eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.7هزار دنبال‌کننده
775 عکس
404 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرهنگ جون دادن پایه علی تقدیرمونه ...✊🏻 مارو از خون نترسونید به سر دادن عادت داریم❤️ شهادت آرزومه🖤🕊💚🌷 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
ای شهید میدانم که میتوانی با دست های بسته ات، دستانم را بگیری دستم را بگیر ای شهید ... ‌💔😭 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_372 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مجدد پیام داد _ازت خواهش میکنم کارهای مینا رو به حساب من نگذار نمی تونم جوابش رو ندم، نوشتم _تو خودت پیش من صاحب حسابی _چرا مگه من چیکار کردم؟ خبیثانه ترین کار ممکن رو داری میکنی، من بی گناهم خودتم داری میگی من به بیگناهیت ایمان دارم، ولی حاضر نیستی برای بی گناهی من قدمی برداری میخوای با من ازدواج کنی و به مردم بگی من از گناهش گذشتم، یعنی بار این تهمت رو میخوای بین مردم زنده نگهداری _اوووه تا کجاها رفتی تو _غیر از اینه که میگم؟ _تو اجازه بده من بیام خواستگاریت این قضیه رو هم درست میکنم _نخیر آقا، بشین سر جات، لازم نکرده نقش فرشته نجات رو برای من بازی کنی، گناهان بزرگ اثر وضعی خودش رو زود نشون میدن، تهمت، گناه کبیره‌ست من دلم روشن مینا تاوان گناهش رو زود پس میده پیام رو ارسال کردم، هر چی منتظر موندم جواب نداد، گوشی رو خاموش کردم گذاشتم روی میز پذیرایی، صدای مش زینب اومد _چی شده مریم جان، چرا اینقدر گرفته‌ای؟ ببخشید متوجه اومدن شما از حموم نشدم بشینید ، برم براتون چایی بیارم، میگم چی شده _دستت درد نکنه زحمتت میشه، خودم میرم میارم _نه بابا چه زحمتی اومدم آشپز خونه دو تا لیوان چایی ریختم، گذاشتم روی میز پذیرایی نشستم رو به روی مش زینب، همه رو براش تعریف کردم با تعجب سری تکون داد گفت _عجب که اینطور، عجب زنی‌ ی این مینا، از من میشنوی اصلا راضی نشو که زن مجید بشی، شاید مجید راست بگه واقعا به تو علاقه داره و دوستت داره، ولی چون مادر و خواهرش مینا تو رو نمیخوان، خیلی اذیت میشی، بیکاری مادر خودت رو بندازی توی درد سر که هرروز مینا و ننه‌ش بشینن برات نقشه بکشن _نه مطمئن باشید من زن مجید نمیشم _آفرین، ازت خوشم میاد دختر زرنگی هستی، میدونی سختی‌های زندگی ادمها رو میسازه، و تو از اون زنهای خود ساخته‌ای _از روزی که مادرم از دنیا رفت زندگی به من سخت گرفت، یه خوشی کوتاه مدتی رو با احمد رضا داشتم که اونم زود تموم شد، زندگی من خیلی پر تنشِ _سخت نگیر خدا رو شکر کن، ان شاالله اینده خوبی داشته باشی نمی دونم توکل بر خدا... _حقیقتش ما آماده شدیم بیایم اینجا، که همسرم آقا وحید بره محل، اصغر رو پیدا کنه. بهش اطمینان بده که ما بیاد دادگاه حقیقت رو بگه ما هم هیچ شکایتی ازش نداریم، ولی به خاطر یه درگیری با همسر سابقش. پدر بزرگ همسرش اومد از آقا وحید خواهش کرد که بیا رضایت بده که نوه‌ش نره زندان دیگه اقا وحید موند تا فردا که کارش تموم بشه بیاد اینجا. عمو گفت در نبود شما اقا سهراب میره با اصغر صحبت میکنه سهراب خودش رو از روی مبل داد جلو _بله من میرم ولی میشه دقیق بگید اصغر به چی باید اعتراف کنه شرمنده سرم رو انداختم پایین... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
اوایل عقدمون محمود خیلی مهربون و عاشق پیشه بود وقتی میومد دیدنم کلی هدیه برام میاورد و از قشنگی های تهران برام میگفت که سینما داره و پارک، منم با شوق گوش میدادم کم کم مامانم جهیزیه م رو اماده کرد و قرار شد عروسی بگیریم بریم سر زندگیمون، همینطورم شد و فوری ی عروسی برام گرفتن و منو اوردن تهران، تهران برای من عین شهر فرنگ بود چیزهایی توش میدیدم که قبلا ندیده بودم و خیلی برام جالب بود، نم نمک چهره محمود هم برام رو شد اما راه برگشت یا فرار نداشتم، وقتی که فهمیدم با ی زن دوسته و خواستم برگردم روستا متوجه شدم باردارم، دیگه زنجیر شدم بهش، دست بزن بدی داشت و زیاد... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
با خنده به پاخیز که صبح آمده است با در آمیز که صبح آمده است آهنگ سرود را بنـواز صد شور برانگیز که صبح آمده است 🦋الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّدٍ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
الهی بین ما و گناہ سیم خاردار بکش و این فاصله را مین گذاری کن! بارالـها! ما را از ترکش خمپارہ های گناہ حفظ کن . خدایا ما را پیرو خون شهدا قرار بده . 💔 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🦋 __________ هر کاری می‏‌کرد خدا را در نظر می‏‌گرفت😇 اصلا همه جوره با خدا معامله کرده بود و در اکثر کارهایی که قصد انجام داشت استخاره می‏زد📖 حتی کاری که در ظاهر به نفعش هم بود اگر استخاره بد می‏ آمد انجام نمی‏‌داد.🙂🖇 🦋🦋🦋 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
هدایت شده از پست برتر
پدرم وقتی از وجود معشوقه مادرم مطلع شد دق کرد و مرد بعد از اون معشوقه مادرم با خونه ما اومد‌و من و خواهرم رو میزد از خونه فرار کردم و تو پارک میخوابیدم با ی دختر اشنا شدم که گفت بهت سرپناه میدم و وقتی منو برد به اون خونا مت جه شدم خانه فساد هست از سر بدبختی مجبور شدم بمونم اونجا تا اینکه ی روز پلیس اومد و همه رو گرفت منم... https://eitaa.com/joinchat/925958166C9fca1c8822
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_373 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _حالا یه چیزی بگم بخندی _جانم بگو _شما که حموم بودی، مینا فکر کرد من نمیبینمش صورتش رو چسبونده بود به شیشه داشت تو هال رو نگاه میکرد، منم بی هوا محکم زدم به شیشه، یه جیغ کشید پرید هوا مش زینب زد زیر خنده حالا نخند کی بخند، منم به خنده ی اون خندم گرفت _خوبش کردی زنیکه فضول رو توی قهقه خنده‌ای که میزدم گفتم جات خالی بود ببینی چقدر ترسیده بود ندیدم ولی میتونم قیافه‌ش رو پیش چشمم بیارم *** تو اموزشگاه سرگرم اموزش بچه ها هستم که صدای در زدن اومد _کیه؟ _باز کن مریم جان منم در رو باز کردم _سلام توران خانم. _سلام به روی ماهت، چطوری؟ با مش زینب بهت خوش میگذره؟ کشدار جواب دادم _بله خیلی، خدا رو شکر اهل بگو بخنده _میبینی! این خانم یه کوه غم توی زندگیش داره، ولی یه لب داره هزار خنده لبخندی زدم _بله دقیقا بفرمایید بریم تو خونه میام ولی نمیشینم خیلی کار دارم، بیام یه سلام احوالپرسی با مش زینب بکنم، بعدم دعوتتون کنم فردا بعد از ظهر ساعت چهار بیاید حسینیه ختم انعام نفس بلندی کشیدم _من که ممنوع الخروجم ولی مش زینب میاد _غمت نباشه، میام با داداشت صحبت میکنم اجازه‌ات رو میگیرم خدا کنه اجازه بده، الان یک ماهه که از خونه بیرون نرفتم، دارم توی خونه میپوسم ابرو داد بالا _یک ماه شد؟ _آره دیگه یک هفته که شما پیشم بودی الانم سه هفته‌ست مش زینب اومده اینجا، دو روزم طول کشید تا شما اومدی الان یک ماه رو هم رد کرده _امشب با حاج آقا صادقی میرم خونشون _با حاج آقا برید بهتره، داداشم خیلی با حاج آقا رو در بایستی داره صدای مش زینب اومد _توران خانم تویی _بله مش زینب الان میام پیشت توران خانم رفت توی هال پیش مش زینب، فاطمه پیراهنی رو که دستشه داره میدوزه رو گرفت سمت من _ببینید یقه‌ش درسته؟ پیرهن رو نگاه کردم _بله درسته توران خانم از هال اومد بیرون، خدا حافظی کرد رفت مشغول اموزش بودم صدای زنگ پیامک گوشیم اومد، گوشی رو از جیب لباسم بیرون آوردم، پیام رو خوندم _مریم جان ببخشید امید اومده خونمون امروز نمیتونم، بیام پیشت براش نوشتم _باشه عزیزم، خوش بگذره بهتون... _حقیقتش ما آماده شدیم بیایم اینجا، که همسرم آقا وحید بره محل، اصغر رو پیدا کنه. بهش اطمینان بده که ما بیاد دادگاه حقیقت رو بگه ما هم هیچ شکایتی ازش نداریم، ولی به خاطر یه درگیری با همسر سابقش. پدر بزرگ همسرش اومد از آقا وحید خواهش کرد که بیا رضایت بده که نوه‌ش نره زندان دیگه اقا وحید موند تا فردا که کارش تموم بشه بیاد اینجا. عمو گفت در نبود شما اقا سهراب میره با اصغر صحبت میکنه سهراب خودش رو از روی مبل داد جلو _بله من میرم ولی میشه دقیق بگید اصغر به چی باید اعتراف کنه شرمنده سرم رو انداختم پایین... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_374 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) همش دلشوره دارم، که داداشم اجازه میده یا نه زینب خانم گفت _از بس دستهات رو به هم مالیدی قرمز شدن، شامم که نخوردی طاقت بیار _الان یک ساعته حاج آقا و خانمش و توران خانم رفتن خونه داداشم، آخه چی دارن میگن، ایکاش میشد یه پیام بهم بدن _توران که بلد نیست پیام بده نجمه خانم همسر حاج آقا میتونه، اونم شماره من رو نداره، ای‌کاش بهش شماره موبایلم رو داده بودم صدای پا و حرف زدن از حیاط میاد، تیز بلند شدم پرده پنجره رو کنار زدم عه همشون دارن میان اینجا، ای‌جان فرزانه و فرزادم هستن پرده رو انداختم، رو به مش زینب گفتم _دارن میان اینجا _ان شاالله که خیره. سریع چادرم رو سرم کردم جورابم پام کردم، صدای یا الله حاج آقا اومد در هال رو باز کردم _سلام خوش امدید بفرمایید داخل حاج آقا و خانمش باهام گرم سلام و احوالپرسی کردند، مینا و داداشم محلم نگذاشتن همگی وارد شدند با زینب خانم سلام و احوالپرسی کردند نشستن روی مبل، فوری رفتم آشپزخونه، کتری اب جوش داره ولی چایی کمه، حیفم اومد چایی ته قوری رو دور بریزم گفتم گناه داره اسراف میشه یه قوری دیگه برداشتم چایی دم کردم، یه ظرف پر از میوه کردم، آوردم توی هال نجمه خانم گفت _زحمت نکش، منزل برادرتـون پذیرایی شدیم، بیا بشین _چشم اجازه بدید، بشقاب چاقو بزارم، میام میشینم پیش دستی و چاقو و نمکدون گذاشتم، نشستم کنار مش زینب داداشم رو کرد به من _حاج آقا ضمانت تو رو کرده که فردا بری مراسم ختم انعام، خدا خودش شاهده که اصلا دلم راضی نیست پات رو از خونه بزاری بیرون، ولی به حرمت حاج آقا، اجازه دادم که توران خانم بیاد دنبالت ببردت و بیاردت، تنهایی حق نداری بری از خجالت آب شدم، سرم رو انداختم پایین، ولی یه حسی از درونم گفت سکوت بی سکوت، به خجالتت غلبه کن، به اعصابتم مسلط باش حرفت رو بزن تو دلم یه بسم الله الرحمن الرحیم گفتم یه صلوات هم فرستادم، گفتم خدایا به حق محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله والسلم، به من اعتماد به نفس بده سرم رو گرفتم بالا رو به داداشم گفتم _حاج آقا خیلی زحمت کشیدن و بزرگواری کردن، تشریف آوردن که ضامن بنده بشن، ولی من به عصمت فاطمه زهرا سلام‌الله قسم میخورم که هیچ خطایی نکردم به من تهمت زده شده و من هرگز و هرگز کسی که این تهمت رو زد، و کسانیکه باور کردن و اونهایی که به این تهمت دامن زدن رو نمیبخشم از خدا میخوام که هم در این دنیا و هم اون دنیا جواب این تهمت رو که از گناهان کبیره‌ست بده... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
آرزویم اینست: تو به باور برسی که در این کنج هیاهوی زمان بین بی باوری آدم ها یک نفر می خواهد، تو سلامت باشی و بخندی همه عمر. ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_375 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) نگاهم افتاد به حاج آقا و خانمش، از ناراحتی صورتشون قرمز شده و با نگاهشون حرف من رو تایید کردند مینا گفت _ قبلا هم بهت گفتم، دم خروس رو باور کنیم یا قسم حضرت عباس تو رو، مگه تو جلوی اصغر خونسرد بی حجاب وانیساده بودی؟ _من ترسیدم، از هولم چیزی سرم نکردم، اومدم در هال رو باز کردم ببینم صدای چی بود، احتمال هرچی رو میدادم باشه جز اینکه یه مَرد توی حیاط باشه _حیاط نه جلوی در هالت _اون اومده بود دنبال کفترش، کفترشم جلوی در هال من بود _ اینکه اصغر همه محل رو پر کرده که من و مریم همدیگر رو میخوایم، حتی گفته سر چرخوند سمت حاج اقا ببخشید حاج آقا که این رو میگم مجدد رو کرد به من _ بچه‌مون هم سقط شده، مادرشم فرستاد خونه ما علنا ازت خواستگاری کرد، این رو چی میگی؟ توپیدم بهش _تهمت رو تو زدی، سقط بچه رو هم تو انداختی سر زبون مردم، اصغرم از این شرایط به نفع خودش استفاده کرد، پیش خودش گفت حالا که با تهمت به من بستنش خوبه من معتاد آس و پاس برم خواستگاریش _خوبه والا غلط‌هات رو کردی، آبروی داداشت رو بردی زبونتم درازه کمی صدام رو بردم بالا مینا این رو خوب میدونم که اگر پدر و مادر من زنده بودن تو هیج وقت جرات نمی‌کردی به من تهمت بزنی، داداشمم که دین و ایمانش رو داده دست تو و داره به تهمت و دروغهای تو پر و بال میده مینا عصبانی بلند شد ایستاد _خوبه تا حالا زن داداش بودم حالا شدم مینا طلبکارانه رو کرد به داداشم _نمی‌خوای چیزی بهش بگی داداشم سرش رو انداخت پایین، سکوت کرد مینا که از عصبانیت در حال انفجار بود داد زد _من دیگه نمیتونم این همه توهین رو بشنوم پاشو بریم، ما دیگه اینجا کاری نداریم حاج آقا و خانمش ایستادند حاج آقا رو به مینا گفت بفرمایید بنشینید، به خودتون مسلط باشید از دست مریم خانم ناراحت نشید ، ایشون دارن از خودشون دفاع میکنن _از چیش دفاع میکنه از گناهش منم ایستادم فریاد زدم _نه از بی گناهیم حاج آقا دستهاش رو به نشونه آروم باشید بالا و پایین کرد _خواهش میکنم، وضع رو از این که هست بدتر نکنید، بشینید... _حقیقتش ما آماده شدیم بیایم اینجا، که همسرم آقا وحید بره محل، اصغر رو پیدا کنه. بهش اطمینان بده که ما بیاد دادگاه حقیقت رو بگه ما هم هیچ شکایتی ازش نداریم، ولی به خاطر یه درگیری با همسر سابقش. پدر بزرگ همسرش اومد از آقا وحید خواهش کرد که بیا رضایت بده که نوه‌ش نره زندان دیگه اقا وحید موند تا فردا که کارش تموم بشه بیاد اینجا. عمو گفت در نبود شما اقا سهراب میره با اصغر صحبت میکنه سهراب خودش رو از روی مبل داد جلو _بله من میرم ولی میشه دقیق بگید اصغر به چی باید اعتراف کنه شرمنده سرم رو انداختم پایین... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حَسبــےَ اللـه و خدا ، مـا را بس بودن ِ با شــهدا، مــآ را بس آن شهیدان ڪـه به خون مےگفتند هــوس ڪربـبلا ،مـا را بس 🌱 🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
بعد از فرارم از خونه با ی دختری تو پارک اشنا شدم که گفت داره با یکی ازدواج میکنه و بهم جای خواب میدن وقتی منو برد خونه اون پسر متوجه رفت و امدهای مردها و زن های زیادی شدم و تازه فهمیدم تو چه منجلابی افتادم https://eitaa.com/joinchat/925958166C9fca1c8822
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_376 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) من نشستم ولی مینا همچنان ایستاده و مرتب به داداشم میگه _ پاشو بریم دیگه جای ما اینجا نیست حاج آقا رو به مینا گفت _خواهش میکنم، خانم محمود آقا بنشینید داداشم سرش رو گرفت بالا رو به مینا گفت _بگیر بنشین مینا با عصبانیت نشست، حاج آقا و خانمش هم نشستن، حاج آقا گفت _من قاضی نیستم که قضاوت کنم، ولی مریم خانم رو پاک و راستگو میبینم مینا پرید تو حرف حاج آقا _دست شما درد نکنه پس من رو دروغگو میبینید داداشم رو کرد به مینا ساکت شو بزار حاج آقا حرفش رو بزنه مینا اخم هاش رو کرد تو هم ساکت شد توران خانم گفت ببخشید در جایی که حاج آقا هستن بنده حرفی نمیزنم فقط یه حرف رو با اجازه حاج آقا من بگم مریم مثل هم نامش حضرت مریم پاکِ و من روی پاک بودنش حاضرم گردنش رو کج کرد این سرم رو بدم زینب خانم گفت _والا منم توی این یک ماه جز خانمی چیزی از مریم ندیدم، نمازش اول وقت، عبادتش به جا همچین دختری هیچ وقت خلاف نمیکنه نگاهم افتاد به مینا که داره با تنفر به توران خانم و مش زینب نگاه میکنه حاج آقا ادامه داد _ احسنت به شما ها که حقیقت رو گفتید اما اینکه یه آقایی که توی محل شهرت داره به کفتر بازی، بعدم پریده توی حیاط موقع رفتن هم کفتر دستش بوده، پس حتما اومده بوده دنبال کفترش مینا گفت _من دستش کفتر ندیدم گفتم _نخود که تو دستش نبود، کفتر بود، کفتر هم اینقدر بزرگ هست که بشه تشخیصش داد، تو هم که به خونه من نزدیک بودی چرا میگی ندیدم؟ _من اونچه رو که دیدم گفتم نه چیزی بهش کم کردم. نه چیزی اضافه حاج آقا رو به مینا سری تکون داد _ایکاش نمیگفتید مینا قیافه حق به حانبی به خودش گرفت حاج اقا نمیگفتم تا هی این پسره بره و بیاد همه همسایه‌ها ببینن؟؟ حاج آقا نیشخندی زد الانم که اکثریت اهل محل میدونن، متاسفانه بعضی از مردم شنیده هاشون رو تبدیل به دیدن و یقین میکنن و از نهی پروردگار و عذابی که در انتظارشون هست غافلند مینا که حسابی کم آورده گفت _من فقط به شوهرم گفتم، اونم نیت‌م این بود جلوی این کار گرفته بشه، اصغر و مادرش همه جا پخش کردند گفتم _ولی بعضی از مشتریهای من میگفتن از شما شنیدن _مثلاً کی؟ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_377 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _فهیمه خانم _اون غلط کرد، اصلا از کجا معلوم که این مشتری‌هایی که میگی ساخته ذهن خودت نباشه فهیمه خانم اگر راست میگه بیاد رو به رو. کنیم بگه من همچین حرفی رو گفتم _غیر از فهیمه خانم یه چند تای دیگه هم هستن که گفتن _باشه هر چند نفری که هستن بگو بیان رو به رو کنیم حاج آقا رو کردن به من و داداشم و مینا _ما امشب اومدیم اینجا که از محمود آقا بخواهیم از سخت گیری نسبت به مریم خانم بگذرن و ایشون رو کما فی‌السابق برای فعالیتهاشون آزاد بگذارن داداشم گفت. _به احترام شما چشم ولی تنهایی نباید بره بیرون چون راست یا دروغ این حرف پشت خواهر من هست دیگه نمیخوام بیشتر از این حرف پشت خواهرم باشه، بیرون رفتنشم با یه بزرگتر باشه مثل مش زینب یا توران خانم من که تو عمل انجام شده تصمیم برادرم قرار گرفتم چاره جز قبول کردن ندارم، از طرفی دارم توی این خونه میپوسم سرم رو با تایید حرف داداشم تکون دادم _باشه من خواستم برم بیرون با یه بزرگتر میرم، ماشینمم بزارید ببرم صاف کاری شیشه‌هام بندازم، گاهی که میخوام به یه بزرگتر برم شهر با ماشین خودم برم، ماشین رو خودم فردا میبرم میدم درستش کنن نگاهم افتاد به مینا، از اینکه داداشم اجازه داد من با یه بزرگتر برم بیرون و ماشین رو درست کنم، چشم‌هاش داره از حدقه میزنه بیرون حاج آقا گفت خب خدا رو شکر که به خیر گذشت، محمود آقا خدا خیرت بده که روی من رو زمین ننداختی و ضمانت من رو قبول کردی یه صلوات بفرستید بعدم ما زحمت روکم کنیم همه صلوات فرستادیم، حاج آقا و خانمش و توران خانم خداحافظی کردند، داداش و زن داداشمم همونطوری که بی سلام اومدن بدون خدا خافظی هم دارن میرن نگاهم رو دادم به فرزانه و فرزاد با لبخند اشاره کردم بیا فرزاد شونه انداخت بالا که مثلا نمیام، فرزانه با نگاهش اشاره کرد به مینا، به من فهموند، مامانم نمیگذاره... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_378 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) همه رفتن خوشحال رو کردم به مش زینب _خدا رو شکر امشب به خیر گذشت چقدر خوشحالم که فردا میخوام برم بیرون الان یک ماهه که من توی کوچه هم نرفتم مش زینب لبخند قشنگی زد _خیلی خوشحالم که شادی تو رو میبینم، صبر داشته باش ازاین بهتر هم میشه _بزار ماشینم رو درست کنه با هم میریم شهر خرید _تو که همه چی برام خریدی بریم شهر چی بخریم؟ _کفش و چادر مشگی _نمی‌خواد همینی که دارم خوبه تو دلم گفتم مش زینب عزیزم چادرت دیگه زنگ مشکیش تبدیل به قرمز شده، کجاش خوبه، کفش هم که کلا نداری یه دم پایی طبی کهنه داری _بله اینهایی که دارید خوب هست، حالا ما هم خرید میکنیم با تکون سرش حرفم رو تایید کرد از خوشحالی خوابم نمی‌رفت تا اخر شب با مش زینب حرف زدیم، یه دفعه یاد نماز صبح افتادم، اگر بیشتر بشینیم نماز صبحمون قضا میشه، _مش زینب بخوابیم _باشه مادر بخوابیم مثل هر شب درو پنجره رو کنترل کردم که بسته و قفل باشه، مهتابی آشپز خونه رو روشن گذاشتم که خونه خیلی تاریک نباشه، برق‌های هال رو خاموش کردم خوابیدیم سر سفره صبحانه صدای زنگ پیامک به صدا در اومد، گوشی رو از روی میز برداشتم پیام رو باز کردم الهه نوشته پشت درم، بیا در رو باز کن از جام بلند شدم مش زینب پرسید _کیه مریم جان؟ _الهه پشت دره میگه باز کن سریع اومدم آموزشگاه در رو باز کردم الهه وارد شد به آهنگ گفتم _سلام، سلام _سلام خوش خبر باشی، اول صبحی خیلی سرحالی _دیشب اینجا جات خیلی خالی بود بیا بریم برات تعریف کنم در رو بستم وارد هال شدیم، الهه و مش زینب سلام و علیک کردند، هر چی دیشب شده بود رو براش گفتم لبخند پهنی زد _خدا رو شکر مریم، پس دیشب زن داداشت کلی ضایع شده _آره نبودی قیافه‌ش رو ببینی، الانم زنگ میزنم به اونهایی که میگفتن ما توی نونوایی یا مراسم ختم فامیلمون از مینا شنیدیم که مریم و اصغر رو با هم دیده و مریم بچه‌ش رو سقط کرده، بیان با مینا روبه رو کنن _فکر میکنی میان؟ _باید بیان دیگه مکثی کردم _یعنی میگی نمیان _چی بگم، حالا بهشون بگو ببین چی میگن _یکیشونم بیاد خوبه، صبر کن برم از توی اموزشگاه دفترچه تلفن رو بیارم _نمیخواد زنگ بزنی، امروز تو حسینیه همشون میان اونجا بهشون بگو _عه راست میگی ها حواسم نبود... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
–فقط یه سوال دیگه دارم که اگه ناراحت نمی شید بپرسم؟ به تابلوی روی دیوار نگاه کرد و زمزمه کرد: –دربلا هم می‌چشم لذات او....بپرسید راحت باشید. نگاهم را به سیب نیمه‌ای که در دستم بود دادم و شمرده شمرده گفتم: –شما بهش فکر می‌کنید؟ اخم ریزی بین ابروهایش نشست. جوری نگاهم کرد که انگار از پلک هایش سوال می‌بارید. –منظورم اینه اگه پشیمون بشه و بیاد بگه هر جور که تو بخوای می شم، اون وقت... سیب نیم‌خورده‌ای که در دستش بود را داخل بشقاب گذاشت. –چرا این سوال رو می‌پرسید؟ http://eitaa.com/joinchat/1651900434C5c2629a7fe رمان انلاین برگرد نگاه کن ❤️❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پست برتر
من با شوهرم دختر عمه پسردایی بودیم از همون روز اول عقد مدام بهم خیانت میکرد هر بار که میومدم قهر با واسطه اقوام منو برمیگردوند و دوباره روز از نو روزی از نو تا اینکه ی بار خسته شدم از دستش و برگشتم خونه پدرم ی شب خاله م به همراه شوهرش اومدن خونمون تا واسطه بشن که شوهر خاله م گفت مرده دیگه دلش خواسته بره با ی نفر دیگه تو که نباید بیای قهر حرفهاش خیلی بهم برخورد اما حوابی ندادم و واگذارش کردم‌ به خدا دوباره برگشتم‌ سر زندگیم‌اما چند ماه بعدش خبر اومد‌که داماد خاله م ... https://eitaa.com/joinchat/925958166C9fca1c8822 خدا چه بلایی سرشون اورد😢
هدایت شده از « تبلیغات گسترده صداقت »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 همین الان ثبت نام کنید 🚨 و رشدفردی" (شماره تلفن + نام و نام خانوادگی) 👇🏻 https://eitaa.com/Poshtiban_Toranj 🔻زمان: پنجشنبه (6 مرداد) _ ساعت 16:50 [بسیارضروری و کاربردی برای همه] جهت کسب اطلاعات بیشتر به کانال مرکز ترنج(مرکز تخصصی رشدفردی) مراجعه کنید 💯 https://eitaa.com/joinchat/1088290864C948ad435c9
1_1615044565.ogg
114.6K
توضیحات آقای یعقوبی درباره همایش "شروع مسیر موفقیت و رشدفردی" ✨ سرفصل های همایش آنلاین✨ ✅ 5 چالش مهم در زندگی چیست؟ ✅ موفقیت و رشدفردی از کجا آغاز می‌شود؟ ✅ مراحل سه گانه خودشکوفایی ✅ معرفی 12مهارت رشدفردی ✅ نقشه راه ۳ سال آینده ✅ معرفی مدل تیپ شناسی MBTI
رو به سوریه کرد و گفت: بیا عروسڪ‌هایم مالِ تو حالا داداشم رو پس میدی..؟! آخه خیلی دلتنگشم..^^ .. .. شهادت آرزومه🖤🕊💚🌷 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada