eitaa logo
برش‌ ها
383 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
350 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
ابراهیم از بس پشت #موتور توی سرما نشسته بود، #سینوزیت گرفته بود و سرش درد می گرفت. برای آرامش سر دردش گاهی #سیگار می کشید. وقتی که رقتیم #خواستگاری، بعد از اتمام شرط و شروط، مادرم گفت: یک شرط دیگر هم اینکه که ابراهیم قول بدهد که دیگر سیگار نمی کشد. همسرش با شنیدن این شرط گفت: مجاهد فی سبیل الله که نباید سیگار بکشد. دور از شأن و منزلت شماست که سیگار بکشید. در راه برگشت ابراهیم نارحت بود. گفت: مگر شما نمی دانید که من فقط برای سر درد سیگار می کشم؟ مادرم گفت: لازم بود که همه چیز را درباره ات بدانند. وقتی رسیدیم خانه ابراهیم همه سیگارهایش را از جیبش در آورد و زیر پا له کرد و گفت: بعد از این کسی دست من سیگار نخواهد دید. #شهید_محمد_ابراهیم_همت #سیره_خانوادگی_شهدا #قول_و_قرارهای_زندگی_مشترک راوی: ولی الله همت؛ برادر شهید #کتاب_برای_خدا_مخلص_بود ؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یاز رهرا (س)، نوبت چاپ: یازدهم- زمستان ۹۵ ، صفحه ۲۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
به ابراهیم گفتیم: نمی خواهی کنی؟ گفت چرا؟ هر کس بخواهد با من ازدواج کند یک شرط دارد و آن این است که بتواند پشت یک ماشین با من زندگی کند. من جلو می نشینم و او همان پشت همراه من زندگی کند. ما خیلی تعجب کردیم. گفتیم شاید خانه ندارد به همین خاطر چنین شرطی را می گذارد. برایش خانه ساختیم. گفتیم. این هم خانه. زنت اینجا بماند تو هر کجایی می خواهی برو و هر وقت دلت خواست برگرد. زیر بار نمی رفت. می گفت: زنی را می خواهم که شریک و همدمم باشد و هر کجا رفتم دنبالم بیاید. پس از مدتی خبر داد که فرد مورد نظرش را یافته. گفتم: قبول کرد با تو پشت ماشین زندگ یکند. خندید و گفت: تا هر کجای دنیا هم بروم با من می آید. راوی: پدر شهید. ؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یاز رهرا (س)، نوبت چاپ: یازدهم- زمستان ۹۵ ، صفحه۲۷. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#مهریه ازدواج شان یک جلد #قرآن، یک جلد #نهج_البلاغه و 27 تومان پول بود. بعد از #مراسم_عقد آمدند خانه ما. چه آمدنی. داخل اتاق نشسته بودند. ساعت یازده شب بود. صدای #گریه ابراهیم بلند شد. طاقت نیاوردم رفتم از لای در نگاه کردم. رختخواب را جمع کرده بود و سجاده اش پهن بود. خانمش هم قرآن یا مفاتیحی دستش بود. تا ساعت پنج صبح ناله #الهی_العفو ش بلند بود. صبح هم که آمدند صبحانه بخورند، چشم هایش قرمز و متورم بود. بعد از صبحانه رفتند زیارت #مزار_شهدا ی شهرضا. بعد از زیارت قم به پاوه بر گشتند. #شهید_محمد_ابراهیم_همت #سیره_خانوادگی_شهدا #برنامه_های_معنوی_شب_عروسی راوی: مادر شهید #کتاب_برای_خدا_مخلص_بود ؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یاز رهرا (س)، نوبت چاپ: یازدهم- زمستان ۹۵ ، صفحه 33. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇) @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🔺یه وجب روغن! 🔹سرلشکر ناجی فرمانده پادگان بود. وقتی فهمید که سیصد نفر از بچه ها سحری خورده اند که بگیرند، کفری شده بود. صبح همه را در حیاط پادگان جمع کرد و دستور داد همه آب بخورند. می خواست روزه همه را بشکند. 🔸ابراهیم آرام و قرار نداشت. می دانست که ناجی آن شب برای اینکه مطمئن شود که پخت و پزی صورت نمی گیرد، حتما به آشپزخانه سرکشی می کند. دستور داد کف آشپزخانه را شستند و سپس روغن ریختند. ناجی آمد. موقع برگشت پایش لیز خورد و چنان زمین خورد که پایش شسکت و تا پایان در بیمارستان بستری بود و همه سربازها یک ماه رمضان بدون ناجی را تجربه کردند. ▫️راوی: پدر شهید. 📚، صفحه ۱۷. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺مجاهد فی سبیل الله و سیگار؟! 🔹ابراهیم از بس پشت موتور توی سرما نشسته بود، سینوزیت گرفته بود و سرش درد می گرفت. برای آرامش سردردش گاهی سیگار می کشید. 🔸وقتی که رفتیم خواستگاری، بعد از اتمام شرط و شروط، مادرم گفت:«یک شرط دیگر هم اینکه که ابراهیم قول بدهد که دیگر سیگار نمی کشد». 🌀همسرش با شنیدن این شرط گفت:«مجاهد فی سبیل الله که نباید سیگار بکشد. دور از شأن و منزلت شماست که سیگار بکشید». ⚡️در راه برگشت ابراهیم نارحت بود. گفت:«مگر شما نمی دانید که من فقط برای سردرد سیگار می کشم؟». ☄مادرم گفت:«لازم بود که همه چیز را درباره ات بدانند». 🍁وقتی رسیدیم خانه ابراهیم همه سیگارهایش را از جیبش در آورد و زیر پا له کرد و گفت:«بعد از این کسی دست من سیگار نخواهد دید». ▫️راوی: ولی الله همت؛ برادر شهید 📚 ؛ صفحه ۲۹. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir