eitaa logo
♥️"وحید رهبانی"♥️
257 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
69 فایل
﴾﷽﴿ بزرگترین کانال 👈وحید رهبانی👉 در ایتا😍 اولین کانال رسمی آقا وحید 😎😍 اگه واقعا طرفدار آقا وحید و بچه های گاندو هستی از کانالشون حمایت کن❤ 💗بنشین جانا که حاله خوشی آمدی یارا💗 🌹☁عاشق کشی.. 🌹☁دیوانه کردن.. کانال ما باشما جون میگیره👊❣👊
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  گاندو
🔹فارس من| صدا و سیما سریال «گاندو 3» را بسازد 🔸جمعی از کاربران سامانه تعاملی «فارس من» در پویشی خواستار تولید فصل سوم سریال گاندو شده‌اند. 🔸 در این پویش همچنین به نمایش این مجموعه تلویزیونی در کشورهای همسایه و لزوم توجه به مسائل موجود و اتفاقات روز در این کشورها نیز اشاره شده است. 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
♥️"وحید رهبانی"♥️
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان:#یک_وبیست🍂 🍂پارت:#نود🍂 ریحان: به عطیه کمک کردیم ت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان:🍂 🍂پارت : 🍂 روژان: اول نفهمیدم منظورش چیه انگار مغزم هنگ بود که با تکون دادن دستش و دیدن صورتش که نیشخند زشتی داشت خیره بودم که ........... ایکان: تیر دقیقا وسط پیشونیش زدم چشماش بسته شد و با در برخورد کرد مرد واییییییییییی لعنت 😖این قدر عصبی بودم که فراموش کردم مهمه برام انگار بلاخره گمم کردن از کوچه ی فرعی خواستم خارج بشم که ماشین پیچید جلوم لعنتی رسول: با فرشید به موقیتی که آقا محمد گفته بود رفتیم خداروشکر به موقع رسیدیم و جلویی ماشینش گرفتیم که از پشت هم ماشین آقا محمد اومد سریع رفتیم پایین تفنگم بیرون آوردم و نزدیک تر شدم بیا بیرون ایکان: هوووف تموم شد دیگه رفتم پایین و بی توجه به همشون وایسادم محمد اومد جلوم و دستبند زد اون پسره که فهمیدم داداش دختره هست دستم گرفت که خودم ازش جدا کردم شما برو تو ماشین برات کادو گذاشتم داوود: گنگ بهش نگاه کردم 🤨راستی چرا روژان پیاده نشد رفتم سمت ماشین که دیدم رسول هم میخواد در باز کنه رسول: در باز کردم که یهو یک آدم پرت شد بیرون و افتاد روی زمین بهش نگاه کردم ....ر...روژان بود😳😳 داوود: ر......روژان تکونش دادم اما با دیدن جایی گلوله که دقیقا وسط پیشونیش بودم دنیا رو سرم خراب شد نفهمیدم کجا هستم و چخبره فقط یک چیز فهمیدم .......... من بدبخت شدم😭💔 یعنی روژان ....نههههه آخه....همش نیم ساعت شد 😭باورم نمیشه خواهرم جلویی چشمم افتاده 😭 __ فرشید: جنازه منتقل کردیم به بیمارستان هممون همون جا موندیم رسول نه گریه میکرد و نه حرف می‌زد ساکت بود این قدر که انگار رسول وجود نداشت💔 آقا محمد کنار داوود نشسته بود و داوود سرش روی بازویی آقا محمد بود فقط اشک می‌ریخت باورش سخته .... رسول: نمیدونستم چخبره درک نمیکردم فقط فهمیدم که دیگه .........دیگه من مردم 💔 قلبم نابود شده بود ...💔 بغض داشت خفه ام میکرد💔 ولی نمیدونم چه مرگم بود که اشکم بیرون نمیومد 💔🥀 یعنی تموم شد؟ باورم کنم رفت ؟ مرد؟ این قدر راحت ؟💔😔این قدر بی صدا و مظلوم 💔😢 نههههههه همش دروغه اصلا .....اصلا خودمم از حرف هام خنده ام گرفته بود دیوونه شدم ؟ شاید🤷🏻‍♀💔😔 ولی روژان خانم این رسمش نبوداااا الان با دلم چه کنم ؟؟؟؟ حواست هست فقط منو عاشق کردی و ....😔💔 تو فکر بودم که دکتر اومد بیرون رفتیم سمتش دکتر: تسلیت میگم🙂💔 منتقل شدن به سردخانه 💔😔 داوود: س....س...سرخونه؟؟ دکتر: بله ایشون همون لحظه که تیر خوردن .........😔💔 داوود: نههههههه.....دروغ میگید😭💔 زنده اس من میدونم 😭💔 دکتر تروخدا بگو زنده اس بگو ی امیدی دارم 😭💔 بگو خواهرم خوبه 😭💔 چراااااااا آخه چرا من نمردم 😭💔 میکشمش ایکان میکشم به والله میکشمممم😭😭😭💔 محمد: آروم باش داوود ...آروم باش 😭😔 دکتر: تسلیت میگم😔💔 ________ زهرا( مادر روژان و داوود) : حسین خبری از بچه ها نداری حسین: حتما سرکار هستن زهرا: نگرانم هر چی زنگ میزنم جواب نمیدن😖 حسین: نگران نباش داوود هست مراقبه.... پ.ن: 🙂💔 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام بچه ها❤️💋♥️ اگز فعالیت نمی‌کنیم بخاطر اینکه امتحان داریم و....لطفا درک کنید‌
اول فکر کردم آیکان مرد
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍂رمان:🍂 🍂پارت :🍂 محمد: رفتم سمت سایت هنوز باورم نمیشه یادم که میاد دیوونه میشم تو راه بودم که گوشیم زنگ خورد جانم ریحان: سلام داداش محمد: سلام جانم ریحان: کی میایی خونه عطیه خونه هست محمد: وای یادم رفته بود چشم میام شب ریحان: چیزی شده ؟ صدات یک جوری هست محمد: نه چیزی نیست میام ریحان: باش مراقب باش خدافظ رفتم سایت و اول رفتم اتاق آقای عبدی تق...تق. عبدی: بفرمایید محمد: سلام آقا عبدی: سلام داوود کجاست محمد: هنوز بیمارستان عبدی: باورم نمیشه محمد 😢 محمد: من بدترم 😢😔 دلم به حال رسول میسوزه عبدی: الان کجاست محمد: نمیدونم غیب شد یهو یکم تنها باشه خوبه عبدی: اره محمد پرونده تموم شده فقط بچه ها جمع کن محمد: چشم اقا😔 عبدی: به خانواده اش گفتید؟ محمد: نه هنوز میگم داوود خودش بگه عبدی: باشه 🙂 _______ فرشید: خودم داوطلب شدم که به خانواده اش بگم داوود حالش بده این جور بدتر هم میشه رفتم جلویی در خونشون نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آروم باش زنگ در زدم بعد از چند دقیقه اومدن جلویی در حسین: سلام بفرماید فرشید: سلام آقای تهرانی من همکار پسرتون هستم حسین: اها😍خوشبختم چیزی شده فرشید: نه راستش کمی داوود پاش درد میکنه بیمارستان هست حسین: یا خداا😳الان خوبه چی شده فرشید: آروم باشین چیزی نشده پاش شکسته همین فقط حسین: کدوم بیمارستان 😢 فرشید: میخواید بیاید با من بریم حسین: نه مزاحم نمیشم فرشید: این چه حرفی هست منتظرم حسین: باش پسرم 🙂 فرشید: رفت داخل به دیوار تیکه دادم آخرش هم نشد بگم 😔💔 ____ رسول: حوصله ی جّو بیمارستان نداشتم از بیمارستان زدم بیرون نمیدونستم کجا دارم میرم فقط میدونم باید برم 💔😔 از وقتی اون جور شد صدبار ماجرا با خودم مرور کردم چرا نمی‌فهمم رفته چرا باور ندارم خدااااا😔💔 توی افکارم بودم که صدای دادی بلند شد ناشناس: آقا حواست کجاست همه چیز بهم ریختی رسول: گیج به جایی که مرد اشاره میکرد نگاه کردم اوه اوه همین دست فروش ها هست و منم با پا رفتم وسط همه چیز 😬😢 ببخشید اقا اصلا حواسم نبود شرمنده ام ناشناس: خوب حواست نیست چرا میایی بیرون رسول: آقا معذرت‌خواهی کردم که ببخشید😢💔 __ فرشید: رفتیم بیمارستان مادر داوود بی تاب بود هی بیچاره اگر بفهمه دخترش ...... رفتیم به سالنی که داوود بود رسیدیم داوود سرش بین دستاش گرفته بود و گریه میکرد بابا تا دید گفت حسین: این که داوود هست مگه نگفتی پاش شکسته فرشید: بیاید متوجه میشید🙂😔 ............ داوود : چشمام می‌سوخت حس میکردم دارم دیگه کور میشم که صدای بابا شنیدم اول حس کردم خیالاتی شدم ولی دستی روی شونم گذاشت حسین: داوود؟ داوود: س...سلام حسین: سلام چی شده 😳 داوود: ببخشید...شرمنده ام😭😭 حسین: چرا گریه میکنی چه شده بگو خب زهرا: داوود جون به لب شدم حرف بزن دیگه 😢 داوود: ر....روژان 😭چ...چیز شده ....یعنی .... حسین: حرف بزن دیگه 😬 روژان چی روژان کجاست داوود: ببخشید اصلا نتونستم مراقبش باشم😭 زهرا: روژان کو داوود میخوام ببینمش داوود: دیگه تاقت نداشتم : روژان ........روژان تیر خورد 😭💔 الان هم ..... س...سرد ادامه ی حرفم نشد بگم بی تاقت رفتم بغل بابا 😭💔 پ.ن: 🙂💔 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
وطن فروشا! جیره خوره کدوم حکومتایین؟ کلیپ سلبریتی سوز با صدای شبزده این کلیــپ رو انقد پخش کنین تا برسه دست همه مردم ایران تا حـق و باطل و بهتر بشناسن! 🔻 @seyyedoona