eitaa logo
کلینیک تخصصی ادبیات
98 دنبال‌کننده
1هزار عکس
59 ویدیو
680 فایل
کتابخانه تخصصی ادبیات به کوشش دکتر مسعود فلسفی نژاد ⬅️ گامی کوچک در جهت اشاعه فرهنگ کتابخوانی☘ نظرات و پیشنهادات خود را با ما در میان بگذارید . @falsafinejad @saye1980
مشاهده در ایتا
دانلود
فقط تا فردا فرصت باقی ست👇 ⬅️ نمایشگاه کتاب تهران امسال به صورت مجازی از ۱ تا ۶ بهمن در سایت tehranbookfair.ir برگزار می‌شود. 🆔️eitaa.com/clinicAdabiat
⬅️ قسمت ۳۲ نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی پدرش در رو باز كرد ... چقدر توي اين دو روز چهره اش خسته تر از قبل شده بود ،تا چشمش به من افتاد تعللي به خودش راه نداد ... - قاتل پسرم رو پيدا كرديد؟ حس بدي وجودم رو پر كرد برعكس ديدار اول كه اميد بيشتري براي پيدا كردن قاتل داشتم ... چطور مي تونستم در برابر اون چشم هاي منتظر بگم هنوز هيچ سرنخي پيدا نكرديم ! اون غرق اندوه در پي پيدا كردن پسرش بود و من در جستجوي پيدا كردن جواب سوال ديگه اي اونجا بودم ... براي لحظاتي واقعا از خودم خجالت كشيدم ... - خير آقاي تادئو ... هنوز پيداش نكرديم اما مي خواستم اگه ممكنه شما و همسرتون به چيزي گوش كنيد شايد در پيدا كردن قاتل به ما كمك كنه .. . انتظار و درد ... از توي در كنار رفت ... - بفرماييد داخل ... و رفت سمت راه پله ها ... - مارتا ... مارتا ... چند لحظه بيا پايين كارآگاه منديپ اينجاست ... چند دقيقه بعد همه مون توي اتاق نشيمن بوديم و من همون فايل رو دوباره پخش كردم ... چشم هاي پدرش پر از اشك شد و تمام صورت مادرش لرزيد . آقاي تادئو محكم دست همسرش رو گرفت . داشت بهش قوت قلب مي داد ... - من كه چيزي نمي دونم ... و نگاهش برگشت سمت مارتا - خانم تادئو شما چطور؟ اينها روي گوشي پسرتون بود ... هنوز چشم ها و صورتش مي لرزيد ... - اين اواخر دائم هندزفري توي گوشش بود و به چيزي گوش مي كرد .يكي دو بار كه صداش بلندتر بود شبيه همين بود.اما هيچ وقت ازش نپرسيدم چيه ... سرش رو پایین انداخت و چند قطره اشك، خيلي آروم از كنار چشمش جاري شد ... - اي كاش پرسيده بودم ... آقاي تادئو دستش رو گذاشت روي شانه هاي همسرش و اون رو در آغوش گرفت .با وجود غمي كه خودش تحمل مي كرد سعي در آرام كردن اون داشت و ديدن اين صحنه براي من بي نهايت دردناك بود ... چون تنها كسي بودم كه توي اون جمع مي دونست شايد اين سوال هرگز به جواب نرسه كه چه كسي و با چه انگيزه اي كريس تادئو رو به قتل رسونده ... بدون خداحافظي رفتم سمت در خروجي تحمل جو سنگين اون فضا برام سخت بود كه يهو خانم تادئو از پشت سر صدام كرد ... - كارآگاه ... واقعا اون فايل مي تونه به شما در پيدا كردن حقيقت كمك كنه؟ ... ادامه دارد... 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
📚 مرگ نافرجام پدر و مادر، 3 خواهر را از یکدیگر جدا می‌کند. جوان ترین دختر توسط خانواده‌ای از طبقۀ مردم عادی به فرزندی پذیرفته می‌شود. دختر وسط توسط خانواده‌ای اشرافی به فرزندی گرفته و دختر بزرگ خانواده روانۀ پرورشگاهی می‌شود؛ دست تقدیر روز های سختی را برای او رقم می زند امّا … 📘 ✍🏻
وقتی کسی به همدلی نیاز دارد اطمینان بخشیدن و یا نصیحت کردن معمولا آزاردهنده است. دخترم به من درسی داد که قبل از گفتن هر نصیحت یا اطمینان بخشیدن، از وجود چنین تقاضایی اطمینان یابم؛ یک روز وقتی در آینه نگاه می‌کرد گفت: من به زشتی یک خوکم گفتم: "تو زیباترین مخلوقی هستی که خدا تاکنون بر روی کره زمین قرار داده است. و او با اوقات تلخی نگاهی به من انداخت و فریاد کشید: "اه، بابا!" از اطاق بیرون رفت و در را هم به هم کوبید بعداً فهمیدم که او به جای اطمینان بخشیدن بی‌موقع من، همدلی می‌خواست. می‌توانستم بپرسم: "آیا تو امروز از قیافه ظاهری‌ات احساس ناامیدی می‌کنی؟" 📘 زبان زندگی ✍🏻 🆔️eitaa.com/clinicAdabiat
اگر چشم انتظار احترام و توجه و محبت دیگرانی، ابتدا این‌ها را به خودت بدهکاری. کسی که خودش را دوست نداشته باشد ممکن نیست دیگران دوستش داشته باشند. خودت را که دوست داشته باشی، اگر دنیا پر از خار هم بشود، نومید نشو، چون به زودی خارها گل می‌شود. 📘 ✍🏻 🆔️eitaa.com/clinicAdabiat
بعضی موقع‌ها باید ایستاد، یه نگاه به دور و بر انداخت، شاید دیگر برنده شدن توی همه‌ی مسابقه‌ها ارزش‌اش را لااقل برای خودت از دست داده باشد. شاید سرعت‌ات از حدش گذشته باشد. شاید بفهمی که برای هیچ و پوچ داری سرعت می‌گیری. شاید بفهمی که زندگی کوتاه‌تر از آنی‌ست که تمامش را در مسابقه بگذرانی. بعضی لحظه‌های زندگی را باید مزه مزه کرد، حتی تلخی‌هایش را؛ بعضی‌ها را باید آهسته، آهسته تجربه کرد. 📘 ✍🏻 روزتون بخیر و شادی 🌷 🆔️eitaa.com/clinicAdabiat
⬅️ قسمت ۳۳ نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی برگشتم سمت در ... - هيچ چيز مشخص نيست خانم تادئو ... نگاه ي ام دوارش ي ما وس شد ... - فكر مي كنم اونها رو از آقاي ساندرز گرفته باشه دقيق چيزي يادم نمياد ولي شايد جواب سوال تون رو پيش اون پيدا كنيد ... چشم هاش مصمم تر از آدمي بود كه از روي حدس و گمان اون حرف رو بزنه ... شايد نمي دونست اون فايل چيه ... اما شك نداشتم كه مطمئن بود جواب سوالم پيش دنيل ساندرزه ... در ماشين رو بستم اما قبل از اينكه فرصت استارت زدن پيدا كنم يه نفر چند ضربه به شيشه زد آقاي تادئو بود شیشه رو كه كشيدن پايين، موبايلش رو از جيبش در آورد ... - كارآگاه ... ميشه اون فايل ها رو براي منم بريزيد؟ مي خوام چيزهايي كه پسرم بهشون گوش مي كرده رو، منم داشته باشم ... دستش رو گذاشت روي در ماشين ... حس كردم پاهاش به سختي نگهش داشته ... - سوار شيد آقاي تادئو هوا يكم سرد شده ... نشست توي ماشين كمي هم از پسرش حرف زد وقتي از تغييراتش مي گفت ... چشم هاش برق مي زد چقدر اميد و آرزو توي چهره خسته اون بود ... هنوز ديروقت نبود هنوز براي اينكه برم سراغ ساندرز و زنگ خونه اش رو به صدا در بيارم دير نشده بود اما حالم خيلي بد بود وقتي به پدر و مادرش فكر مي كردم و چهره و حالت اونها جلوي چشمم مي اومد با همه وجود دلم مي خواست جوابي پيدا كنم جوابي كه توي اون مجبور نباشم به اونها، چيز دردناك تر و وحشتاك تري رو بگم ... جوابي كه درد اونها رو چند برابر نكنه ... به اوبران قول داده بودم فردا مجبور نباشه من رو از كنار خيابون جمع كنه به جاي بار جلوي يه سوپرماركت ايستادم ... توي خونه خوردن شايد حس تنهايي رو چند برابر مي كرد اما حداقل مطمئن بودم صبح چشمم رو توي جوب يا كنار سطل هاي آشغال باز نمي كنم يه بطري برداشتم گذاشتم روي پيشخوان مغازه ... دستم رو بردم سمت كيفم تا كارتم رو در بيارم سنگين شده بود انگشت هام قدرت بيرون كشيدن اون كارت سبك رو نداشت چند لحظه به كارت و بطري اسكاچ خيره شدم ... - حالتون خوبه آقا؟ ... نگاهم ناخودآگاه برگشت بالا - بله خوبم از خريد منصرف شدم و از در مغازه زدم بيرون كنار ماشين ايستادم و به انگشت هام خيره شدم - چه بايي سر شماها اومده؟ ... ادامه دارد... 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
اگر انسان چیزی را واقعا بخواهد، به آن دست می یابد اما وقتی آن را به دست آورد، دیگر آن را دوست نخواهد داشت. 📘 ✍🏻
دهقان پیر با ناله می‌گفت: ارباب … آخر درد من یکی دوتا نیست، با وجود این همه بدبختی نمی‌دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را چپ آفریده است. دخترم همه چیز را دوتا می‌بیند ... ارباب پرخاش کرد که: بدبخت، چهل سال است نان مرا زهرمار می‌‌کنی، مگر کور هستی نمی‌بینی که چشم دختر من هم چپ است؟! دهقان گفت: چرا ارباب می‌بینم اما چیزی که هست؛ دختر شما همه‌ی این خوشبختی‌‌ها را "دو تا" می‌بیند، ولی دختر من، این همه بدبختی را ... 📘 شکست سکوت ✍🏻 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
چه بَد شده است که واژه‌ها که رسایی کافی هم ندارند، این‌طور برای ما تعیینِ تکلیف می‌کنند و سرنوشت می‌سازند یا خط میدهند، می‌کوبند و هموار می‌کنند. واژه‌ها، چون یک بیماری مُزمن، زندگی انسان را ظالمانه مورد تهاجم قرار داده‌اند. یادش به خیر آن روزگارانی که زبان، به راستی وسیله‌ی ارتباط بود. اینک، زبان، وسیله‌ی تظاهر به ارتباط است نه چیزی بیشتر. ای کاش در سکوت حلِ مشکل میکردیم _ همان‌گونه که در سکوت اشک می‌ریزیم. 📘 ✍🏻 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
وقتی ما آدم‌ها را همانطور که هستند ببینیم، بدون این که رفتار و گفتار آن‌ها را به خود بگیریم، هرگز از آن‌ها آزار نمی‌بینیم. حتی اگر دیگران به شما دروغ بگویند ایرادی ندارد. آن‌ها به شما دروغ می‌گویند، چون می‌ترسند. می‌ترسند که متوجه شوید آن‌ها کامل نیستند. چهره برداشتن از این نقاب اجتماعی دشوار است. شما وقتی قویاً عادت کردید که هیچ چیز را به خود نگیرید، از بسیاری از ناراحتی‌ها در زندگی اجتناب خواهید کرد. خشم، حسادت و حسرت شما ناپدید خواهد شد و حتی غم شما ناپدید می‌شود. 📘 ✍🏻 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
تخفیف ۹۹ درصدی موسسه گاج با هر کد ملی فقط یه کتاب می توان گرفت روی لینک کلیک کنید 👇👇👇👇👇 https://b2n.ir/874020 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
⬅️ قسمت ۳۴ نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی سوار ماشين شدم به خودم كه اومدم جلوي در آپارتمان دنيل ساندرز بودم با زنگ دوم در رو باز كرد ... - خواب بوديد؟ جا خورده بود لبخندي زد ... - نه كارآگاه ... بفرماييد تو ... دختر ،5 4ساله اي واقعا زيبا و دوست داشتني با فاصله از ما ايستاده بود ... رفت سمتش و دستي روي سرش كشيد ... - برو به مامان بگو مهمون داريم ... - چندان وقتتون رو نمي گيرم بعد از پرسيدن چند سوال اينجا رو ترك مي كنم ... چند قدم بعد راهروي ورودي تمام شد ... مادرش روي ويلچر نشسته بود بافتني مي بافت و تلوزيون نگاه مي كرد ... از ديدن مادرش اونجا، خيلي جا خوردم تصويري بود كه به ندرت مي تونستي شاهدش باشي ... زمينگيرتر از اين به نظر مي رسيد كه بتونه به پسرش اجاره بده ... - منزل شيكي داريد مادرتون هم با شما و همسرتون زندگي مي كنه؟ ... با لبخند با محبتي به مادرش نگاه كرد ... و دوباره سرش برگشت سمت من ... - كار پرونده به كجا رسيد؟ موفق شديد ردي از قاتل پيدا كنيد؟... دستم رو كردم توي جيبم و گوشي موبايلم رو در آوردم ... - در واقع براي چيز ديگه اي اينجام ... مي خواستم ببينم مي تونيد اين فايل رو شناسايي كنيد و بهم بگيد چيه؟ ... و فايل صوتي رو اجرا كردم لبخند عميقي صورتش رو پر كرد لبخندي كه ناگهان روي چهره اش خشك شد و در هم فرو رفت ... - فكر مي كنيد اين به مرگ كريس مربوطه؟ ... تغيير ناگهاني حالتش، تعجب عميقم رو برانگيخت . .. - هنوز نمي تونم در اين مورد با قاطعيت حرف بزنم ... با همون حالت گرفته روي دسته مبل نشست و چشمان كنجكاو من، همچنان در انتظار پاسخ اين سوال بود ... لبخند دردناكي چهره اش رو پر كرد ... لبخندي كه سعي داشت اون تبسم زيباي اول رو زنده كنه ... - چيزي كه شنيديد آيات اول قرآنه ... سوره حمد آيات ستايش خدا حمد و ستايش از آنِ خداوندي است كه پرورش دهنده مردم عالم است ... چپترها به مفهوم بخش يا قسمت نيست هر كدوم از اون چپترها يكي از سوره هاي قرآنه ... چهره من غرق در تحير بود تحيري كه اون به معناي ديگه اي برداشت كرد ... - قرآن كتاب الهي آخرين فرستاده و پيامبر خدا حضرت محمده كتابي كه براي هدايت انسان ها به سمت درستي و كمال نازل شده ... ناخودآگاه هي قدم برگشتم عقب ... - اسم قرآن رو شنيده بودم اما اين يعني؟ ... تو ... يك... همزمان گفتیم ... - مسلمان ... - عربي ... ... ادامه دارد... 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
هرکس گره فتاده به کارش خبر کنید روضه به نام مـادر سقایِ کربلاست 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
⬅️ قسمت ۳۵ نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی با شنيدن سوال من، ناخودآگاه و با صداي بلند خنديد ... - كارآگاه تنها عرب ها كه مسلمان نيستن انسان هاي زيادي در گوشه و كنار اين دنيا با نژادها ،شكل ها و زبان هاي مختلف مسلمان هستند ... از جا بلند شد و رفت سمت آشپزخانه ... - چاي يا قهوه؟ ... - هيچ كدوم ... جرات نمي كردم توي اون خونه چيزي بخورم .اما مي ترسيدم برخورد اشتباهي ازم سر بزنه و اون بهم مشكوك بشه كه همه چيز رو در موردش فهميدم ... يه مواد فروش مسلمان شايد بهتر بود بگم يه تروريست حتما تروريست و خرابكار بودن به مفهوم گذاشتن يك بمب يا حمات انتحاري نيست مي تونست اشكال مختلفي داشته باشه ... وقتي بعد از شنيدن یک فایل صوتي ساده به اون حال و روز افتاده بودم ... اگر چيزي به خوردم مي داد ممكن بود چه بايي به سرم بياد؟ ... كي بهتر از اون مي تونست پشت تمام اين ماجراها باشه و به يه قاتل حرفه اي دسترسي داشته باشه؟ شايد اصا مدير دبيرستان هم براي اون كار مي كرد ... همين طور كه پشت پيشخوان آشپزخانه ايستاده بود خيلي آروم، اسلحه ام رو سر كمرم چك كردم ... آماده بودم كه هر لحظه باهاش درگير بشم ... در همين حين، دخترش از پشت سر به ما نزديك شد و خودش رو از صندلي كنار پيشخوان بالا كشيد - من تشنه ام ... با محبت بهش نگاه كرد و براش آب ريخت - چند لحظه صبر كن يكم گرم تر بشه ... خيلي سرده ... ليوان رو برداشت و دويد سمت مادربزرگش زير چشمي مراقب همه جا بودم علي الخصوص دختر ساندرز ... دلم نمي خواست جلوي يه بچه با پدرش درگير بشم و روش اسلحه بكشم ... - مي تونم بپرسم چه چيزي باعث شد ... اين فكر براتون ايجاد بشه كه قتل كريس با مسلمان بودنش در ارتباطه؟ ... با شنيدن اين جمله شوك جديدي بهم وارد شد به حدي درگير شرايط بودم كه اصلا حواسم نبود ... بودن اون فايل ها توي گوشي كريس مي تونست به مفهوم تغيير مذهب يك نوجوان 16ساله باشه ... تا اون لحظه داشتم به اين فكر مي كردم شايد كريس متوجه هويت اونها شده بوده و همين دليل مرگش باشه ... اما اين سوال، من رو به خودم آورد و دروازه جديدي رو مقابلم باز كرد حملات تروريستي ... شايد كريس حاضر به انجام چنين اقداماتي نشده و براي همين اون رو كشتن يا شايد ديگه براشون يه مهره سوخته بوده ... مسلمان مواد فروش ...افغانستان .. القاعده ... يعني من وسط برنامه هاي يه گروه تروريستي قرار گرفته بودم؟ ... ادامه دارد... 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
من نه اولین کسی بوده‌ام که آینده‌ی خود را در جایی دور از وطنش جست‌وجو کرده، و مطمئناً نه آخرین نفر. با وجود این گاهی وقت‌ها به‌یاد‌آوردن قدم به قدم این سفر، تک‌تک غذاهایی که در این مدت خورده‌ام، یکایک دوست و آشناهایی که پیدا کرده‌ام و تمام خانه‌هایی که داشته‌ام به حیرت می‌افتم. این‌ها اموری پیش‌پاافتاده به نظر می‌رسند، ولی لحظه‌هایی هست که تمامشان از فهم و درکم خارج‌اند. 📘 ✍🏻
"زن ها نياز دارند احساس امنيت داشته باشند تا بتوانند در روابط صميمی خود آرامش و اعتماد به نفس داشته باشند." اين حقيقتی ساده و در عين حال بسيار نيرومند است؛ هنگامی كه ما زن ها احساس امنيت می كنيم در بهترين اندازه های خود ظاهر می شويم. بدين معنا كه آرامش بيشتر و نگرانی كمتر، اعتماد به نفس بيشتر و ناامنی كمتر، و بالاخره استقلال بيشتر و توقع كمتري خواهيم داشت. ما زن ها به حكم مي دانيم هر گاه احساس امنيت داريم به آنچه مطلوب خود و نيز مطلوب مرد زندگی مان است نزديكتر می شويم ... 📘 رازهايی درباره زنان ✍🏻 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
⬅️ قسمت ۳۶ نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی مهم نبود به چه قيمتي نمي تونستم اجازه بدم جوان ها و مردم كشورم رو نابود كنن ... اون از پشت پيشخوان، دست من رو نمي ديد دستي كه ديگه تقريبا روي اسلحه ام بود و تيري كه هرگز خطا نمي رفت با چهره اي گرفته هنوز منتظر جواب بود چرا بايد مرگ كريس به خاطر مسلمان بودنش باعث ناراحتي اون بشه؟ اونها كه به راحتي خودشون رو مي كشن - هنوز چيزي مشخص نيست ما موظفيم تمام جوانب زندگي مقتول و اطرافيانش رو بررسي كنيم ... اولين نظريه اي كه ديروز برام ايجاد شد اين بود كه شايد به خاطر اينكه مقتول از گروه گنگي كه قبلا عضوش بوده جدا شده این هم باعث ايجاد درگيري بين شون شده و علت مرگ باشه ... نظريه اي كه بعد از اون به نظرم رسيد اين بود كه شايد داشته تحت پوشش كار مي كرده و تظاهر به تغيير سرپوشي روي كارهايي بوده كه مي كرده ... چهره اش جدي شد اون جملات رو از قصد به كار بردم تا واكنشش رو بيينم همزمان مراقب بودم يهو يكي از پشت سرم پيداش نشه ... يه قدم اومد جلوتر حالا ديگه كاما نزديك پيشخوان آشپزخانه ايستاده بود و دسته اسلحه، كاما بين انگشت هام قرار گرفت ... - سرپوش؟ ... روي چي؟ ... چه چيزي باعث شده چنين فكري بكنيد؟ ... - شواهد و مداركي پيدا كرديم كه هنوز نياز به بررسي داره ... يه جمله تحريك آميز ديگه و سوالي كه هر خلافكاري توي اون لحظه از خودش مي پرسه يعني چقدر از ماجرا رو فهميدن؟ ممكنه منم لو رفته باشم؟ ... اون وقته كه ممكنه هر كار احمقانه اي ازش سر بزنه ... خيلي آروم با انگشت اشاره اسلحه رو از روي ضامن برداشتم ...چهره اش به شدت گرفته شده بود ... - فكر نمي كنم كريس دوباره پيش اونها برگشته بوده باشه يه سالي بود كه ترك كرده بود البته قبل هم نمي شد بهش گفت معتاده ولي نوجوان ها رو كه مي شناسيد تقريبا نميشه نوجواني رو پيدا كرد كه دست به كارهاي ناهنجار نزنه ... اما كريس حتي كارت هاي شناسايي جعليش رو سوزونده بود نشست روي صندلي دست هاش روي پيشخوان بدون حركت ... - چرا چنين كاري رو كرد؟ ... - مي دونيد كه نوجوان ها اكثرا براي تهيه مشروب، اون كارت هاي جعلي رو مي خرن در اسلام مصرف نوشيدني هاي الكلی يه فعل حرامه ما اجازه مصرف چنين موادي رو نداريم ... كريس ديگه بهشون نياز نداشت خودش گفت نگهداشتن شون وسوسه است براي همين اونها رو سوزوند ... مطمئنيد مداركي كه عليه كريس پيدا كرديد حقيقت دارن؟ شايد مال يه سال و نيم پيش باشن وقتي هنوز مسلمان نشده بود صادقانه بگم كريسي رو كه من مي شناختم محال بود به اون زندگي قبل برگرده براي چند ثانيه حس كردم ناراحته واقعا خوب نقش بازي مي كرد تروريست لعنتي ... ادامه دارد... 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
یوسف زهرا ! گذشت سن غیبتت ز سن نوح ولی...... شمار مردم کِشتی نکرد تغییری..... امام سجاد(علیه اسلام) فرمود: كسي كه در غيبت قائم ما بر موالات ما پايدار بماند خداي تعالي اجر هزار شهيد از شهداي بَدر و اُحد به وي عطا فرمايد. 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
به قول سهراب..... 😎 روز جمعتون بخیر🌷 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
اگر سینی چای را جلوی شما گرفتند؛ شما یک استکان برداشتی دادی به کناریت، یکی دیگر برداشتی برای شخص دیگر، یکی دیگر برای شخص دیگر و... تا وقتی از سینی استکان برمی‌داری برای دیگری، سینی را در مقابل شما نگه می‌دارند؛* اما اگر سینی را آوردند و برای خودت برداشتی سینی را می‌برند برای دیگری؛ عطای خدا هم چنین است! اگر از عطای خدا به خودت، به دیگران هم دادی، سینی عطا را از مقابلت بر نمی‌دارند؛ هم حاجت خود را رفع می‌کنی، هم سبب رسیدن عطای خدا به دیگران می‌شوی؛ ✏ آیت الله حائری شیرازی 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
⬅️ قسمت ۳۷ نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی توي اون شرايط سخت داشتم غير مستقيم بازجوييش مي كردم و دنبال سرنخ بودم ... فشار شديدي رو روي بند بند وجودم حس مي كردم فشاري كه بعضي از لحظات به سختي مي تونستم كنترلش كنم و فقط از يه چيز مي ترسيدم تنها سرنخي كه مي تونست من رو به اون گروه تروريستي وصل كنه رو با دست خودم بكشم و اينكه اصلا دلم نمي خواست اون روي جلوي چشم دخترش با تير بزنم ضربان قلبم به شدت بالا رفته بود ديگه براي شمارش تعداد ضربه ها فقط كافي بود كسي كنارم بايسته از يه قدمي هم مي تونست ضربات قلبم رو بشنوه در اين بين دخترش با فاصله از من چيزي رو روي زمين انداخت با وحشت تمام برگشتم پشت سرم و لحظه اي از زندگيم اتفاق افتاد كه هرگز فراموش نمي كنم ... اسلحه توي غلاف گير كرد درست لحظه اي كه با وحشت تمام مي خواستم اون رو بيرون بكشم گير كرد به كجا؟ ... نمي دونم كسي متوجه من نشد آقاي ساندرز دويد سمتش و اون رو بلند كرد با ليوان آب خورده بود زمين ... دستش با تكه هاي شكسته ليوان، زخمي شده بود زخم كوچيكي بود اما دنيل در بين گريه هاي اون، با دقت به زخم نگاه كرد مي ترسيد شيشه توي دست بچه رفته باشه ... اون نگران دخترش بود و من با تمام وجود مي لرزيدم دست و پام هر دو مي لرزيد من هرگز سمت يه بچه شليك نكرده بودم يه دختر بچه كوچيك ... حالم به حدي خراب شده بود كه حد نداشت به زحمت چند قدم تا مبل برداشتم و نشستم سرم رو بين دست هام گرفته بودم و صورتم بين انگشت هام مخفي شده بود انگشت هايي كه در كمتر از يك لحظه، نزديك بود مغز اون بچه رو هدف بگيره ... هيچ كسي متوجه من نبود و من نمي دونستم بايد از چه چيزي متشكر باشم ... سرم رو كه بالا آوردم همسرش اومده بود با يه لباس بلند و روسري بلندي كه عربي بسته بود ... نورا گريه مي كرد و مادرش محكم اون رو در آغوش گرفته بود كه ناگهان روسري؟ مادر ساندرز، روسري نداشت مادر ساندرز مسلمان نبود چطور ممكنه؟ ... توي تمام فيلم هاي مستند از افغانستان من، زن هاي مسلمان رو ديده بودم ... اونها حق خروج از منزل رو نداشتد ... بدون همراهی یك مرد، حق حاضر شدن در برابر مردهاي غريبه رو نداشتن و از همه مهمتر اگر چنين كارهايي رو انجام مي دادن معلوم نبود چه سرنوشتي در انتظار اونهاست ... وقتي با خودشون چنين رفتاري داشتند اون وقت مادر دنيل ساندرز مسلمان نبود اما هنوز زنده بود چطور چنين چيزي ممكن بود؟ شايد اون نفر بعدي بود كه بايد كشته مي شد ... ادامه دارد... 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 مغز چگونه #اخبار_جعلی را قبول می‌کند❓ 👨‍🔬محققان علوم اعصاب با بررسی ساختار مغزی دریافته‌اند که مغز انسان اطلاعات همسو با باورهایش را صرف‌نظر از عجیب و غیرمنطقی بودنش، به‌راحتی می‌پذیرد. کانال رسمی پاسخ به شبهات و شایعات👇👇👇 ┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓ 🆔 @mobahesegroup ┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛