زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_58 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله مامانم کنار بابام نشسته بود و با من فاصله داشت .
#پارت_59
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم#زهرا_حبیباله
صدای آقا سید منو بخودم آورد . عروس خانم .راضی هستی
رو کردم بهش چیو راضی هستم
دخترم شما رو میخوام به عقد این آقا پسر گل در بیارم راضی هستی .
نگاهم به چهره نگران و پریشون بابام افتاد . اصلا دوست نداشتم شکستشو ببینم .حالا دوتا دلیل برای بله گفتن به این ازدواج داشتم یکی مامانم که دوباره از بابام کتک نخوره یکی آبروی بابام تو جمع فامیل نره .سرم رو انداختم پایین و اولین دروغ زندگیمو گفتم .
بله آقا سید راضی هستم
آقا سید رو کرد به ناصر شماهم راضی هستی
بله آقاسید راضی هستم
یه دفعه حس غریبی و بهم دست داد حس تنهایی حس بی کسی ، گفتم صبر کنید آقا سید
همه نگاها برگشت سمت من حتی ناصر
به داداشم علی اصغرم بگید بیاد .
بابای ناصر فوری سرش رو کرد تو اتاقی که مهمونا نشسته بودن گفت علی اصغر جان یه دقیقه بیا . تا اومد تو اتاق صداش کردم . داداشی بیا .
چیکار داری نرگس
توهم باید باشی
گفتن هیچ کسی به غیر پدر مادرا نباشن بزار برم .
دستشو گرفتم نه علی اصغر نرو خواهش میکنم بمون
همه محو این گفتگو خواهر برادری ما بودن . آقا سید هم اعتراضی نکرد.
خب همه گوش کتید مخصوصا آقا داماد و عروس خانم . خطبه محرمیت شما دوساله است تا وقتی که برید عقد دائم بخونید و چون صیغه مدت داره حق طلاق با عروس خانمه . آقا ناصر مهریه ای که تعیین شده برای عقد کامله برای عقد موقت مهرش جداست الان من این خطبه رو با چه مهریه ای بخونم .
بابای ناصر گفت با اون باغی که تو شهریار بهش دادم .
پس حاجی جان همین جا باید قردادی نوشته بشه و همه فامیلی که اینجا هستن به عنوان شاهد زیرش رو امضا کنن.
بله آقاسید قرار داد و بنویسید.
بابای ناصر و بابای خودم با آقا سید نشستن به نوشتن . بعدم بردن تو اون اتاق و امضا گرفتن آقای سید گفت خودتم امضا کن آقا داماد ناصر هم امضا کرد .شماهم امضا کن عروس خانم.
من؟
بله شما عروس گل .
عه به لاخره به حساب اومدم . اولین باری بود که پای قرار دادی رو امضا میکردم چقدر حس خوبی بهم دست داد .
امضاء کردم.
آقاسید در اتاق رو به روی مهمونا بست ، بعدم گفت هر کسی توی این اتاقه باید دستش باز باشه و هیچ کسی دستش مشت نباشه..
همه پنجه های دستشوو باز کردن
آقا سید یه کلمه های عربی خوند بعدم گفت
مبارکا باشه به پای هم پیرشن صلوات بفرستید.
همه صلوات فرستادن .
صدای کِل کشیدن خانمها فضای خونه رو پرکرد.
مامانمو و مامان ناصر شروع کردن مثل بارون یه عالمه نقل و شکولات ریختن روی سر منو ناصر . بابامو بابای ناصر و آقا سید از اتاق رفتن بیرون .
خانهای فامیل وارد اتاق شدن . علی اصغرم رفت
عمه هاجر از زیر چادرش یه دایره در آورد
شروع کرد به زدن. بقیه هم دست می زدن.
صدای کِل کشیدن و پاشیدن نقل و شکولات و دایره زدن عمه هاجر و دست زدن جمع حاضر منو از اون حالت تنهایی و بی کسی در آورده بود و برام صحنه ی با شکوهی شده بود .
یه دفعه ناهید که معلوم بود خودشو به زور داره خوشحال نشون اومد چادر منو از سرم برداشت . خواست شالمم برداره که با دستم نگه داشتم و نزاشتم .
چرا نمی زاری شالتو بردارم نامحرم اینجا نیست مردها رفتن ناصر هم که دیگه بهت محرم شد. دستم محکم به شالم بود تو چشاش خیره شده بودم که خاله ام اومد . نرگس جان شالتو در بیار عزیزم. منم دستم شل شد ناهیدم شال رو از روی سرم برداشت.
موهامو با گل سر بسته بودم . ناهید اومد گل سرمو باز کنه سرمو کشیدم کنار. خودم باز میکنم اونم رنگش پرید و بهش برخورد ولی به رو نیاورد. گل سرم رو باز کردم و موهام آزاد شدن .ریختن روی شونه هام .
حس خوبی بهم دست نداد شالم رو که برداشتن موهامم ریخت دور سرم احساس برهنه بودن بهم دست داد خیلی خجالت کشیدم .
ناهید یه جعبه کوچولو خوشگل از توی کیفش بیرون آورد . درش رو باز کرد گرفت سمت ناصر و اشاره کرد دستش کن.
یا خدا ناصر میخواد به من دست بزنه. یه دفعه یخ کردم و دستهامو جمع کردم .
ناصر انگشتر رو از جعبه برداشت و روش رو کرد به سمت من دستشو آورد جلو.ولی من همچنان دستمو مشت کرده بودم .که خاله ام دست منو گرفت. نرگس مشتتو باز کن خاله .
منم آروم آروم مشتمو باز کردم ناصر هم بادست چپش دستمو گرفت با دست راستشم انگشتر رو در انگشت من کرد.
حس عجیبی بود تا بحال به غیر محرمهام دست هیچ مردی بهم نخورده بود.
تا انگشتر در انگشت من رفت دوباره صدای کِل و پاشیدن نقل و شکولات و نواختن دایره عمه هاجر و دست زدن خانمهای فامیل بلند شد .اون حس عجیب رفت و به جاش حس شادی و نشاط آوری به وجودم آورد......
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_59 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم#زهرا_حبیباله صدای آقا سید منو بخودم آورد . عروس خانم .راضی هستی
#پارت_60
#رمان_آنلاین_ نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ناهید یه شیشه عسل از تو کیفش درآورد .
معصومه خانم یه ظرف با دوقاشق چایی خوری میاری .
مامانم رفت آشپزخونه یه کاسه های کوچولویی داشتیم شبیه به برگ گل بود من خیلی دوستشون داشتم.همیه هفت سین عید رو توی این کاسه میزاشزاشتم . آوردش داد به ناهید . داشتم فکر میکردم الان ناهید بااین عسل و قاشق و کاسه میخواد چیکار کنه.
ناهید عسل رو ریخت توی ظرف . دوتا قاشق رو هم گذاشت دو طرف ظرف و اورد جلوی ما.
باید عسل بزارید تو دهن همدیگه.
من هاج و واج اطرافمو نگاه میکردم دلم میخواست داد بزنم بگم تورو خدا یکی منو از دست این ناهید و طرح هاش نجات بده.
ولی دیدم همه خانها با دست زدن و کل کشیدنهای مادر ناصر دارن مارو تشویق به عسل خوردن میکنن.
ناصر قاشق رو پر عسل کردو اورد طرف صورتم از خجالت تمام بدنم سوزن ،سوزن میشد ولی به ناچار دهانم رو باز کردم و قاشق عسل رو در دهان من گذاشت .
حالا نوبت من بود .دستم می لرزید با هر زحمتی بود قاشق رو گرفتم کردم تو ظرف عسل و با دست لرزون بردم طرف دهان ناصر .ولی چون دستم می لرزید نمی تونستم بزارم تو دهش ، ناصر تلاش داشت با سرش کمک کنه تا من بتونم قاشق رو بزارم دهنش ولی قاشق معلق به هر طرف صورت ناصر میرفت جز در دهانش آخر ناصر دستشو اورد دست منو گرفت و قاشق رو گذاشت دهان خودش بعدم دست منو کمی فشار داد. و همه خانها این صحنه رو دیدن و خندیدن.
منم سرم رو از شرم و خجالت انداختم پایین.
ریز ریز چشمم و دوختم به کیف ناهید ببینم طرح دیگه ای داره یا نه . خب خدارو شکر دیگه طرحی نداشت .
صدای بابای ناصر از اون اتاق اومد خانم بیاید حاضر شیم بریم .
بقیه آقایون هم شروع کردن خانهاشونو صدا زدن و یکی یکی از اتاق ما رفتن بیرون.
دستمو بردم چادر خالمو گرفتم . خاله تو نریا من تنها میشم تو بمون .
خاله ام خندید
_تنها نمی شی نامزدت پیشت هست .
سفت تر چادرشو گرفتم کشیدم بیا خاله سرشو آورد جلو در گوشش گفتم این چرا نمی ره ؟ خالم گوشه لبشو گاز گرفت یه اخم کوچیکم به من کردو سرشو گرفت بالا ولی چادرش همچنان سفت تو دست من بود.
بابای ناصر سرشو کرد تو اتاق.
ناصرجان بابا بیا بریم .
ناصر بلند شد ایستاد. خالمم با تمام قدرت چادرشو از دست من کشید اینقدر که انگشتام درد گرفتن. بعدم از اتاق رفت بیرون .
ناصر جلوی من ایستاد دستشو دارز کرد که دست بده. من انگار که دستم فلج شده بود ودر اختیار من نبود . به زحمت دستم رو داشتم بالا میاوردم که بهش دست بدم. که خودش دستشو آورد جلو دست منو گرفتم آورد بالا اون یکی دستشم گذاشت روی دستم. با لبخندی پر از مهر گفت فردا میبینمت.
خدا حافظی کردو رفت
آخیش بلندی کشیدم خدارو شکر رفت .....
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
ریپلای به پارت اول #نرگس👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_60 #رمان_آنلاین_ نرگس به قلم #زهرا_حبیباله ناهید یه شیشه عسل از تو کیفش درآورد . معصومه خ
#پارت_61
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
همه مهمانها رفتن . منم رفتم توی اتاق پیش مامان بابام ولی مامانم نبود.
بابا : مامان و علی اصغر کجا رفتن ؟
رفتن خونه مادرجون جواد رو بیارن . دوست داشتم زودی صبح شه من برم همه چیو برای فریده بگم تو فکر بودم .
اومدن .
علی اصغر رو کرد به من گفت : نرگس حالا راستی راستی باغ شد برای تو
نمی دونم
بابام جواب داد : بله بابا جون اون باغ برای نرگسِ
یعنی ما میتونیم بریم تو باغ میوه بخوریم برای خودمون بیاریم.
بله بابا میتونید.
نرگس خوش به حالت صاحب یه باغ شدی. مامانم پوفی کشید . جوجه رو آخر پاییز میشمارن
ده لا اله الله چرا آیه یاس میخونی . اینطوری توی دل نرگس رو خالی میکنی
بابا من خسته ام برای نماز صبح خیلی صدام بزن .
باشه بابا جون برو بخواب
****
باصدای صحبت کردن مامانم و خالم از خواب بیدار شدم .ولی از رخت خواب بیرون نرفتم و خودمو زدم به خواب. چون اگر می دونستن من بیدارم ممکن بود دیگه بعضی حرفهارو نزنن .
خاله ام گفت : خواهر دیشب دیدی تا حاج نصرالله گفت باغ هزار متری شهریارو مهریه میدم به نرگس قیافه ها چه جوری شد.
آره مخصوصا ناهید خواهر ناصر داشت از حسودی میترکید.
آهان پس فهمیدم چرا دیشب ناهید میخواست خودشو خوشحال نشون بده اوهوم حسودی کرده. ای بیچاره : حسود هرگز نیاسود.
یه خورده گوش دادم دیدم نه حرفی که بخوان من نشنوم ندارن بلند شدم رخت خوابهامو جمع کردم. اومدم پیش مامانمو خاله ام .
سلام
بَه سلام عروس خانم خوبی خاله .
نه خاله خوب نیستم .
چرا خاله جون .
ناصر میخواد بیاد اینجا حوصلشو ندارم
_کی گفت که ناصر میخواد بیاد اینجا
خودش دیروز موقع خدا حافظی گفت
کاشکی شب بیاد که باباتم باشه. چقدر گفتم مرد فردارو نرو سر کار بمون خونه گفت نه به مردم قول دادم.
خواهر چرا هول شدی خب بیاد نامزدشه محرمشه کاری به شما ندارن میاد میره یه ساعت تو اتاق پیش نرگس میشینه و می ره
چه می دونم . آخه هنوز به هم عادت نکردیم دست و پامو گم کردم.
حالا اولشه یواش یواش عادت میکنی .
صبحانمو خوردم سفره رو هم جمع کردم پاشدم اومدم دم اتاق دم پا ییا مو بپوشم گفتم مامان یه دقیقه من برم خونه فریده اینا و بیام .
نه نمی خواد بری بَده
چه بَدی داره؟
الان میگن دیشب بله برونش بوده صبح راه افتاده تو کوچه. بیاتو
میخواین منو تو خونه زندانی کنید؟
عه حرف می زنی زندانیه چی بیا بشین توخونه
من تو حیاط میشینم.
اومدم تو حیاط و فکر کردم . اینطوری نمشه . باید هواسش پرت بشه من برم . کلی حرف داششتم به فریده بگم .
آروم آروم اومدم سمت در حیاط ، در رو باز کردم . بدو ، بدو رفتم در خونه فریده اینا.
سنگ گذاشتم زیر پام و زنگ زدم .
کیه
خدارو شکر صدای فریده بود .
منم فریده باز کن یه عالمه حرف دارم......
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_61 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله همه مهمانها رفتن . منم رفتم توی اتاق پیش مامان ب
#پارت_62
# رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
در رو باز کرد_ بیا تو
_ نه تو بیا بیرون مامانت ناراحت میشه. بیا کوچه ، هم بازی کنیم . هم حرف بزنیم .
باشه بزار حاضر شم .
باهم اومدیم کوچه دیدم مامانم سرا سیمه داره دنبال من میگرده تا منو دید . نرگس نگفتم نرو بیرون . بیا بریم خونه
نمیام میخوام کوچه باشم.
میگم بیا بگو خب با من بحث نکن بیا بربم.
فریده تو میای خونه ما
به مامانم نگفتم بیام دعوام میکنه.
یواشی بهش گفتم بهت زنگ میزنم باهم حرف بزنیم . فعلا خدا حافظ
باشه خداحافظ
مامان چرا نزاشتی بازی کنیم .
تو دیگه مثل سابق نباید بری کوچه یا که بری خونه کسی.
چرا مامان اینطوری که می پوسم
چرا شو بعدن خودت میفهمی
**
ساعت چهار بعد از ظهر مامانم و جواد خوابیده بودن علی اصغرم رفته بود پایگاه بسیج تمرین سرود منم صدای تلوزیونو کم کرده بودم داشتم فیلم می دیدم که صدای زنگ حیاطمون اومد.
هرکی هست غریبه چون نمی دونه به در حیاط ما بند هست که بکشش در باز شه . برای اینکه مامانم و جواد بیدلر نشن اومدم پشت در آهسته گفتم کیه.
باز کنم منم ناصر
عه وای حالا چیکار کنم روسری سرم نبود بلوزم آستین کوتاه بود. گفتم یه دقیقه صبر کنید الان میام
دویدم تو خونه هول شده بودم دور خودم میچرخیدم هیچی پیدا نکردم چادر دیشب رو سرم کردم . اومدم در و باز کردم.
سلام .
سلام چرا دیر باز کردی
نمی دونستم چی بگم. هیچی نگفتم
ناصر یه شاخه گل رز توی یه دستش بود توی اون دستشم یه ساک که معلوم بود چند تا چیزی توش بود .
شاخه گل رو داد به من .
تعارفم نمی کنی بیام تو خونه.
گل رو گرفتم چرا چرا بفرمایید تو الان مامانمو صدا میکنم با جواد خوابن.
دستمو گرفت . نمی خواد بیدارشون کنی بزار بخوابن. ما میریم توی اتاق خودت میشینیم
تو دلم گفتم وای تنهایی.
اومدیم تو اتاق .
نرگس
بله
چرا چادر سرت کردی مگه اینجا نامحرم هست؟
نه همینطوری سرم کردم . اومد جلو چادر رو از سرم برداشت. گذاشت گوشه اتاق . من خودمو جمع کردم .
راحت باش نرگس چرا خودتو جمع کردی؟
آخه آستین لباسم کوتاهه
با یه صدای آروم و لبخند گفت نرگس جان هیچ کسی توی دنیا به اندازه زن و شوهر به هم محرم نیستند. اشکالی نداره که لباست آستین کوتاهه بعدم اومد جلو تر دستهای من از دور خودم آزاد کرد. راحت باش عزیزم. دستمو گرفت بیا اینجا بشین.پیش من .
همه تلاشمو کروم که با فاصله ازش بشینم.
خب چه خبر نرگس خانم
شونه بالا انداختم و به زور گفتم هیچی.
دستشو کرد توی ساک یه کارتن که عکس موبایل روش بود در آورد. گرفت جلوی من .
این برای تو هست بفرما
دست لرزونمو بردم جلو گرفتم.
ممنون.
نمی خوای بدونی چی هست
با زورو زحمت گفتم کارتن موبایله
لبخد زد بله موبایل برات خریدم شبا تا صبح باهم پیام بدیم کتیم
خیلی خوشحال شدم اصلا غافلگیر شده بودم خدایا موبایل برام خریده
خوشحالی رو تو چهرم دید
آفرین_ نرگس ، من باید همیشه همینطوری باشه.
بده بازش کنم کار کردن باهاشو بهت یاد بدم.
گوشیو بهش دادم . از ذوقم آستین کوتاهو روسری که سرم نبود فراموش کردم
اونم شروع کرد یکی یکی برنامه هاشو آموزش دادن ......
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_62 # رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله در رو باز کرد_ بیا تو _ نه تو بیا بیرون مامانت
#پارت_63
#رمان_آنلاین_نرگی
به قلم # زهرا_حبیباله
با خودم میگفتم بسه دیگه خیلی آموزش دادی بده دست خودم باهاش کار میکنم یاد می گیرم.
هم زمان که داشت یاد میداد دستمو بردم سمت گوشی .
آهان اینطوریه یه دقیقه بده منم امتحانش کنم
صبر کن نرگس عجله نکن بزار بهت بگم
یه سر موبایل دست من بود یه سرش دست ناصر به لاخره کوتاه اومد و موبایل رو داد.
اینقدر که محو موبایل و آموزشش شده بودم هواسم نبود که چقدر بهش نزدیک شدم و تو کشاکش موبایل من بگیر اون بگیر چند بار دستم خورد به دستش. هواسم جمع شد یه کم خودمو کشیدم عقب.
چرا رفتی عقب بیا جلو بهت بگم .
سیم کارتت خامه هیچ شماره ای توش نیست خندید اول شماره حاجیتو بریز تو گوشی تا افتتاح بشه.
تو دلم گفتم حاجی دیگه کیه؟
بلد نبودم شمارشو بریزم تو گوشی.
چه جوری باید بریزم ؟
با یه لحن آرومی گفت
نمی زاری که بهت بگم هی از دستم میگیری بده من گوشیورو.
یه لحظه از کار خودم خجالت کشیدم .گوشی رو گرفتم سمتش . اونم از دستم گرفت شمارشو وارد گوشی کرد . با دقت داشتم نگاه میکردم ببینم چیکار میکنه که یاد بگیرم .
بیا این شماره منه الان یه سلام میدم . خب دیگه از این به بعد میتونی کاری داشتی اینجا بهم پیام بدی.
خودشو میگف حاجی تو دلم کلی بهش خندیدم.
دوباره گوشیمو بی هوا از دستش گرفتم _بده ببینم .
هول نشو این گوشی برای توست صبر کن بهت بگم.
باشه بزار تو دست خودم باشه بگو.
لبخند زد_ببین به این میگن کی برد . اینجا مینویسی بعدم این گزینه رو می زنی برای من ارسال میشه
اوله له چه جالب . خیلی خوشم اومده بود .دلم میخواست پاشه بره خونشون گوشیمو بر دارم ببرم به فریده نشون بدم
نرگس موبایل رو بزار کنار چشاتو ببند میخوام یه چیز دیگه بهت نشون بدم
هیچی نمی خواستم همه هوش و هواسم به موبایل بود ایکاش می رفت. ولی دیگه چاره ای نداشتم .چشمامو بستم .
حالا چشماتو باز کن .
لواشک بود. از کجا می دونست من لواشک دوست دارم. همونطور که گوشی تو دستم بود لواشک رو گرفتم .
ممنون .
دستشور آورد سمتم که گوشی رو بگیره ناخواسته دستمو کشیدم عقب. اونم اومد جلوتر گوشی رو گرفت گذاشت کنارش.
این گوشی هدیه من به توست اینجا باشه من که رفتم هرچقدر دوست داشتی باهاش کار کن.
اصلا خوشم نیومد ولی ناچارن به تایید حرفش سرمو تکون دادم .باشه.
خب دیگه چه خبر ، نرگس خانم دیشب بهت خوش گذشت.
نه
عه چرا؟
حوصلم سر رفته بود.
خنده بلندی کرد. چرا حوصلت سر رفته بود. اون همه آدم دروبرت بود.....
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_63 #رمان_آنلاین_نرگی به قلم # زهرا_حبیباله با خودم میگفتم بسه دیگه خیلی آموزش دادی بده دست
#پارت_64
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم#زهرا_حبیباله
به خنده اون منم خندم گرفت.
همه بزرگ بودن ساکت هم نشسته بودن منم حوصلم سر رفته بود.
یعنی اصلا بهت خوش نگذشت.
چرا اونجا که نقل ریختن رو سرم بهم خوش گذشت
نرگس رو سرمون سر منو تو .
خب آره سرمون
یه نگاه به ساعتش انداخت من دیگه باید برم . کاری نداری.
اوخ جون داره میره.
نه کاری ندارم بلند شد دستشو دراز کردسمتم که دست بده. یه کم خجالت کشیدم ولی دستمو دراز کردم سمتش. دست منو گرفت تو دستش و کمی فشار داد.
_ تو هم دست منو فشار بده ببینیم زور کی بیشتره.
خام حرفش شدمو با تمام قدرت دستشو فشار دادم . خنده بلندی کردو به مسخره گفت :
بسه بابا بسه دستم شکست .
تو دلم گفتم بی مزه برو دیگه میخوام برم با موبایلم کار کنم.
صدای در زدن ، در اتاقم اومد
نرگس
بله مامان بیاتو
ناصر خودشو جمع و جور کرد صاف ایستاد
منم رفتم در اتاقمو باز کردم .
سلام مامان آقا ناصر اومده بیاتو
سلام حالتون خوبه ببخشید شماخواب بودید دیگه مزاحم نشدم .
خواهش میکنم خوش امدید بفرمایید بشینید.
نه دیگه رفع زحمت میکنم. خیلی وقته اومدم داشتم میرفتم .
خواهش میکنم هر طور راحتید
کاری نداری نرگس.
نه
روشو کرد سمت مامانم .
خدا حافظ به احمد آقا سلام برسونید.
خدا نگه دار شماهم به خونواده سلام مارو برسونید.
مامانم با اشاره زد بهم دنبالش برو.
اهان باشه.
تا دم در حیاط دنبالش رفتم. وقتی خواست بره سرشو اورد در گوشم :
یادم باشه بعدن تلافی دستمو سرت در بیارم بعدم خندید.
منکه می دونستم داره شوخی میکنه خندیدم گفتم خب باشه.
خدا حافظ
رفت در حیاط رو بستم. آخیش رفت دویدم تو اتاقم موبایلمو برداشتم.
نرگس چرا از ناصر پذیرایی نکردی .
سرم تو گوشیم بود جواب ندادم.
نرگس باتو هستم .
جانم مامان چی میگی
سرتو بیار بالااون گوشیورو بزار کنار دارم باهات حرف می زنم
همین طور که سرم تو گوشی بود .
میشه بعدن بگی مامان.
دستشو آورد سمتم گوشی رو از دستم گرفت.
نخیر همین الان باید بگم
عه مامان گوشیمو رو بده
میگم چرا ازش پذیرایی نکردی؟
نمی دونم هواسم نبود.
ازاین به بعد هواستو جمع میکنی.
باشه مامان حالا گوشیو بده.
عه اینقدر گوشی گوشی نکن ، گوش کن ببین چی بهت میگم
باشه مامان ببخشید این دفعه اومد چایی میارم ، اگر میوه تو یخچال بود میارم ، هرچی خوراکی تو خونمون بود براش میارم. حالا تورو خدا گوشیمو بده.
بیا بگیرش.
دستمو بردم جلو و گوشی رو از دستش گرفتم . روسریمو سرم کردم رفتم سمت در اتاق که برم پیشِ فریده
کجا نرگس
پیش فریده
اونجا چیکار داری؟
میخوام گوشیمو بهش نشون بدم
که چی بشه؟
وای مامان چقدر سوال میکنی .
اونم هر چی بخره فوری به من نشون میده
نه خیر لازم نکرده بری
چرا مامان؟
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_64 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم#زهرا_حبیباله به خنده اون منم خندم گرفت. همه بزرگ بودن ساکت هم
#پارت_65
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم#زهرا_حبیباله
نرگس خانم من باید مفصل باهات حرف بزنم.
تو دلم گفتم: وای بیچاره شدی نرگس نصیحت.
باشه مامان جون بعدن بگو الان بزار برمم پیش فریده بعدن هرچی تو بگی میگم چشم. چشامو ریز کردم به التماس گفتم گوشیمو بده.
بیا این گوشیت ولی از خونه بیرون نمی ری.
چاره ای نداشتم . دسمو دراز کردم همراه با آهی که کشیدم گفتم باشه.
گوشیمو روشن کردم فقط شماره ناصر توش بود به اونم که حرفی نداشتم بزنم .
نرگس بسه دیگه بیا کارت دارم .
باشه مامان الان میام . گوشیمو دوباره گذاشتم تو کارتنش .
بله مامان چیکار داری
نرگس جان بشین میخوام باهات حرف بزنم .
نشستم رو به روی مامانم.
ببین دختر گلم تو دیگه ازاین به بعد باید یه دختر سنگین و رنگینی بشی
خندیدم و گفتم ، مثل رنگین کمون
مسخره بازی در نیار دارم جدی باهات حرف می زنم .
به زور خندمو کنترل کردم .
باشه مامان جون بگو.
دیگه تو کوچه بازی نمی کنی.
عه ابروهامو درهم کشیدم ! چرا مگه من زندانییم .
زندانی نیستی . شوهر کردی .
عه مامان
عه مامان نداره همین که گفتم . دخترم از این به بعد ناصر هی برات هدیه میخره دستت نگیر جار جار و دار دار کن هی به این نشون بدم هی به اون نشون بدم راه ننداز.
فقط مامانمو نگاه کردم و هیچی جواب ندادم اصلا نم نمی تونستم دروغی قول بدم چون کلا از دروغ متنفر بودم .
حرفهایی رو که ناصر بهت می زنه رو به هیچ کسی نمی گی.
مثلا ناصر به من چی میگه که من نباید به کسی بگم
حالا....
حالا چی؟ مامان بگو چه حرفهایی .
خودت بعدن میفهمی
صدای در حیاط اومد. رفتم تو حیاط علی اصغر تویی با ذوق رفتم پیشش . ببین ناصر برام گوشی خریده.
ببینم
چه قشنگه مبارکت باشه
بیا دوتایی باهاش کار کنیم
باشه شب بعد از مسجد.
********
ناهارم رو خوردم لباس مدرسه مو پوشیدم رفتم سراغ جعبه موبایلم اونو از تو جعبش در آوردم گذاشتم تو کیفم . باید به فریده نشونش می دادم .
طبق روال هرروز رفتم دنبال فریده . بعدم دوتایی رفتیم دنبال مریم و باهم رفتیم مدرسه
با فریده صمیمی تر بودم. دنبال یه فرصت بودم تا به فریده بگم ناصر برام خریده.
رسیدم مدرسه
من چون قدم از همه هم کلاسیهام کوچیک تر بو جلو وا میستادم ولی امروز اومدم پیش فریده.
برو جلو نرگس چرا اومدی اینجا
گوشتو بیار، سرشو آورد جلو .تو گوشش گفتم. ناصر برام موبایل خریده آوردمش مدرسه بهت نشون بدم.
راست میگی خوش به حالت صبر کن زنگ تفریح بهم نشون بده.
یه دفعه صدای زنگ گوشی از تو کیفم بلند شد زیپ کیفمو باز کردم و موبایل رو از تو کیفم دراوردم . خواستم خاموشش کنم . دیدم خانم ناظم بالای سرم ایستاده .....
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_65 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم#زهرا_حبیباله نرگس خانم من باید مفصل باهات حرف بزنم. تو دلم گفتم
#پارت_66
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
باچهره در هم کشیده ذول زدم به چشای خانم ناظم و بی اختیار اشگهام سرازیر شد.
خانم ببخشید.
دستشو دراز کرد بدش به من . چاره ای نداشتم موبایل نازنینمو دادم بهش.
مطیعی برو دفتر پیش خانم مدیر بچه که رفتن کلاس منم میام تا تکلیف تورو روشن کنیم.
از صف اومدم بیرون رفتم پشت دفتر مدیر ایستادم . بچه ها باصف اومدن از جلوی من رد می شدن و می رفتن کلاس . تقریبا هرکدومشون یه چیزی میگفت. یکی گفت بابات گنج پیدا کرده موبایل به اون گرونی برات خریده.
یکی گفت: خدا بده شانس
یکی گفت بیچاره شدی اخراج و.....
ناظم اومد چرا اینجا ایستادی بیا تو دفتر. باهم رفتیم تو دفتر. موبایل رو گذاشت روی میز جلوی خانم مدیر.
مطیعی موبایل آورده مدرسه.
منم سرمو انداخته بودم پایین.
زنگ بزنید خونشون بگید پدر یا ماددرش یکیشون بیاد مدرسه.
باالتماس گفتم : نه خانم مدیر نه غلط کردم بخدا دیگه نمیارم. به خونمون زنگ نزنید.
مطیعی تو نمی دونی که موبایل تو مدرسه ممنوعه بارها و بارها تو این مدرسه گفته نشده؟
چرا خانم گفتید . قول میدم که دیگه نیارم
امکان نداره باید مادرت بیاد مدرسه.
خانم مریدی به خونشون زنگ زدید؟
بر نمی دارن .
خانم مدیر یه دعوت نامه نوشت گذاشت تو پاکت داد دستم.
اینو می دی به مامانت فردا اول وقت میگی بیاد مدرسه. نامه رو گرفتم و گفتم چشم خانم . اما میشه موبایل منو بدید.
نخیر نمی شه برو سر کلاست.
نامه رو گذاشتم تو کیفم از دفتر اومدم بیرون از ناراحتی نمی دونستم چیکار کنم . اونروز رو تمام مدت ناراحت تو خودم بودم.،
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_66 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله باچهره در هم کشیده ذول زدم به چشای خانم ناظم و
#پارت_67
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
از مدرسه اومدم خونه ولی نامه رو ندادم به مامانم چون اگر می دادم تا قردا ظهر که میخواستم برم مدرسه مامانم به سرم غر می زدو نصیحت میکرد با خودم گفتم فردا ظهر که خواستم برم مدرسه نامه رو هم بهش میدم.
ساعت ۸ شب بود بابام هنوز نیومده بود علی اصغرم مسجد تمرین سرود داشت منو مامانم و جواد خونه بودیم .من دراز کشیده بودم جلوی تلوزیون داشتم کارتن می دیدم و تخمه میخوردم که تلفن خونمون زنگ خورد مامانم گوشی رو برداشت.
الو بفرمایید .
سلام حالتون خوبه؟ خونواده خوب هستن؟
بله هستش یه لحظه گوشی.
نرگس بیا آقا ناصره با تو کار داره
بامن ؟
آره باتو
وای دوباره تپش قلبم شروع شد گوشی رو از دست مامانم گرفتم اول یه نفس عمیق کشیدم بعد گوشی رو گذاشتم در گوشم
سلام
سلام نرگس جان حالت خوبه
ممنون
نرگس چرا جواب پیا م های منو نمی دی . گوشی رو خاموش کردی.
بله
چرا؟
یه دقیقه صبر کن.
اگر مامانم میشنوید که بیچاره بودم . یه لحظه همه فکرمو جمع کردم که چی بگم چیکار کنم که مامانم از اتاق بره بیرون . یه دفعه یاد حرفهای دیروزش افتادم.
دستم رو گذاشتم روی دهنی گوشی به مامانم گفتم : مامان جان میشه یه دقیقه از اتاق برید بیرون.
مامانم با بهت و تعحب بهم نگاه کرد چی؟
خودت گفتی که حرفهای زن و شوهر رو نباید کسی بدونه.
چشمهای مامانم گرد شد ، لبهاشو نازک کرد صورتشو در هم کشید
حالا خوبه دوازده سالته .
دست جواد رو گرفت از اتاق رفتن بیرون
دستم رو از دهنی گوشی برداشتم.
ناصر ، وای ببخشید آقا ناصر. نذاشت حرفم رو ادامه بدم
_همون ناصر خوبه .
بله . ببینید امروز تو مدرسه سر صف گوشیم زنگ خورد خانم ناظم شنید گوشی رو گرفت داد به مدیر. هرچی التماس کردم گوش رو بهم نداد گفت باید مامانت بیاد.
چرا بردیش مدرسه ؟
میخواستم به دوستم نشون بدم
لااقل صداشو کم میکردی که زنگ نزنه همه بشنون
بلد نبودم .
باشه من فردا عصر میام خونتون یادت میدم
نه شما زحمت نکشید نمیخواد بیاید میرم خونه دوستم خواهرش موبایل داره میگم یادم بده
عه چرا خونه دوستت خب خودم میام یادت میدم.
حالا خدا کنه مدیر گوشی رو به مامانم بده.
میده نگران نباش.
نرگس جان
بله
فردا چیزی میخوای برات بگیرم بیارم
نه ممنون .
پس خدا حافط
خداحافظ . گوشی رو قطع کرد
گوشی رو گذاشتم روی دستگاه .....
*********
ناهارم رو خوردم لباسهای مدرسه رو پوشیدم کیفمو برداشتم ، کفشهامم پوشیدم تو در گاهی اتاق ایستادم . مامان
بله .
خانم مدیر نامه داده گفته حتما باید بیای مدرسه . نامه رو میزارم اینجا جلوی در اتاق برش دار بیا مدرسه.
بدون اینکه منتظر جواب مامانم باشم تندی از خونه زدم بیرون ......
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_67 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله از مدرسه اومدم خونه ولی نامه رو ندادم به مامانم چ
#پارت_68
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
صدای نرگس ، نرگس مامانم تا سر کوچه میومد . دیگه نرفتم دنبال فریده می دویدم به سمت مدرسه یه خورده که از خونه دور شدم وایسادم برگشتم پشت سرم را نگاه کردم همش فکر می کردم مامانم داره دنبالم میاد.
یه کم که نفس گرفتم دوباره راه افتادم . زود تر از همیشه رسیدم به مدرسه . تو حیاط ایستاده بودم که دیدم فریده و مریم باهم اومدن .
فریده گفت: پس چرا نیومدی دنبالم تو دیر کردی ما رفتیم در خونتون مامانت گفت نرگس رفت . تازه نگرانم شد که چرا باهم نیستیم .
فریده از همه ماجراهای زندگی من خبر داشت ولی مریم نمی دونست .
منم گفتم اومدم دیگه .
زنگ کلاس خورد همه صف بستیم بعدم رفتیم توی کلاس . دلشوره بدی گرفته بودم چون می دونستم الااناست که مامانم بیاد مدرسه . از بس این روزها گفته بودن این کارو بکن اون کارو نکن دیگه خسته شده بودم .
نصفهای کلاس بود که در کلاس رو زدن خانم درو باز کرد ناظم مدرسه بود .
به مطیعی بگید بیاد دفتر.
مطیعی پاشو برو دفتر ، مدیر کارت داره . نگاه همه بچه های کلاس اومد به سمت من ، منم که واقعا بهم ریخته و عصبی بودم نا خود اگاه رو کردم بهشون گفتم .
چیه ،نگاه داره ، در خونتون گدا داره ، قورباقه چند تا پا داره
بعضی بچه ها خندیدن بعضی بدشون اومدو ناراحت شده خانم هم باتشر به من گفت .
عه مطیعی بیا برو دفتر .
اومدم تا پشت در دفتر ولی پام نمی کشید برم داخل پشت دفتر ایستاده بودم داشتم فکر میکردم که صدای مدیر بلند شد خانم مریدی برید ببینید کجاست . نیومد.
هم زمان که من خواستم برم داخل خانم ناطم هم میخواست بیاد بیرون که بیاد دنبال من .
من داخل شدم دیدم مامانم صورتش قرمز شده لبهاشم نازک کرده منو نگاه میکرد .
سلام
سلام مطیعی الان به مامانتم گفتم تو چون نامزد کردی دیگه حق نداری بیای مدرسه . ولی چون درست خوبه و شاگرد اول هستی و به خاطر تعهد مامانت من با مسیولیت خودم قبول کردم که بیای مدرسه .ولی الان در حضور مادرت و خانم ناظم دارم بهت میگم اگر یک مرتبه دیگه از این کارها ازت ببینم از مدرسه اخراجت میکنم فهمیدی؟
بله خانم . حالا برو سر کلاست
ببخشید خانم موبایلمونو می دید .
نه برای اینکه تنبیه بشی این موبایل یک هفته پیش من می مونه .
زدم زیر گریه نه خانم ترو خدا بدید بخدا دیگه نمی یارمش مدرسه.
ساکت شو برو سر کلاست .
رفتم جلوی میزش خانم تورو خدا بی رحم نباشید موبایلمو بدید . نه مطیعی گفتم نه برو سرکلاست .
رفتم دست خانم ناظم و گرفتم شما یه کاری بکن .
خانم مریدی به ظاهر سخت گیر بود ولی قلب مهربانی داشت . یه دستمال داد به من گفت بیا اشگهاتو پاک کن من ضمانتت رو میکنم .
قول میدید .
بله قول میدم برو سر کلاس.
از دفتر اومدم بیرون قصد فال گوشی نداشتم سرم رو تکیه دادم به دیوار گریم بند بیاد . که صدای خانم مدیر و ناظم رو میشنیدم داشتن مامانمو دعوا میکردن که چرا......
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_68 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله صدای نرگس ، نرگس مامانم تا سر کوچه میومد . دیگه
#پارت_69
#رمان_آنلایه_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
نرگس رو توی این سن کم شوهر دادید .
خوب گوشهامو تیز کردم ببینم چی میگن .احساس کردم یکی پشتم ایستاده . برگشتم به عقب ببینم کسی هست یانه دیدم دفتر دار مدرسه است. هول شدم نتونستم حرف بزنم. سریع دویدم رفتم دم کلاس در زدم ولی اینقدر هول کرده بودم که منتظر نموندم خانم اجازه بده در رو بازکنم . خودم در و باز کردم رفتم توی کلاس . دستم رو بلند کردم با انگشت سبابم .
خانم اجازه
خانم یه نگاهی به چشمام که معلوم بود گریه کردم انداخت سرشو تکون داد.
برو بشین.
زنگ کلاس که خورد خانم گفت مطیعی بمون کلاس کارت دارم .
نحوه حرف زدنش بهم آرامش میداد . بدون دلهره و با رضایت قلبی گفتم چشم .
همه بچه ها رفتن حیاط . من و خانم تنها توی کلاس موندیم . خانم در کلاس رو بست اومد پشت میز کنار من نشست.
خب تعریف کن ببینم چه خبر. بعدم دست راست منو گرفت . به به چه انگشتر قشنگی .
خانم بهش میگن انگشتر نشون .
خنده ملیحی کرد . ان شاالله خوش بخت بشی نرگس جان. پس نشون شدی
خانم عقد هم شدیم .
چشمهای خانم گرد شد و با تعجب گفت جدی ؟
بله خانم
نرگس جان تو زیر سن قانونی هستی چطوری عقد شدی .
خانم خطبه عقد رو دوساله خوندن تا وقتی به سن قانونی رسیدم عقد محضری بشم .
یه خورده تو چشمهای من نگاه کرد.
یعنی دیشب که بله برونت بود محرم هم شدید؟
بله خانم
پس آزمایش قبل ازدواج چی ؟
شانه ها م رو بالا انداختم .نمی دونم خانم .
یه خورده خیره خیره به من نگاه کرد. بعد سرشو تکون داد.
آهان که اینطور .
خب پس عروسیتم افتاده دوسال دیگه؟
بله خانم
نرگس عروسیت منو دعوت کنی ها
حتما خانم حتما شمارو دعوت میکنم .
منو آغوش گرفت و محکم فشار داد منتظرما بعدم گونه ام رو بوسید .
نرگس جان امروز میخوام یه حرفهایی بهت بزنم ولی قبلش باید قول بدی به کسی نگی فقط توی ذهنت نگه داری.
باشه خانم قول میدم.
نرگس جان بعضی وقتها بعضی از اتفاقها نباید بیفته و آدم باید سعی کنه جلوش رو بگیره ولی گاهی مواقع ما نمی تونیم جلوش رو بگیریم و پیش میاد . مثل ازدواج زود رس تو که می دونم مامانت خیلی تلاش کرده که نشه ولی شده . حالا که شده دیگه باید تلاش کنی از فرصت پیش آمده به خوبی استفاده بشه
رفتم تو فکر و خیره به معلم ماندم . نمیتونستم تصمیم بگیرم که بهش اعتماد کنم یانه؟ نکنه دوباره حرفی بزنم که مامانم بگه چرا گفتی؟ خانم معلم که انگار از نگاه من چیزی فهمیده بود گفت
چیزی میخوای بگی نرگس؟
سرم رو پایین انداختم و دل به دریا زدم و حرف دلم رو بهش زدم .
خانم من خواستم محکم وایسم بگم نمی خوام . ولی با اون کتکی که مامان به خاطر ازداوج من از بابام خورد ......
مکث کردم و آب دهنم رو قورت دادم . خیلی ترسیدم . بعدم اگر بابام خودمو می زد میگفتم که نمی خوام . ولی بابام همه رو میندازه تقصیر مامانم .
خانم یه نگاه تاسف باری به من کردو سرش و تکون داد .
هر دومون ساکت شده بودیم و بهم نگاه می کردیم . بعد از چند ثانیه خانم سکوت رو شکست
پس لازم شد که نرگس جان مطالبی رو بدونی تا بتونی در آینده جلوی اتفاقهای اینچنینی رو تو زندگیت بگیری .
من یه کتاب درمورد همسر داری دارم بهت میدم مطا لعه اش کن هرکجا هم به مشگل برخوردی شماره تلفنم رو بهت میدم زنگ بزن بپرس.
چشم خانم
دفتر خطکارم رو میز بود برداشت و شماره خودش رو نوشت در دفترم .
نرگس جان موبایلتو که از خانم مدیر گرفتی این شماره را در تلفنت بریز که داشته باشی
چشم خانم
مطلب بعدی متا سفانه بعضی از خانم ها فکر میکنن اگر درمورد ظلمی که بهشون میشه ویا حقوقی که ازشون ساقط میشه سکوت کنن خانم خوبی هستن و خودشونم اسمشو گذاشتن خانم بساز مثلا میگن خانم فلانی خیلی بسازه . این اصلا خوب نیست واصلا با آموزهای اسلامی ما منافات داره ......
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_69 #رمان_آنلایه_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله نرگس رو توی این سن کم شوهر دادید . خوب گوشهامو تی
#پارت_70
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
مثلا آقایی دست بزن داره و خانم تلاشی برای بهبود این کار نمی کنه... اسم خودشم میزاره خانم بساز بودن و آبرو داری
با این کارش هم به خودش ظلم میکنه چون مرتب مورد ضرب و شتم همسرش قرار میگیره که این سکوتش و تن دادن به ظلمی که بهش میشه
هم موجب آسیب جسمی میشه براش وهم آسیب روحی ، هم ناخواسته داره به بچه هاش یاد میده که دخترش تو سری خور بشه پسرشم جریح بشه فکر کنه میتونه و حقشه که مثل پدرش رفتار کنه . همسرشم که میبینه خانمش داره تن به این کار میده و اعتراض درستی نمی کنه روز به روز بدتر از دیروزش میشه .
یه ضربالمثل هست که میگه تا مظلوم نباشه ظالم نیست خیلی وقتها مظلومین دارن ظالم پروری می کنن .
البته این جور خانمها خیلی تقصیر ندارن چون از مادرهاشون یاد گرفتن .
خانم باباها زورشون زیاده مامانا که نمی تونن باباها رو بزن
نرگس جان مگه صحنه جنگه که درمقابل هم زور آزمایی کنند اتفاقا این خیلی بده که باباها بزنن بعد مادرها هم بزنن
پس چیکار کنن خانم.
آهان این سوال خوبیه .
اولا به خود شوهرش اعتراض کنن و بهش بفهمونن که کارش بد هست اگر موفق نشد از بزرگترهاشون کمک بگیرن . مثل پدر مادر خودش ویا پدر شوهر مادر شوهرش ویا یه بزرگی که تو فامیل هست و همه قبولش دارن کمک بخواد اگر هم دید اینها تاثیری نداره به قانون مراجعه کنه.
یعنی هرکاری انجام بده غیر از سکوت من شماره تلفتن همراهم رو بهت دادم اگر یک وقت گاها مسئله پیش اومد و نتونستی حلش کنی یعنی کارهایی که بهت گفتم انجام دادی و درست نشد . به من زنگ. بزن مطمئن باش بهت کمک میکنم.
باشه خانم .
با دو دستهاش صورت منو گرفت و با انگشهاش صورتم رو نواز داد و با محبت یه خنده مصنوعی کرد
نرگس جان برات آرزوی خوش بختی میکنم.
خانم شما الکی دارید خودتونو خوشحال نشون میدید. درست میگم؟
خانم جواب سوال منو نداد فقط منو بغل کردو گفت
مطیعی تو خیلی باهوشی . همینطور که در آغو شش بودم گفت . همه جا و همیشه هر وقت به کمک احتیاج داشتی روی من حساب کن.در ضمن انگشترتم میای مدرسه دستت ننداز.
اگر خانم ناظم ببینه بلای گوشی سرت میاد .
چشم خانم
****************
در حیاط رو باز کردم رفتم تو خونه مامان ، مامان
چرا از تو حیاط داری داد میزنی بیاتو خونه ببینم چی میگی .
گوشیمو گرفتی
علیک سلام خانم . سلامت چی شد خوردیش
ببخشید سلام . گوشیمو از خانم مدیر گرفتی.
بله گرفتم
مامان بدش
نه خیر ، تو باید تنبیه بشی این گوشی یک هفته دست من می مونه .
مامان ناصر ساعت شش میاد که بهم یاد بده گوشیمو بده.
یه خورده بهم خیره شد .
خیلی خوب اول برو لباسهای مدرسه تو در بیار یه آبی به صورتت بزن بیا بهت بدم
چشم مامان
نرگس تو کمدت یه لباسه امروز برات خریدم اونو بپوش
باشه مامان .....
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911