eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.4هزار دنبال‌کننده
780 عکس
404 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۸۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) بی‌توجه به صحبتای مامان و نیلوفر لیوان چای خودم رو برداشتم و به اتاق رفتم مصمم‌تر از قبل به خودم نهیب زدم _خاک توسرت ... مادر این بچه‌ای ولی اصلا حواست بهش نیست... هرطور شده امروز میرم طلا میفروشم و بچه‌م رو می‌برم به متخصص اطفال نشونش می‌دم... شایدم بقیه دارن اشتباه می‌کنند و پوریا سالمه... نگاهی به لیوان توی دستم انداختم... دیگه میلی به خوردنش ندارم روی صندلی پلاستیکی گوشه اتاق گذاشتم... اول لباسهای پوریا رو تنش کردم و بعد هم لباسهای خودم پتو رو دورش پیچیدم از اتاق خارج شدم همه نگاه‌ها به سمتم کشیده شد _کجا به سلامتی؟ رو به نیلوفر که پاشد و به طرفم اومد جواب دادم _میرم بیرون کار دارم _وایسا ببینم... همینجوری یدفعه‌ای؟ با بچه کجا راه افتادی داری میری؟ بچه رو نشونش دادم _نیلوفر عمه‌اینا می‌گن این بچه مریضه می‌خوام ببرمش پیش دکتر نسرین جلو اومد _تو که گفتی میخوام برم طلامو بفروشم با حرص نگاهش کردم _ میخوام برم این وامونده‌هارو بفروشم تا با پولش بچه رو ببرم پیش دکتر _من که گفتم بهت میدم _به شماها چه ربطی داره؟ اختیار مال خودمم ندارم؟ کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۸۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) از حرفی که بی اختیار و از سر ناراحتی از دهنم خارج شد شرمنده شدم ولی اونقدر عصبی هستم که بی اهمیت به ناراحتی خواهرام بخوام از خونه خارج بشم مامان با صدایی گرفته و اشاره به پوریا پرسید _حالا با چی می‌خوای بری؟ الان زنگ می‌زنم به آژانس . اشتباه کردم اول به آژانس زنگ نزدم... حالا باید چند دقیقه جو بوجود اومده رو تحمل کنم ماشین پنج دقیقه دیگه دم دره بنابراین کیفم رو روی دوشم جابجا کردم و از خونه خارج شدم دوست داشتم ازشون عذرخواهی کنم اما روم نشد. سوار ماشین که می‌شدم صدای عصبی داداش رو از پشت سر شنیدم _چرا هرچی صدات می‌کنم توجه نمی‌کنی؟ _متعجب به طرفش چرخیدم _کی صدام کردی؟ کلافه دستی به صورتش کشید _حق داری صدام پایین بود خم شد و در صندلی جلوی ماشین رو باز کرد _سلام آقا، ببخشید کنسل شد، چقدر تقدیم کنم؟ داشت ماشین رو کنسل می‌کرد کاش در این مدت اینهمه به من و بچه‌م توجه و محبت نکرده بود اونوقت براحتی بهش میگفتم تو حق نداری تو کارام دخالت کنی... این ساعت عصر داداش به خونه نمیاد قطعا نسرین بهش زنگ زده. کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۸۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) با دست اشاره کرد که داخل ماشینش بنشینم بی حرف شروع به رانندگی کرد کمی که گذشت خودش شروع به حرف زدن کرد _ببین خواهر من، عزیز من، همه کس من... تو مختاری توی زندگیت هرکاری دلت خواست انجام بدی... اما یسری وظایف هم روی دوشته... تو مادر این بچه‌ای همینطور که تامین خوراک و پوشاک و سلامتیش به عهده تویه تامین رزق حلال هم وظیفته... من دایی این بچه‌ام... خدا شاهده خودتم خوب می‌دونی امروز و اینده و عاقبت پوریای تو با اینده و عاقبت دخترای خودم برام فرقی نمی‌کنه... خیلی وقته همه فهمیدن بچه‌ت مشکل داره اما اونقدر رفتارهای غیرقابل پیش‌بینی از خودت بروز می‌دی که هیچ کس جرات نمی‌کنه حرفی بهت بزنه... کنایه آمیز با بغض و گریه گفتم _باشه قبول... من گند اخلاقم... ولی عجب دایی و خاله‌هایی داره بچه‌ی من... خوشبحالش بخاطر اخلاق گند مامانش بیخیال سلامتی این بچه شدین؟ اگه واقعا سلامتی این بچه هم مثل دوقلوهای خودت مهم بود شده با کتک مجبورم می‌کردی بچه‌مو به دکتر نشون بدم... چطور موقعی که می‌خواستم ازدواج کنم زمین و زمان رو بهم دوختی که اون ازدواج سر نگیره؟ ولی حالا در رابطه با موضوع به این مهمی که واقعا باید زمین و زمان رو بهم بریزی از اخلاق گند من و لجبازیام ترسیدین برای همین چیزی بهم نگفتین؟ حرفی که از وقتی عمه بهم گفت بچم مریضه تو دلم مونده بود به زینب بگم رو حالا به داداش گفتم ماشین رو گوشه خیابون پارک کرد چند لحظه در سکوت به روبرو خیره موند کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۹۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _نهال تو نیاز داری به روانشناس خودت رو نشون بدی... نگرانتیم و حرکتی برای خوشبختیت میکنیم ادم بدی هستیم حالام که اینبار سعی کردیم آروم آروم چیزی رو بهت بفهمونیم که سر لج نیفتی باز هم بدیم... رک و پوست کنده بگم‌. اون روزی که تورو بردم دیدن نیما نسرین و زینب بچه‌رو بردند پیش دکتر... اونم بعد از معاینه یسری آزمایش براش نوشته یه چیزایی گفته که همه‌مون رو نگران کرده _دست همه‌تون درد نکنه مادر اون بچه منم اونوقت همه شما دارید در حقش مادری می‌کنید... _بسه نهال تو چقدر رو داری آخه؟ اونقدر پررو و پرتوقعی که خستمون کردی... عین این روانیا رفتار می‌کنی چته آخه که نمی‌شه دو کلام مثل آدم باهات حرف بزنیم؟ هر کاری برای تو می‌کنیم و هر حرفی می‌زنیم یا فقط موضع می‌گیری یا ناراحت می‌شی... روز اول که خواستند بگن ممکنه بچه‌ت مریض باشه و بهتره ببریش دکتر از ترس اینکه ازشون ناراحت بشی چیزی بهت نگفتند... بعد هم که خودشون بردند دکتر از ترس اینکه اگه بفهمی بی‌اطلاع از تو بردنش بیشتر ناراحت می‌شی باز هم ازت ترسیدند حالام که داری می‌ری طلا بفروشی با پول غصبی بچه رو دوا درمون کمی باز هم ترسیدند بهت هشدار بدن... من الان بهت می‌گم ولی خودت مختاری و هر کاری دوست داری می‌تونی انجام بدی... من دایی این بچه‌م تاجایی که بتونم کمکت می‌کنم تا هروقت لازم باشه هزینه‌های این بچه رو تامین کنم 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۹۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) یا اصلا خودت... میتونی فعلا یه شغلی برای خودت دست و پا کنی و مخارج بچه‌ت رو خودت تامین کنی برای همین ازت خواهش می‌کنم فکر فروش این طلاها که آلوده به حرومه رو از سرت بیرون کن. اصلا درشون بیار هروقت محاکمه نهایی نیما انجام شد و معلوم شد نیما درامد دیگه‌ای هم داشته که این طلاها از اون درامد خریداری شده ببر بفروش و پولش رو استفاده کن اما فعلا دست نگه دار برای پسرتم وقت دکتر از قبل رزرو شده... تا پس فردا که جواب آزمایشاتش اماده می‌شه خودم می‌برمت. حرفای داداش برام سنگین بود ولی حق می‌گفت پس چاره‌ای جز قبول حرفاش نداشتم نگاهم کرد _پس حالا بریم خونه؟ _بریم نزدیک خونه که رسیدیم با شرم صداش کردم _داداش ببخشید همیشه باعث ناراحتی و زحمت شما و بقیه بودم و هستم _این چه حرفیه ازت خواهش می‌کنم کمی با زینب مهربونتر باش بخاطر رفتارهای تو با اون همیشه خجالت کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۹۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) تولد سه سالگی پوریاست امشب خونوادم براش سنگ تموم گذاشتند... یاد اون روزها افتادم که همه فکر می‌کردند بچه‌م بیماره،،، خداروشکر پیش‌بینی و تشخیص دکتر غلط از آب در اومد و معلوم شد پوریا سالمه... فقط بخاطر اینکه چند هفته زودتر از موعد به دنیا اومده‌ بود مشکل تنفسی داشت که به مرور بهتر شد اما همیشه باید مراقبش باشم سرما نخوره ، ضعیف‌ترین ویروس سرما خوردگی آسیب خیلی جدی به ریه‌هاش می‌زنه... بی توجه به پوریا که سر کادوهای تولدش با ساجده دعوا میکرد ... به طرف جمع برگشتم و از تک تکشون بابت تولد و کادو‌ها تشکر می‌کردم که صدای گریه‌ی پوریا بلند شد مامان جلو رفت و قبل از اینکه بغلش کنه همگی فریاد زدیم... _مامان چیکار می‌کنی؟ داداش جلو رفت _مادر من... هنوز دست و پاهات خوب جون نگرفته... هیچ وقت ایستاده بغلشون نکن. پوریا خودش رو بهم رسوند و تا شکایت ساجده‌رو بهم کنه... با کلی نصیحت و خواهش و تمنا بالاخره آشتی‌شون دادم. یاد نیما افتادم... حیف که اینجا نیست کاش اونم بود و تولد پسرش رو می‌دید... درسته هیچوقت هیچ ابراز محبتی نسبت به پوریا از خودش بروز نمیده و ابهام بزرگی توی ذهنم ایجاد کرده، اما خب شایدم حق داره چون تابحال اونو ندیده و هیچ ذهنیتی نسبت بهش نداره، 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۹۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) مامانم که می‌گه اتفاقا اینجوری بهتره وگرنه بخاطر دوری از بچه‌ش بیشتر توی زندان عذاب می‌کشید. تا چهار ماه دیگه نیما از زندان آزاد بشه و من از این بابت خیلی خوشحالم. اما داداش می‌گفت نیما توی زندان آلوده به اعتیاد شده... که من باور نکردم و معتقدم بدنش ضعیف شده و اونهمه لاغری بخاطر همینه و بعد از آزادی خوب میشه ... با صدای بقیه هوش و حواسم دوباره به جمع برگشت. به داداش که کنارم مینشست نگاه کردم _به چی فکر می‌کنی؟ امشب اصلا حواست به هیچی نیست؟ _خودت بهتر می‌دونی ... تنها موضوعی که باعث اینهمه پریشونی من میشه چیه؟ نیما... داداش شماها هنوزم معتقدین وقتی نیما آزاد شد باید باهاش زندگی کنم؟ باصدای مامان سر چرخوندم و نگاهش کردم _اون پدر بچه‌ته... از قدیم گفتند قبل از ازدواج چشماتو خوب باز کن و همسرتو بشناس و بعد انتخاب کن ولی بعد از ازدواج دیگه چشمهاتو به خطاهای همسرت ببند... چون نتیجه‌ی انتخاب خودته و باید پای اون انتخاب حتی اگر اشتباهم باشه بمونی... پس چرا بعد از نامزدی من و نیما اون همه پیگیر بودید و می‌خواستید مارو از هم جدا کنید؟ این بار داداش جواب داد _هیچ کس قصد جدا کردن شما دوتارو از هم نداشت... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۹۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) خود من به شخصه در تلاش بودم تا اول به تو تفهیم کنم و بهت بفهمونم که نیما هم مثل پدرش تو کار خلافه و تنها منبع درامدش کاملا حرامه... باید اول به تو میفهموندم که تو مسلمونی و خدا ازت توقع داره دنبال رزق حلال باشی... تا وقتی این مبحث برای تو جا نیفتاده بود مطمئن بودیم نیما هم هیچوقت نمیتونه دست از پدرش و منابع درامدی که براش فراهم می‌کرد بکشه... _چه حسابی رو من باز کرده بودی داداش؟ حتی اگه خودمم آدم خیلی معتقدی بودم باز هم از پس نیما برنمیومدم... _مهم این بود که تو پای اعتقاداتت بمونی _بازم فرقی نمی‌کرد من توی خونه زندگی نیما بودم و از درامد اون استفاده می‌کردم... _ببین گاهی اوقات آدم بدون اعتقاد پیش میره و عمر و زندگی خودش رو درگیر گناه و خطا می‌کنه ولی بعضی وقتا هست که تلاش می‌کنی پا روی اعتقادت نگذاری اما شرایطت اجازه نمیده مثلا همسر تو بهت ولایت داره وقتی برای اعتقادات تو ارزشی قایل نبود و روزی حلال برات فراهم نمی‌کرد در چنین شرایطی دیگه خدا ازت توقعی نداشت و گناهی پای تو ثبت نمی‌شد دست مامان روی دستم نشست _می‌بینی نریمان!نهال توی این سه سال چقدر تغییر کرده! الهی عاقبت بخیر بشی دخترم... مامان راست می‌گفت ... همون سه سال پیش از وقتی در یه شرکت مواد غذایی با سه تا خانم همکار شدم تاثیرات زیادی ازشون گرفتم... سه تا خواهر بودند با اینکه سنشون بیشتر بود اما حسابی باهم رفیق شده بودیم و تاثیرپذیری زیادی ازشون داشتم 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۹۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) متین و باوقار و منطقی... برای هر رفتار و هر حرفی یه استدلال قوی و درست داشتند سه سال رفاقت و همکاریم با این سه خواهر زندگی بدون نیما و شرایطی که داشتم رو برام قابل تحمل کرد وگرنه با اون روحیه و افکار پوچ و حس لجبازی که با خونوادم داشتم باعث می‌شد فاصله‌ی زیادی بینمون بیفته... حواست هست چی می‌گم؟ دوباره به چهره‌ی جدی مامان نگاه کردم _داشتم می‌گفتم، _ببخشید اونقدر سرو صداست که یلحظه حواسم پرت شد، بفرمایید _زن اگه بخواد می‌تونه شوهرش رو اون طوری که می‌خواد تغییر بده... _هر شوهری به جز نیما... _هر مردی با احترام درست می‌شه... _مامان من رو اینجوری نبین که همیشه برای شماها زبون دو متری داشتم ، نیما ادمی بود که با نگاه و رفتارش کاری ‌می‌کرد نمی‌تونستم بهش احترام نذارم. لابد فکر می‌کنی جواب اونم می‌دادم یا لجبازی می‌کردم باهاش. نه به خدا‌... شاید اون اوایل واقعا دوستم داشت و عاشقم بود اما یه مدت بعد از عروسی دیگه اونقدر براش عادی شده بودم که بیشتر وقتا خونه نبود. از شما چه پنهان گاهی احساس می‌کردم پای کس دیگه‌ای در میونه هیچوقت نتونستم بفهمم اما نیما دیگه مثل من عاشق نیست اما نمی‌دونید این سه سال دوری چقدر سخت بهم گذشت... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۹۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) متین و باوقار و منطقی... برای هر رفتار و هر حرفی یه استدلال قوی و درست داشتند سه سال رفاقت و همکاریم با این سه خواهر زندگی بدون نیما و شرایطی که داشتم رو برام قابل تحمل کرد وگرنه با اون روحیه و افکار پوچ و حس لجبازی که با خونوادم داشتم باعث می‌شد فاصله‌ی زیادی بینمون بیفته... حواست هست چی می‌گم؟ دوباره به چهره‌ی جدی مامان نگاه کردم _داشتم می‌گفتم، _ببخشید اونقدر سرو صداست که یلحظه حواسم پرت شد، بفرمایید _زن اگه بخواد می‌تونه شوهرش رو اون طوری که می‌خواد تغییر بده... _هر شوهری به جز نیما... _هر مردی با احترام درست می‌شه... _مامان من رو اینجوری نبین که همیشه برای شماها زبون دو متری داشتم ، نیما ادمی بود که با نگاه و رفتارش کاری ‌می‌کرد نمی‌تونستم بهش احترام نذارم. لابد فکر می‌کنی جواب اونم می‌دادم یا لجبازی می‌کردم باهاش. نه به خدا‌... شاید اون اوایل واقعا دوستم داشت و عاشقم بود اما یه مدت بعد از عروسی دیگه اونقدر براش عادی شده بودم که بیشتر وقتا خونه نبود. از شما چه پنهان گاهی احساس می‌کردم پای کس دیگه‌ای در میونه هیچوقت نتونستم بفهمم اما نیما دیگه مثل من عاشق نیست اما نمی‌دونید این سه سال دوری چقدر سخت بهم گذشت... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۹۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) نیما نیمه‌ی گمشده‌ی وجود منه... اگه نباشه منم نیستم... همیشه ازین می‌ترسیدم که بعد از آزادیش اجازه ندید دوباره باهاش زندگی کنم _این زندگی خودته خواهر من هرطوری دلت میخواد می‌تونی در موردش تصمیم بگیری... تو یه بچه داری که پدر می‌خواد معلوم نیست شرایط نیما چطوریه... مطمینم معتاد شده اما زن اگه بخواد می‌تونه شوهرش رو از عرش به فرش یا از فرش به عرش برسونه فقط باید راه بلد باشه مامان بهترین الگویه هر رفتاری که مامان با بابا داشت اگه تو هم داشته باشی نیما هم درست می‌شه ماهم کمکش می‌کنیم... _ممنونم داداش... شرمنده‌ی زحمات و حمایتهای همیشگی شما و بقیه‌م اگه حمایت شماها نبود تا حالا معلوم نبود چه بلایی سر خودم آورده بودم... اشک گوشه چشمم نشست _خونه و ماشین و همه‌ چیزایی که نیما به نامم کرده بود رو دولت ازم گرفت و به صاحبینش پس داد... الان منم دیگه چیزی ندارم نیما که از زندان بیرون بیاد پس زندگیمونو با چی شروع کنیم؟ خدا بزرگه خواهرم... به خدا که توکل کنی اگه بخواد از غیب برات فراهم می‌کنه _مگه من پیغمبر خدام که برام معجزه کنه؟ _لحظه به لحظه‌ی زندگی ما معجزه داره، منتها ما نمی‌بینیمش اینکه سه سال پیش به موقع رسیدی بیمارستان و بلایی سر خودت و بچه‌ت نیومد معجزه نبود؟ اینکه یهو ورق برگشت و دکتر گفت پسرت مشکلی نداره و سالمه معجزه نبود؟ با دست مامان رو نشون داد _همین مامان یهو زبون باز کرد و الحمدلله قدرت دست و پاش برگشت و خوب خوب شد معجزه نبود؟ اصلا خود من. با اون وضعیتی که داشتم ... لحطه‌ای سکوت کرد بغض توی گلوش رو قورت داد _خدا برای هیچکس نیاره، شرایط خیلی بدی داشتم طوری شده بودم که بچه‌های خودمم ازم می‌ترسیدند خودت که یادته... _نهال... خدا لحظه به لحظه‌ی زندگیمون معجزات خودش رو نشونمون داده انصاف نیست اگه اونارو نبینی و شکر گزارش نباشی 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۹۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) سر تکون دادم _درسته حرفاتو قبول دارم... اما از هیچی هیچی هم که نمی‌تونه برام خونه و ماشین و این چیزا فراهم کنه، _اولا نعوذبالله برای خدا نتونستن وجود نداره... ثانیا، همچین هیچی هیچی هم نیست... خدا رحمت کنه بابا رو خونه‌ی نسبتا بزرگی برامون به ارث گذاشته، درسته خیلی هم گرون نیست اما همچین بی ارزش هم نیست جواد و نیلوفر گفتند فعلا سهمشون رو نمی‌خوان، منم با زینب مشورت کردم منم سهمم رو نمی‌خوام... یه خونه کوچک برای مامان و نسرین می‌خریم بقیه‌شم می‌دیم به تو البته تا قبل از آزادی نیما باید همه کارارو انجام بدیم. ناامید لب زدم محاله نیما به چندغاز پول اکتفا کنه _دیگه همینه که هست چاره ی دیگه‌ای نداره مادر و برادرشم که هرچی داشتن و نداشتن فروختن و رفتن ترکیه، ناامید نباش عزیزم، توکلت به خدا باشه، توسل کن به اهل بیت مطمین باش تنهات نمی‌ذارن... خودت دیدی که توی این سه چهارسال تنهامون نذاشتن بهشون اعتماد و اتکا داشته باشی تا آخرش دستتو میگیرن و رهات نمی‌کنند. درسته در طول این سه سال اعتقاداتم خیلی محکمتر از قبل شده و دیگه اون نهال چندسال پیش نیستم اما خب هنوز نمی‌تونم درک کنم چطور با توکل و توسل خالی همه چی درست می‌شه هنوز به اون حد از اعتقادات نرسیدم و توقع زیادیه با دست خالی فقط دعا کنم و فکر کنم حالا که دعا کردم پس همه چی درست میشه اما برای اینکه ناراحت و نگرانشون نکنم لبخند زدم _چشم داداش همه‌ی تلاشم رو میکنم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨