eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.5هزار دنبال‌کننده
777 عکس
400 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۱۰۳ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) بی توجه به حرفایی که چند ساعت پیش از اون زن هرزه شنیده بودم و حالی که تا دقایقی قبل داشتم جلو رفتم بغض لعنتی داشت به سراغم میومد اما برای پس زدنش با صدای بلند رو به پوریا که داشت التماس باباش می‌کرد تا باهاش بازی کنه گفتم _پسرم بیا تا خودم باهات بازی کنم بابا خسته‌ست و بعد رو به نیما کردم _آره پشت و پناهم؟ احساس کردم گل از گلش شکفت اما هنوز گره بین ابروهاش باز نشده ادامه دادم اگه خسته نیستی بیا تا سه تایی بازی کنیم منم دلم برای بازی خونوادگی لک زده _پوریا رو بهم کرد نخیر تو نمی‌ذاری بازی کنیم همش می‌گی خونه رو بهم نریز _وقتی بابا هم بازی کنه دیگه اینو نمی‌گم، اخه بابا تاج سر ماست هرچی ایشون بگه باید اجرا کنیم با لبخند رو به نیما کردم _چی دستور می‌دید قربان؟ بدون اینکه نگاهم کنه پوریا رو بغل گرفت دیدن این صحنه تا همین چند ماه پیش برام یه آرزوی محال بود اما حالا با دیدنش دلم قنج رفت یهو دلم خواست جلو برم هردوشون رو در آغوش کشیدم دستم رو طوری که بتونم پوریا رو هم بغل کنم دور نیما هم حلقه کردم برای اولین بار بعد از سالها اونم دستش رو دورم حلقه کرد _بچه شدی؟ طنین صداش توی گوشم حس آرامشی که سالهاست گمش کرده بودم رو بهم بر گردوند این بار بغضم ترکید _دوست دارم تو بغلت یکم گریه کنم اجازه می‌دی؟ _آخه بچه ترسیده با این حرفش صدای هق‌هقم بالاتر رفت نرگس راست می‌گفت نیمایی که هیچوقت گریه‌های پوریا براش مهم نبود حالا برای ترسیدنش نگران شده بود میون گریه با التماس گفتم _نیما نیاز دارم باهات حرف بزنم قول میدی هروقت پوریا خوابید برام وقت بذاری؟ _باشه چرا دیوونه بازی در میاری؟ صداش عصبی بود کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۱۰۴ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) و همبن باعث شد زود ازش جدا بشم تو دلم یه بار حرفای استاد رو تکرار کردم مردا از دیدن گریه‌ی همسرشون بهم می‌ریزن پس گریه نکنید... _ببخشید ناراحتت کردم چپ چپ نگاهم کرد _سرت به جایی نخورده؟ ای گندت بزنن نیما با این مدل حرف زدنت که گند زدی به حس و حالم. زیر نگاه عصبیش تاب نیاوردم برای همین به طرف آشپزخونه رفتم هنوز بعد از هر نمازم با خدا و امام زمان درددل می‌کردم و دعا می کردم ه چه زودتر اوصاع زندگیپ همونی بشه که دوست داشتم دوماه دیگه از اون ماجرا گذشت روابطم با نیما بهتر از قبل شده بود شکر خدا دیگه خبری از اون زنیکه که مدعی شده بود بارداره نشد. نه من چیزی به روی نیما آوردم و نه اون چیزی بهم گفت اصلا نفهمیدم دختره راست گفته بود یا نه... اما دعای هر شب و روزم یک جمله بود _ خدایا این موضوع رو خودت ختم به خیر کن... اگه قبلا بود هرروز یه دستوری برای رفع این مساله صادر میکردم و برای خدا تععین تکلیف می‌کردم... اما از اونجایی که نمیدونستم چطوری بهتره که شر این موضوع کنده بشه فقط همین مدلی دعا می‌کردم تا برای خدا هم تعیین تکلیف نکرده باشم ماه نهم تازه معجزاتی که نرگس قولش رو یهم داده بود رو در رفتار‌های نیما می‌دیدم جواب پیامهای محبت امیز و مقتدرانه‌م رو می‌داد جواب محبتهای حصوری رو هم همینطور دیگه ازم دوری نمی‌کرد و گاهی حسابی تحویلم می‌گرفت هنوز با امام زمان درد دل می‌کردم و نماز اول وقت دیگه جزو روزمرگی‌هام شده بود ماه یازدهم یه شب که پوریا زودتر خوابیده بود نیما گفت می‌خواد باهام حرف بزنه... رختخواب‌هارو تازه پهن کرده بودم کنارش نشستم _بله آقایی خوبم شکر خدا خیلی راحتتر از قبل با الفاط مناسب خطابش می‌کردم به محض نشستنم تغییر حالت داد تا کاملا مقابلم باشه. _ می‌خواستم در مورد موصوعی باهات حرف بزنم _جانم _تو که اینقدر دوست داری بری به مامانت اینا سر بزنی چرا پس نمی‌ری؟ خدایا چی داشتم می‌شنیدم؟ نیما ازم سوال کرده چرا به دبدن مامانم نمی‌رم؟ از شنیدن این جمله اشک شوق توی چشمام جمع شد _اگه من بخوام چند روز برم سمنان تو ناراحت نمیشی؟ _چه‌ اهمیتی داره؟ مهم اینه که چند روز بری کنارش باشی الان نزدیک دوساله که ندیدیش میدونم که خود تو ازشون خواستی به اینجا نیان من دیگه با اومدنشون مشکلی نداره ۱ 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
استرس ما دیابتی ها به خاطرچیه ؟! ❌ خدایا کلیه هام از کار نیوفته 😱 ❌ خدایا نور چشمام رو نگیر ازم 🥺 ❌ یه مهمونی ، یه مسافرت نمیتونم برم همیشه یه کیسه قرص همراهمه 😓 همه اینارو منم داشتم تا این که با سلامتکده امید آشنا شدم و کمکم کردن دیابتم با مکمل های گیاهی ریشه ای برطرف شه 😍 فرم ویزیتشون رو میزارم براتون شماهم سریعا اقدام کنید 👇 https://app.epoll.ir/56608125 نتیجه رضایت درمانجو ها 👇 https://eitaa.com/omid_aghayan
هدایت شده از شبکه اینترنتی عصر
🎙نماهنگ‌های مناسبتی ولادت حضرت علی(ع) تولید شده در مرکز موسیقی مأوا 🟢نماهنگ «علی مولام» 🟠نماهنگ «بابا حیدر» 🟢نماهنگ «جانم علی» 🟠نماهنگ «خانه پدری» 🟢نماهنگ «هدیه اسباب بازی» 🟠نماهنگ «مثل ماه آسمون» 🟢نماهنگ «طبیب» 🟠نماهنگ «پناه» 🟢 نماهنگ «آقای فوق‌العاده» 🟠نماهگ «حب علی» 🟢نماهنگ «پسراتو ببین» ▶️برای دسترسی به محتوای هر اثر می‌توانید با لمس لینک به صورت آنرا در سایت عصر مشاهده و دانلود نمایید. 🔰عصر تی‌وی| عصر دیگری در راه است ▫️ @asrtv_com
🎓 کاردانی و کارشناسی معتبر برای شاغلین (بدون آزمون) ✅ ثبت‌نام رسمی سازمان سنجش فرم مشاوره رایگان https://mat-pnu.ir/4 🆔 @hamrahanfarda_admin
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۱۰۵ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) تابحالم اگه دوست نداشتم کسی به خونمون بیاد به خاطر اوضاع زندگیمون بود اما تو هم که نباید به خاطر این چیزا پاسوز من بشی از خوشحالی شنیدن حرفاش دیگه کنترلی روی رفتارم نداشتم جلو پریدم و موقع در آغوش کشیدنش اولین چیزی که به زبون آوردم این بود _حقا که آقایی... هر وقت خودت صلاح بدونی می‌رم و چند روزه هم بر‌می‌گردم. ولی کاش باهم می‌رفتیم اینطوری منم مجبور نبودم ازت دور بمونم با جوابی که بهم داد از شدت خوشحالی جیغ خفه‌ای کشیدم _من به فدای مردونگیت و جذبه‌ی صدات بشم راست می‌گی؟ _آره چرا که نه؟ از شوق شنیدن حرفاش کم مونده بود غش کنم می‌دونستم اگه با خودش برم خیلب زودتر باید برگردم اما اگه حتی به اندازه‌ی نصف روز هم پیش مامانم باشم برام کافیه. چون دیگه فهمیدم با روندی که پیش گرفتم با تغییر رفتارها و اقتداردهی که دارم قطعا تا چند وقت دیگه اجازه می‌ده هرچی که خوشحالم می‌کنه همون بشه قبلا نمی‌تونستم خواسته‌هام رو به زبون بیارم چون هرچه بیشتر می‌فهمید چی خوشحالم می‌کنه از همون زاوسه بیشتر محدودم می‌کرد اما حالا هرچی بیشتر میدونست چی خوشحالم می‌کنه بیشتر اون اتفاق میفتاد _آقا نیما خیلی خوشحالم ازین موضوع الهی همون طور که دلم رو امشب شاد کردی خدا هم دلت رو شاد کنه _پس سر نمازهات دعا کن منم یه بار دیگه مادرمو ببینم دلم براش خیلی تنگ شده یهو همه‌ی ذوق و اشتیاقم از شنیدن حرفاش پرید اما تلاش کردم در ظاهرم چیزی مشخص نباشه و متوجه حال درونیم نشه برای حفظ ظاهر با لبخند جواب دادم _ لابد تو هم دلت برای مامانت تنگ شده؟ الهی هرجا هست همیشه سلامت باشه و زودتر بیاد پیشمون که کنارمون باشه که تو رو از وجود ایشون دارم نمیدونم از شدت خوشحالیمه که دلم نمیخواد بدیهای فرشته رو به روی نیما و خودم بیارم یا بخاطر مبارزه با نفسهایی که داشتم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۱۰۶ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) اما واقعا دلم نمی‌خواد نیما ذره‌ای بخاطر کاری که مادرش باهامون کرد خجالت بکشه صورتمو بوسید _زنده باشی نهال میخوام گذشته رو برات جبران کنم خیلی شرمنده‌تم خیلی اذیتت کردم _الهی دشمنت همیشه شرمنده باشه این حرفو نزن دلم گرفت... همینکه سایه‌ت همیشه روی سرمه برام یه دنیاست خنده‌ی بدجنسی کرد _یعنی اگه الان بهت بگم سمنان رفتنمون کنسله بازم همین حرفو می‌زنی؟ بدون ذره‌ای نگرانی از حرفی که زد لب زدم _شما هر دستوری بدی قابل اجراست من حاضرم بازم مامانمو نبینم اما حرف شما زمین نمونه... اگه چند ماه پیش بود این حرفش باعث عصبانیتم می‌شد و واکنشم جواب‌های دندون ‌شکنی که بتونم حسابی بچزونمش اما الان می‌دونم که داره محکم می‌زنه تا ببینه تا چه حد پاییند به حرفایی که بهش میزنم هستم دلم نمی‌خواد فکر کنم دارم فیلم بازی می‌کنم برای همین حرف دل و زبونم رو یکی کردم واقعا برام مهم نبود که نیما اجازه نده به دیدن مامانم برم مهم این بود که با حرفام و احساساتم بهش حس امنیت بدم اون باید به این باور می‌رسید که حرف اول و آخر زندگی رو اون می‌زنه و من حرفی ندارم اون لحظه مملو از عشق خدا و رصایت خدا بودم در دلم تنها چیزی که مهم بود رضایت خدا بود کاش بتونم همیشه همین حس رو حفظ کنم وقتی برای رضای خدا از حقم می‌گذرم احساس خوبی سراغم میاد در طول این چند ماه خیلی اتفاق افتاده برام امیدوارم به اینکه خدا همه‌ی این کارام رو جبران می‌کنه... دیگه برام مهم نبود چطوری جبران میشه دلم نمیخواست برای خدا تعیین تکلیف کنم نحوه‌ی دیدن مامانم و رفع دلتنگیام رو به خدا سپرده بودم که برام تعیین کنه اینکه بعد از این همه مدت الان خود نیما پیشنهاد داد که خودش من رو ببره دیدن مامانم یعنی باز شدن درهای رحمت الهی... همون چیزی که خیلب وقته منتظرشم. _آقایی... کی میریم سمنان؟ _هروقت تو آمادگیش رو داشته باشی _حتی اگه بگم فردا؟ _گفتم که هر وقت که تو بگی... حتی همین الان صورتش رو بوسه باران کردم دستش که تو دستام بود رو بالا آوردم تا ببوسم اما متوجه نیتم شد و برای همین فورا دستش رو عقب کشید _چکار می‌کنی؟ _نمی‌دونم چطور ازت تشکر کنم _خب تو که اینقدر دلتنگ بودی چرا زودتر از اینها نمی‌رفتی. _نمی‌دونم... شاید چون دلم نمی‌خواست از تو هم دور بشم _پس هر طور شده فردا رو ردیف می‌کنم که تا شب سمنان باشیم خوبه؟ عاشقتم نیما 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
متوسل شدم به حضرت زینب گفتم یا حضرت زینب تو کمک کن ما ازدواج کنیم من عروسی نمیگیرم و میام سوریه و کربلا تو فقط یه کاری کن وقتی رفتم خونه و به مادرم گفتم داوود اینا میخوان بیان خواستگاری و لطفا بی احترامی نکن بذار ما بریم سرزندگیمون مادرم کوتاه بیاد... https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2
به اجبار پدرم نشستم سر سفره عقد چشمم که به چهره نگران هووم افتاد خیلی دلم براش سوخت، آقا سه بار خطبه عقد رو خوند و من بله نگفتم مرتبه چهارم آقا گفت: دختر جان من کار دارم ما رو معطل نکن و دوباره خطبه خوند به خودم گفتم صدبار دیگه هم خطبه بخونی بله نمیگم هر چی هم میخواد بشه بزار بشه که از بین خانمها یکی گفت بله. صدای کل و دست مهمونها بلند شد صورتم رو به چپ و راست کردم بگم من نبودم که یکدفعه... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
🎓 کارشناسی معتبر برای شاغلین ( بدون آزمون) ✨ ثبت‌ نام ترم بهمن در دانشگاه‌های مورد تأیید وزارت علوم 🚀 ✅ ثبت‌نام رسمی سازمان سنجش فرم مشاوره رایگان https://mat-pnu.ir/5 ایدی پشتیبانی🆔 @hamrahanfarda_admin برای پاسخ دهی بهتر به دلیل حجم زیاد پیام ها لطفا فرم ثبت نام را تکمیل کنید تا کارشناسان ما با شما تماس بگیرند
شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.‌بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود برگشتم‌سر خونه زندگیم.‌ به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز.... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966