با توهین به شهدا کنار نمی آمد.
روزِ همان شبی که قرار بود مجلس عقدش برگزار شود، از تربت حیدریه عازم مشهد بودیم. قرار بود در رباط سنگ تربت حیدریه منتظرش باشیم. با همان لباس کارش آمد.
حاج آقای امیریان هم با ما با بود؛ اما ناراحتی از سر و رویش می بارید. سید از علت ناراحتی اش پرسید.
حاج آقا گفت در خوابگاه جهاد یکی عکس #شهید_بهشتی را پاره کرده است. سید خیلی ناراحت شد. همانجا ما را پیاده کرد و گفت: من تا تکلیف این شخص را مشخص نکنم، مجلس عقد نمی روم.
سی کیلومتر راه راه برگشت.
رفته بود و آن شخص را پیدا کرده بود و گفته بود: همکاری شما با جهاد همین جا تمام می شود. ما نیازی به کسی که عکس شهید بهشتی را پاره کند، نداریم.
#شهید_سید_محمد_تقی_رضوی
#سیره_فرهنگی_شهدا
#زنده_نگه_داشتن_نام_و_یاد_شهدا
راوی: سید حسین نمازی؛ هم رزم شهید
#کتاب_سیرت_رضوانی؛ زندگی نامه و خاطرات سردار جهادگر شهید محمد تقی رضوی، نویسندگان: عیسی سلمانی لطف آبادی و همکاران، ناشر: انتشارات سلمان، نوبت چاپ: اول – ۱۳۸۸؛ صفحه 24.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
آخرین محرم حیات عباس بود. یکی دو روز قبل از شهادتش بود که هوای پادگان دوکوهه را کردیم. با هم از اندیمشک پیاده آمدیم دو کوهه.
بین راه نوحه می خواندیم و گریه می کردیم. روی پل دوکوهه که رسیدیم، عباس گفت: خواب از اکبر محمدی بخش دیدم که می خواهم برایت تعریف کنم. اکبر محمدی از دوستان صمیمی عباس بود که سال 72 بر اثر تصادف مرحوم شد.
گفت: چند شب پیش خواب اکبر را دیدم. کلی با هم صحبت کردیم. من از شهدا می گفتم و او از اخبار آن طرف.
ازش پرسیدم: اکبر! شما دوکوهه هم می آئید؟
گفت: خداوند بالای سر دوکوهه توی آسمان، یک دوکوهه ساخته که همه شهدا می ایند آن جا.
راوی: عباس قنبری
کتاب_تفحص، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول-بهار 1389؛ صفحه 99.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از وصیت نامه شهید احمد مکیان:
دوست دارم اگر جنازه ام به دست شما رسید، پیکر بی جان مرا غریبانه تحویل گیرید و غریبانه تشییع کنید و غریبانه در بهشت معصومه قطعه ۳۱ به خاک بسپارید و روی سنگ قبرم چیزی ننویسید و اگر خواستید چیزی بنویسید فقط بنویسید “تنها پرکاهی تقدیم به پیشگاه حق تعالی “ حتما چنین کاری بکنید.
چون من از روی پر نور و با جمال شهدای گمنام خجالت می کشم که قبر من مشخص و جنازه ام با احترام تشییع و دفن شود؛ ولی آن نوگلان پرپر روی دشتها و کوهها بی غسل و کفن بمانند یا زیر تانکها له گردند…
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#وصیت_نامه_شهید_احمد_مکیان
#شهید_احمد_مکیان
#گمنامی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
شهید مهدی طیاری مرخصی هم که می آمد برای ما نبود. همیشه به نیروهایش سر می زد و مثلا اگر یکی شان می خواست خانه ای بسازد، خودش را به آب و آتش می زد، تا برایش مصالح و سایر وسایل مورد نیاز را فراهم کند.
همیشه به خانواده_شهدا سر می زد و به کارهای شان رسیدگی می کرد.
همسر شهیدی برایم نقل کرد که روزی شهید طیاری به منزل ما آمد و دو فرزندم را روی پایش گذاشت. روی سرشان دست می کشید و گریه می کرد. می گفت: هر کاری دارید، به من بگویید تا انجام دهم.
بعد از شهادت مهدی هم، سر مزارش نشسته بودم و در حال خودم بود. همسر یکی از شهدای جیرفت آمد سر قبر شهید و شروع کرد به گریه کردن. طوری گریه می کرد که گویی برادرش باشد.
به من گفت: شما برای شهید طیاری گریه نکن؛ بگذار من گریه کنم.
گفتم: چطور؟
گفت: شهید هر وقت که از جبهه به مرخصی می آمد به خانه ما سر می زد و حال بچه ها را می پرسید و مبلغی پول هم می آورد.
راوی: سوسن شاهرخی؛ همسر شهید
کتاب_در_کنار_دریا ؛ خاطرات شهید مهدی طیاری، نوشته: علی اصغر جعفریان، ناشر: لشکر ۴۱ ثار الله کرمان، نوبت چاپ: دوم-۱۳۸۸٫ صفحه ۵۹ و ۱۳۸.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
آهای انسان! بیا درگوشه ای از زمین خداوند، پاسی از شب را تفکر کن که توی ضعیف ذلیل و بیچاره بیچیز چرا این جا آمدی؟ اگر ماموریتی داشتی انجام ده و گرنه جواب «چرا» را بده.
یا عبید الدنانیر و الدراهم، ای بندگان دینار و درهم! ای کسانی که به سکه و کاغذهای نقشه دار(اسکناس) و سنگ و گل و آجر و آهن پارهها قانع شده و گره قلبی بستهاید! گرهای ناگسستنی جز با خداوند و دینش؛ بدانید که کاخ و خانه و اشیانه و ماشین و مال التجاره همه و همه را زلزله عظیم قیامت در قلب زمین فرو می برد حتی توی قطره (انسان) را؛
نمیدانم چی بگویم ولی حقیقتا برای ما انسانها ننگ و عار است که با این همه عظمتش و روح اللهی اش به خاک و سنگ و آهن و… سرگرم شود و مثل بچه ها با آنها بازی کند.
آیا حیف نیست؟ خجالت نمیکشیم؟ مگر چه شده است که این همه همهمه و تاخت و تاز و بگیر و ببند میکنیم و حرص و جوش؟ چه خبر شده که شب و نصف شب خواب و بیداری ماشین حساب و قلم در دست داریم و هی حساب میکنیم؟
راستی تو که با شریک مالی خود در اطاقی می نشینی و حساب می کنی آیا با نفس طاغی و خاطی خود که شریک جانی تو است این چنین محاسبه داری؟
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#وصیت_نامه_شهید_محمد_زمان_ولی_پور
#شهید_محمد_زمان_ولی_پور
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
شهر #سنندج تازه از یوغ احزاب وابسته آزاد شده بود. محمد الان که کمی فرصت یافته بود دوست داشت پیش #زندانی ها برود. وقتی می رفت زندان، اسلحه اش را می داد دست محافظ هایش و می رفت تو.
محافظ ها می گفتند: بدون #اسلحه که نمی شود بین آدم کش ها رفت. هر کدام از این ها چند غیر نظامی و پاسدار را سر بریده اند؟
می گفت: می خواهم باهاشان صحبت کنم. با اسلحه که نمی شود حرف زد.
بهشان می گفت: من که نمی توانم حکم خدا را عوض کنم. امام دوست دارم حساب تان را با خدا صاف کنید. تا اذان صبح باهاشان صحبت می کرد. تازه بعد از نماز فرصت می کرد توی همان بند آدم کش ها کمی آسوده بخوابد.
می گفت: فکر می کنید من از این که شما را اینجا می بینم خوشحالم؟ نه. شما باید هر کدام تان به درس و دانشگاه یا کارخانه می چسبیدید. نه اینکه به روی سربازهای مملک تون اسلحه بکشید.
وقتی می گفت: برای این ها چای و غذا بیارید؟ سربازها اعتراض می کردند که به این ها می خواهی غذا بدهی؟
گفته بود: این ها که تو می گویی می توانستند برای ممکلت شان مفید باشند، یا لا اقل مخرب نباشند.
نمی توانست نابودی مردم را ببیند.
#شهید_محمد_بروجردی
#سیره_اخلاقی_شهدا
#مهربانی_و_دلسوزی
#کتاب_غریب_غرب ؛ روایتی کوتاه از زندگی شهید بروجردی، نویسنده: عباس رمضانی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۹؛ صفحه 78.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از وصیت نامه #شهید_سید_محمد_تقی_رضوی :
به #مسئولین عرض میکنم که در رأس همه کارهایشان خدمت به #مظلومان را قرار دهند که همینها هستند که جبههها را گرم نگهداشتهاند و هر روزه خون میدهند که نهال انقلاب بارور شود و اسلام به پیروزی برسد.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#وصیت_نامه_شهید_سید_محمد_تقی_رضوی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
💌 #حرف_دل
در شفاعت، شهدا دست درازی دارند
عکسشان رابنگر، چهره نازی دارند
ما به یادآوری خاطره ها محتاجیم
ورنه آنان به من و تو، چه نيازي دارند
#شعر_حماسه
فرازی از وصیت نامه #شهید_احمد_مکیان :
ای امت دلاور حزب الله!
ای کسانی که اگر پایش بیفتد حاضرید همه ی هستی تان را تقدیم اسلام کنید، من که چیزی نداشتم، هستی من یک جان بود که به پای قدم رهبر عزیزم و امت حزب الله فدا کردم؛ ولی افسوس که یک جان بود؛ کاش چندین جان داشتم و آنها را به پای رهبرم و به کوی عشق حسین علیه السلام می ریختم و به اندازه ی یک لبخند او را شاد می کردم.
به نماز اول وقت پایبند باشید و برخواندن قرآن مخصوصا معانیش تداوم داشته باشید و پشتیبان #ولایت_فقیه باشید.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#وصیت_نامه_شهید_احمد_مکیان
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
وقتی محمود در تهران گرم #دانشگاه و فعالیت های سیاسی بود، هر وقت که از تهران به همدان می آمد، با خودش کتاب های داستان مذهبی ویژه نوجوانان را می آورد و سعی می کرد هر طور که شده بین من و #کتابخوانی گرهی ایجاد کند. کتابهای شهید مطهری و استاد حکیمی را برایم می آورد.
یادم هست در یکی از همین تابستان ها مرا با خودش به کتابخانه دبیرستان احمدیه برد و مرادر آنجا عضو کرد.
وقتی هم می خواست به من کتاب بدهد، خیلی با محبت ابن کا را انجام می داد. دست به سرم می کشید و می گفت: آجی! این کتاب ها را حتما بخوان. چند روز بعد خلاصه شان را از تو خواهم پرسید.
من هم برای اینکه روز جواب دهی سربلند باشم کتابها را خط به خط می خواندم و محورهای اصلی هم داستان را به ذهنم می سپردم.
خیلی به من سفرش می کرد که قواعد صرف و نحو و ادبیات عرب را یاد بگیرم تا بتوانم روایات و متون دینی را با زبان اصلی مطالعه کنم.
#شهید_محمود_شهبازی
#سیره_فرهنگی_شهدا
#ترویج_کتابخوانی
راوی: مهین شهبازی؛ خواهر شهید
#کتاب_حماسه_بی_پایان؛ سرگذشت نامه شهید مهندس محمود شهبازی؛ نویسنده: گل علی بابایی؛ نشر صاعقه، نوبت چاپ: سوم-۱۳۹۳٫ صفحه 31.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
رفته بودم بعلبک تا مصطفی را ببینم. آنجا هتلی در اختیار امام موسی صدر بود.
امام گفت: برو ببین مصطفی کجاست؟
چون هتل در اختیا رامام بود، همه اتاق ها را گشتم؛ اما پیدایش نکردم. وقتی به امام گفتم که پیدایش نکردم، گفت: مصطفی که روی تخت نمی خوابد. برای پیدا کردن او باید روی نیمکت ها و یا در بین افردی که روی زمین خوابیده اند، جستجو کنی.
راست می گفت. بالاخره یافتمش. روی زمین دراز کشیده بود و کتش هم انداخته بود روی صورتش.
#شهید_مصطفی_چمران
#سیره_اخلاقی_شهدا
#گذشتن_از_خواب_و_استراحت
راوی: سید محمد غروی
#کتاب_چمران_مظلوم_بود ؛ خاطراتی از شهید چمران، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: هفتم- زمستان ۱۳۹۳؛ صفحه 25.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/