eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
911 عکس
242 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
وای قودای من😍. @CafeYadgiry💗
•غذای ملی کشور ها. 🌸🍐. ‌⊱ – – – – – – – – – – – ⊰ •امریکا:همبرگر .🚙👐🏽. •ژاپن:سوشی . 🍪🥛. •ایتالیا:پاستا .🌧📗. •چین :پنکیک داگ . 🥧💙. •هند:چیکن تندروی . 🐻🌿. •فرانسه:کرپ .🍓👩🏽‍🍳. •کانادا:پوتین . 🦋🐤. •ایران:چلوکباب . 📃🌸. 🦴🧃 . ִֶָ 𓂅 @CafeYadgiry🖤
بک‌گراند💚🥺 @CafeYadgiry🍨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_261 یه چیزی وسط گلوم مثل غده سرطانی گیر کرده بود! نه میتونستم قورتش بدم
•{🖤🤍}•• ‌ لباس مجلسیه رو با لباسای بیرونم عوض کردم و پرتشون کردم رو زمین... کیفم و سوییچ رادینو از میزش برداشتم و بدون توجه به صدازدنای رادین از سایت زدم بیرون... حالم گرفته بود! حامد بدجور سنگدل شده بود! نمیدونستم چیکار کنم! از بلایی ک قراره سر دلم بیاد خبر نداشتم! پشت رول نشستم و پامو گذاشتم رو گاز... تواین وضعیت فقط حالم با آهنگ خوب میشد! اونقدر ضبط رو دستکاری کردم تا آهنگ مورد علاقمو پیدا کردم... "تواین شهر به هرکی...شبیه تو! بهش بی اراده نگاه میکنم! میدونم که نزدیک من نیست.. میدونم دارم اشتباه میکنم! تونیستی و من... مثل دیوونه ها دارم زیر باروون قدم میزنم... تورو اونقدر از خدا خواستم... زمین و زمانو بهم میزنم!... مثل یه دیوونم. دلتنگ و بارونی... اشکام سر میره ! تو هرخیابونی... قلبم ترک خورده... حال بدی دارم... هیچوقت نفهمیدی.. چقدر دوستت دارم!!!! مثل یه دیوونم دلتنگ و بارونی... اشکام سر میره. تو هر خیابونی. قلبم ترک خورده. حال بدی دارم. هیچوقت نفهمیدی... من دوستت دارم!!!! .. هربار باریدم... هم بغض و بارونا... دستاتو کم دارم... تواین خیابونا. هرگوشه این شهر.. توهر پیاده رو... هربار حس کردم این جای خالی رو:)))) مثل یه دیوونم دلتنگ و بارونی... اشکام سر میره... توهر خیابونی قلبم ترک خورده حال بدی دارم... هیچوقت نفهمیدی....من دوستت دارم!... " "رضا صادقی " ≡دوستت دارم ≡ اشکامو پاک کردم و زدم کنار... داشتم میترکیدم! لعنت بهت حامد! لعنت بهت که سنگدلی بهت نمیاد! بهت نمیاد دل بشکونی! قضاوت کنی! دورکنی منو از خودت! میتونی؟ آره میتونه! تونست که من الان تو این وضعیتم !!! آب معدنی رو برداشتم و سر کشیدم..
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_262 لباس مجلسیه رو با لباسای بیرونم عوض کردم و پرتشون کردم رو زمین... ک
•{🖤🤍}•• ‌ چه بلایی سر پسر دل نازک و عاشق آمده بود؟! _دلتنگی امونت نمیده؟ _چه تیپی هم زدی! _فکر نمیکردم انقدر دوسش داشته باشی! قصد رسواکردن دخترک را داشت؟! گویی قلب دخترک هزارتکه شده بود! توان ایستادگی در مقابل اورا نداشت ! چکار میکرد؟ از کجا شروع میکرد؟ از اینکه چرا بااو سرد شده؟ یا ازینکه چرا نان حرام وارد زندگی اش شده؟ یا شاید هم.... چرا بعداز مرگ فرشته کوچک شان دیگر مثل قبل نشدند!؟ تغییر انسانها خوب است! آن هم برای حل یک مشکل! اما گاهی اوقات خود تغییر کردن مشکل ساز است! تغییر ناگهانی حامد کار دست دخترک میداد! دیر یا زود!... اما کارش به زودی به بن بست میخورد! میفهمید که دخترک قصه مظلوم تر وپاک تر از این حرفاست ک حتی بخواهد خیانت را به زبان بیاورد! اما کاش دیر نشود! دیر نشود فهمیدن اینکه فرشته کوچکشان قرار است به این دنیا پا بگذارد! و هنوز هم پدر و مادر آن جنین ، آرام و حامد اند! دل نازک شدن دخترک بی دلیل نیست! فرشته کوچکی که در وجود مادرش شکل گرفته بود ، کار خودش را کرده بود! پدر آن فرشته ، چه بر سر مادر بی گناهش آورد؟ مادری که تمام وجودش گرم بود به همان فرشته کوچک... اما فرد نحس و کینه ای قصه ما قصد رها کردن آرام را داشت؟! نداشت! نمیتوانست خوشبختی آرام را ببیند و انتقام خون مادرش را نگیرد! هرچند میدانست آرام هیچ نقشی در قتل مادرش ندارد! اما او بویی از انسانیت نبرده بود! دست به هرکاری میزد ... یا خوشبختی ...یا حامد...و یا فرشته کوچکش را از دخترک مظلوم بگیرد! کشتن حامد برایش راحت بود! اما تیم حامد زرنگ تر از او بودند و سریع از قضیه بو بردند! فرشته کوچولویش چی؟! او هنوز زنده بود و مادرش در عالم غفلت و بی خبری به سر میبرد! کاش ارسلان بیخیال شود و آرام را لحظه ای با مشکلات و غم و دردهایش رها کند!
•{🖤🤍}•• ‌ با تیر کشیدن زیر دلم به خودم اومدم... سنگینی جسمم کلافم کرده بود! حتی نمیتونستم تکون بخورم! اونقدر از جونم سیر شده بودم که حتی پیگیر شکم برآمده م که بعدار سقط اینجوری شده بود ، نبودم! ترسیده بودم و حتی به رادین هم چیزی نگفتم... دروغ چرا... دوست داشتم لحظه های زندگیم زودتر به پایان برسه ! چرا ک... نه حامدی وجود داشت ... و نه عشق و عاشقی!. دلم به بچه ای خوش بود که دوروزه با اومدنش شد تموم امیدم! زندگیمون روبه راه شد و تموم مشکلامون حل شد ! اما با رفتنش... خیره شدم به ماشین هایی که سرعت بالای ۸۰ تا داشتن و تو دوثانیه از دیدم محو میشدن... +حامد؟ _جوووون. +مرض! زدیم زیر خنده که گفتم: +اسم پسر هم وزن اسم خودم انتخاب کردی ؟ _چرا باید اسم دختر هم وزن اسم تو پیدا کنم؟ +عزیزم من گفتم پسر نه دختر! _کر نیستم شنفتم. +کری وگرنه اسم پسر انتخاب میکردی! _اسم دختر...اوممم... +باز گفتی دختر! _چون من دختر دوست دارم! +ولی من پسر میخام! _مهم نیس تو چی میخای! +یعنی چی؟ _چون من دختر میخام! +مهم نیست...من حس میکنم بچم پسره! دراز کشید رو مبل و ساعد دستشو رو چشماش گذاشت... _پس من نمیخامش! +انقدر منو حرص نده ! بچت کج و کوله میشه! _نه بچم شبیه باباش میشه خیالم راحته! جیغی زدم و بالشتو پرت کردم سمتش.. +کثافط بز! خنده مردونه ای کرد و سرشو روی پاهام گذاشت... خیره شد بهم و باذوق گفت: _شوخی کردم! دختر دوست دارم ... چون یکی مثل خودت اما کوچیک شدش قراره ناز کنه .. دلبری کنه!
•{🖤🤍}•• ‌ لبخند محوی زدم... +خب...اسمشو چی بزاریم؟! دستمو گرفت و روی سینش گذاشت.. قلبش از شدت هیجان و ذوق درحال ترکیدن بود! لبخندی زدم و اون یکی دستمو رو صورتش گذاشتم... _تابان ! +چی؟ _تابان ! خیلی قشنگه ! آرام...تابان ... +اره .. قشنگ و دلبرونه ست... ولی... ولی به اسم تو نمیخوره! _میخوره... حامد...تابان... تو چیکار به این داری؟ گفتی هم وزن...منم انتخاب کردم! +خب اسم پسر؟ _آرمان ! +هییی! آرمان....عسیسمممم... _مرض... تابان ...آرمان.... بیا ! جفتشم هم وزن تو ‌شد ... خندیدم و خیره ‌شدم بهش... __ کاش هنوزم سربه سرم میزاشت ! چیشد که انقدر نسبت بهم بی اعتماد شد؟ انقدرسرد شد و درآخر دور شد و کنار کشید! مگه حامد نگفت نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره؟! آخ که دلم داشت میترکید! فقط میخواستم پناه ببرم به آغوش بی هیاهوش! آغوشی که هروقت دلم میگرفت امن ترین جا برای آروم شدن بود! من کی وابستش شدم؟ عاشقش بودم... اما اینقدر نه! عاشقش بودم ک باهاش ازدواج کردم! اما وابستگی تا این حد... برام قابل هضم نبود! گوشیمو برداشتم و ب ساعت نگاهی انداختم... با دیدن 17:38 دقیقه چشمام گرد شد ...! چقدر زود گذشت! توجهی به 12تماس بی پاسخ از رادین نکردم و راه افتادم سمت سایت... سایت اینجا از سایت تهران بهتر و آرامش بخش بود! یه حیاط مثل همون حیاطی که تو تهران بود.... داشت... اما اینجا دلباز تر و بهتربود!...طوری که منبع آرامش من شده بود...! همه چی به ذهنم خطور میکرد! حامد... بچه.... رادین.. مریضیش! نبودش تواین چندماه!! ماموریت!! اتفاقی که قرار بود بیوفته و... جدایی که بهش فکر میکردم! جدایی قانونی من از حامد!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا