eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
. یادته رفیق ؟! چند هفته پیش ، چند ماه پیش ، اصلا چند سال پیش زیارت امام رضا بودی .. سر خیابون امام رضا رسیده بودی و ، چشمت به گنبد خوشگلش افتاد و السلام علیك یا علی بن موسی الرضا ... قدم هات رو سریع تر میکردی تا برسی به حرم امن امام رضای رئوف چشمت به مغازه های داخل خیابون میخورد زعفرون فروشی ها ، انگشتر فروشی ها .. اصلا مغازه های کنار حرم امام رضا هم جنسشون با بقیه مغازه ها فرق داره .. آدم رو دلتنگ میکنه .. . یادت بیار اون موقعی رو که رسیدی به ورودی حرم و اذن دخول خوندی و اشک‌هات جاری شد و در آخر وارد حرم آرامش دهنده و مطهر حضرت امام رضا شدی ... دلتنگـتیم مولا جان کمک کن این بیماری دست از سر مملکت ما و شیعیان علی برداره، قول میدیم در اولین فرصت پاشیم بیایم پابوست .. ما که جز شما پناهی نداریم ایهالامام الانیس الرئوف ... . ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
🌺 به رسم هر روز 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ ◾️◈◆--💎--◆◈--◽️ ✨السلام علیڪ یابقیة الله یا اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ 🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
❤️🌹🍃... . میگم:آخه این مدل لباس؟😐 میگه:همه می پوشن😌 میگم:این جور حرف زدن؟😕 میگه:همه همینجوری حرف می زنن.😝 میگم:غیبت؟😒 میگه:همه می کنند!🙂 . ✅+ تاوانِ گناهات رو چی؟🤔 -.......😞 +اونو فقط خودت پس میدی!🙃 . . ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
گاهی مسیر یک و نیم کیلومتریِ مترو تا سر خیابان را پای پیاده می آیم نگاهی به دور و برم می اندازم یک وقت هایی می شود که خودم را تنها - چادری‍‍ِ- کلِ خیابان می بینم! لبخند می زنم ... رو به آسمان می کنم و می گویم: خدایا ! ممنونم که بهم اجازه دادی،بین همه ی این آدمای رنگ وارنگ یه دونه باشم... شک ندارم که این یه فرصتِ ویژه اس تا برایِ تو هم یکی یک دونه باشم! ~°•🌸 @chaadorihhaaa 🌸•°~
🌹🍃... . امشب و فردا (چهارشنبه سوری) نریم بیرون و ڪار پزشڪا و پرستارا رو بیشتر نکنیم! چهارشنبه سوریتون مبارک ❤️ ان‌شاءالله غم های یک سالتون توی آتیش بسوزه😉 . چنین گفت زرتشت: که سوزانید بدی را در آتش تا ز آتش برون آید نیکی امشب در خانه بمانیم و آرزو کنیم که چهارشنبه سوری سال بعد همه در کنار هم این جشن باستانی رو جشن بگیریم🙏 زردی من از تو 🔥 سرخی تو از من 🔥 . . ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
بـــه بـــه بـــه بـــیا‌ببیــن‌چه‌ڪانالی واستون پیدا ڪردم 😍😍 ماجراے آمدن بزغاله در صف نماز جماعت به امامت رهبر انقلاب😳😳 اگه میخوای ماجراشو بدونی بہـــتره من توضیح ندم باید خودتون بیایــد ببینین.☺️ داستــان ها داره ڪہ باید خودتون بیاین😊 زندگینامه داستانی شہــید همت رو میخوای بیا کانال زیر.😍 😍http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f هر روز با خاڪریزو خاطرات شہدا مباحث استغفار خیلی قشنگه روزی یه قسمت☺️ تمثیل هاے خدایے👌👌👌 اگر دنبال لینڪشین اینم لینڪش👇👇👇 بدو بیـــــا معطل نڪن👌👌😊😍 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
💢افشاگری شاهزاده سعودی از جنایات آل سعود 🔻"امیرا" شاهزاده سعودی در مصاحبه با روزنامه Le Mond فرانسه حقایقی درمورد وحشیگری و بازار عربستان سعودی فاش کرد 🔻آنها شهر "جده" را به بازار تبدیل کرده اند جاییکه از دختر بچه های نابالغ برای بهره برداری در مهمانی های جنسی که در اونها الکل و مواد مخدر سرو میشه استفاده می کنند 🔻خرید و فروش بچه های یتیم مخصوصا از کشورهای فقیر مثل بنگلادش، سریلانکا،فیلیپین،جی بوتی،سومالی،نیجریه،رومانی،بلغارستان و... در بازار شهر جده 🔻 از دلایلی که باعث شده این روند ادامه پیدا کنه به این شکل اینه که اگر کسی به این وضعیت اعتراض کنه از کار اخراج می شه و شغلش رو از دست میده،همچنین با دادن رشوه به افراد همکاری افراد رو جلب می کنن 🌐منبع:https://www.dhakatribune.com/world/middle-east/2017/11/11/saudi-princess-unveils-kingdoms-dark-side/ ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
💝 مجموعه طرح | «الگوی سوم زن» 3️⃣ طرح سوم: ‌شعله‌ی فروزانِ نهضت 🌷 به مناسبت ۲۲ اسفندماه، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: ☀️ همسران غصه خوردند که چرا آنها نمی‌توانند به میدان جنگ بروند؛ و صبر کردند و در خانه‌ها نشستند و پشت جبهه را نگهداشتند؛ بعد هم که آن رزمنده شهید شد، شکر کردند و به شهادت شهیدشان افتخار نمودند! ✊ این است که شعله‌ی یک نهضت، همچنان زنده میماند. ۱۳۷۰/۱۰/۱۱ ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 دانلود 📝 موضوع : ؟ « قسمت سیزدهم و پایانی » 📌خلاصه سخنرانی استاد ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
همراهان عزیز و سلام ان‌شاءالله که حالتون خوب باشه ☺️🌹 عیدتونم پیشاپیش مبارک😍❤️ . . یک هفته ی پیش رمان به پایان رسید و با تشکر ویژه از نویسنده ی عزیز خانوم 💚 ان‌شاءالله رمان بعدیِ کانال از جمعه شب ۱۳۹۹/۱/۱ هر شب ساعت ۹ سه پارت در کانال بارگزاری میشه...😌 . . رمان نوشته ی سرکار خانم رو ان‌شاءالله با هم دنبال میکنیم امیدواریم خوشتون بیاد ☺️ . : می‌گفت نباشم؛ چون حس می‌کرد سادگی‌اش این روزها خریدار ندارد؛اما داشت، من خریدار بودم همه‌ی سادگی‌های عاشقانه‌اش را.قدم زدم کنارش در جاده‌های سادگی، تا بفهمد من فقط عشق را با یک رنگ کنارش می‌پسندم، آن هم به رنگ سادگی.اصلاً سادگی یعنی زندگی؛ یعنی خودت باشی و او دور از همه‌ی حرف‌هایی که نمی‌ارزد حتی به گوش کردن. دور از لذت‌هایی که فقط برای چند ثانیه و گذرا است و فقط زرق و برق دنیا.اصلا سادگی؛ یعنی خودِ خودِ عاشقی. : قلبم بی‌وقفه می‌تپید. باز دلم برای دیدنش در لباس مشکی محرمیش ضعف می‌رفت، با این‌که محرم امسال با همه‌ی سال‌ها فرق داشت و می‌تونستم دزدکی دیدش نزنم، کاری که سال‌ها بود انجام می‌دادم. درست از اون شبی که توی همین اتاق صداش رو شنیدم و نفهمیدم چرا قلبم به تپش افتاد و درونم آتیش به پا شد که با یک مشت و دو مشت آب خنک هم حالم جا نیومد، تازه با سلام کردن و دیدنش فقط کم مونده بود پس بیفتم و خودم اصلا نفهمیدم چرا این احساس‌های تازه در من جون گرفته. آره دقیقا از همون شب لعنتی شروع شد این دزدکی دید زدن‌هایی که برای یه دختر سنگین و متین زشت بود و بی‌حیایی؛ ولی امان از قلب سرکشم که نمی‌گذاشت این‌کار رو تکرار و تکرار نکنم. . . منتظرمون باشیم...😉 . ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
 ❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ 🌹باتوکل به نام اعظمت🌹
🌺 به رسم هر روز 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ ◾️◈◆--💎--◆◈--◽️ ✨السلام علیڪ یابقیة الله یا اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ 🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
🌸🍃.... . . . ۱۳۹۸/۱۲/۲۹ سلام.. یک سالی که گذشت....! چیکار کردیم برا خودمون رفقا ؟! چیکار کردیم برای رضای خدا ؟! چیکار کردیم برای شادی دل امام زمانمون..؟! . نمازامونو سر وقت خوندیم ؟! غیبت نکردیم ؟! تهمت نزدیم ؟! چادرامونو محکم تر گرفتیم دخترا ؟! آقایون نگاهاتونو حفظ کردین ؟! و.... ؟! .... دوری کردیم از گناه و نزدیک شدیم به خدا ؟! . حالا که اینهمه وقت خالی داریم... حالا که دیگه بهونه ای برای از سر بازکردن تکالیف دینی‌مون نداریم... روزِ آخرِ سال بشینین پای سجاده اتون... پای دلتون... از خدا بخاطر تموم گناهایی که یکساله رو دوشمون سنگینی میکنن طلب بخشش کنین.. :) . از خودتون بخاطر تموم هدف هایی که توی یکسال قرار بود بهشون برسین ولی‌ عملیشون نکردین معذرت خواهی کنید... :) بعدش قول بدیم به خدا به خودمون به امام زمان (عج) سال پیش رومون و که یه شانسِ دوباره ی بخشیده شده از طرف خداس و پاک نگه داریم :) و سعی کنیم زمینه های ظهور رو فراهم کنیم ان‌شاءالله😍 . از همه کسایی که اذیتشون کردیم معذرت خواهی کنیم کسایی که اذیتمون کردند رو ببخشیم :) . و در آخر با یه حالِ خوب وارد سال جدید بشیم ❤️ . التماس دعا برای همه بیماران ... :)🥀 . ✍ . ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Z.Z: ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃 ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 📖🕋📖🕋📖 🕋📖🕋📖 💠همراهان گرامی کانال 🌷ختم دسته جمعی زیارت امام کاظم علیه السلام و صلوات خاصه امام کاظم علیه السلام ،به مناسبت شهادت امام کاظم ( باب الحوائج )علیه السلام در کانال برگزار میشود ✅ تعداد ثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آمار در حرم مطهر 🍃🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂 🍃 از طرف شما عزیزان ثبت میشود و نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود ❇️ به نیابت از امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف هدیه به امام کاظم علیه السلام و برآورده شدن حاجت افراد شرکت کننده ❇️فرصت خواندن : شروع: از زمان اعلان متن در کانال ( اکنون ) پایان : شنبه شب ۲/ ۱/ ۱۳۹۹ 📣لطفا تعداد زیارت امام کاظم علیه السلام و صلوات خاصه امام کاظم (ع) را که‌ می خوانید ،به آیدی زیر بفرمایید تا جمع آمار در حرم مطهر امام رضا ( ع ) مطهر ثبت شود تشکر و عاقبت بخیری از حضور پر رنگتون 🌹 ⬅️آیدی جهت پیام دادن برای اعلام تعداد زیارت و صلوات خاصه امام کاظم علیه السلام در ختم دسته جمعی 👇👇 🆔 @ZZ3362 🖤 متن زيارت امام_موسي_کاظم_عليه_السلام⬇️⬇️⬇️ 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ولِىَّ اللَّهِ وَابْنَ وَلِيِّهِ، 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللَّهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ، 🌹اَلسَّلامُ‏ عَلَيْكَ يا صَفِىَّ اللَّهِ وَابْنَ صَفِيِّهِ، 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَمينَ اللَّهِ وَابْنَ اَمينِهِ، 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللَّهِ فى‏ ظُلُماتِ الْأَرْضِ، 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اِمامَ‏ الْهُدى‏، 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَلَمَ الدّينِ وَالتُّقى‏، 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خازِنَ‏ عِلْمِ النَّبِيّينَ، 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خازِنَ عِلْمِ الْمُرْسَلينَ، 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نآئِبَ الْأَوْصِيآءِ السَّابِقينَ، 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَعْدِنَ الْوَحْىِ الْمُبينِ، 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الْعِلْمِ الْيَقينِ، 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْبَةَ عِلْمِ‏ الْمُرْسَلينَ، 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْأِمامُ الصَّالِحُ مرسل 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْأِمامُ الزَّاهِدُ، 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْأِمامُ الْعابِدُ، 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْأِمامُ السَّيِّدُ الرَّشيدُ، 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمَقْتُولُ الشَّهيدُ، 🌹اَلسَّلامُ‏ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَابْنَ وَصِيِّهِ، 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ مُوسَى‏ بْنَ جَعْفَرٍ، وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ 🌹اَشْهَدُ اَ نَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ عَنِ اللَّهِ ما حَمَّلَكَ، وَحَفِظْتَ مَا اسْتَوْدَعَكَ، 🌹‏وَحَلَّلْتَ حَلالَ اللَّهِ، وَحَرَّمْتَ حَرامَ اللَّهِ، 🌹وَاَقَمْتَ‏ اَحْكامَ اللَّهِ، وَتَلَوْتَ كِتابَ اللَّهِ، 🌹‏َوصَبَرْتَ عَلَى الْأَذى‏ فى‏ جَنْبِ اللَّهِ، 🌹وَجاهَدْتَ فِى اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ، حَتّى‏ اَتيكَ الْيَقين 💙 متن صلوات خاصه بر موسى بن جعفر ( امام کاظم )عليه السّلام⬇️⬇️⬇️ 🌻اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْأَمِينِ الْمُؤْتَمَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْبَرِّ الْوَفِيِّ الطَّاهِرِ الزَّكِيِّ النُّورِ الْمُبِينِ [الْمُنِيرِ] الْمُجْتَهِدِ الْمُحْتَسِبِ الصَّابِرِ عَلَى الْأَذَى فِيكَ اللَّهُمَّ وَ كَمَا بَلَّغَ عَنْ آبَائِهِ مَا اسْتُودِعَ مِنْ أَمْرِكَ وَ نَهْيِكَ وَ حَمَلَ عَلَى الْمَحَجَّةِ وَ كَابَدَ أَهْلَ الْعِزَّةِ وَ الشِّدَّةِ فِيمَا كَانَ يَلْقَى مِنْ جُهَّالِ قَوْمِهِ رَبِّ فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ وَ أَكْمَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِمَّنْ أَطَاعَكَ وَ نَصَحَ لِعِبَادِكَ إِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ .🌻
حق الناس یعنی.... ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
🌸🍃...بسم الله الرحمن الرحیم....🍃🌸 شروع سال ۱۳۹۹ ۷:۱۹:۲۰ عیدتون مبارک رفقا❤️ . ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
🌺 به رسم هر روز 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ ◾️◈◆--💎--◆◈--◽️ ✨السلام علیڪ یابقیة الله یا اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ 🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
زل زده بودم به آسمـــــــــــــــــان ودرتلاطـــم رنــــــ🌈ــــــــگ های آن غرق شده بودم، گاهی آبی ممتـــــ💙ــــــــد چون دریا، و گاهی پُراز ماهیان سفــــــــ☁ـــــــیدپنبه ایی... اصلا انگارنام آسمـــــــــــان را از آرامـــــــــــــش گرفته اند، که تماشایش مرا درآرامش ابدی غوطه ور می کند، آسمان بزرگ ترین نعمت خداست برای روحـــــ ناآرام من.... 🦋 🦋(@chaadorihhaaa)🦋
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 .... قلبم بی وقفه می تپید .باز دلم برای دیدنش در لباس مشکی محرمیش ضعف می رفت، با اینکه محرم امسال با همه ی سال ها فرق داشت و می تونستم دزدکی دیدش نزنم، کاری که سال ها بود انجام می دادم .درست از اون شبی که توی همین اتاق صداش رو شنیدم و نفهمیدم چرا قلبم به تپش افتاد و درونم آتیش به پا شد که با یک مشت و دو مشت آب خنک هم حالم جا نیومد، تازه با سلام کردن و دیدنش فقط کم مونده بود پس بیفتم و خودم اصلا نفهمیدم چرا این احساس های تازه در من جون گرفته .آره دقیقا از همون شب لعنتی شروع شد این دزدکی دید زدن هایی که برای یه دختر سنگین و متین زشت بود و بی حیایی؛ ولی امان از قلب سرکشم که نمی گذاشت اینکار تکرار و تکرار نکنم. با دو انگشتم کمی دو لایه ی فلزی پرده کرکره ای قهوه ای رنگ و رو رفته رو باز می کنم، در حد کم که فقط من ببینم بدون جلب توجه .نگاهم روش ثابت موند و وای به قلب بی قرار و عاشقم .دست برنمی داشت از این کوبش و خودم نمی فهمیدم حالا چرا؟ حالا که محرمش شده بودم، چرا؟! نه هنوز هم نه، هنوز جرأت نمی کردم برم نزدیک، با اینکه دیگه عادی بود این نزدیک شدن .نه هنوز نمی تونستم برم بتکونم خاک روی لباس مشکیش رو که حاصل جابه جایی دیگ ها از زیر زمین به حیاط بود و من هر سال چه قدر دلم می خواست این کار رو بکنم و یه خسته نباشید چاشنی کارم؛ ولی نه نمی شد؛ نمی شد. هنوز هم عشق من تنها سهم خودم بود و می دونستم اگر برای همه طبیعی باشه رفتارهای عاشقانه و از ته قلبم؛ ولی چین میفته بین پیشونیش و چشم غره هاش من رو نشونه میره اگه وسط نامحرم های حیاط پیدام بشه. حیاط پر از هیاهو بود، پر از صدای صلوات و پر از دودی که از کنده های تازه آتیش گرفته بلند شده بود و عطر اسپند می داد و من چه قدر دوست داشتم این بو رو که پر از دود بود و پرآرامش. با خم شدنش نگاه گرفتم از این همه هیاهو؛ چون اصل نگاهم فقط مال اون بود، کسی که نه تنها از نگاهم، بلکه از خودم هم فراری بود و من نمی فهمیدم چرا؟ !بعد از سه هفته عقد کردن و محرم بودن! شلوارش رو تکوند .اواخر پاییز بودیم ولی هوا عطر و سرمای زمستونی داشت؛ اما امیرعلی فقط همون یه پیراهن مشکی تنش بود نه کت و نه بافت. از عطیه شنیده بودم که امیرعلی گفته لباس زیادی توی عزاداری ها دست و پاگیرش میشه و من فقط از عطیه شنیده بودم، خواهر کوچیک امیرعلی؛ دوست و دختر عمه ی من و من هر سال چه قدر نگران بودم که نکنه سرما بخوره .حالا هم کم نشده بود این دل نگرانی ها و بیشتر شده بود بعد از خوندن اون خطبه عقدی که حس خوبی به قلبم ریخت و امیرعلی اخم نشست رو صورتش و همون اخم جرأت گرفت از من که نشون بدم این دلنگرانیم رو و باز هم سکوت کرده بودم و سکوت. ... ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 .... آه پر صدایی کشیدم .صدای دسته های عزاداری که از خیابون رد میشدن من رو به خودم آورد. با صدای طبل و سنجی که دلم رو لرزوند و مداحی که با نوحه سراییش از واقعه کربلا رد اشک گذاشت توی چشمهام، یه اشک واقعی. امیر علی سر بلند کرد رو به آسمونی که به غروب می رفت و گرفته بود و به نظر من سرخ .اشک روی صورتش رو دیدم و دلم ضعف رفت برای این اشک های مردونه که غرور نداشتن و پای روضه های سیدالشهدا (ع) بی محابا غلت می خوردن رو گونه هایی که همیشه ته ریش داشت .انگشت هام کشیده شد و پرده با صدای بدی به هم خورد و دست من از روی پیراهن مشکی چنگ زد قلبی رو که باز هم بی قراری میکرد طبق برنامه ی هر ساله اش، با همه ی تفاوتی که توی این سال بود. روی تخت فلزی وا رفتم و چادر مشکیم سر خورد روی شونه هام . برای آروم کردن قلب بی قرارم از بس لبه های چادر رو توی مشتم فشار داده بودم، خیس شده بود .چه قدر حال امروزم پر از گریه بود؛ چون یه قطره اشک بدون گذر از گونه ام از چشم هام افتاد و گم شد توی تار و پود چادرم. تقه ای به در خورد و بعد صدای بابابزرگ که یاالله می گفت برای ورود به اتاق خودشون .دستی روی چشم های پر از اشکم کشیدم و قبل از ریزششون سد کردم راهشون رو و صدای پر بغضم رو صاف. _بفرمایید بابابزرگ، فقط من اینجام. دستگیره ی در به طرف پایین کشیده شد و بابابزرگ داخل اتاق شد، آستین های بالا زده و دست ها و صورت خیسش نشونه ی این بود که وضو گرفته و اومده برای نماز اول وقتش، مثل همیشه. لبخندی به روم پاشید. _خوبی بابا؟ به زور لبخندی زدم، لعنت به چشم هایی که همیشه لو می دادن گریه کردنم رو؛ چون قبل از حتی یه قطره اشک سرخ می شدن و پر از شبنم های براق .بابابزرگ هم حالا دقیق توی صورتم و چشم هام بود و امروز دوباره می پرسید احوالم رو. پیشگیری کردم از سوال ها و باز ادامه دادم اون لبخند کذایی رو. -ممنون ...اذون دادن؟ بابابزرگ نگاه از صورتم گرفت و بعد از کمی مکث انگار فکر می کرد چی پرسیدم گفت: _الانه که.... ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🌸🍃 ..... صدای بلند الله اکبر از مسجد نزدیکی خونه بابا بزرگ بلند شد و حرف بابابزرگ نیمه موند و به جاش لبخند زد و حرفش رو این طور تموم کرد: -دارن اذون میدن. اینبار لبخند پرمحبتی روی لب هام نشوندم و به سر و صورت سفید شده ی بابابزرگ نگاه کردم و چادرم رو روی سرم مرتب. _پس من میرم وضو بگیرم، شما هم راحت نمازتون رو بخونین. بابابزرگ رفت سمت سجاده اش که همیشه بوی گلاب می داد و توی طاقچه اتاق بود و باشه بابایی گفت...من هم از اتاق بیرون آمدم. نسیم خنکی به خاطر باز بودن در کوچیک راهرو که به حیاط راه داشت به داخل خونه می زد، به همراه بوی اسپندی که غلیظی عطرش کمتر شده بود و صدای اذون واضح تر و آرامش می پاشید به دلم. با صدای قل خوردن دیگ فلزی وسط حیاط، بی هوا روی پاشنه پا چرخیدم و اول از همه نگاهم روی دیگ فلزی شسته شده ثابت موند که قل می خورد و رد خیسی از خودش روی موزایک های حیاط می ذاشت. باز هم نگاه چرخوندم روی امیرعلی که زیر لب قرآن می خوند و مسح سر می کشید .برای ثانیه ای نگاهمون گره خورد و دل من باز هری ریخت .با مکث دست راستش پایین اومد و کنارش افتاد و چینی بین ابروهای مردونه اش جا خوش کرد .نفس عمیقی کشید و نگاه زیر افتاده اش رو دوباره رو به من ولی نه مستقیم به چشم هام؛ اما همین کافی بود که من لبخند بزنم گرم و دوستانه و برای امیرعلی هم همین لبخند کافی بود تا غلظت بده اخمش رو و لب بزنه: -برو تو خونه. من زجر کشیدم، قلب بی تابم فشرده و فشرده تر شد؛ ولی چون دیدم نگاه منتظرش رو برای رفتنم، حفظ کردم لبخندم رو و من هم لب زدم: -باشه چشم باز هم با چرخیدنم چنگ زدم قلبم رو که باز بی تاب بود و در حال پس افتادن. خانوم ها از غریبه و آشنا در حال باز کردن تای چادر نماز های رنگی بودن که مادر بزرگ کنار مهر های کربلا که دلم سخت، تنگ بو کردن عطرشون بود و گوشه ی هال مرتب چیده شده بود، بودن و یک به یک نماز می بستن. مطمئن بودم نامحرمی بین خانوم ها نیست؛ برای همین چادر از سرم کشیدم و سنجاق ریز زیر گلوم رو که برای محکم نگه داشتن شال مشکی روی سرم بهش زده بودم رو شل کردم و فرق باز کردم برای وضو. ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 ...... سلام آخر نماز رو دادم ...دست بردم و با تسبیح خاکی سجاده مامان بزرگ که عطر تند تری از مهر های کربلایی داشت تسبیحات حضرت زهرا (س) رو گفتن که عجیب آرومم می کرد سوگند به بزرگی خدا حمد و سپاسش و سوگند به پاکیش بعد از این همه دلهره و سردرگمی ! چون همیشه خدا بود بهترین دوست و پناه و به حرف خودش از رگ گردن نزدیکتر! دونه های تسبیح هنوز با ذکر صلوات بین بین انگشتام دونه دونه می افتاد که صدای مامان بزرگ از حالت آرامش بیرونم کشید و ولوله به پا کرد توی وجودم! مامان بزرگ_بیا امیر علی مادر... محیا اینجاست تو هم بیا برو پیش خانومت نمازت رو بخون! تسبیح فشرده شد توی دستم و گوش هام تیز برای شنیدن صدای امیر علی و جوابش! امیرعلی_نه مامان بزرگ میرم توی حیاط شاید خانوم ها بخوان اونجا نماز بخونن درست نیست ! بغض درست شده ی کهنه سر باز کرد و بزرگ شد و بزرگ تر با گفتن التماس دعا به مامان بزرگ و صدای دور شدن قدم هاش ! بهونه بود به جون خودش بهونه بود فقط نخواست من رو ببینه ...فقط نخواست کنار من نماز بخونه , نمازی که با همه وجود بود و باز من دلم می رفت براش! بغضم ترکیدو بازهم چشم هام پر از اشک ... صدای بلند شدن مداحی که از ضبط صوت پخش می شد و تو همه خونه طنین انداخته بود دامن زد به هق هق بی صدام! چشم هام بازم قرمز بود و پر از گریه برای همین خلوت کردم با خودم دور از بقیه درست تو حیاط خلوت پشت آشپزخونه , درست جلوی دیگ مسی پر از یخ و نوشابه های شیشه ای که مال شام و نذری امشب بود برای مهمون هایی که پای دیگ نذری شله زرد صبح عاشورا تا خود صبح اینجا بودن و دست کمک! با دستم یخ ها رو زیر و رو کردم ... بازم خاطره ها زنده شدن توی ذهنم! مثل همین امشب بود نمیدونم چند سال پیش فقط می دونم هنوز به سن تکلیف نرسیده بودیم من و امیر علی که شیش سال اختلاف سنی داشتیم. درست همین شب آخر روضه بود که من و عطیه با دو دختر عمویی که تقریبا سه یا چهار سال از ما بزرگتر بودن و تک دختر عمه دیگه ام توی همین حیاط خلوت جمع شده بودیم و مسابقه می دادیم. مسابقه ای بچگانه مثل سن خودمون ! قرار بود هرکی بتونه تیکه یخ بزرگ رو تا آخرین لحظه که یک قطره آب میشه بین دست هاش نگه داره برنده باشه... با کنار کشیدن همه بازهم من با تمام بی حس شدن لحظه به لحظه دستم پافشاری می کردم برای آب شدن تیکه یخ سمج! هیچ وقت نفهمیدم چطوری شد امیر علی سر از بین ما درآورد فقط همین تو خاطرم مونده با همون سن کمش مردونگی داشت و رفتارهاش بزرگانه بود... با اخم پر از نگرانی انگشت های سرخم رو باز کرد و تیکه یخی رو که حالا کوچیک شده بود رو برداشت و انداخت توی دیگ, روی نوشابه ها! من هم بی خبر از این حس الانم بغض کرده نگاهش کردم وگرفته گفتم: داشتم برنده میشدم! گره اضافه شد بین گره ی ابروهاش و دستم بین دست های پسرونه اش بالا اومد _ببین دستت رو قرمز شده و دون دون...داره بی حس میشه دیگه اینکارو نکن! با اینکه اونشب قهر کردم با امیر علی و تو عالم بچگی حس کردم جلوی بقیه کوچیکم کرده و غرورم رو شکسته ولی وقتی بزرگ شدم و نفهمیدم چرا این خاطره با من رشد کرد و پر کرد همه ذهنم رو که حتی وقتی از جایخی یخ بردارم لبخند بزنم و یاد امیر علی بیفتم و تمام وجودم پر بشه از حس قشنگی که حاصل دلنگرانی اون شبش بود ! ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا