیر این صورت پیشنهاد میکنم رهایش کنید. :)
۱. کسانی که #علاقمند به کتابخوان شدن هستند.
۲. کتابخوانها
۳. همراهان #چند_از_چند یا همان #یاران_چندان
🎧 اگر این ۳۵دقیقه را شنیدید و احساس کردید ممکن است شنیدنش برای افراد دیگری هم مفید باشد، برایشان بفرستید.
ارادتمند؛ مصطفا جواهری
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از [ هُرنو ]
نمایشنامهخوانیِ #چند_مسافر
❤️ در دههٔ کرامت، همراه پنج سرنشین یک تاکسی خواهیم بود...
نویسنده:
استاد #محمد_رحمانیان
نقشخوانان:
#محمد_اسدی
#پرستو_مقدمی
#امیررضا_باقریان
#نفیسه_شیرینبیگی
#سیدمرتضی_امیری
بریز روی شانهام
کمی ستاره از سرت،
کمی پرنده از دلت...
مگر به یُمن این ضریح
شفا بگیرد این مریض
دوباره در مقابلت...
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از [ هُرنو ]
مسافر یکم.mp3
50.77M
🎭 نمایشنامه خوانی #چند_مسافر
🎧 اپیزود اول
مسافر یکُم: راننده
نقشخوان: #محمد_اسدی
{ولی بذار ما هم به قصهٔ خودمون دلخوش باشیم...}
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
من خیلی خستهام عزیزم. خیلی خسته.
میخواستم بنویسم چرا، یادم آمد ممکن است نامه را کسان دیگری هم بخوانند.
فقط یادت باشد که خستهام. به اندازه یک عمر کارِ نکرده که حجمشان به روح چنگ میاندازد و ذهن را در مشت میفشارد.
خستهام عزیزم! خیلی خسته.
عزیزم.
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خم می سلامت شکند اگر سبویی
هدایت شده از حرفیخته
پدران ما، برسرزنان، رجایی را تشییع کردند.
بعد اشکهای داغشان را پاک کردند و برگشتند پشت میزشان/
سر زمینشان/
روی اسکلههاشان/
کنار گچ و تخته کلاسشان/
سر ساختمان نیمهکارهشان/
توی کارگاه و کارخانه و اداره و معدن و مغازه و مزرعه و...
حالا نوبت ماست.
اشکهایمان را که ریختیم، دستهای خیس و گرممان را مشت میکنیم و برمیگردیم پای کاغذ و قلممان.
چون ما برای خداییم و به او بازمیگردیم.
#این_راه_راه_امیده
https://eitaa.com/harfikhteh
هدایت شده از گاه گدار
امام عکسی دارد در دیدار با شواردنادزه، نماینده شوروی، این عکس، تاریخیترین عکس امام است به نظر من. این خود انقلاب اسلامی است که چهره پیدا کرده و توی یک قاب جا گرفته.
امام خمینی در لیگی بالاتر از ادبیات امروز دنیا بازی میکرد.
این عکس هنوز هم که هنوز است برای تقریبا همه مقامهای سیاسی همه کشورهای دنیا قفل است.
بالاترین مقام سیاسی کشور، نشسته توی اتاق شخصیاش، لباس غیر رسمی تن کرده، پایش را روی چهارپایهای دراز کرده، لم داده به دسته مبل راحتیاش و روبهروی او، نماینده پهناورترین کشور آن زمان، یکی از دو قدرت بزرگ جهان، با لباسی رسمی، بدون کفش، روی یک صندلی ساده و دمدستی نشسته و دارد حرف میزند.
اگر فیلم این دیدار را دیده باشید، میدانید شواردنادزه هنوز همه حرفهایش تمام نشده که امام بلند میشود، حتی صبر نمیکند گفتگو سرانجام بگیرد، انگار با همه زبان بدن میگوید شما برای بازی در زمین خاکی دارید برنامه میریزید، من دارم از لیگ برتر حرف میزنم، خاک بر سرتان که هنوز بچهاید. امام بلند میشود و پشت میکند و دستش را به کمر میزند و میرود. وسط یک جلسه رسمی در برابر قویترین مردان عالم، امام همه جلسه را به هیچ هم حساب نمیکند و خداحافظی هم حتی نمیکند و میرود.
انقلاب اسلامی برای من این است. این قدر محکم، این قدر قوی، این قدر متکی به خدا.
شواردتانزه اول حرفهایش میگوید «این وضعیت تبادل پیامهای بین رهبران کشورهای ما یک پدیده منحصر به فرد است.» امام با صدایی بیحوصله میگوید: «انشاءالله موفق باشند.» یعنی خوشحالی هم اگر باشد در این تبادل ویامها برای شماست که دارید با ما حرف میزنید، ما حس خاصی به این نامهبازیها نداریم.
پیام گورباچف که تمام میشود، امام چند جمله حرف میزند، لطفا امروز دوباره فیلم را توی اینترنت پیدا کنید و ببینید، توی این چند جمله مدام یک لبخند روی لب امام است.
لبخندی شبیه لبخند یک پدربزرگ وقتی حرفهای بچگانه یکی از نوههایش را میشنود. امام به کوچکی دنیای ابرقدرتها لبخند میزند، وارد بازیشان نمیشود و میگوید «میخواستم جلو شما یک فضای بزرگتر باز کنم.»
مرگ برای همچین آدمی حتما، «مرخص شدن از خدمت» مردم است و رفتن به سوی «جایگاه ابدی» اما برای انسان معاصر، خلا مردی است که قاعدههای خاکبازی چند هزارساله انسان درمانده در زمین را برهم زد و نگاه آدمها را از زمین به سمت آسمان برد.
.
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh
چند روز شده که ندیدیاش. دلت تنگ شده. بیقرار حال دلش هم هستی. زیر لب ذکر میگویی؛ چندتا صلوات میفرستی برایش. صدایش را چند بار شنیدهای و کلماتی که برایت نوشته هم خواندهای. دلت اما قبول نمیکند. چشمهای عمیقش را میخواهی. سرت را آنقدر که درد اجازه بدهد به راست میچرخانی تا حداقل آسمان را نگاه کنی. انقدر بالش دورت گذاشتهاند که پنجره را هم خوب نمیبینی. سرت را برمیگردانی به چپ. نگاهت با نگاهش گره میخورد. دیدار انقدر ناگهانی ست که تابش را نداری. چشمهایت را میبندی. لبخندت را قورت میدهی. درد امانت را میبرد. باز به دیوار سفید خالی از قاب رو به رویت خیره میشوی. زبانت ناخوداگاه روی جای خالی دندانهای شکسته کشیده میشود، که در اتاق را باز میکنند. محافظها همراه پرستار وارد میشوند. لبخند میزنی و قبل از آنها سلام میکنی. پرستار همه چیز را بررسی میکند. حالت را میپرسد. درد داری اما خوبی. برای بار چندم در ذهنت تکرار میکنی سر خم می سلامت شکند اگر سبویی. پرستار خدا را شکر میکند. میپرسد اگر چیزی نیاز داری بگویی. باز لبخند میزنی. "تخت رو میشه جا به جا کرد؟" پرستار تعجب میکند. میپرسد اگر چیزی اذیتت کرده بگویی. دلت در سینه تکان میخورد. دلتنگی در رگهایت پخش شده؛ عشق هم با شور میآید. شمرده و آرام، با صدایی که هنوز برای خودت هم آشنا نیست میگویی: "دلم برای امام تنگ شده. عکسشون روی اون یکی دیواره، میخوام ببینمشون." پرستار و محافظها به شرم عاشقوارانه نگاهت لبخند میزنند. در این عشق، خیلی خوب درکت میکنند. بالشهای اطرافت بیشتر میشوند که بدنت تکان نخورد. عصبهای دست راست، از شدت احساساتت، فعال شدهاند. دردت بیشتر شده. چشمهایت را میبندی. ذکر میگویی و آرام میمانی. تخت که به دیوار میچسبد هنوز چشمهایت را باز نکردهای. باز هم برایش صلوات میفرستی. چشمهایت را باز میکنی. نگاهت به نگاهش میافتد. قلبت میلرزد. لبخند میزنی. باز به نگاه عمیقش خیره میشوی. چشمهایی که هزار خاطره و داغ تجربه کرده. دوباره اخبار را بهخاطر میآوری. عزیزدلت داغ دیده. یادت میافتد به اشکهایش برای مطهری. حتما برای بهشتی هم همانطور دلش سوخته و استوار مانده. میدانی همانطور که برای تکتک شهدای این دفاع مقدس دلش زخمی جدید برداشته، لاحول ولا گفته و ادامه داده. هنوز نمیدانی چند وقت بعد عزیزت دوباره برای رجائی و باهنر داغدار میشود. نمیدانی چشمهایش را بارها در سوگ خواهی دید. باز برایش صلوات میفرستی. نگاه به چشمهایش میکنی و آیهالکرسی هم میخوانی. لبخند میزنی. سر خم می سلامت شکند اگر سبویی ...
حالا عزیزم! چقدر شبیه عشقت شدهای. چقدر داغهایت دارد شبیه امام میشود آقا جان! سرباز و شاگرد و رفیق و برادر از دست دادهای. رئیس جمهور و وزیر از دست دادهای. بر پیکر امام جمعه و استاندار نماز خواندهای.
چقدر برای ما امام ندیدهها شبیه امام شدهای عزیز دلم.
پ.ن: سر خم می سلامت، شکند اگر سبویی.
متن را خیلی قبلتر از دلم سوخت نوشته بودم. ۲ خرداد؛ قبل از خاکسپاری. بعد از دلم سوخت منتشر میکنم؛ چون فکر میکنم دلیلی برای انتشارش بود.
هدایت شده از توتَک
.
منت میگذارید بر سر من و حمد شفا، صلوات یا هر طور دیگری که میدانید، برای یکی از دوستانمون، دعا کنید؟
خواهش میکنم...
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
.
إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
عزادار شدیم.
عزادار کسی که تا به حال ندیدهایم.
اما همکار ما بود؛ همخانواده ما بود؛ و هم رؤیای ما بود...
ما برای اینکه پایان قصهمان خوش باشد خیلی دستهایمان را به آسمان بردیم؛ اما نویسنده اصلی عالم، انگار طرح قصه دیگری برای شما رقم زده بود.
مهمان حضرت جواد(ع) باشید خانم میثاق رحمانی...
دعا کنید برای قلبهای ما؛ دعا کنید برای قلب مادرش....
#مبنا
| @mabnaschoole |
آپارات را باز میکنم. کیفیت را میگذارم روی ۲۴۰ تا یکوقت سرعت اینترنت باعث نشود چیزی را از دست بدهم. از بعد روضه و حدیث کسای چهارشنبه، تصمیم گرفتم روضه استاد غلامی و میثم مطیعی را وقف خانم رحمانی کنم. نمیشناختمشان اما خواهرم بودند. مجری داشت حرف میزد. به خودم یاداوری میکنم که یادم نرود حواسم به جمع باشد. چون یک تعداد از آدمهای آن جمع را میشناسم. نفسشان حق است. حمد و صلوات هم ازشان طلب کردهام. چند نفریاشان هم میدانند برای چه کسی دعا میکنند و حمد میخوانند. در مبل گوشه پذیرایی مثل همیشه جمع میشوم. گوشی را میزنم به شارژ. حمید شاکرنژاد شروع میکند به قرائت قرآن. قطعی و وصلی پخش انقدر زیاد است که صفحه آپارات را کوچک میکنم. همزمان وارد ایتا میشوم. آقای محمودی در کانال حرفهای پیام گذاشتهاند. گزارش قربانی ست. متنی هم بهش سنجاق شده از امید، از درخواست حمد و دعا و زیارت. از کانال میآیم بیرون. ایتا دوباره لود میشود. کانال خانم زینلی میآید بالا. انا لله و انا الیه راجعون .... من میخواستم روضه را زار بزنم برای شفا، من تازه پیام گزارش قربانی را خوانده بودم، من همین چند ماه پیش رفیق ۸ ساله از دست داده بودم ... چه میکردم با این داغ؟ در جنگ بین افکار و احساسات، پیام را بدون توجه به قوانین فوروارد کردم در گروه. گفتم فکر به دل مادرش نگذاشت. گفتم دعا کنید برای مادر و خانوادهاش ... نگفتم دوستانش. دوستان مجازیاش؛ خانواده بودند. همه اعضای یک خانوادهاند در مبنا. همانقدر که مریم سادات خانواده ما بود. من رفیق از دست دادهام. رفیقم را روز شهادت جد بزرگوار شهید امروز از دست دادهام. من که هنوز باورم نشده مریم سادات نیست. آن همه زندگی با آن همه درد و صبر دیگر کنارمان نیست. میدانم خانم رحمانی هم همینطور در ذهنم میمانند. زنده. همیشه درحال جنگ برای پذیرش نبودنشان. فکر کنم هرچقدر برای مریم ناباورانه تقلا کردم که بغضم تبدیل به اشک شود، برای میثاق عزیز مبنا هم با درد گلو و سقف دهان بسازم.
استاد دارند سخنرانی میکنند. یادم میآید به دوستانم گفته بودم حال خانم رحمانی را. خبر میدهم که حالا برای هدف دیگری دعا کنند. برنامه تغییر کرده. روضه را باید همراهِ ... همراهِ .... نمیتوانم بگویم. روضه را میفرستم کنارشان باشد.
دیگر شهادت امامین کاظمین (ع) برای من بوی مهمانی میدهد. مهمانیای که مهمان سفرهاش اعضای خانوادهامان هستند.
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
✨ و مسافرِ به سوی تو، مسافتش بسیار نزدیک است...
▪️تشییع خواهرمان، خانم رحمانی، فردا(یکشنبه)، ساعت ۱۰صبح در امامزاده حمیدهخاتون خواهد بود.
🔻نشانی محل تشییع:
گلزار شهدای باغ فیض
▫️https://nshn.ir/c4sbvoNc0x-NTZ
#تشییع
| @mabnaschoole |