#هرروزباقرآن
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
🔰صفحه ی هشتاد و نهم قرآن کریم
📖 سوره نساء، جزء ۵
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄
🆔 @chantehh
وقتی چترت خداست ...
بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد
وقتی دلت با خداست ...
بگذار هر کسی میخواهد دلت را بشکند
وقتی توکلت با خداست: ...
بگذار هر چقدر میتوانند با تو بی انصافی کنند
وقتی امیدت با خداست: ...
بگذار هر چقدر میخواهند ناامیدت کنند
وقتی یارت خداست: ...
بگذار هر چقدر میتوانند نارفیق باشند
بگذار آسمان ببارد...
باکی نیست...
تو با خدا بمان
چون چتر خدا بزرگترین چتر دنیاست...
🌱 سلام صبح پائیزیتون به خیر
🔸 جناب آقای هادی حداد تصویر زیبایی از باغشون فرستادند و نوشتند :
" به وقت انار چینی "
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄
🆔 @chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق شادی است ، عشق آزادی است
عشق آغاز آدمیزادی است
عشق آتش به سینه داشتن است
دم همت بر او گماشتن است
عشق شوری زخود فزاینده است
زایش کهکشان زاینده است
تپش نبض باغ در دانه است
در شب پیله، رقص پروانه است ...
زندگی چیست ؟ عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
زنده است آن که عشق می ورزد
دل و جانش به عشق می ارزد
#هوشنگ_ابتهاج
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄
🆔 @chantehh
#عکسای_مدرسه
#روز_کتابخوانی
📨 سرکار خانم کاظمیان با ارسال تصویری از دخترخانم سمیه و حسین حدادزاده که مثل مامانش نویسنده ی قابلی شده نوشتن:
نویسنده کوچولوی مدرسه ما:
مهربان فاطمه خانم حدادزاده عزیزم
که در صبحگاه امروز کتابی که به تازگی نوشته و چاپ کرده را به بچه ها معرفی کرد
علاوه بر داستان کتاب، تصویرگری کتاب را هم خودش انجام داده😃
آفرین به تو دختر خوش قلم و هنرمند🥰
👏👏👏👏
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄
🆔 @chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روانشناسی
❌ اجازه اطفاء بدهید وگرنه با اولین آی لاو یو و اولین استیکر میرود ؟
⛔️ افراطی برخورد کردن، بچهها رو متلاشی میکند.🖐
🔷دختر و پسر نوجوان یک سری لمهای ریز دارند که اگر آنها را به دست بیاوریم خیلی خوب هستند.
#دکتر_سعید_عزیزی
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄
🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#عکسای_مدرسه #روز_کتابخوانی 📨 سرکار خانم کاظمیان با ارسال تصویری از دخترخانم سمیه و حسین حدادزاده ک
تولد در قهر.pdf
8.88M
📚 فایل pdf کتاب " تولد در قهر " نوشته ی "مهربان فاطمه حدادزاده"
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄
🆔 @chantehh
#راهپیمائی_بهاباد
#خاطره_قدیمی
📷 عکس بسیار جالب و تاریخی از نخستین راهپیمائی مردم بهاباد در جریان انقلاب سال ۱۳۵۷
📨 این تصویر و چندین تصویر بسیار زیبا و دیدنی را جانباز سرافراز جناب حسین آقای برهانی فرستادن که احتمالا از آلبوم مرحوم آسیدعباس رضوانی باشه، ضمن قدردانی فراوان از لطفشون به چنته، سایر تصاویر را به مرور تقدیم خواهیم کرد.
📸 دیروز جناب احمدرضا جلیلی نوشتن که تصاویر انقلاب را پدر بزرگوارشون آقای مسعود جلیلی گرفته اند و در غیاب ایشان، مرحوم حسین آقای شفائی👇
https://eitaa.com/chantehh/9706
✍ جناب حجت الاسلام آشیخ محمدمهدی اقبال خاطره ای از روزهای آغازین راهپیمائی های انقلاب در بهاباد ذکر کرده اند که خواندنی است:
«رمضان و تابستان بود، طبق معمول شبها طبقه دوم مسجد جامع مجلس بود.
سعادتی، آخرین منبریِ اون مجلس، با سخرانی های تند و انقلابی بودکه آن سخرانی ها باب طبع همه مخصوصا جوانان بود، لذا جمعیت زیادی از قلعه و باغستان جمع می شد و همه توقع داشتند روحانیون محلی هم چنین سخنانی بگویند...
تا اینکه مرحوم آمیرسعید، سد را شکستند و نام امام را تحت عنوان آقای خمینی روی منبر بردند و بسیار مورد استقبال و خوشحالی مردم قرار گرفت.
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄
🆔 @chantehh
#خبر_بهاباد
✅برگزاری پیش رویداد استارت آپی گردشگری خوراک
▫️پیش رویداد استارت آپی گردشگری خوراک با هدف توسعه صنعت گردشگری و اشتغالزایی، جذب و حمایت از ایدههای خلاقانه برای معرفی فرهنگ و سنتهای غذایی و تقویت اقتصاد محلی برگزار شد.
▫️در این پیشرویداد جمعی از علاقه مندان، کارآفرینان و ایدهپردازان جوان با ارائه طرحها و ایدههای خود در زمینه توسعه گردشگری خوراک و معرفی ظرفیتهای غذایی اصیل شهرستان بهاباد به رقابت پرداختند.
▫️این رویداد به همت فرمانداری، شهرداری، مرکز آموزش فنی و حرفهای، میراث فرهنگی گردشگری و صنایع دستی، شرکت توسعه کارآفرینی و نوآوری دونار استان و با مشارکت بانوان فعال در حوزه گردشگری و خوراک شهرستان برگزار گردید.
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄
🆔 @chantehh
#شهدای_بهاباد
#کربلای_جبهه_ها_یادش_بخیر
🚩 از راست: محمدحسن گلشن زاده، شهید علی اصغر جلیلی، حسن قاسمی، اکبر جعفری، دکتر احمد ابوالحسنی و علی خانِ محمدی
🗓 آذرماه ۱۳۶۲،چند ماه قبل از شهادت علی اصغر جلیلی
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄
🆔 @chantehh
#پزشکی
#روانشناسی
✍ سرکار خانم دکتر مریم جلیلی بهابادی
✨️ "فقر در بیان احساسات"
Alexithymia
به ناتوانی در تشخیص یا واکنش نسبت به احساسات خود و دیگران آلکسیتایمیا میگویند. این وضعیت میتواند به مشکلاتی در همدلی و برقراری ارتباط منجر شود.
انگار یک نیروی نامرئی، دهان را میبندد تا مبادا چیزی در مورد دلتنگی بگوییم! یکدیگر را دوست داریم اما شهامت نداریم که ابراز کنیم!
وقتی پدر تمام تلاشش را برای موفقیت فرزندانش میکند اما یکبار هم نگفته چقدر دوستشان دارد، دچار این اختلال است. زمانی که مادر تمام دغدغهش فرزندانش است اما نگفته چقدر با وجود آنها خانه باصفا میشود دچار این اختلال است. زمانی که بچهها پدر و مادرشان را از ته دل دوست دارند اما ابراز نکردند دچار این اختلال هستند.
در فرهنگ ما سرکوب احساسات و جلوگیری از ابراز آن به ارزش تبدیل شده و با کلیشههایی مثل مرد که گریه نمیکند، دختر که بلند نمیخندد، مرد باید ابهت خودش حفظ کند و... این رسم اشتباه را تقویت میکنند.
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄
🆔 @chantehh
#یادمانه
#معلمین_بهاباد
📷 تصویری از معلم با اخلاق و فقید مرحوم حسین جلیلی بهابادی (معلم فیزیک مدارس بهاباد و یزد) و همسرشون زنده یاد خانم حاجی حسینی که در ۲۴ مهرماه ۱۳۶۰ در یزد ازدواج کردند و در ۲۱ مردادماه ۱۳۶۸ در سانحه ی رانندگی به جوار رحمت حق سفری ابدی کردند. روحشون شاد.
قبلا از آن معلم فرزانه،اینجا یاد کردیم👇
https://eitaa.com/chantehh/7515
📨 تصویر ارسالی از خانم زهرا جلیلی
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄
🆔 @chantehh
#داستان_طنز
🔸 من و شرکت تعاونی دایی ممد ( کل محمد رفیعیان ) رحمة الله علیه
🔸 مثلا طنز🤣
✍ حسین عبداللهیان بهابادی
کلاس پنجم بودم و خوشحال از اینکه بعد از سالهای طولانی که پابدانا بودیم برگه اقامت دائممون صادر شده و مقیم ولایت بهاباد شدیم ، هرچند خیلی سر از گویش شیرین بهابادی در نمی اُوردیم ، خصوصا اینکه ما بهابادیها تند حرف میزنیم و از اصطلاحاتی استفاده میکنیم که جاهای دیگه میتونه منشوری باشه .
شرکت تعاونی کوچک و تقریبا مخروبه بهاباد با مدیریت دایی کل مَحَد روبروی دبستان مدرس بود و چون کشور درگیر جنگ و تحریم بود، کوپن قیمت جون مادر و پدرمون رو داشت ( از بس ما بچه ها زیاد بودیم جونمون خیلی ارزشی نداشت😜) و تقریبا بیشتر روزها شرکت تعاونی مملو از بانوان پا به سن گذاشته ی محترمه ی کوپن به دست بود و از اونجایی که اکثریت بی سواد بودند، کل برگه کوپن رو که بزرگتر از A3 بود به همراه خودشون می آوردند و اونهایی که باکلاس تر بودند کوپنها رو جدا کرده و به وسیله سوزن قفلی به هم متصل کرده بودند.
من چون کمی فضول بودم گاهی جهت رفع عطش فضولی به شرکت تعاونی سر میزدم و از روی ادب و با صدای بلند طوری که دائی ممد ( کل مَحَد بابادیا ) بشنوند سلامی عرض میکردم و همین سلام باعث میشد دایی مرا به عنوان فرد باسواد جهت کندن کوپن به داخل فرا بخونن .( بگذریم که این کمک به دایی جلوی چشم همکلاسیها چه کلاس بالایی داشت، چقدر پُز می دادم😊)
همین که وارد میشدم دایی ممد طبق معمول داشتن سر حمید پسرشون غر میزدن و در پایان غرها میگفتن : بچه ی خنگ هرچی بزرگتر میشه گنده تر میشه🥺
اون روز به محض وارد شدن به شرکت تعاونی اون هم به زور و از لابلای پیرزالوهایی که همگی فریاد میزدن : کل مَحَد از منا بِکَّنِت ( جالبه همه توقع داشتن کارشون زودتر تموم شه برن و خبری از صف نبود) دایی ممد رو به من و در حالی که بی حوصله بودن ، تُمبونی را به سمت من گرفتند و گفتن: دایی زودی تَمونتا دربیار ، اینا گناه هستن . 🥺من که هنوز به لهجه بابادی و اصطلاحاتشون واقف نبودم گیج و مبهوت به دایی نگاه می کردم و از اینکه از من توقعات بیجا داشتن ناراحت میشدم.😢
دایی که تعجب منو دیده بودن ، دوباره گفتن : این زیر شلواری را بگیر، زودی تَمونتو آلِش کن که کثیف نشه ، تازه فهمیدم منظورشون چشیه . و شروع کردم به جدا کردن کوپن ها و در لابلای کار ، دایی ممد گاهی با اوقات تلخی فریاد میزدن : صبر کنت ، چه خبرتونه؟ حسین زمزم مال همتونا میکَّنه. در همین اثنا سر و کله پیرزن غر غروی مغرور بهاباد پیدا شد و چون همیشه عجله داشت بدون اینکه منو عددی حساب کنه داد زد: کلمحد اَ منا اول بِکَّنت باید زودی برم و دایی در جواب اون خدا بیامرز میگفتن : . . . 😜😜😂😂
روحشون شاد😭🤣🤣🤣🤣
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄
🆔 @chantehh