eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.7هزار دنبال‌کننده
783 عکس
401 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_377 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _فهیمه خانم _اون غلط کرد، اصلا از کجا معلوم که این مشتری‌هایی که میگی ساخته ذهن خودت نباشه فهیمه خانم اگر راست میگه بیاد رو به رو. کنیم بگه من همچین حرفی رو گفتم _غیر از فهیمه خانم یه چند تای دیگه هم هستن که گفتن _باشه هر چند نفری که هستن بگو بیان رو به رو کنیم حاج آقا رو کردن به من و داداشم و مینا _ما امشب اومدیم اینجا که از محمود آقا بخواهیم از سخت گیری نسبت به مریم خانم بگذرن و ایشون رو کما فی‌السابق برای فعالیتهاشون آزاد بگذارن داداشم گفت. _به احترام شما چشم ولی تنهایی نباید بره بیرون چون راست یا دروغ این حرف پشت خواهر من هست دیگه نمیخوام بیشتر از این حرف پشت خواهرم باشه، بیرون رفتنشم با یه بزرگتر باشه مثل مش زینب یا توران خانم من که تو عمل انجام شده تصمیم برادرم قرار گرفتم چاره جز قبول کردن ندارم، از طرفی دارم توی این خونه میپوسم سرم رو با تایید حرف داداشم تکون دادم _باشه من خواستم برم بیرون با یه بزرگتر میرم، ماشینمم بزارید ببرم صاف کاری شیشه‌هام بندازم، گاهی که میخوام به یه بزرگتر برم شهر با ماشین خودم برم، ماشین رو خودم فردا میبرم میدم درستش کنن نگاهم افتاد به مینا، از اینکه داداشم اجازه داد من با یه بزرگتر برم بیرون و ماشین رو درست کنم، چشم‌هاش داره از حدقه میزنه بیرون حاج آقا گفت خب خدا رو شکر که به خیر گذشت، محمود آقا خدا خیرت بده که روی من رو زمین ننداختی و ضمانت من رو قبول کردی یه صلوات بفرستید بعدم ما زحمت روکم کنیم همه صلوات فرستادیم، حاج آقا و خانمش و توران خانم خداحافظی کردند، داداش و زن داداشمم همونطوری که بی سلام اومدن بدون خدا خافظی هم دارن میرن نگاهم رو دادم به فرزانه و فرزاد با لبخند اشاره کردم بیا فرزاد شونه انداخت بالا که مثلا نمیام، فرزانه با نگاهش اشاره کرد به مینا، به من فهموند، مامانم نمیگذاره... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_378 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) همه رفتن خوشحال رو کردم به مش زینب _خدا رو شکر امشب به خیر گذشت چقدر خوشحالم که فردا میخوام برم بیرون الان یک ماهه که من توی کوچه هم نرفتم مش زینب لبخند قشنگی زد _خیلی خوشحالم که شادی تو رو میبینم، صبر داشته باش ازاین بهتر هم میشه _بزار ماشینم رو درست کنه با هم میریم شهر خرید _تو که همه چی برام خریدی بریم شهر چی بخریم؟ _کفش و چادر مشگی _نمی‌خواد همینی که دارم خوبه تو دلم گفتم مش زینب عزیزم چادرت دیگه زنگ مشکیش تبدیل به قرمز شده، کجاش خوبه، کفش هم که کلا نداری یه دم پایی طبی کهنه داری _بله اینهایی که دارید خوب هست، حالا ما هم خرید میکنیم با تکون سرش حرفم رو تایید کرد از خوشحالی خوابم نمی‌رفت تا اخر شب با مش زینب حرف زدیم، یه دفعه یاد نماز صبح افتادم، اگر بیشتر بشینیم نماز صبحمون قضا میشه، _مش زینب بخوابیم _باشه مادر بخوابیم مثل هر شب درو پنجره رو کنترل کردم که بسته و قفل باشه، مهتابی آشپز خونه رو روشن گذاشتم که خونه خیلی تاریک نباشه، برق‌های هال رو خاموش کردم خوابیدیم سر سفره صبحانه صدای زنگ پیامک به صدا در اومد، گوشی رو از روی میز برداشتم پیام رو باز کردم الهه نوشته پشت درم، بیا در رو باز کن از جام بلند شدم مش زینب پرسید _کیه مریم جان؟ _الهه پشت دره میگه باز کن سریع اومدم آموزشگاه در رو باز کردم الهه وارد شد به آهنگ گفتم _سلام، سلام _سلام خوش خبر باشی، اول صبحی خیلی سرحالی _دیشب اینجا جات خیلی خالی بود بیا بریم برات تعریف کنم در رو بستم وارد هال شدیم، الهه و مش زینب سلام و علیک کردند، هر چی دیشب شده بود رو براش گفتم لبخند پهنی زد _خدا رو شکر مریم، پس دیشب زن داداشت کلی ضایع شده _آره نبودی قیافه‌ش رو ببینی، الانم زنگ میزنم به اونهایی که میگفتن ما توی نونوایی یا مراسم ختم فامیلمون از مینا شنیدیم که مریم و اصغر رو با هم دیده و مریم بچه‌ش رو سقط کرده، بیان با مینا روبه رو کنن _فکر میکنی میان؟ _باید بیان دیگه مکثی کردم _یعنی میگی نمیان _چی بگم، حالا بهشون بگو ببین چی میگن _یکیشونم بیاد خوبه، صبر کن برم از توی اموزشگاه دفترچه تلفن رو بیارم _نمیخواد زنگ بزنی، امروز تو حسینیه همشون میان اونجا بهشون بگو _عه راست میگی ها حواسم نبود... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
–فقط یه سوال دیگه دارم که اگه ناراحت نمی شید بپرسم؟ به تابلوی روی دیوار نگاه کرد و زمزمه کرد: –دربلا هم می‌چشم لذات او....بپرسید راحت باشید. نگاهم را به سیب نیمه‌ای که در دستم بود دادم و شمرده شمرده گفتم: –شما بهش فکر می‌کنید؟ اخم ریزی بین ابروهایش نشست. جوری نگاهم کرد که انگار از پلک هایش سوال می‌بارید. –منظورم اینه اگه پشیمون بشه و بیاد بگه هر جور که تو بخوای می شم، اون وقت... سیب نیم‌خورده‌ای که در دستش بود را داخل بشقاب گذاشت. –چرا این سوال رو می‌پرسید؟ http://eitaa.com/joinchat/1651900434C5c2629a7fe رمان انلاین برگرد نگاه کن ❤️❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پست برتر
من با شوهرم دختر عمه پسردایی بودیم از همون روز اول عقد مدام بهم خیانت میکرد هر بار که میومدم قهر با واسطه اقوام منو برمیگردوند و دوباره روز از نو روزی از نو تا اینکه ی بار خسته شدم از دستش و برگشتم خونه پدرم ی شب خاله م به همراه شوهرش اومدن خونمون تا واسطه بشن که شوهر خاله م گفت مرده دیگه دلش خواسته بره با ی نفر دیگه تو که نباید بیای قهر حرفهاش خیلی بهم برخورد اما حوابی ندادم و واگذارش کردم‌ به خدا دوباره برگشتم‌ سر زندگیم‌اما چند ماه بعدش خبر اومد‌که داماد خاله م ... https://eitaa.com/joinchat/925958166C9fca1c8822 خدا چه بلایی سرشون اورد😢
هدایت شده از « تبلیغات گسترده صداقت »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 همین الان ثبت نام کنید 🚨 و رشدفردی" (شماره تلفن + نام و نام خانوادگی) 👇🏻 https://eitaa.com/Poshtiban_Toranj 🔻زمان: پنجشنبه (6 مرداد) _ ساعت 16:50 [بسیارضروری و کاربردی برای همه] جهت کسب اطلاعات بیشتر به کانال مرکز ترنج(مرکز تخصصی رشدفردی) مراجعه کنید 💯 https://eitaa.com/joinchat/1088290864C948ad435c9
1_1615044565.ogg
114.6K
توضیحات آقای یعقوبی درباره همایش "شروع مسیر موفقیت و رشدفردی" ✨ سرفصل های همایش آنلاین✨ ✅ 5 چالش مهم در زندگی چیست؟ ✅ موفقیت و رشدفردی از کجا آغاز می‌شود؟ ✅ مراحل سه گانه خودشکوفایی ✅ معرفی 12مهارت رشدفردی ✅ نقشه راه ۳ سال آینده ✅ معرفی مدل تیپ شناسی MBTI
رو به سوریه کرد و گفت: بیا عروسڪ‌هایم مالِ تو حالا داداشم رو پس میدی..؟! آخه خیلی دلتنگشم..^^ .. .. شهادت آرزومه🖤🕊💚🌷 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
سلام به همه‌ چند وقت پیش با خبر شدیم که زن و شوهر جوانی برای حل مشکلات زندگی اسباب و وسایلشون رو فروختن. اما بعد از بدنیا اومدن فرزندشون به مشکل برخوردن. بچه الان چهاردست و پا راه میره و به خاطر نبود فرش خیلی اذیت میشه. چند نفر از آشناها جمع شدن که براشون به صورت قسطی فرش تهیه کنن. اما قیمت ها خیلی بالاست. دوستان اگر ۵۰۰نفر نفری ده هزار تومن کمک کنیم هزینه پیش پرداخت برای این بنده خداها جمع میشه اگرقصد کمک دارید یاعلی بگید زودتر هزینه رو به دست این بنده خدا ها برسونیم جهت دریافت شماره کارت به آیدی زیر پیام بدید. 👇👇👇👇👇 @Karbala15 دوستانی که کمک میکنن بعد از خرید عکس فرش براشون ارسال میشه
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
سلام به همه‌ #به‌وقت‌مهربانی چند وقت پیش با خبر شدیم که زن و شوهر جوانی برای حل مشکلات زندگی اسباب و
دوستانی که قصد واریز دارید تا ساعت نه امشب واریز بزنید خوشحال میشیم 🙏 قبل از شروع ماه محرم فرش بخرن دل این خانواده روشاد کنیم
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_379 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) رو کردم به الهه و مش زینب من الان یک ماهه که سر مزار پدر و مادرم نرفتم، بعد از ظهرم چون حسینه ختم انعام هست وقت نمیشه، میاید بریم سر مزار مش زینب بنده خدا که به پای من تو خونه نشسته بود، گفت _آره بریم _الهه رو کرد به من _پس من برم خونه، هم به مامانم بگم، هم با چادر تو خونه که نمیشه بیام، چادرم رو عوض کنم _باشه برو من و مش زینب آماده شدیم، اومدیم در خونه الهه‌ اینا منتظر الهه موندیم، به دورو برم نگاه کردم، از بس بیرون رو ندیده بودم حس کردم هوا پر رنگ شده، برام یه لذت خاصی داره الهه اومد، سه تایی راه افتادیم، متاسفانه باز هم خانمها در کوچه نشستن، تا چشمشون به من افتاد شروع کردن به پچ پچ کردن، فهمیدم دارن در مورد من حرف میزنن، اشکال نداره حرف بزنن، من یک ماهه از خونه نیومدم بیرون، الان دیدنم براشون جالب اومده نزدیکشون شدیم، سلام کردیم، بعضی که روشون رو از ما برگردونند، بعضی هم با نگاهای معنادارشون زیر لبی یه جواب سلام سر سری گفتن به خودم گفتم، تو چه ساده‌ای فکر کردی چون یک ماهه از خونه نیومدی بیرون، مردم یادشون رفته، اینها به من به چشم یه زن ب*د*ک*ا*ر*ه نگاه میکنن، به مش زینب و الهه گفتم _به خاطر من شماها رو هم تحویل نگرفتن الهه سر چرخوند سمت من _به جهنم که تحویل نگرفتن، فدای سرت مش زینب گفت _من رو که به خاطر فقرم خیلی‌ وقته بعضی شون تحویل نمیگیرن، ناراحت نباش مریم جان توجهی به رفتارهاشون نکن من گاهی میشنیدم خانمها برای اینکه بچه‌هاشون رو بترسونن که اذیت نکنن میگفتن اگر از جات پاشی میدیم مش زینب بخورتت، من فقیر بودم آدم خوار که نیستم _الهه گفت یک دقیقه صبر کنید من برم یه حرفی به اینها بزنم برمیگردم تا خواستم بگم ولشون کن، الهه سریع پا تند کرد سمتشون، مش زینب گفت _بیا بریم نزدیکشون ببینیم الهه چی بهشون میگه ما هم برگشتیم الهه دستش رو گرفت سمتشون، با صدای بلند گفت _چطورید عروس‌های شیطان؟؟ اشاره کرد به سوسن خانم _ خانمی که پاچه شلوارت تا سر زانوت رفته بالا پاهای لختت رو انداختی بیرون، میدونی اگر یه نامحرم ببینه به گناه بیفته توی نامه اعمالت مینویسن ز*ن*ا کار یا شما فیروزه خانم که همینطوری بدون روسری یه چادر انداختی رو سرت، گردنت رو انداختی بیرون یه نامحرم ببینه به گناه بیفته برای تو هم یه عمل ز*ن*ا مینویسن خانمها یکی یکی پاچه شلوارهاشون رو میکشیدن پایین، چادرهاشون رو مرتب می کردن، اعظم خانم به تندی گفت _چی تربیت کرده محبوبه صبر کن میام در خونتون به مامانت بگم تا اون دهنت رو گل بگیره الهه هم به تندی جواب داد حالا که میخوای شکایت من رو به مامانم بکنی پس بزار یه چیز دیگه‌ام بهتون بگم خانمهایی که میشینید توی کوچه دور هم غیبت مردم مخصوصا الانم غیبت مریم رو میکنید، اینم بدونید که الغیبت و اشد و من الزنا یعنی گناه غیبت از عمل شنیع ز*ن*ا بدتره حالا بشیند اینجا برای شیطان خوش رقصی کنید... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
–فقط یه سوال دیگه دارم که اگه ناراحت نمی شید بپرسم؟ به تابلوی روی دیوار نگاه کرد و زمزمه کرد: –دربلا هم می‌چشم لذات او....بپرسید راحت باشید. نگاهم را به سیب نیمه‌ای که در دستم بود دادم و شمرده شمرده گفتم: –شما بهش فکر می‌کنید؟ اخم ریزی بین ابروهایش نشست. جوری نگاهم کرد که انگار از پلک هایش سوال می‌بارید. –منظورم اینه اگه پشیمون بشه و بیاد بگه هر جور که تو بخوای می شم، اون وقت... سیب نیم‌خورده‌ای که در دستش بود را داخل بشقاب گذاشت. –چرا این سوال رو می‌پرسید؟ http://eitaa.com/joinchat/1651900434C5c2629a7fe رمان انلاین برگرد نگاه کن ❤️❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پست برتر
من با شوهرم دختر عمه پسردایی بودیم از همون روز اول عقد مدام بهم خیانت میکرد هر بار که میومدم قهر با واسطه اقوام منو برمیگردوند و دوباره روز از نو روزی از نو تا اینکه ی بار خسته شدم از دستش و برگشتم خونه پدرم ی شب خاله م به همراه شوهرش اومدن خونمون تا واسطه بشن که شوهر خاله م گفت مرده دیگه دلش خواسته بره با ی نفر دیگه تو که نباید بیای قهر حرفهاش خیلی بهم برخورد اما حوابی ندادم و واگذارش کردم‌ به خدا دوباره برگشتم‌ سر زندگیم‌اما چند ماه بعدش خبر اومد‌که داماد خاله م ... https://eitaa.com/joinchat/925958166C9fca1c8822 خدا چه بلایی سرشون اورد😢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر شهید کربلایی دارد که خاکِ آن کربلا، تشنه‌ی خون اوست و زمان، انتظار می‌کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد؛ و آن‌گاه خونِ شهید، جاذبه‌ی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود..! روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودنِ آن هیچ راهی جز، شهادت وجود ندارد..:) شهادت آرزومه🖤🕊💚🌷 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
↻♥️⃟🦋 •. ✦راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذرد و هر کس در هر زمره که می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ، اگرچه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد... 🕊🌿⚘ ✦شادی ارواح مطهر شهدا، سلامتی و تعجیل درظهور حضرت مهدی ღ✨ ❏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يااَباعَبدِالله الْحُسَيْن عَلَيْهِ السَّلامُ[♥️🌿] 🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_380 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) الهه برگشت سمت ما _ببین من اصلا راضی نیستم به خاطر من خودت رو در گیر کنی همین‌قدر که تنهام نگذاشتی ازت ممنونم _آخه زور داره ، خودشون نشستن در کوچه، حجاب درستی ندارن، غیبت میکنن اونوقت انگشت اتهام میگیرن روی کسی که جز نجابت ازش ندیدن دست خودم نیست، من اصلا نمیتونم بی تفاوت باشم مش زینب گفت _ وقتی حضرت ابراهیم رو انداختن تو آتیش قورباغه آب میریخت تو آتیش که خاموش بشه یه وزغم تو آتیش میدمید که اتیش زیاد بشه نه اون اب ریختن قورباغه برای اون آتیش فرق داشت نه اون دمیدن وزغ شعله رو بیشتر میکرد، اینجور موقع‌هاست که ذات آدمها معلوم میشه شاید بین این همه حرفی که پشت سر تو هست، طرفداری الهه نظر مردم رو عوض نکنه ولی این کار خدا رو خوشحال میکنه و مزد الهه رو هم میده _درست میگید شما، منم بابت حمایت دیشبتون ازتون ممنونم وظیفه‌م بود رسیدیم سرمزار مادرم بغض گلوم رو گرفت، نشستم کنار قبر خاک گرفتش، زیر لب گفتم _ مامان دوست دارم الان تنها بودم و باصدای بلند گریه میکردم و همه اتفاق‌هایی که افتاد رو برات میگفتم، ولی حضور الهه و مش زینب نمیگذاره، بغضم ترکید اشک مثل بارون از چشمم سرازیر شد چقدر به حضورت احتیاج دارم ایکاش بودی، قربون این قبر خاک گرفته‌ت بشم، ببخشید محمود نگذاشت بیام سرمزارت خودشم نیومده که یه ظرف آب بریزه روی این سنگ قبرت یه کم که گریه کردم، بلند شدم برم آب بیارم سنگ قبر مامانم رو بشورم، الهه گفت _کجا میری؟ _برم آب بیارم قبر مامانم رو بشورم _تو همین جا بمون من میرم یه ظرف پیدا میکنم اب میارم الهه رفت و با یه بطری آب برگشت گفت _اصغر اینجاست _راست میگی؟ _آره، پشت درخت دم شیر آب پنهان شده یه دفعه دلشوره و استرس اومد سراغم _حالا چیکار کنیم؟ مش زینب گفت _هیچی، به روی خودت نیار انگار نه انگار که میدونیم اونم اینجاست _اگه یه وقت بیاد با من حرف بزنه چی؟ _اون‌ موقع هم تو محلش نگذار من جوابش رو میدم، الانم خیلی عادی سنگ قبر مامانت رو بشور بشین فاتحه‌ت رو بخون الهه آب ریخت من دست کشیدم قبرش رو شستم، نشستم، یه حمد و سه قل هوالله خوندم، از توی کیفم کتاب دعام رو در آوردم شروع کردم به خوندن سوره ملک وسطهای سوره بودم صدای خانمی رو شنیدم اجاق آدم کور باشه بهتره تا همچین اولادی داشته باشه، خجالت نمیکشه بی ابرویی کرده حالا داره برای مادرش قرآن میخونه. الهی اون قرآن بزنه تو کمرت... مریم یه چیزی بخور، دیشب‌م شام نخوردی، هر وقت شب‌م بلند شدم دیدم بیداری، گرسنگی و بی خوابی از پا درت میاره‌ها _ممنون وحید جان، دست خودم نیست راه گلوم بسته شده چیزی ازش پایین نمیره، یه لقمه نون و کره عسل گرفت آورد نزدیک دهن من _دهنت رو باز کن خیلی خجالت کشیدم، رد نگاهم رو دادم به جمع ببینم کسی نگاه میکنه.از لبخندی که به لب عمو نشسته متوجه شدم عمو دیده اصرارهای مکرر وحید مجبورم کرد دهنم رو باز کردم لقمه رو خوردم. رو به وحید ملتمسانه گفتم: _دستت درد نکنه دیگه لقمه نده، اینم به زور خوردم چشمکی بهم زد، از خجالت آب شدم _دو تا لقمه دیگه رو هم به زور بخوری تمومه سفره رو جمع کردیم، وحید گفت _کیا میان دادگاه زهرا خانم جواب داد _به جزمن که میخوام بمونم بچه‌ها رو نگه میدارم همه میان زن عمو رو کرد به وحید من میخوام بیام به مینا. بگم، اینم عاقبت تهمت، فکر کردی میتونی تهمت بزنی و با چند دروغ دیگه اوضا زندگیت رو اونجوری که دلت میخواد بنا کنی عمو گفت: منم میخوام بیام وقتی دادگاه مینا رو محکوم کرد. ببینم محمود چطوری مینواد تو روی من نگاه کنه... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
اجر کسانی‌ که‌ در زندگی‌ خود مدام‌ در حال‌ درگیری‌ با نفس‌ هستند و زمانی‌ که‌ نفس‌ سرکش‌ خود را رام‌ نمودند خداوند به‌ مزد این‌ جهاد اکبر شهادت‌ را روزی‌ آنان‌ خواهد کرد..:) شهادت آرزومه🖤🕊💚🌷 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_381 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) تلاوت رو رسوندم سر آیه، برگشتم ببینم کیه، دیدم جمیله خانم همسایه رو به رویی‌مونه، ایستادم بهش گفتم _من جای شما بودم با این سن و سالم به چیزی که ندیدم تهمت نمیزدم صورتش رو مشمئز کرد _ببند دهنت رو دختره بی ش*ر*ف بی آبرو خودم دیدم اصغر در خونتون از پشت در داشت باهات حرف میزد بعدم یه اب دهن پرت کرد طرف من دیگه وانیساد حرف من رو گوش کنه رفت این کارش خیلی دل من رو سوزوند الهه خواست جوابش رو بده، سر چرخوندم سمتش ولش کن بزار بره دستم رو گذاشتم روی آیات سوره ملک _خدایا به حق این آیات قرآن خودت جواب این زن رو بده مش زینب گفت _کار خوبی کردی جوابش رو ندادی همین که واگذار کنی به خدا از همه بهتره، خدا خودش جوابشون رو میده نشستم بقیه ایات رو خوندم، رفتیم سر مزار بابام قبرش رو شستم فاتحه و سوره ملک رو خوندم رو کردم به مش زینب و الهه _پیش خودم گفتم، چقدر خوب شد که دیگه میتونم بیام بیرون، ولی با این رفتار مردم انگار توی خونه بمونم برام بهتره الهه گفت _نه اتفاقا اشتباه میکنی بیا بیرون روحیت رو نباز بالاخره اینها میفهن که دارن اشتباه میکنن هر چی تو خونه بمونی بدتره نفس عمیقی کشیدم _نمی دونم چی بگم، چیکار کنم، سر در گم شدم گوشی الهه زنگ خورد جواب داد _جانم مامان صدای گوشیش بلنده منم میشنوم _تو برای چی با زنهای تو کوچه دعوا کردی؟ الهه نگاهی به من انداخت خواست ازم فاصله بگیره دستش رو گرفتم _بمون ببینم مامانت چی میگه _آخه مامان حرف مفت زدن _منم میدونم حرف مفت زدن، ولی تو نامزد داری، اعظم خانم گفت دخترت هرچی از دهنش در اومد به ما گفت، منم شکایتش رو هم به خودت میکنم هم به نامزدش میگم رنگ الهه پرید _به امید چیکار دارند؟ _ادم فضول بی دین و ایمان به همه چی کار داره _باشه مامان دیگه بهشون حرفی نمیزنم بعد از خدا حافظی تماسش رو قطع کرد یه لحظه به خودم گفتم، من نباید الهه رو به دردسر بندازم ایکاش نیومده بودم یا فقط با مش زینب اومده بودم الان مردم یه حرفی هم برای الهه درست میکنن یه وقت به گوش خونواده شوهرش برسه معلوم نیست اونها چه واکنشی به تهمتی که به من زده شده داشته باشند، اینطوری زندگی الهه هم به خطر میفته... رو کردم به الهه تو خیلی خوبی، ولی من اصلا راضی نیستم یه وقت زندگیت به خاطر من به خطر بیفته، دیگه صلاح نیست با من بگردی... مریم یه چیزی بخور، دیشب‌م شام نخوردی، هر وقت شب‌م بلند شدم دیدم بیداری، گرسنگی و بی خوابی از پا درت میاره‌ها _ممنون وحید جان، دست خودم نیست راه گلوم بسته شده چیزی ازش پایین نمیره، یه لقمه نون و کره عسل گرفت آورد نزدیک دهن من _دهنت رو باز کن خیلی خجالت کشیدم، رد نگاهم رو دادم به جمع ببینم کسی نگاه میکنه.از لبخندی که به لب عمو نشسته متوجه شدم عمو دیده اصرارهای مکرر وحید مجبورم کرد دهنم رو باز کردم لقمه رو خوردم. رو به وحید ملتمسانه گفتم: _دستت درد نکنه دیگه لقمه نده، اینم به زور خوردم چشمکی بهم زد، از خجالت آب شدم _دو تا لقمه دیگه رو هم به زور بخوری تمومه سفره رو جمع کردیم، وحید گفت _کیا میان دادگاه زهرا خانم جواب داد _به جزمن که میخوام بمونم بچه‌ها رو نگه میدارم همه میان زن عمو رو کرد به وحید من میخوام بیام به مینا. بگم، اینم عاقبت تهمت، فکر کردی میتونی تهمت بزنی و با چند دروغ دیگه اوضا زندگیت رو اونجوری که دلت میخواد بنا کنی عمو گفت: منم میخوام بیام وقتی دادگاه مینا رو محکوم کرد. ببینم محمود چطوری مینواد تو روی من نگاه کنه... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
اجر کسانی‌ که‌ در زندگی‌ خود مدام‌ در حال‌ درگیری‌ با نفس‌ هستند و زمانی‌ که‌ نفس‌ سرکش‌ خود را رام‌ نمودند خداوند به‌ مزد این‌ جهاد اکبر شهادت‌ را روزی‌ آنان‌ خواهد کرد..:) شهادت آرزومه🖤🕊💚🌷 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️پاسخ زیبای استاد قرائتی به یک سنی‌وهابی که از او پرسیده بود چرا شیعه هستی. 🇮🇷 اللهم عجل لولیک الفرج و.... اللهم احفظ امامناالخامنه ای.آمین🌹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_382 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) دستش رو به اعتراض پرت کرد سمت من _ول کن بابا این حرفها رو، من یه روز تو رو نبینم روزم شب نمیشه رو کردم به مش زینب _من درست میگم؟ سرش رو با تایید تکون داد _اره درست میگی رو کرد به الهه _ تو اول ببین خونواده شوهرت با تهمتی که به مریم زده شده چه بر خوردی دارن، اگر خدا شناسن و باور نکردن، که به رفت و آمدت با مریم ادامه بده ولی اگر دیدی حرف مردم روشون تاثیر گذاشته، بهتره که با مریم رفت و آمد نکنی الهه با دلخوری گفت _خیلی خوب، فعلا بیاید بریم تا ببینم چی میشه از آرامستان اومدیم بیرون، یه پسره روی موتور نشسته یه زنجیر کوچیک دستشه داره میچرخونه، تا من رو دید یه لبخند شیطانی بهم زد نا خودآگاه چسبیدم به مش زینب چادرش رو گرفتم زینب خانم گفت _چی شد مریم؟ _اون پسره که روی موتور نشسته _خب! یه جوری که متوجه نشه بهش نگاه کن _دیدمش قصد مزاحمت داره _از کجا فهمیدی؟ از نگاهش _اره درست میگی چون موتورش رو داره با دستش میاره، دنبال ما هم راه افتاده _حالا چیکار کنیم _شناختی پسره رو؟ انگار به چشمم اشناست _مسعود پسر کوچیکه حاج مهدیِ همونی که من خونشون مینشستم، من رو میشناسه ،الان باهاش سلام و حال احوال میکنم خجالت میکشه میره مش زینب وایساد، برگشت سمت پسر حاج مهدی _سلام آقا مسعود حالت خوبه من برنگشتم صداش رو شنیدم _سلام مش زینب از خونه ما رفتی سری به ما نمیزنی، میخواستم بیام ببینمت وااای یا حسین مظلوم این میخواد مش زینب رو بهونه کنه بیاد خونه من مش زینب جواب داد _ان‌شاالله پیر بشی پسرم، دستت درد نکنه نمیخواد بیای من میام بهتون سر میزنم _آخه بی معرفتی میشه _نه اتفاقا تو جوونمردی کن نیا چون توی اون خونه دختر جوون هست صورت خوشی نداره به مسخره هینی کرد _از دختر جوون بپرس شاید بدش نیاد من بیام شما رو ببینم از ناراحتی در حال انفجارم، اگر جواب ندم شاید پیش خودش فکر کنه من مایلم، با دستم چادرم رو توی صورتم بیشتر جمع کردم برگشتم سمتش تو و هر کی این تهمت ناروا رو به من زده حواله میدم به دامن پاک خانم فاطمه زهرا، به حضرت زهرا قسم میخورم اگر به یاوه گویی و مزاحمتت ادامه بدی قرآن دستم میگیرم میشینم سر سجاده و تا خبر جوون مرگیت بهم نرسه از سر سجاده بلند نمیشم... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️ای شهید هوای دلمان ابریست...موج دلمان را روی امواج عاشقی تنظیم کن، باشد خدای مهربان خریدارمان شود... 🤲🥀 💔๛ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada