فرازی از وصیت نامه شهید عبد الله صادق:
مادر عزیزم! می دانم که هرگز نتوانستم آن چنان که باید و شاید حق فرزندی را ادا کنم.... از خدا می خواهم اگر شهید شدم به شما صبر دهد تا برایم گریه نکنید....مادر جان! شهید #گریه نمی خواهد. عزا نمی خواهد. او منتظر کسی است که اسلحه به خون آغشته اش را از زمین بردارد و راهش را ادامه دهد.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهید_عبدالله_صادق
#راه_شهدا
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#بازنشر بخاطر #انفجار_ایتا
فرازی از #وصیت_نامه_شهید_عبدالله_صادق:
خداوندا! از سویی باید امروز #شهید شویم تا آینده بماند و از سویی باید امروز بمانیم تا آینده شهید نشود... عجب دردی است.
خدایا! چه می شد اگر امروز شهید می شدیم و باز زنده می شدیم تا در آینده شهید شویم... به راستی همه آنان که رفتند نگران آینده بودند.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهید_عبدالله_صادق
#رسالت_شهدا
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
🔺عاشق اذان
🔹از همان بچگی عاشق #اذان بود. وقتی که در همان پنج شش سالگی مشغول بازی شمشیر بازی بود، وقتی متوجه می شد وقت اذان ظهر شده است، بازی را در همان گرماگرمش رها می کرد. شمشیر چوبی اش را می انداخت و بالای درخت توت می رفت. پیراهنش را در می آورد و با صدای بلند اذان می گفت.
🔸 این رفتار آن قدر تکرار شد که رفته رفته اهل خانه و سپس در و همسایه ها او را #بلال نامیدند.
⚡️منطقه هم که رفته بود. شب جمعه ای بود که هنگام غروب هوای اذان گفتن کرد. وقتی فرمانده صدای اذانش را شنید، خیلی به وجد آمده بود، گفت:«کاش زودتر کشفت کرده بودم. از فردا دیگر از بلند گو اذان پخش نمی شود. خودت باید زحمتش را بکشی».
#شهید_عبدالله_صادق
#سیره_عبادی_شهدا
#اذان
📚#کتاب_سی_و_ششمین_روز ؛ زندگی نامه شهید عبد الله صادق. صفحه 15-17 و 98-99.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺#سهیدانه
🌀 #شهید_عبدالله_صادق
🔺.: دختر خوب :.
#سالروز_شهادت
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir