eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.6هزار دنبال‌کننده
780 عکس
403 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) دراز کشیدم روی تخت از بی خوابی سر درد گرفتم تو چشم‌هام انگار خورده شیشه ریختن ولی خوابم نمی‌بره. حرفهای مینا، رفتار داداشم، ترسی که این پسره معتاد کفتر باز به جونم انداخت مثل پرده سینما از جلوی چشم‌هام میاد و میره توی همین فکرها بودم صدای زنگ خونه اومد. پام رو از روی تخت گذاشتم زمین که بلند شم واای زیر دلم چه تیری کشید خمیده خمیده اومدم کنار ایفون گوشی رو برداشتم -کیه؟ _الهه‌ام با مامانم اومدم باز کن دکمه ایفون رو زدم، خمیده دستم رو گذاشتم زیر دلم تا در هال اومدم کلید رو چرخوندم در رو باز کردم. الهه و محبوبه خانم تا چشمشون افتاد به من رنگ از روشون پرید زدن تو صورتشون، الهه گفت _خاک بر سرم کنن چرا صورتت کبودِ دستم رو گذاشتم روی صورتم _مگه چی شده؟ _بد جور کبود شده بیا تو بهت میگم، رو کردم به محبوبه خانم سلام ببخشید این موقع صبح مزاحمتون شدم _سلام دخترم نه مزاحمت چیه، من نگران این حالتم _بفرمایید تو وارد خونه شدن، محبوبه خانم گفت _مریم جان داداشت زده تو صورتت؟ بغض گلوم رو گرفت چونه‌ام لرزید سر تکون دادم _بله _چرا؟ دستم رو گذاشتم روی صورتم زدم زیر گریه، الهه بغلم کرد الهی بمیرم برات مریم جان چی شده؟ از آغوشش اومدم بیرون صورتم خیلی کبود شده؟ اره، مگه خودت ندیدی؟ نه، بزار برم تو آینه نگاه کنم ببینم چی شده! به سختی صاف وایسادم رفتم سمت اتاق خواب که توی آینه صورتم رو ببینم، محبوبه خانم گفت مریم جان چرا لباست نجس شده؟ برگشتم سمتش ببخشید الان لباسم رو عوض میکنم، برای همین گفتم بیاید من رو ببرید دکتر _بیا بشین بگو ببینم چی شده؟ _بزارید صورتم رو ببینم لباس عوض کنم میام همه چی رو براتون میگم با الهه اومدم تو اتاق جلوی میز ارایش توی آینه نگاهی به صورتم انداختم هینی کشیدم رو کردم به الهه می بینی داداشم صورتم رو چیکار کرده لبش رو گاز گرفت _متاسفم مریم جان، دلم داره میترکه بگو چی شده؟ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️شهيــ⚘ــد به قلبت نگاه می‌كند اگر جايی برايش گذاشته باشی... مــــــــــــــــــــــی‌آیــــــــــد🕊⚘ مــــــــــــــی‌مــــــــــانـــــــــد🕊⚘ لانــــــــه‌مـــــــــــی کـــــــــنـد🕊⚘ تـــاشهــــــیدت کنــــــد🕊⚘ حكايتی بود آن زمان....🍃 قصه‌ی دلدادگی‌ها...🍁 ╭─┅🍃🦋🍃┅─╮ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada ╰─┅🍃🦋
من تک دختری در خانواده متوسط بودم. اما صورتی زیبا و چشمان سبز رنگی داشتم و این باعث غرور دوچندان من شده بود.سطح مالی ما متوسط بود. بیست و یک ساله بود و ترم ششم ادبیات فارسی. یک ماهی بود همسایه جدیدی منزل دیوار به دیوار مارو خریداری کرده بود. از دانشگاه برمیگشتم که دیدم خانومی تپل و بامزه از همون خونه خارج شد، من درحال کلید انداختن به در بودم که دیدم شروع کرد به صحبت کردن سلام ما همسایه جدیدیم گفتم سلام خیلی خوش اومدین. بعد یکم تعارفات پرسید مجردی و دانشگاه میری و منم جواب دادم. به طور ناباورانه دیدم که فرداش اومد دم خونمون و شروع کرد با مادرم صحبت کردن. وقتی رفت مادرم گفت چه خانم بانمک و خونگرمی بود. حالا چی میگفت؟! گفت اجازه گرفت آخر هفته بیان خواستگاری ... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_327 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _تو برو من لباس عوض کنم میام میگم الهه رفت در اتاق رو هم بست، لباسم رو عوض کردم اومدم توی هال نشستم روی مبل رو به روی محبوبه خانم و الهه، هر چی که دیشب اتفاق افتاده بود رو با بغض و گریه تعریف کردم، الهه بلند شد اومد نشست کنارم ، دستم رو گرفت _واای مریم چه بد بیاری آوردی محبوبه خانم گفت _چقدر این زن داداشت از خدا بی خبره، حضرت علی علیه السلام دیده رو ندیده کرد اونوقت این خودش دیده که کفتر توی دست پسره بوده، بعدم حتما خودشم با صدای پریدن این پسره اومده بیرون، باز حرف مفت زده، از داداشت تعجبم چطور ندیده و تحقیق نکرده قضاوت کرده با گریه گفتم _بهم گفته دیگه حق ندارم در آموزشگاه رو باز کنم _بیخود گفته من باهاش صحبت میکنم الانم پاشو حاضر شو بریم دکتر، میتونی پشت ماشینت بشینی؟ نه، هم اعصابم خیلی بهم ریخته‌ هم خیلی دل و کمرم درد میکنه، زنگ بزنید اژانس رو کرد به الهه زنگ بزن آژانس، ماشین بیاد بریم الهه گوشیش رو در آورد شماره بگیره، منم اومدم اتاق خواب از توی کمد مانتوم رو در آوردم تنم کردم روسری و چادر سرم کردم اومدم توی هال الهه رو کرد به من و مامانش بیاید بریم بیرون، الان ماشین میاد اومدیم توی حیاط مینا هم از توی خونه اومد بیرون رو به ما گفت _ به سلامتی کجا میرید؟ محبوبه خانم گفت _مریم از ترس و استرس افتاده روی خونریزی داریم میبریمش دکتر مینا ابرو داد بالا _از ترسش افتاده روی خونریزی یا بچش داره سقط میشه محبوبه خانم توپید بهش _از خدا بترس این چه حرفیه میزنی. مینا نیشخندی زد رفت تو خونه محبوبه خانم عصبانی با حرص گفت دلم میخواد برم یکی بزنم توی دهن این مینای حرف مفت زن و بیام واا رفته از این همه بی شرمی مینا گفتم ولش کن محبوبه خانم بیا بریم... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
هیچ وقت تو گذشته همدیگه سرک نکشید ک دودش تو چشم خودتون میره ، من اوایل عقدم همش از شوهرم میپرسیدم که کی رو دوست داشتی اونم ب اجبار همه چی رو ب من میگفت و این شد ک من شدم یه ادم شکاک و بدبین که 7سال از زندگیم فقط دعوا بود و کتک کاری با وجود سه تا بچه ،هر جا میرفت بهش گیر میدادم بهش زخم زبون میزدم با اینکه اصلا اهل این حرفا نبود ، یواشکی سر گوشیش میرفتم با اینکه یا رمز نداشت یا رمزشو همیشه بهم میگفت, یه روز ب خودم اومدم دیدم از اونی ک میترسیدم سرم اومده........ http://eitaa.com/joinchat/1651900434C5c2629a7fe
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) باشه مریم جان هر چی تو بگی ولی اگر جلوی مینا رو نگیری بدتر میکنه‌ها میدونم که بدتر میکنه، اما اینم میدونم کسی جز خدا حریف فتنه‌های مینا نیست، این تونسته نظر داداشم رو جلب کنه دیگه هیچی براش مهم نیست، سوار آژانس شدیم اومدیم شهر ، محبوبه خانم یه دکتر متخصص مامایی سراغ داشت، رفتیم پیش دکتر آشنای محبوبه خانم. منشی دکتر رو کرد به محبوبه خانم _ چون وقت قبلی نگرفتید باید تا اخر وقت بشینید. _آخه مریض ما دیشب حالش بد شده، شما هم که اون موقع شب نیستید که ما وقت بگیریم _آهان پس بگو اورژانسیِ _بله خانم اوژانسیِ _صبر کنید بین مریض میفرستمش بره _باشه عزیزم ممنون کارتم رو در آوردم گرفتم سمت منشی بفرمایید کارت کشید هزینه معاینه رو برداشت کارت رو داد به من، گذاشتم داخل کیفم نشستیم روی صندلی ، دو نفر رفتن دکتر معاینه‌شون کرد اومدن بیرون، خانم منشی اسم من رو خوند رفتم داخل سلام خانم دکتر سلام عزیزم اشاره کرد به صندلی کنارش ، بشین مشکلت چیه؟ از دیشب خونریزی دارم ماهانه‌ت سر وقت انجام میشه بله اولین باره که این‌طوری میشی بله استرس بهت وارد شده بله خانم دکتر دستت رو بیار فشارت رو بگیرم فشارم رو گرفت پایینه ، باید سرم بزنی فشارم چنده هفتِ یه سرم برات مینویسم حتما بزن دارو هایی رو که برات مینویسم سر ساعت مصرف کن، اگر قطع شد که هیچی اما اگر نشد بیا بفرستمت سونو گرافی چشم خانم دکتر، نسخه‌م رو برداشتم خدا حافظی کردم اومدم بیرون محبوبه خانم و الهه از روی صندلی بلند شدند، الهه گفت دکتر چی گفت ؟ گفت از استرس اینطوری شدی، دارو داد با یه سرم، فشارم روی هفت بود محبوبه خانم رو کرد به من تو با الهه همین جا بشینید من برم داروها رو بگیرم بیام ، همین جا سرمت رو وصل کن کارتم رو از توی کیفم در آوردم بفرمایید، خیلی هم ببخشید من امروز شما رو حسابی تو زحمت انداختم اینطور میگی از دستت ناراحت میشم، تو برای من مثل الهه میمونی کارت رو گرفت و رفت... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو ه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
دم?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) محبوبه خانم داروهارو گرفت، سرم رو زدم، اومدیم به سمت خونه توی راه محبوبه خانم رو کرد به من _بزار بیام با داداشت حرف بزنم _نمی دونم محبوبه خانم، هر طوری صلاح هست همون کار رو بکنید الان داداشت خونه‌ست نگاه کردم به ساعت گوشیم دوازده، اره دیگه الان خونه‌ست ماشین در خونه نگه داشت، سه تایی اومدیم پایین، محبوبه خانم زنگ در خونه داداشم رو زد، صدای مینا اومد _کیه؟ باز کن مینا خانم ماییم _چیکار دارید؟ محبوبه همسایتونم میخوام یه دقیقه بیام خونتون شما با محمود کار دارید اونم نیست برید یه وقتی بیاید که هست _دستت درد نکنه مینا من همسایتم در رو روی من باز نمیکنی دکمه ایفون رو زد، در رو باز کرد، محبوبه خانم رو کرد به من _عجب زنیه این مینا، دستم بشکنه که خودم معرفیش کردم به مادرت برای محمود، یه روز مادرت به من گفت، دنبال یه دختر خوب و نجیب میگردم برای پسرم منم گفتم دختر عذرا خانم مینا هم بر رو داره هم نجیبه مادرت رفت خواستگاریش اونا هم قبول کردند عذرا خانم که فهمید معرف من بودم راه و نیمه راه من رو دعا میکرد که چه پسر خوبی دامادشون شد. حالا این من رو پشت در نگه داشته میگه با محمود کار داری اونم نیست الهه گفت _ولش کن مامان تو به خاطر مریم اومدی اینجا بیا بریم تو تا محمود آقا بیاد من تو خونه مینا نمیام همین جا وامیستم تا محمود بیاد دو تا کلام حرف بهش بزنم برم داداشم با ماشین پیچید توی کوچه، در خونه ترمز کرد از ماشین پیاده شد، ما رو که دید رو کرد به محبوبه خانم _سلام حاج خانم چرا دم در ایستادید بفرمایید داخل _سلام نه مزاحم نمیشم همین‌جا در حیاط میخوام باهات حرف بزنم مینا که انگار داشت از پشت آیفون حرف‌هامون رو. گوش میکرد، مثل جِن از خونه پرید بیرون گفت چرا درحیاط بفرمایید داخل، بفرمایید از این طرفم داداشم تعارف پشت تعارف که بفرمایید توی خونه محبوبه خانم با بی میلی قدم برداشت سمت خونه من و الهه هم به دنبالش رفتیم... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
یکی از خواهرام وقتی ازدواج کرد شوهرش دانشجوی پزشکی بود و همین موضوع باعث شد بین همه ی اقوام مورد توجه و احترام بیشتری واقع بشه،برای من که دختر بزرگ خانواده بودم و همسرم فقط یه کارگر ساده بود خیلی سخت بود شاهد اینهمه احترام و توجه نسبت به خواهر کوچکترم باشم،از اون ببعد دیگه اصلا اشتیاقی برای رفتن به جمع خونواده م نداشتم،و هر بار به بهونه ای از رفتن به دورهمی ها سرباز میزدم،همسرم تا حدودی متوجه حال و احوالم و علتش شده بود ولی چیزی نمیگفت،تا اینکه فهمیدم میخواد شغلش رو تعییر بده،در عرض یکسال زندگیمون دگرگون شد، هرروز اوضاع مالی بهتر از دیروز بود ولی...😔 https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ۹۰ ثانیه رو از دست ندید به ویژه مسئولان 😭 شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مینا هم انگار نه انگار که تا چند دقیقه پیش به محبوبه خانم کم محلی کرده بود، زبون میریخت که خیلی خوش امدید صفا آوردید نگاه کردم تو صورت محبوبه خانم، از شدت حرص گونه هاش قرمز شده، زیر لب گفت _عجب زن دو روییِ وارد هال شدیم نشستیم روی مبل، محبوبه خانم رو کرد به داداشم _محمود آقا مریم خانم با دختر من دوستِ رفت و آمدشونم با هم خیلی زیاده، من مریم رو کاملا میشناسم شما در موردش دارید اشتباه میکنید _ببینید محبوبه خانم احترام شما بر من واجبه مخصوصا که الان توی خونه‌م مهمان هستید.. اتفاقا شما، نگذارید دخترتون با خواهر من بگرده محبوبه خانم زد پشت دستش _عه وا این چه حرفیه میزنی اینقدر رفت و آمد مریم به خونه ما زیاده که من فکر میکنم سه تا دختر دارم، جز خانمی و وقار چیزی از این دختر ندیدم _بله منم بهش اعتماد داشتم، مریم از اعتماد من سو استفاده کرد، آبروی چند ساله پدر و مادرم و خودم رو برد. چند وقته مینا هی به من میگه تو مریم رو خیلی ازاد گذاشتی، میشینه پشت ماشینش معلوم نیست کجا میره، یه وقتایی تا دیر وقت بیرونِ من میگفتم نه حتما دنبال کاری میره ، خواهر من دختر خوبیه، تا اینکه دیروز مینا بدون حجاب با این پسره دیدش محبوبه خانم اومد حرف بزنه داداشم دستش رو گرفت بالا _اجازه بدید من حرفم تموم شه همون دیشب رفتم در خونه مش رحمت، ببینم این پسر بی همه چیز تو حیاط ما چی می خواسته پسره تا من رو دید فرار کرد اگر چیزی نبود، وامیستاد میگفت اومدم کفترم رو ببرم خب شاید ترسیده شما بزنیش فرار کرده _نه محبوبه خانم، امروز تعقیبش کردم گرفتمش میگم تو حیاط خونه من چی میخواستی کلی هم زدمش اگر مردم جدامون نمیکردن کشته بودمش یه کلمه نگفت که دنبال کفتر اومده بودم _حتما از شما ترسیده! _این حرف چیه شما میزنید، به مریم میگم چرا جلوی این پسره بی حجاب بودی؟ میگه هول شدم، دو بار پسره رو دیدم یه بارش فرار کرده، یه بارش زیر کتک خوردن له شده ولی نمیگه دنبال کفترم بودم، من واقعا موندم با این خواهر بی آبروم چیکار کنم _نه محمود آقا شما داری اشتباه میکنی، داری به خواهرت تهمت میزنی نه این شما هستید که دارید اشتباه میکنید سر احمد رضا خدا بیامرزم مریم آبروی من رو برد، همچین که عقد احمد رضا شد، چَپید تو خونه حاج رضا من با حاج علی شورای روستا رفتم خونه حاج رضا دنبالش، نیومد. بعدم من رو گذاشت زیر پاش، پاشد بدون خداحافظی رفت مشهد عروسی کردن اومدن، بعدم کلا رفت شیراز، نگفت من یه برادری دارم یه احترامی سرش بذارم، یه نظری ازش بخوام... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_331 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: رو?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) احمد رضا که از دنیا رفت من ختمش رفتم کلی به مریم التماس کردم بیارمش نیومد اونها پسر مجرد داشتن من دوست نداشتم مریم اونجا بمونه ولی حریفش نشدم، بعد یه مدت خودش پاشد اومد، منم گفتم عیبی نداره، براش خونه ساختم وسایل خونه کم داشت براش خریدم، مثل یه غلام حلقه به گوش هر چی گفت میخوام گفتم چشم، حالا برای من گند بالا آورده محمود آقا تا به حال نشستی دو دقیقه با خواهرت حرف بزنی ببینی چرا از شما و خانمت فراری بوده؟ خانمت فراریش داده بود مینا پرید تو حرف محبوبه خانم این حرف یعنی چی که شما میزنید، مریم برای من مثل مهناز خواهرم بود من از هیچی برای مریم دریغ نداشتم، از ترو خشک کردنش تا خریدش همه جوره براش همه کار کردم. الانم خیلی ببخشید شوهرم خسته از سر کار اومده یه لقمه غذا بخوره شما گذشته رو پیش کشیدی اعصابش رو بهم ریختی مینا خانم من چیکار به گذشته دارم، من اومدم بگم دارید اشتباه میکنید مریم از گُل پاکتره باشه خیلی ممنون که گفتید، خواهش میکنم دیگه در مورد این موضوع حرف نزنید محبوبه خانم با حرص گفت اتفاقا تو با تهمتی که به خواهرش زدی اعصابش رو خورد کردی من اومدم بینشون رو صلح و صفا بدم مینا از جاش بلند شد خودش رو به حالت گریه زد دستش رو گذاشت توی سینه‌ش رو کرد به داداشم می بینی محمود اینم از دلسوزی که من کردم، خوب بود بهت دیر میگفتم، مریم میشد شهره آبادی داداشم ناراحت شد رو کرد به محبوبه خانم زن من دروغ نمیگه شما هم با این حرفها ناراحتش نکن انگشتش رو گرفت سمت من اینم از این به بعد حق نداره پاش رو از خونه بیرون بذاره الان جلوی شما دارم میگم به جون دو تا بچه‌هام اگر از این خونه پا بزاره بیرون حتی بره مسجد میزنم جفت پاهاش رو میشکنم بیفته گوشه خونه که یاد بگیره پا هرزی نکنه بسه دیگه هر چقدر من رو سر زبونها انداخت محمود آقا میخوای زندانیش کنی من اسمش رو نمیگذارم زندانی بهش میگم جمع کردن آبرو از میون مردم _لا اقل بزار آموزشگاهش رو باز کنه اونجا رو هم بهش گفتم گِل میگیرم _تو رو به روح پدر و مادرت اینقدر این دختر رو آزار نده، یه درصد احتمال بده داری اشتباه میکنی، اونوقت چه جوابی پیش خدا داری بگی؟ اولا من صد در صد اشتباه نمیکنم دوما این خداست که اگر من خواهرم رو جمع نکنم گوشم رو میپیچونه که این دختر ناموست بود چرا رهاش کردی محبوبه خانم که دید با دلیل و منطق نمیتونه برادرم رو متقاعد کنه، خواهشانه گفت حالا من اومدم در خونه‌ت به وساطت، دست من رو رد نکن بزار مریم تو آموزشگاهش کار کنه، روی من رو زمین ننداز داداشم مکثی کرد _شرط داره _شرطش چیه؟ _فقط از در هالش بره آموزشگاه از همون در هم بره تو خونش، چیزی هم لازم داشت لیست میکنه خودم براش میخرم باشه قبول من از طرف مریم به شما قول میدم نتونستم این همه بی انصافی و نگاه بی اعتمادی برادرم رو تحمل کنم خونه دور سرم چرخید از حال رفتم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 صحبت های دردناک شهید سلیمانی ✅ جای خالی اندیشه ها و مبانی امام و رهبری در حوزه و دانشگاه 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🍃┅🦋🍃┅─╮ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada ╰─┅🍃🦋🍃
من ۲۳ ساله بودم که از شوهرم بخاطر دست بزن و کار نکررن و بچه دار نشدنش طلاق گرفتم و تو مزون خواهرم مشغول به کار شدم اونجا هم خیاطی میکردم هم لباس های مردم یا لباس عروس تزیین میکردم توی محل‌کارم ی دختری بود به اسم‌ سارا، تو رفت و امدهام به محل‌ کارم با یه... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶 با هر ضربه به دشمن آمریکا می‌لرزد ... 🌷 محمد ابراهیم_همت🌷 🍂پنج شنبه که میشود. ثانیـه هایمـان 🍂سخت بوی دلتنگي میدهد 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🍃┅🦋🍃┅─╮ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada ╰─┅🍃🦋🍃
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: رو?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_332 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) صداها رو میشنیدم و قدرت جواب دادن نداشتم محبوبه خانم و الهه برگشتن سمت من _وااای چی شد، الهه اروم زد تو صورتم _مریم، مریم جان محبوبه خانم گفت _مینا خانم زود یه لیوان آب قند بیار _نمیخواد الکی خودش رو زده به غش که جلب توجه کنه _غش چیه زن حسابی دستش یخ کرده صدای داداشم اومد _پاشو جمع کن این مسخره بازی‌یا رو ،بمونی یا بمیری ،غش کنی یا به هوش باشی حق نداری پات رو از در خونه بزاری بیرون، این آموزشگاه رو هم به احترام محبوبه خانم اونم باشرایطی که گفتم قبول کردم محبوبه خانم گفت _الهه پارچ آب روی میز هست بریز تو لیوان چند تا قند بریز توش تلاش میکنم بلند شم ولی قدرت ندارم _مامان ریختم با چی هم بزنم _با انگشتت زود باش، آفرین هم بزن، خوبه بده بزارم در دهنش لیوان آب قند رو گذاشت در دهنم، کمی خوردم _بخور مریم جان بخور فشارت افتاده این رو بخوری خوب میشی یه کم دیگه‌ش رو خوردم، محبوبه خانم به زور همه یه لیوان آب قند رو به خوردم داد چشم‌هام باز شد _الهه به توصیه مامانش با همون کیفیت یه آب قند دیگه درست کرد من خوردم چند لحظه صبر کردم بهتر شدم، پاشدم ایستادم الهه گفت _مریم یه کم دیگه بشین حالت بهتر بشه بریم با بغض گفتم _یک ثانیه دیگه هم نمیتونم اینجا بشینم، بیاید بریم داداشم گفت چیه بدهکاریم بهت برگشتم سمتش _به من نه ولی به خدا بله، یادت باشه داداش فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ خدا حساب ذره‌ها رو داره تهمت که جای خودش رو داره داداشم خیره نگاهم کرد، مینا نیش خندی زد _همون خدا آبروت رو برد و من مچت رو گرفتم ازشون رو برگردوندم با الهه و مامانش اومدیم سمت در هال مینا پرسید _راستی دکتر چی گفت محبوبه خانم برگشت _دکتر گفت از استرس حالش بده شد مینا با لحن مسخره‌ای گفت _که از استرسِ رو کردم به محبوبه خانم زیر لب گفتم _ولش کن محلش نزارید بیاید بریم سه تایی اومدیم خونه من الهه یه لیوان آب اورد، در جعبه قرص رو باز کرد یه دونه در آورد گرفت سمت من _بیا یه دونه‌ش رو بخور محبوبه خانم با لحن مهربون و دلسوزانه گفت _نگران نباش مریم جان درست میشه آهی کشیدم باچشمم اشاره کردم به اسمون و زمزمه کردم _توکل بر خدا رو کرد به الهه _تو بمون پیش مریم من برم خونه ناهار بابات رو بدم _باشه برو مامان... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
✊او ایستاد پاے امام زمان خویش ... 💐 امروز ۱۴ آبان سالروز شهادت مدافع حرم" " گرامے باد. 🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_333 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩
خانم حبیب الله: ?🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) محبوبه خانم خدا حافظی کرد رفت، رو. کردم به الهه _میشه از کشو میز آرایش یه آینه کوچیک بیاری من صورتم رو ببینم _بله که میشه آینه آورد، نگاهی به صورتم کردم، با تاسف رو کردم به الهه _من چه جوری با این صورت کبود بیام آموزشگاه؟ _با گاز استریل روش رو بپوشون _میشه؟ _اره تو خونه گاز استریل و چسب داری _آره توی همون کشویی که آینه برداشتی یه طرفش وسایل کمکهای اولیه است، هر چی لازم داری از توش بردار الهه رفت و با یه گاز استریل و چسب برگشت گاز رو گذاشت روی صورتم دور تا دورش رو با چسب چسبوند، آینه رو گرفت جلوم _ببین دیگه کبودی صورتت پیدا نیست، انگار زخم بوده روش رو بستیم خودم رو توی آینه نگاه کردم _ درست میگی، امروز رو استراحت کنم فردا همین جوری صورتم رو پانسمان میکنم آموزشگاه رو باز میکنم _آره کار خوبی میکنی _الهه میشه یه خواهش ازت بکنم _جانم بگو _میشه امشب رو. پیش من بمونی یه ترسی تو جونمه _بله عزیزم چرا نشه _خیلی ازت ممنونم _خواهش میکنم مطمئن باش من هیچ وقت تنهات نمیزارم، تو گرسنه‌ت نیست؟ _نه اصلا _صبحانه خوردی؟ _نه نخوردم _عه پس برم آشپز خونه یه چیزی درست کنم با هم بخوریم _ کباب تابه بزار _اره این غذای خوبیه فقط بگو با نون میخوری یا با برنج _من با نون ولی تو اگر میخوای برای خودت برنج درست کن _نه منم با نون بیشتر دوست دارم سرو صدای مینا از توی حیاط اومد صدا زدم _الهه من از سر درد نمیتونم سرم رو تکون بدم تو پنجره اتاق رو باز کن، ببینم مینا داره کیو دعوا میکنه، باز کرد گفت _مثل اینکه فرزانه خواسته بیاد اینجا زن داداشت اومده جلوش رو گرفته داره دعواش میکنه _طفلی فرزانه، چقدر به خاطر من از مینا یا کتک خورد یا دعوا شد _به خاطر تو نه به خاطر مامان بد جنسش، تو هم سرت از ضعف درد گرفته، الان برات یه شیر عسل درست میکنم بخور تا من ناهار رو حاضر کنم _ببخشید به زحمت افتادی _نه عزیزم چه زحمتی رفت آشپز خونه چند دقیقه بعد با یه لیوان شیر و عسل برگشت شیر عسل رو خوردم رو کردم به الهه سر درد من از بی خوابی هم هست من دیشب رو نتونستم بخوابم، اگر خوابم رفت صدام نکن، ناهار هم نمیخوام، فقط بزار بخوابم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ 🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
⭕️ اگر می خواهید در مدت کوتاه با تدریس ده استاد طب اسلامی آشنا شوید این دوره را از دست ندهید ⭕️👇✳️👇💢👇✅👇 ✅منتخب چهار سطح در یک کلاس فقط کافی هست کد زیر را شماره گیری فرمایید: *6655*110313*6# آیدی پاسخگو @Rayeheye313 ⭕️ 🍎✳️آموزش برتر👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1991180305C4be5f92194
اگر می خواهید یک عطاری شلوغ، کسب و کار مناسب، مبلغ موفق، مدیر مجموعه کارآمد و یا یک مدرس متخصص و حتی یک مادر خوب باشید این دوره را از دست ندهید 👈👈دوره طب ایرانی اسلامی ✅💢از مبانی تا تربیت مربی ❌✳️جذاب و کاربری ⭕️گواهی معتبر آیدی پاسخگو @Rayeheye313 ⭕️ 🍎✳️آموزش برتر👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1991180305C4be5f92194
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: ?🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_334 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) ِ_نه مریم با شکم گرسنه نخواب، تا بخوام کباب تابه ای درست کنم زمان میبره چند تا تخم مرغ نیمرو کنم با هم میخوریم بعد خواستی بخوابی بخواب _ پس سریع درست کن چون خیلی خوابم گرفته _باشه رفت توی اشپزخونه ماهی‌تابه رو گذاشت روی گاز روغن ریخت تخم مرغها رو شکست توی تابه آماده شد یه پیازم پوست کند سفره انداخت تخم مرغهارو اورد خوردیم، من روی مبل دراز کشیدم، گفتم _الهه امشب اینجا میمونی دیگه؟ _بله من اینجا میمونم ولی تو روی مبل نخواب پاشو دستت رو بده به من برو روی تخت بخواب کمکم کرد اومدم اتاق خواب روی تخت دراز کشیدم دیگه نفهمیدم چی شد، با صدای الهه که به گوشم خورد _مریم جان پاشو شام درست کردم بخور بعد دوباره بیا بخواب چشمم رو باز کردم _نرفتی خونتون؟ _نه دیگه به تو قول دادم بمونم موندم _دست پدر مادرت درد نکنه که اجازه دادن پیشم بمونی _ ممنون _ساعت چنده؟ _ده شب چقدر خوابیدم، ولی بازم خوابم میاد دستش رو دراز کرد سمت من پاشو بیا سفره انداختم شام بخور بعد بیا بخواب دستش رو گرفتم از تخت اومدم پایین رفتم سرویس دستشویی لباسمم عوض کردم وضو گرفتم، رو کردم به الهه _من سرم داره گیج میره نمیتونم برم حموم غسل استحاضه کنم تیمم میکنم نمازم رو میخونم _خیلی هم خوب تیمم کن تیمم کردم نمازم رو خوندم، چند لقمه غذا خوردم، اومدم اتاق خواب خوابیدم، از تابش نور آفتاب به صورتم بیدار شدم، سر چرخوندم سمت ساعت، عه نه صبح‌ِ، صدا زدم _الهه _جانم _تو بیداری؟ اومد تو چهار چوب در اتاق خواب ایستاد لبخندی زد _بله خانم بیدارم ساعت نه شده برو اون برگه‌ای رو که دیروز چسبوندی... نگذاشت حرفم تموم شه _ساعت هشت صبح رفتم برش داشتم _دستت درد نکنه کار خوبی کردی، تو برو اموزشگاه منم الان یه آبی میزنم به صورتم میام _یه چیزی هم بخور بعد بیا _باشه تو برو الهه رفت، منم دست و صورتم رو شستم یادم اومد نماز صبح هم نخوندم، زیر لب استغفار کردم، خدایا ببخشید بیدار نشدم، چند لقمه کره مربا و یه چایی خوردم، کبودی صورتم رو با گاز استریل پوشوندم اومدم آموزشگاه، نگاهم افتاد به سمیه با مامانش صدیقه خانم نشستن روی صندلی، تو دلم گفتم چرا سمیه با مامانش اومده؟ سلام صدیقه خانم صبحتون بخیر سرد جوابم رو گرفت _سلام ببخشید بابای سمیه گفته دیگه نیاد آموزش خیاطی یک ماه اومده پیش شما، پول اون یک ماه رو کم کنید بقیه پول رو بدید ما بریم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_335 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) نفس عمیقی کشیدم مکثی کردم، رو. کردم به الهه _کل پولی که برای آموزش داده رو بهشون بده برن صدیقه خانم گفت _یک ماهش رو که آموزش دیده نه بقیه‌ش رو بدید روبه الهه گفتم _ همش رو بده الهه از توی کشو پول برداشت شمرد اندازه شهریه ای که داده بودن بهشون پس داد صدیقه خانم گفت پارچه مانتویی که اورده بودم بدوزید اونم پشیمون شدم اگر نبریدید بدید ببرم عصبی شدم، ولی تلاش میکنم نشون ندم، از طبقه های پارچه‌های سفارشی، پارچه مانتوش رو در آوردم گرفتم جلوش _بفرمایید با دستم در آموزشگاه روو نشون دادم _به سلامت صدیقه خانم پارچه مانتوش رو. گرفت گفت سمیه پاشو بریم سمیه با یه چهره ناراحت که نمیخواد بره ولی محبوره ایستاد رو به من گفت _خدا حافظ نفس بلندی کشیدم گفتم _خدا حافظ مامانش با ارنج زد بهش _باهاش حرف نزن بیا بریم بعدم بدون خدا حافظی از در آموزشگاه رفتن بیرون عصبانی و ناراحت رو کردم به الهه نتیجه کار مینا رو دیدی؟ _اینجا یه روستای کوچیک هست حرف زود پخش میشه _باشه تک تک کسانیکه این تهمت رو باور کنن رو میسپردم به خدا از شدت عصبانیت لبم رو گاز گرفتم پوست لبم رو با دندون میکنم، الهه‌م ساکت و ناراحت من رو نگاه میکنه صدای زنگ تلفن آموزشگاه اومد، الهه گوشی رو برداشت _بله بفرمایید _نه نبریدیم بیاید ببرید گوشی رو. گذاشت روی دستگاه تلفن _کی بود؟ شهلا خانم _اینم منصرف شده از دوخت پارچه‌ش رو میخواد ریز سرش رو تکون داد _آره با حرص گفتم _به جهنم بگو بیاد ببره، فعلا هیچ پارچه ای رو برش نزن تا ببینم تعداد ادمهای به ظاهر مسلمون این روستا چند نفرن _مریم جان آروم باش، سعی کن به خودت مسلط باشی، درست میشه ان‌شاالله نفس عمیقی کشیدم، معترض به اوضاع پیش اومده گفتم _آره درست میشه، با پخش شدن این تهمت توی روستا و افتادن حرف من سر زبونها همه چی درست میشه ناراحت نچی کرد سرش تکون داد پرده آموزشگاه بالا رفت شهلا خانم اومد تو بدون سلام اخم‌هاش رو کرد تو هم گفت _اومدم پارچه‌م رو ببرم با عصبانیت بلند شدم پارچه‌ش رو برداشتم خواستم پرت کنم توی صورتش که یادم افتاد پول دوخت لباس قبلیش رو بدهکاره، پارچه پرت کردم گوشه اموزشگاه به تندی گفتم _اول بدهیت رو بده بعد پارچه‌ت رو ببر _الان ندارم سر برج شوهرم حقوق بگیره میارم بهت میدم _باشه هروقت بدهیت رو اوردی بیا پارچه‌ت رو ببر ساکت خیره شد به من... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شما داری؟ 💠 بین شهداء یک رفیق پیداکنید، بعد باهاش مناجات کنید، براش هدیه بفرستید...شهداء خیلی کارها میتونند بکنند، اصلا شهید ست🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهمیت مادر.....♥️ گوش ڪنید لطفا.....😭🙏 قدر مادراتون بدونید همیشه نیستند 🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ هوالمعشوق از راه دور یا نزدیڪ فرقےنمیڪند تو تنها معشوقےهستے ڪه نگفته حال دل عاشق ات را خوب میدانے و به سلامے با نگاهے درمان تمام دردهایش میشوے درد دورے و دلتنگے درد بیتابے و بیقرارے درد ....... ⚘اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ⚘وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ⚘وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ⚘وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_336 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) توپیدم بهش چیه؟ به چی زل زدی از آموزشگاه من برو بیرون _به این زل زدم که چطوری از اون پدر و مادر همچین دختری در اومده با فریاد حمله کردم سمتش _میگم گم شو برو بیرون الهه از پشت گرفتم _مریم جان آروم باش داری چیکار میکنی به شهلا خانم گفت _ شما هم برو دیگه چرا داری شر درست میکنی _میخوام برم عروسی لباس ندارم پارچه‌م رو میخوام با فشار بازوم به دستهای الهه خودم رو رها کردم گفتم _به جهنم که لباس نداری کفن تنت کن برو عروسی، تا بدهی من رو ندی پارچه‌ت رو بهت نمیدم تخفیفی رو هم که بهت داده بودم اونم باید بدی، حالا گم شو از آموزشگاه من برو بیرون الهه رفت جلوش با دستش شهلا رو هدایت کرد به بیرون آموزشگاه در رو هم بست، برگشت سمت من _مریم این کارها چیه میکنی، چرا به مردم حمله میکنی به خودت مسلط باش زدم زیر گریه _نباید عصبانی بشم نشنیدی چی گفت _اون از بی ایمانی و بی وجدانیش هست که این حرف رو میزنه، پاشو برو تو خونه، من خودم اینجا جواب مشتری و کارآموزها رو میدم _نه میخوام همین‌جا بشینم _لجبازی نکن مریم، پاشو برو _چه لجبازی، یکی شون رفته من ده تا کار آموز داشتم میخوام بشینم بقیه بیان درسم رو شروع کنم پرده آموزشگاه رفت بالا فاطمه و حمیده وارد شدند، هر دوشون ناراحت گفتن _سلام نگاهی بهشون انداختم جواب دادم _سلام فاطمه رفت پشت صندلیش نشست، حمیده سرش رو انداخت پایین ایستاد روبه روی من _چیه تو هم دیگه نمیخوای بیای کلاس _نه، مامانم میگه نرو رو کردم به الهه شهریه‌ش رو بهش برگردن یه رسید هم ازش بگیر، زیرشم به عنوان شاهد خودت‌و فاطمه امضا کنین الهه پولش رو داد ازش رسید گرفت، حمیده چشم‌هاش پر اشگ شد من دوست داشتم بیام مامانم گفت نباید بری اشکال نداره برو ولی به مامانت بگو دیدار ما به قیامت سر پل صراط... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_337 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) با بغض خداحافظی کرد رفت صدا زدم _فاطمه تمرینت رو انجام دادی _بله خانم نشستم کنارش _کارت رو بده ببینم دامنش رو از توی کیفش در اورد _بفرمایید خانم دامن رو نگاه کردم _خوب دوختی _خانم نگاهش کردم _بله _مامان حمیده زنگ زد خونه ما به مامانم گفت نزار فاطمه بره پیش مریم خانم خیاطی یاد بگیره، مامانم گفت چرا، گفت چون با اصغر کفتر باز دوست شده، اونم رفته خونشون زن داداشش مچشون رو گرفته _خب _مامانم گفت هرکی گفته غلط کرده مریم خانم نماز جماعت میاد خیلی هم مومنه این حرفها بهش نمیچسبه دستم روگذاشتم روی شونه‌ش _مامان شما به خدا و روز قیامت اعتقاد داره، رفتی خونتون سلام من رو به مامانت برسون _چشم _فاطمه جان یه نیم ساعت دیگه صبر میکنیم که کار آموزهای دیگه بیان اگر نیومدن من میام بهت درس جدید میدم _باشه خانم _الهه من برم تو خونه یه سرویس برم و بیام _باشه برو اومدم توی هال رفتم دستشویی، اومدم بیرون، الهه وارد هال شد گوشیم رو گرفت سمت من _بیا مادراحمد رضا خدا بیامرزه بهت زنگ زده سریع گوشی رو گرفتم تماس رو وصل کردم _سلام مامان جون حالتون خوبه؟ _سلام به گل روی ماهت دختر خوبم تو چطوری خوبی؟ تو دلم گفتم خوبم اونم چه خوبی جات خالیه بیای اینجا حال و روز من رو ببینی ناخود آگاه بغض گلوم رو گرفت هرچی تلاش کردم صدام رو صاف کنم که متوجه حال بدم نشه نتونستم با صدای لرزون گفتم _الحمدولله خدا رو شکر، بابا چطوره خوبه _ بابا هم خوبه، چرا صدات میلرزه؟ دلم نیومد بگم چی شده، به خودم گفتم، گفتن این حرف جز اینکه اینها رو از راه دور ناراحت کنه فایده دیگه ای نداره _دلم براتون تنگ شده _دل ما هم برای تو تنگ شده، مادرم خیلی بیماره اصلا نمیتونه سفر کنه و گرنه میومدم همدان یه چند روز پیشت میموندم از ته دلم گفتم _ایکاش میتونستید میومدید _نمیشه دیگه شرایط ردیف نیست، کارو بارت چطوره؟ مشتری داری؟ _خوبه خدا رو شکر _خب الحمدالله _مینا که اذیتت نمیکنه _اون که اذیتهای خودش رو داره دعا کنید در مقابل آزارهاش خدا به من صبر بده ان شاالله که میده، تو هم دختر صبوری هستی و هم خیلی خانمی _ممنون مامان جان شما لطف دارید _کاری نداری دخترم _به همه خیلی خیلی سلام من رو برسون چشم حتما، تو هم سلام من رو به هرکسی که حالم رو پرسید برسون _چشم مامان بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_338 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) ای کاش پدر مادر احمد رضا اینجا بودن، نفس عمیقی کشیدم وارد آموزشگاه شدم عه سه نفر دیگه از کار آموزهای خیاطی اومدن، به الهه گفتم _شش نفر نیومدن دو نفر شهریه‌هاشون رو پس گرفتن، چهار نفرشون چی پولهاشون رو دادید _نه اونها کلا نیومدن _اشکال نداره به همین چهار نفر درس میدم، بچه‌ها کاغذ الگوهاتون رو بزارید روی میز، خوب دقت کنید من الگو جدید رو، روی تخته وایت برد میکشم شما روی کاغذ بکشید همه تلاشم رو میکنم که در گیری ذهنیم رو کنار بزارم و همه حواسم رو متمرکز درس دادن کنم ولی استرسی که بهم غالب شده نمیگذاره، نوک ماژیک رو روی تخته‌وایت برد گذاشتم چشم‌هام رو بستم بسم الله الرحمن الرحیم گفتم شروع کردم به الگو کشیدن الگو رو کشیدم نشستم کنار الهه، سرم رو بردم در گوشش _اعصابم خوردِ نمی دونم الگو رو درست کشیدم یا نه‌ روی تخته رو یه نگاه بنداز، ببین درست کشیدم، _آره درست کشیدی من حواسم بهت بود _باور میکنی بهت بگم نفهمیدم چی کشیدم _آره عزیزم درکت میکنم ولی درست کشیدی ساعت کلاس تموم شد بچه‌ها خداحافظی کردن رفتن، الهه دفتر سفارشات رو باز کرد گرفت جلوم انگشتش رو گذاشت روی اسم فهیمه خانم، _به این خانم گفتیم بعد از ظهر بیا برای پرو، اگر بیاد چی میخوای بهش بگی، خیلی‌م تاکید داشت که عجله دارم نگاهی بهش انداختم _اگر برش زدیم مثل شهلا خانم گفت نمیخواد بدوزی چی _هیچی همینطوری برش زده آماده پرو بهش میدیم بره _به نظرت من با این اوضاع و احوال روحی که دارم میتونم پارچه برش بزنم _تو نزن من میزنم _میتونی؟ _آره بابا مدلی که انتخاب کرده ساده‌ست _باشه برش بزن _الان اذان ظهر رو میگن باید نماز بخونیم، بعدشم من از گرسنگی دارم ضعف میکنم بریم یه چیزی بخوریم، بعد بیایم برش بزنیم _بزنیم نه بزنم، من با این دل‌آشوبه ای که دارم نمیتونم یه پارچه صاف رو هم قیچی بزنم _باشه بزنم، حالا پاشو بریم _تو برو من یکم بشینم میام _پاشو دیگه خودت رو لوس نکن _ملتمسانه چشم‌هام رو ریز کردم _اصرار نکن تو برو من یه کم بشینم میام _باشه الهه رفت رفتم تو فکر، یعنی تا کی میخواد این روال ادامه داشته باشه که من فقط از خونه‌م بیام آموزشگاه از اینجا هم یه قدم بردارم برم توی خونه‌م، فردا پنج‌شنبه‌ست باید برم سر مزار پدر و مادرم، ولی با این تهدید محمود چه جوری برم، صدای زنگ تلفن اومد. گوشی رو برداشتم _بفرمایید _من از دوختن لباسم منصرف شدم ،هستید بیام پارچه‌م رو ببرم طلبکارانه جواب دادم _بله پارچه‌تون آماده‌ست دفتر بدهیتونم جلوی منه تشریف بیارید بدهی‌های قبلیتون رو صاف کنید پارچه‌تونم ببرید... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾