May 11
میگما
سه گانه #صدا_و_سیما، تبلیغات و کالای ایرانی مثل سه گانه چندش آور سازمان ملل، #بن_سلمان و حقوق بشر است.
صدا و سیما درباره #کالای_ایرانی شعار می دهد، اما با #تبلیغات سرسام آور اجناس خارجی تهوع آفرینی می کند.
مصرف کالای داخلی زمانی همه گیر می شود که مجموعه صدا سیما نفاق را کنار گذاشته، با عمل شان ایمان به کالای داخلی را فریاد زنند.
همچنان که تا زمانی که مسئولین مصرف کننده کالای داخلی نباشند ارتقاء کیفیت امری محال است.
#میگما ؛نیش نوشت های پراکنده
@boreshha
برش ها
سال روز وفات حضرت زینب سلام الله علیها تسلیت باد.
مجید انسی داشت با حضرت_زینب سلام الله علیها.
برش اول:
شب وفات حضرت زینب سلام الله علیها بود. ساعت دوازده شب، بلند شد روی یک پارچه نوشت ” یا_زینب_کبری (س)” و بعد زد سر در مقر تفحص. صبح که همه بیدار شدند، گفت: امروز با نیت حضرت زینب سلام الله علیها کار می کنیم. همان روز شهید پیدا کردیم ، بعد از سه ماه.
برش دوم:
سوریه زیاد می رفتم. آخرین بار که مجید را دیدم، یک کاغذ داد دستم. گذاشته بود توی پاکت و چسب زده بود.
گفت” بیاندازش داخل ضریح حضرت_زینب سلام الله علیها. خیلی سفارش کن. حاجت بزرگی دارم.”
وقتی برگشتم خبر شهادتش را دادند.
حاجت بزرگش چه زود برآورده شده بود.
مجموعه یادگاران، جلد ۲۹، کتاب مجید پازوکی ، نویسنده: افروز مهدیان ناشر: روایت فتح نوبت چاپ: اول: ۱۳۹۴؛
شهید میثمی روی #برنامه_ریزی خیلی تأکید داشت و می گفت برنامه ریزی را از #دشمنان تان هم که شده، یاد بگیرید.
تعریف می کرد:
یکی از مقر های نیروهای #چپ_گرا را گرفتیم. در آنجا چیز های جالبی را مشاهده کردم. کتاب ها را بر اساس #گروه_های_سنی منتشر می کردند.
عده ای از کتاب ها بود که مربوط به زیر #هفت سال بود که عموما نقاشی بود.
کتاب های گروه بعد، هفت تا چهارده سال بود و رده بعدی #چهارده تا بیست و یک سال. آنها حتی کلاس ها را هم درجه بندی کرده بودند.
هر نواری هم که از این ها به دست می آمد، در روز ده پانزده دست #می_چرخید. روی کارشان حساب می شد.
نمی خواهم تعریف این ها را بکنم، ولی ما از اینان که در راه باطلند باید یاد بگیریم.
ما باید روی کارمان برنامه ریزی داشته باشیم. برنامه ریزی کم هم، #موفقیت بسیار را به دنبال خواهد داشت. حوزه درس امام خمینی (ره) با دو نفر شروع شد. اگر به من بگویند بیا و برای دو نفر در س بگو، شاید بدم بیاید.
#شهید_عبد_الله_میثمی
#برنامه_ریزی
کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحه ۱۶۴-۱۶۳
در عملیات طریق القدس، جمعی از رزمندگان، تعدادی اسیر گرفته بودند و در حین انتقال، با تندی با آنها برخورد می کردند.
مصطفی با دیدن این صحنه خیلی ناراحت شد. جلو رفت و سرشان فریاد کشید و گفت: اگر ما قوانین_اسلام را رعایت نکنیم، پیروز نخواهیم شد. خدا ما را پیروز نخواهد کرد.
اعتقاد داشت جبهه، محراب عبادت است. آلوده کردن آن، جرمی بیش از پشت جبهه دارد.
کتاب مصطفی، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ ششم- ۱۳۹۴؛ ص ۱۳۸٫
رهنمون یک دفترچه کوچک داشت، همیشه همراهش بود و به هیچکس نشانش نمیداد. یک بار یواشکی برداشتمش ببینم چه مینویسد. فکرش را کرده بودم. کارهایی که در طول روز انجام داده بود را نوشته بود. سر چه کسی داد زده، که را ناراحت کرده، به چه کسی بدهکار است. همه را نوشته بود؛ ریز و درشت.
نوشته بود که یادش باشد و در اولین فرصت صافشان کند.
کتاب یادگاران؛ جلد ۱۶؛ کتاب رهنمون، نویسنده: محمد رضا پور، ناشر: روایت فتح،تاریخ چاپ: چهارم- ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۴۴
مجید #ماه_رجب را خیلی دوست داشت. می گفت” هر چه در #ماه_رمضان گیرمان می آید به برکت ماه رجب است.”
سال ها بود ماه رجب را توی منطقه بود. همیشه شب اول رجب منتظرش بودم. می دانستم هر طور شده تلفن پیدا می کند. زنگ می زند به خانه و می گوید:” #این_الرجبیون ”.
آخرش هم توی همین ماه شهید شد، درست [۴ روز مانده به] روز شهادت امام موسی کاظم علیه السلام.
#شهید_مجید_پازوکی
#مراقبات_ماه_رجب
مجموعه یادگاران، جلد ۲۹، کتاب مجید پازوکی ، نویسنده: افروز مهدیان ناشر: روایت فتح نوبت چاپ: اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره ۴۸٫
برش ها
#شهید_امروز #شهید_ولی الله_چراغچی ؛ قائم مقام فرمانده لشکر 5 نصر (1364)
ولی الله هر وقت می خواست از شهادت حرف بزند، طفره می رفتم و حرف را عوض می کردم. اما او کار خودش را می کرد.
هر بار که تشییع شهیدی را می دید، می گفت: تهمینه! حتما توی مراسمش شرکت کن. شاید روز یهم بیاید که ولیِ تو را هم روی دست ببرند.
می گفت: می خواهم فاطمه را هم بیاوری تو مراسمم. جلوی جنازه ام. بعد دستی به بازوهایش می زد و می گفت: اما تا این ها آب نشود، خدا ولی را قبول نمی کند. گریه می کردم و نمی خواستم معنای حرف هایش را بفهمم.
وقتی خبر آوردند که در بخش آی_سی_یو ی بیمارستان بستری است، حال خودم را نمی فهمیدم. با قطار خودم را رساندم تهران . وقتی دیدمش نشناختمش از بس که لاغر شده بود.
وقتی پرستارها پیکر نیمه جانش را نیم خیز کرده و محکم به پشتش می زدند، دنیا روی سرم خراب می شد. داشتند ریه هایش را شست و شو می دادند.
آنجا بود که حرفش یادم افتاد: «تهمینه! تا این ها آب نشود، خدا قبولم نمی کند.»
کم کم داشت باورم می شد که خدا دارد قبولش می کند.
راوی: همسر شهید
مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: یازدهم؛ ۱۳۹۵؛ صفحه ۳۴ و ۲۸٫
#شهید_امروز
#شهید_سید_محمد_باقر_صدر ؛ مرجع تقلید شیعیان عراق (1359)
صدام راضی شده بود که ایشان فقط یک جمله علیه امام خمینی (ره) بنویسد تا از خونش بگذرد؛ اما ایشان با خونش پای انقلاب اسلامی ایستاد.
مرحله دوم عملیات بیت المقدس بود. با حسین در حال سرکشی از خط بودیم که در مسیر دیدیم یک نفر بر پی ام پی در حال سوختن بود و رزمندگانی با دست خاک بر آن می ریختند تا خاموش کنند.
جلوتر رفتیم. رزمنده ای داخلش بود و حین سوختن با خدا بلند و سلیس صحبت میکرد:
#خدایا الان #پاهایم دارد می سوزد، می خواهم آن طرف پاهای مرا ثابت قدم کنی.
#خدایا الان #سینه_ام سوخت. این سوزش به سوزش سینه حضرت زهرا (س) نمی رسد.
#خدایا الان #دستانم می سوزد. از تو می خواهم آن دنیا دستانم را به طرف تو دراز کنم؛ دستانی که گناه نداشته باشد.
#خدایا #صورتم دارد می سوزد. این سوزش برای امام زمان و برای ولایت است. اولین بار #حضرت_زهرا (س) این طور برای ولایت سوخت.
آتش به #سرش که رسید، گفت: خدایا دیگر طاقت ندارم لا اله الا الله. خدایا خودت شاهد باش، خودت شهادت بده، سوختم ولی #آخ نگفتم.
به اینجا که رسید سرش با صدای تقّی از هم پاشید.
بچه ها در حال خود نبودند. زار زار گریه می کردند.
حسین را نگاه کردم، گوشه ای زانو بغل گرفته و نشسته بود. های های گریه می کرد. می گفت: خدایا من چطور جواب اینها را بدهم.
دستم را که روی شانه اش گذاشتم، گفت: ما #فرمانده این هاییم. اینها کجا ما کجا؟ آن دنیا خدا ما را نگه نگه نمی دارد و نمی گوید جواب این ها را چه می دهی؟
پاهایش نای بلند شدن نداشت. پشت موتور که نشست، سرش را روی شانه ای گذاشت و آن قدر گریه کرد که پیراهن و زیر پوشم خیس اشک شد.
موقع برگشت بچه ها #خاکسترش را در یک گونی ریخته بودند و برایش زیارت عاشورا می خواندند.
حسین می گفت: ای کاش ماهم مثل شهید #معرفت پیدا کنیم.
#شهید_حسین_خرازی
#صبر_بر_مصائب
#خدا_باوری
راوی: علی مسجدیان
کتاب زندگی با فرمانده، صفحات ۱۳-۱۱٫
برش ها
#شهید_امروز #شهید_سید_مرتضی_آوینی
سر چند قسمت از مطالب #مجله_سوره انتقاد تندی نسبت به #سید_مرتضی داشتم.
با ناراحتی رفتم خانه و قصد داشتم که دیگر همکاری نکنم. پلک که روی هم گذاشتم، #حضرت_فاطمه (س) را خواب دیدم. سه بار از سید گله کردم و هر سه بار حضرت فرمود: «با #پسر_من چه کار داری؟».
بعد از مدتی نامه ای سید برایم رسید که نوشته بود:
«یوسف جان! دوستت دارم. هر جایی که می خواهی بروی برو. ولی بدان برای من پارتی بازی شده و #اجدادم هوایم را دارند».
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
#خاطرات_عشق_شهدا_به_حضرت_زهرا (س)
#شهدا_و_حضرت_زهرا (س)
راوی: یوسف علی میر شکاک
کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۳۴٫ به نقل کتاب سید مرتضی آوینی، ارمیا آدینه، ص
برش ها
#شهید_امروز #شهید_علی_صیاد_شیرازی (1378) .
او مانند دیگر مردان حق، از روزى که قدم در راه #انقلاب نهادند، همواره #سر و #جان خود را براى نثار در راه خدا بر روى دست داشتند. سرزمین هاى داغ خوزستان و گردنه هاى برافراشته کردستان، سال ها شاهد آمادگى و #فداکارى این انسان پاک نهاد و #مصمم و #شجاع بوده و جبهه هاى دفاع مقدس صدها خاطره از رشادت و از خود گذشتگى او حفظ کرده است.
قسمتی از پیام مقام معظم رهبری
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
برش ها
#شهید_امروز #شهید_سید_احمد_پلارک (1366) .
هیئت گردان به نام " #حضرت_زهرا " (س) بود. روضه هایش همه را بی قرار می کرد و احمد را بی قرارتر.
در دست نوشته ای خطاب به #امام_زمان (عج) نوشته بود: «آقا جان! به جبهه رفتن ما به #انتقام _سیلی آن نامردان بر روی مادر شیعیان و برای انتقام آن #بازوی_ورم_کرده است. ما برای انتقام آن #سینه سوراخ شده می رویم. سخت است شنیدن این مصیبت ها».
#شهید_سید_احمد_پلارک
#خاطرات_عشق_شهدا_به_حضرت_زهرا (س)
#شهدا_و_حضرت_زهرا (س)
راوی: همرزم شهید
#کتاب_خط_عاشقی2 (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار 1395، خاطره 18. به نقل از کتاب شهید پلارک، علی اکبری، ص 8.