eitaa logo
برش‌ ها
384 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
348 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
ولی الله از جبهه که می آمد، مهلت تکان خوردن هم به من نمی داد و همه کارها را انجام می داد. می گفتم: خسته ای، استراحت کن. می گفت: وقتی من نیستم، خیلی سختی می کشی؛ اما حالا که آمده ام، دیگر سختی ها تمام شد. می گفت: حالا شما امر کن، ما انجام می دهیم. ول کن نبود. به شوخی می گفتم: هیکلت درشت است و در آشپزخانه جا نمی شوی. هر بار هم می رفت آشپزخانه صدای ظرفی می آمد. موقع را رفتن پشت سرم می آمد تا را جفت کند. خیلی خجالت می کشیدم. می شنیدم صدای طعنه دیگران را که می گفتند: آقا ولی کفش های این جوجه را برایش جفت می کند. راوی: همسر شهید مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: یازدهم؛ ۱۳۹۵؛ صفحه 22. @boreshha
قبل از عملیات کربلای چهار بود. جلسه ای در قرارگاه مرکزی با حضور فرمانده کل سپاه، . هر فرمانده گردان باید می ایستاد و طرح مانور خودش را توضیح می داد. نوبت به رسید. گفت: آقا محسن! طرح ما اشکالاتی دارد. این رودخانه عقبه چند لشکر است. برای دشمن بستن این عقبه با آتش بار کاری ندارد، اگر چنین کردند، برنامه شما چیست؟ محسن رضایی گفت: نقاط استراتژیک و این حرف ها به شما ندارد. شما فقط طرح مانورت را بگو. حسین خیلی ناراحت شد و خطاب به محسن رضایی گفت: آقا محسن! من می توانم به فرمانده گردان هایم بگویم که چیزی را نفهمند؟ می توانم بگویم متوجه نشوند؟ من هیچ وقت نمی توانم از این ها بخواهم که نداشته باشند. بعد هم از باقری خواست طرحش را توضیح دهد. راوی: محمود جان نثاری کتاب زندگی با فرمانده؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه 21. @boreshha
وارد مهمان خانه شدیم. مهدی گفت: هر کس هر چیزی دوست دارد سفارش دهد. تا آماده شدن وضو گرفته و نماز خواندیم. سر میز غذا که نشستیم دیدیم مهماندار یک کاسه گذاشت جلوی آقا مهدی. فکر کردم پیش غذاست. با خودم گفتم حتماً خورشتی چلوکبابی، چیزی سفارش داده است. نان خشک روی میز را برداشت کرد توی سوپ و شروع کرده خوردن. راوی علی حاجی زاده کتاب شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، ناشر: انتشارت حماسه یاران، تاریخ نشر: اول- ۱۳۹۳ ؛ صفحه ۳۵ @boreshha
کاظم عازم لبنان بود. وقت خداحافظی، وصیت ها و نصیحت ها را داخل اتاق گفت. وقتی می خواستم پا را از اتاق بگذارم بیرون، گفت: از این به بعد، خداحافظی ما تا همین جا توی اتاق. نمی خواهم بیایی بدرقه ام. گفتم: یعنی نمی گذاری تا دور نشدی ببینمت؟ حتی داخل حیاط؟ گفت: بگذار اگر می روم با دل قرص بروم؛ بدون دلبستگی به دنیا. می خواهم دلبستگی هایم را پشت همین در اتاق بگذارم و بروم. تو که جایت امن و همیشگی است در این دل من، نگذار نگاهم به دنیا بماند. در چهارچوب در خشکم زد. کاظم رفت انگار نه انگار که من در یک قدمی اش تشنه یک نگاهش هستم. همیشه می گفت: به سن و سال کمت نگاه نکن. تو زود ازدواج کردی که ساخته شوی. پس در مشکلات هم ظاهرت را حفظ کن. راوی: اکرم حاج ابوالقاسمی؛ همسر شهید مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۲۶، رستگار به روایت همسر شهید، نویسنده: نجمه طرماح، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵ ؛ صفحات ۴۳ و ۴۴.
قبل از عملیات الی بیت المقدس برای دیدن رضا به اردوگاه انرژی اتمی در جاده اهواز-آبادان رفتم. رضا با وجودی که گردان بود، یک لحظه آرامش نداشت. می رفت به نیروها در و دیگر کارها کمک می کرد. تعجب می کردم این چگونه فرمانده گردانی است که نمی شود بین او و نیروهایش قائل شد. راوی محمد چراغی برادر شهید کتاب راز آن ستاه؛ سرگذشت نامه شهید رضا چراغی؛ نویسنده: گل علی بابائی، ناشر: نشر صاعقه، نوبت چاپ: دوم: ۱۳۹۳؛ صفحه ۵۰
عماد پوستر هایی از تهیه کرده بود که در آن امام پرچم اسلام را روی کره زمین کوبیده بود و مردم دنیا را دعوت می‌کردند به انقلاب. خودش هم آنها را پخش می‌کرد. عماد و دوستانش از بس که به امام علاقه داشتند معروف شده بودند به . کتاب ابو جهاد؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول؛ ۱۳۹۶؛ خاطره شماره 12. @boreshha
سال روز ولادت امام کرامت مبارک باد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت تلخ این روزهای مجلس پس گرفتن امضاها به زور مهمانی های شبانه.
ماه نهمی بود که علی اکبر را باردار بودم. صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم همسرم محمد علی خیره خیره به من نگاه می کند. با تعجب پرسیدم چه شده است؟ گفت: خواب دیدم چیزی شبیه یک ستاره_نورانی در آسمان به سمت خانه ما می آمد. آمد و آمد تا بالای خانه ما رسید. آن قدر نزدیک آمد که نورش همه خانه را در بر گرفت. گویا خورشید روی بام خانه ما آمده بود. نور همه خانه را فرا گرفته بود. گویا خانه ما می درخشید. بعد ادامه داد: فکر می کنم این بچه ای که در رحم داری انسان مهمی خواهد شد. یک بنده_خیلی_خوب برای خدا. راوی: شهر بانو شیرودی؛ مادر شهید کتاب بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: نشر شهید ابراهیم هادی، نوبت چاپ: ششم (اول ناشر) ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۱ و ۱۲
بعد از قضایای ۱۷ شهریور بود. صدای تظاهرات مردم تا ته کلاس‌ها هم می‌آمد: ۱۷ شهریور روز مرگ شاه ۱۷ شهریور افتخار ما معلم های ساواکی هم دم در ایستاده بودند تا دانش آموزان به اجتماع تظاهرات کنندگان نپیوندند. علی رفت دم پنجره و پاکت شیر خودش را خالی کرد در حیاط مدرسه و گفت: بچه ها شیرها ترشیده است. همه دانش آموزان شیرها را کف مدرسه ریختند و شروع کردند به ترکاندن . حیاط پر شده بود از شیر و دانش آموزان. در این هیر و ویر برخی دانش آموزان هیجانی بوده و های مدرسه را می شکستند. علی مقابل شان ایستاد و گفت: «این شیشه ها مال مردم است نه شاه. فردا که انقلاب پیروز شود، می شود مسلمانان». راوی: علی مساواتی؛ هم مدرسه ای کتاب دلیل؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۲۷
سال روز ارتحال مقام معظم رهبری: ایشان مبارزه‌ای دشوارتر از گذشته را در اردوگاه هایی آغاز کرد که او در آنها، همچون خورشیدی بر دلهای مظلوم می‌تابید، و چون ستاره درخشانی، هدف و راه را به آنان نشان می‌داد و چون ابری فیاض، امید و ایمان را بر آنان می‌بارید.