مرتضی تازه هجده سالش شده بود. البته معمم هم بود. رفته بود #فریمان دیداری تازه کند.
در همان ایام در کلات حاجی رستم استوار یکْ #پاسگاه مسئله ناموسی ایجاد کرده بود. عده ای داشتند می رفتند تا تذکرش دهند. مرتضی هم با آنها همراه شد.
استوار با شنیدن حرف بزرگ تر جمع گفت: چه غلطا …
هنوز حرفش تمام نشده بود که مرتضی با یک #سیلی آبدار دهان استوار را بست.
#شهید_مرتضی_مطهری
#سیره_فرهنگی_شهدا
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر در سیره شهدا
کتاب مرتضی مطهری؛ نگاهی به زندگی و مبارزات استاد شهید مطهری، نوسنده: میثم محسنی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم؛ بهار ۱۳۹۱؛ صفحه ۲۱.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
محمود در #نهی_از_منکر صریح بود. #ماه_رمضان بود و #روزه نگرفته بودم. سفره را که پهن کردم غذا بخورم، دیدم محمود نگاه معنا داری بهم می کند.
گفتم: با این نگاه که نمی شود غذا خورد. سفره را جمع کردم که بروم، گفت: از من حیا می کنی؛ اما از خدا حیا نمی کنی؟!
اگر من اینجا نبودم در محضر خدا غذا می خوردی؟!
#شهید_محمود_اخلاقی
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#مبارزه_با_روزه_خواری در سیره شهدا
راوی: برادر شهید
کتاب نذر قبول؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی، ناشر: اداره کل حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس کرمان، نوبت چاپ: اول – ۱۳۸۸؛ صفحه ۱۵ خاطره شماره ۸.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
محمدرضا سفت و سخت پای #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر ایستاده بود و هزینه هایش را هم پرداخت کرد.
برش اول:
شب میلاد امام حسین (ع) بود. از هیئت برمی گشتیم. در مسیر برگشت #کاروان_عروسی را دیدیم که وضعیت پوشش نامناسبی داشتند. محمدرضا گفت: از کنار ماشین ها رد می شویم و فقط #تذکر_لسانی می دهیم. کنار هر ماشینی سرعت را کم می کردیم و تذکر می دادیم.
از کاروان که گذشتیم به خاطر سرعت بالا تصادف کردیم. سرو صورت مان خونی شده بود. مردم کنار ما جمع شده بودند. آخرین ماشینی که کنار ما توقف کرد، یکی از همان ماشین هایی بود که به آنها تذکر داده بودیم. وقتی ما را شناختند بوق زنان ابراز شادی کرده و رفتند. با محمدرضا متحیرانه به همدیگر نگاه کردیم و از نتیجه امر به معروف مان خنده مان گرفت.
برش دوم:
محمد رضا همراه دوستانش راهی نانوایی بود. جلو نانوایی که می رسند می بینند چند نفر از اراذل و اوباش به نانوایی محله حمله کرده اند و دارند شاطر را کتک می زنند تا دخلش را خالی کنند. محمدرضا با آنکه در آن زمان ۱۴ سال بیشتر نداشت، سریع خودش را وارد معرکه کرده و به دفاع از نانوا می پردازد.
یکی از اراذل با شیشه شکسته نوشابه، زخمی به گردن او زد که وقتی بردیمش بیمارستان ۱۸ بخیه خورد.
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
#سیره_فرهنگی_شهدا
راوی: دوست شهید.
کتاب ابو صال؛ خاطرات شهید محمد رضا دهقان امیری،نوشته محدثه علی جان زاده روشن، نشر شهید کاظمی، چاپ چهارم-بهار ۹۶؛ صفحه ۳۱ و ۷۶.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
🔺تذکر لسانی
🌀شهید علی سیفی نمی توانست در برابر منکرات بی تفاوت باشد. وقتی اوضاع بی حجابی تهران را می دید، اعصابش به هم می ریخت. خیلی جدی می خواست برود و به زنان #بی_حجاب تذکر بدهد.
🔹به زور سوار ماشینش کردم و بردم. می گفت: #تذکر_زبانی وظیفه همگانی است. این ها نمی دانند که به دستورات خدا دهن کجی می کنند.
#شهید_علی_سیفی_نسب
#سیره_فرهنگی_شهدا
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
📚#کتاب_بیا_مشهد، گروه فرهنگی شهید هادی،چ اول ۱۳۹۵، ص 87.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
https://eitaa.com/boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/