eitaa logo
برش‌ ها
406 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
404 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید صانعی پور از بچه های واحد #تخریب بود. رفته بود شناسایی و جمع آوری مین. هر چه منتظر شدیم نیامد. مطئمن شدیم که شهید شده. می خواستیم به قرار گاه خبر دهیم که آمد. می گفت: وسط #میدان_مین بودم. هر جا که می رفتم عراقی ها بودند. راه را گم کرده بودم. همانجا گودالی کندم و شروع به خواندن #دعای_توسل کردم. بعد از اتمام دعا بلند شدم و راهی را در پیش گرفتم. نزدیک صبح بود که به جاده آسفالت خود یرسیدم. #شهید_غلام_رضا_صانعی_پور #سیره_عبادی_شهدا #دعای_توسل راوی: شهید یوسف اللهی کتاب رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه ۹۱-۹۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مسئول تیم شناسایی بودم و به دستور علی آقا باید وضعیت تنگه را در می آوردم. از هر طرف که می رفتیم، می خوردیم به و موانع و نرسیده به آنجا کپ می کردیم. دیگر خسته شده بودم. آمدم پیش علی آقا و گفتم: نمی شود. جوابی نداد. گفتم: از هر طرف که رفتیم به سیم خار دار و میدان موانع بر می خوریم. معلوم بود که علی آقا عصبانی شده. وقتی عصبانی می شد، چشم های سبزش را گوشه ای می دوخت. با عصبانیت داد زد: مگر ما نداریم. این جمله را با تمام وجودش گفت. گفت: همین الان می رویم. مات و مبهوت گفتم: حالا؟ توی این روز روشن؟ رفتیم و شناسایی کامل انجام شد. (ع) (عج) (امام زمان عج) راوی: کریم مطهری؛ هم رزم شهید ؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۱۲۱. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
زیاد پیش می آمد سرباز یا بسیجی کم سن و سال بیاید منطقه، برای بازدید یا تفریح . مجید با خودش می بردشان پشت #میدان_مین . کار را نشان شان می داد. به قول خودشان پاگیرشان می کرد. با خنده ها و شوخی هایش، با خاکی بودنش روی دل ها اثر می گذاشت. می گفت: «هر کدام از این ها که بر می گردند شهرها و دیارشان؛ باید روی جماعتی اثر بگذارند و #فرهنگ سازی کنند». جوانی دانشجو با موهای دم اسبی، با کاروان #راهیان_نور آمده بود جنوب، آن هم محض کنجکاوی. مجید برایش خاطره می گفت. او هم گریه می کرد. آویزان شده بود به پنجره های معراج شهدا. با شهدا عهدی بست. مراسم ترحیم مجید بود. جوانی با ظاهری حزب اللهی دست انداخت گردنم. گریه اش هق هق بود. به سختی شناختمش، همان جوان دانشجوی دم اسبی بود. گفت ” بر سر عهد با #شهدا هستم.” #شهید_مجید_پازوکی #سیره_فرهنگی_شهدا #روایتگری_شهدا #مجموعه_یادگاران ، جلد ۲۹، کتاب مجید پازوکی ، نویسنده: افروز مهدیان ناشر: روایت فتح نوبت چاپ: اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره۷۷ و ۹۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/