eitaa logo
چه جوری شد سر گرفت ؟
654 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
197 ویدیو
25 فایل
☆ بسمه تعالی ☆ ازدواج آسان ، آگاهانه ، بهنگام عشق پایدار 🌈 ارتباط با ادمین : 🔸🔸🔸🔶 با ما همراه باشید 🔶🔸🔸🔸
مشاهده در ایتا
دانلود
#چه‌جوری‌شدسرگرفت ❣ 🌹 📜 📆 یک سال بعد برگشتم پاوه. اتفاقات عجیبی دست به دست هم داد تا من پاوه بروم و نه جای دیگر. 📿 قبل از رفتن، برای هر جا استخاره کردم بد آمد، اما برای مناطق کردستان بسیار خوب آمد. 🧕 من به دوستم که هم راهم بود گفتم «فرمانده سپاه پاوه برادر همت نامی است که یک زمانی از من خواستگاری کرده. من اونجا نمی آم. می ریم سقز. وقتی رسیدیم آموزش و پرورش باختران و پرسیدند کجا می خواید اعزام شید، همین رو می گویی؛ هر جا به جز پاوه!» ☔️یک روز بارانی سخت رسیدیم باختران. از یک دست فروش دو جفت پوتین خریدیم و رفتیم آموزش و پرورش. 🧔آنجا آن آقای مسئول پرسید : «خواهرها کجا می خواید برید؟» 🧕 دوست من گفت : « پاوه!» ✍ آن بندهی خدا هم نوشت پاوه. من زبانم بند آمده بود. 🙄 🚎به هر حال حکم را زدند و ما همان روز عصر راه افتادیم سمت پاوه. من تمام راه گریه می کردم. 😢 آدم بعضی وقت ها نمی داند گریه اش در چیست؟ مثل دوستم که خودش هم نمی دانست چه طور شد که بعدا آن همه سفارش های من، اسم پاوه را به زبان آورد. 🙄 🕋حاجی اما پاوه نبود، رفته بود مکه.... ... @chejorishod
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بھ سرم فڪرِ تو و بھ دلم میل تو باشد همھ صبح!💙😌
قبول دارید پنجشنبه ها از خود جمعه هم شیرین ترن 😋😇
صبح پنجشنبه تون بخیر و شادی 🌤🌈
•و أحبتك حُبّ لآ نهایة لَھ• چنآن عاشقٺ شدم کہ پایانـی براےِ آن نیسٺ♥️😍
. . در تاریخ آمدهـ است: آن هنگام کہ محمد↓ از تکذیب قریش و اذیت‌هاےِ ایشان محزون و آزرده مےشد -_- هیچ چیز جز یاد خدیجہ او را مسرور نمےکرد🌱 و هرگاه خدیجہ را مے‌دید ناخودآگاه لبخند مےزد.. :))💚
❇️ آیا میدونستید طبق احادیث بداخلاقی یکی از زوجین باعث کمی رزق میشه ... 🌱☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 📜 🔸ما جا نداشتیم و اتاق ایشان را که کارهای اداریش را انجام میداد، موقتی به ما دادند تا خودشان برگشتند. 🏡تا آن وقت من در مدرسه ای در پاوه مشغول شدم. 🌼بعد آن یکی از عملیات ها بود که ما در مدرسه مان برنامه ای گذاشتیم تا یک از برادرها بیاید درباره ی نحوه ی عملیات، موقعیت ها و شرایط آن برای بچه ها صحبت کند. 👨‍🏫مدیر مدرسه حاج همت را پیشنهاد کرد. 🧕 من چون با او مسئله داشتم، مصر بودم به جای او فرماندار پاوه بیاید. ☎️یک ساعت به شروع برنامه تلفن زدند که آقای فرماندار حالشان بد است، نمی توانند بیایند. 📞 مدیر مدرسه هم حاجی را که تازه از حج آمده بود و فرمانده سپاه منطقه بود، خبر کرد. 📚من برای اینکه با ایشان برخورد پیدا نکنم، رفتم کتابخانه ی مدرسه که یک زیر زمین بود. 👴 پیرمرد سرایدار در زیر زمین را باز کرد و گفت :« آقای مدیر گفتن بیاید ، الان برادر همت می‌خوان بیان شماهم دفتر باشید .»... 🚪 تقه ای به در دفتر زد و در را باز کرد تا بگوید : «من کار دارم نمیتونم بیام » 👀اما قبل از آنکه حرفی بزند چشمش افتاد به همت . ناخودآگاه چادرش را جلوتر کشید . اول فکر کرد اشتباه گرفته چقدر تغییر کرده . 👤همت بلند شد و گفت :« خوش اومدید . خوب کردید دوباره تشریف آوردید پاوه .» ... @chejorishod
•|برایش شعر گفتم تا رقیبم پیشِ شاعرها؛ بگوید: عاشقش‌اوراهنرمندانه‌می‌خواهد!☘🌈‌‌|•
به چه مانند کنم در همه آفاق تو را ...؟! 🤔🧡 🌱☕️
اصلا آدم عاقل نمی تونست بپذیره ... 🤯 📚 👌 @chejorishod
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 📜 🌖فردا شب همان روز بود که خانم یکی از دوستانش را فرستادند برای خواستگاری مجدد . 🔸ظاهرا برای حاجی سنگین بود که این کار را بکند، چون آن خانم در اصل آمده بود با من اتمام حجت کند. گفت: «فقط یک چیز رو به شما بگم، ایشون حتما شهید میشن، سر شهادتشون خیلی ها قسم خوردهند.» من مانده بودم چه کار کنم. 🙄 خسته شده بودم.😕 خواب هایی می دیدم که بیشتر نگرانم می کرد. 😣 🤲 نیتي چهل روز روزه و دعای توسل کردم. 0⃣4⃣ با خودم گفتم بعد از این چهل شب، اولین کسی که آمد خواستگاری جواب می دهم. 🔹شب سی و نهم یا چهلم بود که حاجی مجدد خواستگاری کردند و من جواب مثبت دادم. 🎈دلم گرم بود. 📖 استخاره ام آیه ای از سوره ی کهف آمد و تفسیرش چیزی بود که با حال و هوای من جور می آمد. ✨بسیار خوب است. شما برای کاری که می خواهید انجام دهید مصیبت زیاد می کشید، اما نهایت به فوزی عظیم دست پیدا می کنید.✨ ... @chejorishod
+تو همآن هیچےِ مَنـ هستے -کہ هرگآه کسے مےگوید بہ چہ فکر میکنے..؟ +میگویم هیچے..!🙊💕
📺دیشب تو یه فیلم می‌گفت : دیگه زمان تاج گذاری شاهزاده ها تموم شده 👑
「 دوست دارم لحظھ هاي از تو گفتن را !🧡」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 📜  👨پدرم گفت :« تو هر جا رفتی آبروی من رو بردی. حالا جوان مردم هر جا بره مردم میگن جای حلقه برایش یک انگشتر عقیق صد و پنجاه تومنی خریده‌اند.» ☎️ حاجی که زنگ زد خانه مان بابا عذرخواهی کرد، گفت : « شما برید حلقه تهیه کنید، ان شاء الله بعد با هم صحبت می کنیم. » 🔹 حاجی گفت : « این از سر من هم زیاده. شما دعا کنید توی زندگی مشترک با دخترتون بتونم حق همین رو ادا کنم.» 🌈 به حاجی گفتم : « من فقط یک درخواست دارم؛ برای عقد بروم پیش امام. » 🌼ایشان آن لحظه حرفی نزدند اما یکی، دو روز بعد آمدند و گفتند : « شما هر تقاضایی دارید انجام میدم، ولی از من نخواید لحظه ای از عمر مردی رو که باید صرف این همه مسلمان بشه، برای عقد خودم اختصاص ابدم. سر پل صراط نمی تونم این قصور رو جواب بدم.» 🛍آخر، حاجی دست من را موقع خرید باز گذاشته بود که هرچه می خواهم انتخاب کنم، 🔹اما من فقط یک حلقه ی هزار تومانی برداشتم. 🔸هیچ مراسم خاصی نداشتیم. 🔹به من می گفت : « هر بار که میگفتی کفش نمی خوام، لباس نمی خوام، خدا رو شکر میکردم. توی دلم میگفتم این همونه! همون کسی است که دنبالش میگشتم.» ... @chejorishod
گاهي گمان نمیکني و میشود!😍♥️
میگن ‏تو زبونِ ژاپني یھ کلمھ هست بھ اسمِ " ایکیگاي " 🌤بھ معنيِ " دلیلي کھ صبح ها براي آن برمي‌خیزم " بھ این فکر کردید کھ چندتا ایکیگاي تو زندگي دارید؟!
🌼خوشبختے از زمین وآسمان‌مےبارد☔️ وقتے دراین خیابان‌هاےِ 🍁 طُ با دلم همدستے😍♥️
بهترین شما ... 😉👌