eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.6هزار دنبال‌کننده
776 عکس
402 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
😂 😂 🌴موقع آن بود كه بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابكار دربیایند. همه از خوشحالى در پوست نمى گنجیدند. جز عباس ریزه كه چون ابر بهارى اشك مى ریخت😭 و مثل كنه چسبیده بود به فرمانده كه تو رو جان فك و فامیلت مرا هم ببر ، بابا درسته كه قدم كوتاهه ، اما براى خودم كسى هستم. اما فرمانده فقط مى گفت: «نه! یكى باید بماند و از چادرها مراقبت كند. بمان بعدا مى برمت» عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمكم»😒 وقتى دید نمى تواند دل فرمانده را نرم كند مظلومانه دست به آسمان بلند كرد و نالید:🤲 «اى خدا تو یك كارى كن. بابا منم بنده ات هستم» چند لحظه اى مناجات كرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یك هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتى فرمانده تعجب كردند❗️😳 عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فكرى شد كه عباس حتما رفته نماز بخواند و راز و نیاز كند. وسوسه رهایش نكرد. آرام و آهسته با سر قدم هاى بى صدا در حالی كه چند نفر دیگر هم همراهى اش مى كردند به سوى چادر رفت. اما وقتى كناره چادر را كنار زده و دید كه عباس ریزه دراز كشیده و خوابیده ، غرق حیرت شد. پوتین هایش را كند و رفت تو. فرمانده صدایش كرد: «هِى عباس ریزه. خوابیدى؟ پس واسه چى وضو گرفتى؟» عباس غلتید و رو برگرداند و با صداى خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم» فرمانده با چشمانى گرد شده گفت: «حال كى را؟» عباس یك هو مثل اسپندى كه روى آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب مى خوانم و دعا مى كنم كه بتوانم تو عملیات شركت كنم. حالا كه موقعش رسیده حالم را مى گیرد و جا مى مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یك به یك»😏 فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه كرد. بعد برگشت طرف بچه ها كه به زور جلوى خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید مى شدند. یك هو فرمانده زد زیر خنده 😂و گفت: «تو آدم نمى شوى. یا الله آماده شو برویم» عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلى نوكرتم خدا الان كه وقت رفتنه عمرى ماند تو خط مقدم نماز شكر مى خوانم تا بدهكار نباشم»😍☺️ بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوى ماشین هایى كه آماده حركت بودند و فریاد زد: خداجونم شکرت 😂😂😂😂😂😂 منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک📚
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
🎤پرسیدند حرفی باشهدا داری؟ گفت :شهدا شرمنده ایم!🍃 اما نگفت شهدا شرمنده ایم که به وصیت شما عمل نمی کنیم .....🍃 شهدا شرمنده ایم که در برابر بدحجابی ها بی تفاوت هستیم.....🍃 شهدا شرمنده ایم که بعضی ها غیرتشان را ازدست داده اند....🍃 شهدا شرمنده ایم که دیگر فرقی میان آقا و خانم نمانده.....🍃 شهدا شرمنده ایم که از شما مینویسیم اما در عمل عاجزیم....🍃 شهدا شرمنده ایم که فقط ادعا داریم.... شهدا شرمنده ایم که به جز شرمندگی خیلی ازکارها ازدستمان بر می آید اما انجام نمی دهیم!🍃 شهدا شرمنده ایم که بعد ازشما فقط شرمنده ایم.....🍃 شهدا واقعا شرمنده ایم !🍃 شهدا آنقدر شرمنده ایم که حتی از گفتن این جمله شرمنده میشویم....🍃 شهدا ما شرمنده ایم که فقط شرمنده ایم......🍃 شهداااااااااا صدایمان را دارید؟!🍃 ما فقط شرمنده ایم که رهرو راهتان نیستیم همین ! 😔 گاهی نگاهی...🍃
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
سالهای دفاع مقدس را در جبهه‌های نور علیه ظلمت سپری کرد و چندین بار مجروح شده و به درجه جانبازی نائل آمدند، هیچ وقت در زندگی دنیوی غرق نشدند و غالب دارایی خود را وقف بی بضاعتان کردند، علاقه زیادی به قرائت قرآن و ادعیه و همچنین نمازهای نافله داشتند و خود را مقید به نماز اول وقت و شرکت در نماز جمعه و نماز جماعت می دانستند، با شروع فتنه تکویری صهیونیستی، به عنوان مستشار نظامی به صورت داوطلبانه در کسوت دفاع از حرم اهل بیت به سوریه اعزام که سرانجام در مرحله دوم اعزام خود، به آرزوی دیرینه خود رسید و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. 🌷شهید آزاد خشنود🌷 شهادت: ۹۶/۱/۸ سوریه
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
🔰شهید سلیمانی به مثابه یک الگو از مجموعه پوستر «فقط برای خدا» اثر حوزه هنری استان کرمان.
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
🔰شهید سلیمانی به مثابه یک الگو از مجموعه پوستر «فقط برای خدا» اثر حوزه هنری استان کرمان.
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
اذان با صدای زیبای مرحوم اقاتی _ Azan ba sedaye Aghati - @moozikestan_bot.mp3
4.91M
🌸🍃🌸 دلتنگ اذان كربلايم اللهم ارزقنا شفاعت الحسين (ع) يوم الورود التماس دعای فرج🌹 الـــلـهـــم عـجــل لـولـــیــک الـــفــرج نماز اول وقت یادمون نره❤️ 🌹🌹🌹
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
نیّت میکنـــد قُربةالی الله ڪہ هیچ کدام به خـطا نروند بیت‌المال است دیگر.
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
🔸چون چاره نیست میروم و میگذارمت ای پاره پاره تن به خدا میسپارمت
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
شرح در تصویر
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
📎فرازی از وصیت‌نامه بدانید که نه تنها من بلکه تمام شهدا از کسانی که به هر نحوی و در هر لباسی با این انقلاب و امام مخالفت کنند و یا بی تفاوت باشند و امام امت را در این گرفتاری ها و مشکلات تنها بگذارند، نخواهیم گذشت. عزیزان و عاشقان روح اللّه امام و جمهوری اسلامی امانتی است در دست ما قدر این تحفه الهی را بدانید تا به عذاب الهی دچار نشویم، این انقلاب و این پیروزی‌ها با حرف بدست نیامده برای لحظه لحظه آن جوانان غیورمان خون داده‌اند و جان داده‌اند تا به اینجا رسیده‌ایم پا روی این خون‌ها نگذارید. اُمت حزب اللّه دلخوش باشید که این دلقک‌هایی که در گوشه و کنار مملکت دست به خرابی‌ها می‌زنند نمی‌توانند این خون ها را پایمال کنند و نمی‌توانند مقابل چرخ عظیم انقلاب بایستند، زیرا که این مملکت به فرموده امام مملکت امام زمان {عج} است و هر صاحبخانه ای، خود از خانه‌اش محافظت می‌کند و ان‌شاءاللّه به زودی همگی آنها از بین خواهند رفت. در خط رهبر قدم بردارید و به پدر و مادرتان احترام فراوانی قائل شوید، با کسانی که در خط رهبر قدم برنمی‌دارند و ولایت فقیه را قبول ندارند، قطع رابطه کنید. 🌷شهید داوود عابدی🌷
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
+دیگه سفارش نکنم ها -ازبر شدم مامان +باز بگو دلم آروم شه -سعی کنم تیر نخورم +دیگه؟ -اگه خوردم شهید نشم +دیگه؟ -اگه شدم پلاکم روگم نکنم +دیگه؟ -اگه کردم زیر آفتاب نمونم +دست علی به همرات
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
تیم تخریب رفت که یه معبر باز کنه تا نیرو های گردان بتونن یه تک شبانه به دشمن بزنن... از سیم خاردار که گذستن و وارد میدان مین شدن پای یکی از بچه ها رفت روی مین منور... مین منور منطقه رو روشن میکرد و باعث میشد همه عملیات لو بره،از طرفی بیش از هزار درجه سانتیگراد حرارت داره و کلاه آهنی رو حتی ذوب میکنه... حتی نمیشه بهش نزدیک شد تا بقیه رفتن فکری کنن دیدن این نوجوان غیرتی که سوختن رو از مادر یاد گرفته خودش فورا دست به کار شد... کلاهش رو انداخت روی مین و خوابید روش شکمش آب شد، بدنش میجوشید... پلاکش هم آب شد اشک گوشه ی چشم ما و لبخند گوشه ی لب او... معبر زده شد و عملیات با موفقیت انجام شد... 😭😭 شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
•°شهید امیر حاج امینی•° اگر به واسطه خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم به خدای کعبه قسم از مردان بی غیرت و زنان بی حیا نمیگذرم....
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
13.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حجت اسلام والمسلمین علیرضا پناهیان باید با تقوا مهارت پیدا کنیم... اخلاق بد همه خوبیهاتو میبره...
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
شهید مصطفی چمران می گویند تقوا از تخصص لازم تر است آن رامی پذیرم امامی گویم آنکس که تخصص نداردوکاری را می پذیرد بی تقواست ...
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
7.mp3 - ناشناس.mp3
3.59M
بسم الله الرحمن الرحیم🤲 •|زیارت عاشورا باصدای شهید بزرگوار محمدرضا تورجی زاده|• اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
زادروزت مبارک رفیق♥️ #شهید_ابراهیم_هادی #کلیپ_تصاویر_شهید_بزرگوار😍✨ 🎤با آهنگ حامد زمانی♥️
سلام دوستان مهمون امروزمون داداش ابراهیم هست🥰✋ *پهلوان بی مزار*🕊️ *سالروز تولد*🎊💐 *شهید ابراهیم هادی*🌹 تاریخ تولد: ۱ / ۲ / ۱۳۳۶ تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱۱ / ۱۳۶۱ محل تولد: تهران محل شهادت: کانال کمیل 🌹از زبان دوست← در باشگاه کُشتی آماده تمرین بودیم ابراهیم پهلوان هم وارد شد🌷چند دقیقه بعد یکی از دوستان گفت ابراهیم وقتی داشتی میومدی با این شلوار و پیراهن شیک وساک به دستت دو تا دختر مرتب از تو حرف میزدند❌🌷ابراهیم با این حرفها یک لحظه جا خورد *و از آن روز به بعد پیراهنش بلند شلوارش گشاد و به جای ساک از پلاستیک استفاده میکرد*🌷 او مداحی میکرد و یکشب از خستگی زیاد او در حال مداحی کردن بود یکی دو نفر او را مسخره کردند ابراهیم ناراحت شد🥀 و قسم خورد دیگر مداحی نمیکند اما شبش خواب حضرت زهرا(س) رادید که فرمودند: *هر که گفت بخوان تو هم بخوان نگو نمیخوانم بخوان ما تو را دوست داریم*🌷 گریه به ابراهیم امان نمیداد و از آن به بعد مداحی را ادامه داد *ابراهیم در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل و حنظله در کانال های فکه مقاوت کرد*🌷 اما تسلیم نشد و بعد از فرستادن بچه های باقیمانده به عقب *تنهای تنها با خدا همراه شد و دیگر کسی او را ندید🥀 ابراهیم همیشه از خدا میخواست گمنام بماند*🖤 و چه زیبا به آرزویش رسید🕊️🕋 *شهید گمنام* *شهید ابراهیم هادی* *شادی روحش صلوات*💙🌹
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
برادر شهید تولدت مبارک ع و فرمانده لشکر علی ابن ابی طالب ع شهید حسن درویش ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
....مگر دنیا و مافیای آن ، سر مارا نمیخواهد که در طشت طلا نهد و با رقص و پایکوبی و دست افشانی و هلهله وشادی به روسپیان عالم تقدیم کند !؟؟؟ پس این دنیا و این هم سر ما .!!! شهید سیدمرتضی آوینی . سرلشگر پاسدار حسن درویش ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#قسمت_65_66 سه دخترو یک پسرشان هم حسابی دین را سفت چسبیده و حلوا و حلوایش می کنند. همان شب باخو
مابقی چیزها به صغرا وکبری خانوم مربوط نمی شود. صحبتهای پدرم جای خود... ولی به قول مادر من دیگر بزرگ شده ام. گلیمم مگر چند متر است که در گل گیر کند؟ تصمیم دارم گربه را همین دم اولی حلق آویز کنم تا دست همه بیاید که یک من ماست چقدر کره میده. لبخند مرموزی می زنم و سوار بر هواپیما دردل آسمان و ابرها محو میشوم. شالم را پشت گوش می دهم و کیفم را از قسمت بار بر می دارم. سفر با هواپیما عجیب می چسبد ها! تا به خودت بجنبی و بفهمی کجای ابرهایـی به مقصد رسیدی. کیف را روی شانه ام میندازم و به سمت درب خروجی می روم که صدایی از پشت سر نگاه چند نفر را به سمت خودش می کشد: ببخشید خانوم! خانوم... حتم دارم که آن خانوم من نیستم. به سرعت چند قدم دیگر برمی دارم که کسی دسته ی کیفم رااز پشت سر می گیرد. باتعجب می ایستم و نگاهم می چرخد تاصاحب دست را ببینم. پسری با قد نسبتا بلند و شش تیغه که عطر تلخش درهمان چند لحظه تو ذوق زد! آب دهانش را قورت می دهد و می گوید: فک کنم متوجه نشدید که گوشیتون از جیب مانتوتون افتاده! بی اراده دستم سمت جیبم می رود. پوچ بودنش حرف پسر را تایید می کند. تلفن همراهم را به طرفم می گیرد و من با لبخند گرم و نگاه مستقیم از او تشکر می کنم و تلفنم را در جیب کوچک کیفم میندازم. دست به س*ی*ن*ه منتظر رسیدن چمدان ها می ایستم. نگاهم تک تک چمدان هایی که به صف می رسند را وارسی می کند. یک لحظه همان بوی تلخ در فضای بینی ام می پیچد. بی سمت راستم نگاه می کنم و بادیدن لبخند اشنای پسری که درهواپیما صدایم زد، بی اختیار من هم لبخند می زنم. دوباره سرم را به طرف چمدانها می چرخانم که صدایش تمرکزم رابهم می زند: پارسا هستم! مهران پارسا! دردلم می گویم خب باش. خوش به حالت. اما سکوت تنها عکس العمل بارز من است! دوباره میگوید: چه جالب که دوباره دیدمتون! پوزخندی می زنم و دوباره دردل میخندم بدون مکث می پرسد: میشه اسم شریفتون رو بدونم؟ یک آن به خودم می آیم. بابا راست می گفت ها. تهران برسی سوارت میشن! بدون قصد جواب میدهم: ایران منش هستم. ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#قسمت_شصت_و_هفت مابقی چیزها به صغرا وکبری خانوم مربوط نمی شود. صحبتهای پدرم جای خود... ولی به قول
چه فامیلی برازنده ای! و اسم کوچیک؟ کلافه می شوم و می گویم: مسئله ای هست که این سواالت رو می پرسید؟! چشمان مشکیش برق می زنند. راستش، خوشحال می شم باهاتون اشنا شم. شاید افتادن گوشیتون اتفاقی نبوده! من به تهران نیامدم برای وقت تلف کردن. دوست دارم که اول کاری پَرش را طوری بچینم که دیگر فکر اشنایی باکسی به مغزش نزند. جا می خورد اما خودش را نمی بازد.اوه! چه جالب! فکر کنم خیلی فیلم می بینید اقای پارسا. به فیلم هم میرسیم. چقدر پررو! کجا میرید؟! میتونم برسونمتون. ماشینم توی پارکینگه. البته اگر افتخاربدید..فکر نکنم. من باید سریع برم. لبخند کجی می زنم و بارندی جواب میدهم: نه افتخار نمیدم! این بار پَکر می شود و سکوت می کند. زیرچشمی چهره اش را دقیق کنکاش می کنم. بدک نیست. ازاین بهتر زیاد... تصویر محمدمهدی مثل پازل مقابل چشمانم کنارهم چیده می شود. عرق سرد روی تنم می شیند یعنی هنوز نتوانستم نام اورا به طور کامل از تیتر سرنوشتم پاک کنم؟ لب پایینم را می گزم و بادیدن چمدانم باخوشحالی لبخند می زنم، اما قلبم همچنان سریع و بی تاب می کوبد. لعنتی تاریکی سایه اش دست ازسر زندگی ام برنمیدارد. طوری که انگار از ابتدا پارسایـی نبوده به سمت درب خروجی می روم که صدایش زنگ تیزی میشود میان موجی از خیالات گذشته.. تقریبا به حالت دو خودش را بمن می رساند و شمرده شمرده میگوید: حقیقتش.خانوم ایران منش! خانوم...! چندلحظه.. اینکه تابه حال کسی منو رد نکرده. شما یه زیبایـی خاصی توی چهرتونه. موها و چشمهاتون وصف نشدنیه. خیلی به دلم نشستید! باورم نمی شود! چه راحت مزخرف میبافد. باچشمانی گرد به لبهایش خیره می شوم. یه فرصت کوچیک بمن بدید ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹