eitaa logo
کلینیک تخصصی ادبیات
98 دنبال‌کننده
1هزار عکس
59 ویدیو
680 فایل
کتابخانه تخصصی ادبیات به کوشش دکتر مسعود فلسفی نژاد ⬅️ گامی کوچک در جهت اشاعه فرهنگ کتابخوانی☘ نظرات و پیشنهادات خود را با ما در میان بگذارید . @falsafinejad @saye1980
مشاهده در ایتا
دانلود
زمین گرد است یا زمان؟ 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
⬅️ قسمت ۳۸ نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی بلند شدم و رفتم سمت در حالم اصلا خوب نبود تحمل اون همه فشار عصبي داشت داغونم مي كرد دنيل ساندرز كه متوجه شد با سرعت به سمت من اومد... - متاسفم كارآگاه وسط صحبت يهو چنين اتفاقي افتاد عذرمي خوام كه مجبور شدم براي چند دقيقه ترك تون كنم ... نمي تونستم بمونم حالم هر لحظه داشت بدتر مي شد دوباره ناخودآگاه نگاهم برگشت روي همسر و مادرش و بچه اي كه هنوز داشت توي بغلش مادر خودش لوس مي كرد و اون با آرامش اشك هاي دخترش رو پاك مي كرد ... فشار شديدي از درون داشت وجودم رو از هم مي پاشيد فشاري كه به زحمت كنترلش مي كردم . - ببخشيد آقاي ساندرز اين سوال شايد به پرونده ربطي نداشته باشه اما مي خواستم بدونم شما چند ساله مسلمان شديد؟ ... - حدودا 7سال ... - و مادرتون؟ ... نگاهش با محبت چرخيد روي مادرش ... - مادرم كاتوليك معتقديه هر چند تغيير مذهب من رو پذيرفته اما علاقه و باور اون به مسيح بيشتر از علاقه و باورش به پسر خودشه ... پس از اتمام جمله اش، چند لحظه بهش خيره شدم - اين موضوع ناراحتتون نمي كنه؟ ... هر چند چشم هاش درد داشت اما خنديد لبخندي كه تمام چهره اش رو پر كرد ... - عيسي مسيح، پيامبري بود كه وجود خودش معجزه مستقيم خدا بود خوشحالم فرزند زني هستم كه پيامبر خدا رو بيشتر از پسر خودش دوست دارد بدون اينكه حتي لحظه اي بيشتر بايستم از اونجا خارج شدم اگر القاعده بود توي اين 7سال حتما بلایي سر مادرش مي آورد اون هم زني كه مريض بود و مرگش مي تونست خيلي طبيعي جلوه كنه ... هنوز چند قدم بيشتر از اون خونه دور نشده بود كنار در ماشين ... ديگه نتونستم اون فشار رو كنترل كنم تمام محتويات معده ام برگشت توي دهنم ... تمام شب هر بار چشمم رو مي بستم كابووس رهام نمي كرد كابووسي كه توش يه دختر بچه رو جلوي چشم پدرش با تير مي زدم ... اون شب از شدت فشار سه مرتبه حالم بهم خورد ديگه چيزي توي معده ام باقي نمونده بود ... اما باز هم آروم نمي گرفت ... ادامه دارد... 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
والفجر ، ولیال عشر «جاء الحق وزهق الباطل ، ان الباطل کان زهوقا» دهه فجر آیینه ای است که خورشید اسلام در آن درخشیدن گرفت ... طلوع فجر انقلاب اسلامی را بر فجرآفرینان و شما همراهان عزیز تبریک و شادباش عرض می نمایم. 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینترنت رایگان به مناسبت دهه مبارک فجر 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
⬅️ قسمت ۳۹ نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی اولين صبحي بود كه بعد از مدت ها، زودتر از همه توي اداره بودم اوبران كه از در وارد شد من، دو بار كل پرونده قتل رو از اول بررسي كرده بودم ... - باورم نميشه دارم خواب مي بينم تو اين ساعت اينجايي؟ ... نگاهش پر از تعجب بود و با لبخند خاصي بهم نگاه مي كرد... - هر چقدر اين پرونده رو بالا و پايين مي كنم هيچي پيدا نمي كنم ديگه دارم ديوونه ميشم ... - ساندرز چي؟ ... چند لحظه در سكوت بهش خيره شدم و دوباره نگاهم برگشت روي تخته اسم ساندرز رو از قسمت مظنونين پاك كردم ... - ديشب باهاش حرف زدم فكر نمي كنم بين اون و قتل ارتباطي باشه ... خصوصا كه در زمان قتل توي بيمارستان بوده ... - تو كه مي گفتي ممكنه قاتل اجير كرده باشه چي شد نظرت عوض شد؟ نمي دونستم چي بايد بگم اگه حرفي مي زدم ممكن بود براي خانواده ساندرز دردسر درست كنم ممكن بود بي دليل به داشتن ارتباط با گروه هاي تروريستي محكوم بشن و پرونده از دستم خارج بشه از طرفي تنها دليل من براي اينكه كريس تادئو واقعا از زندگي گذشته اش جدا شده بود جز حرف هاي دنيل ساندرز چيز ديگه اي نبود اينكه اون بچه محكم تر از اين بوده كه بعد از اسلام آوردن به زندگي گذشته اش برگرده - به نظرم آقاي بولتر كمي توي قضاوتش دچار مشكل شده بهتره روي جان پروياس تمركز كنيم ... - ولي ثروت دنيل ساندرز بيشتر از يه معلم رياضي دبيرستانه با پروياس هم رابطه خوبي داره ميتوني زیر مجموعه اون باشه در غیر این صورت، این همه پول رو از كجا آورده؟ خم شدم و از روي ميز پرونده رو برداشتم - امروز صبح اولين كاري كه كردم بررسي اطاعات مالي گردش حساب برداشت ها و واريزهاي حساب خانوادگي ساندرز بود همسر دنيل ساندرز مشاور حقوقي يه شركت تجاريه ميشه گفت در آمدش به راحتي ده برابر شوهرشه توي اطاعات مالي شون هيچ نقطه مبهمي نيست يه حساب مشترك دارن يه حساب جداگانه كه بهش دست نمي زنن يه سري سهام هم به نام بئاتريس ميسون ساندرزه كه بيشترشون متعلق به قبل از ازدواجش با دنيل هست و بقيه فايل رو دادم دستش با تعجب اونها رو ورق مي زد... - باورم نميشه چطور يه زني با اين همه ثروت حاضر شده با اون ازدواج كنه؟ ... اوبران با تعجب به اون فايل نگاه مي كرد و من به خوبي مي دونستم اوج تعجب جاي ديگه است و چيزهايي كه مطرح شدن شون فقط باعث خارج شدن مراحل پيگيري پرونده از مسير درستش مي شد. ادامه دارد... 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
مردم به طور کلی ترجیح میدهند بمیرند تا عفو کنند. تا این اندازه سخت است. اگر خداوند به زبان ساده میگفت: من به تو حق انتخاب میدهم، ببخشای یا بمیر! خیلی از مردم میرفتند تا تابوت هایشان را سفارش دهند! 📘 زندگی اسرار آمیز زنبورها ✍🏻 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
سایت روایی ؛ Alvahy.com ⬅️ روی هر سوره اي از قران که کلیک کنید، ذیل هر آیه روایات را همراه با ترجمه میاورد. اين سایت در واقع همان "کتاب ۱۸ جلدی تفسیر اهلبیت علیهم السلام" تالیف ؛ آقای علی رضا برازش است . چاپ انتشارات امیرکبیر که بعلت کمبود کاغذ دیگر تجدید چاپ نشد و به منظور استفاده عموم به شکل رایگان در فضای مجازی قرار گرفته است. لازم به ذکر است این کتاب در زمان انتشار خود یعنی در سال ۱۳۹۴ به مبلغ ششصد هزار تومان قیمت خورده است و شما می توانید با مراجعه به آدرس فوق به شکل رایگان و بسیار ساده تر وکاملتر از نسخه چاپی از آن استفاده کنید و فیش برداری فرمایید و فیش های تحقیقاتی خود را در کامپیوتر خود ذخیره کنید. دوست پژوهشگرمان جناب آقای برازش تلاش کرده اند در ذیل هر آیه تمام روایات مربوط به آن آیه را گردآوری کنند و نکته جالب توجه در این تلاش این است که فقط به روایاتی که به طور صریح در آن آیه مورد بحث ذکر شده اکتفا نکرده اند و روایاتی که مفهوما آن آیه را مورد بحث قرار داده را نیز در ذیل آیه آورده اند. ان شاءالله این کتاب مورد استفاده علاقمندان قرار بگیرد. 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
آن‌جا که دنیا مردانه است، داشتن اتاقی از آنِ خود، برای زنان حداقلِ امکان است که در آن هر زن، آن‌چه خود دوست می‌دارد، می‌تواند انجام دهد. «اتاقی از آن خود» یعنی اتاقی خارج از محیط آشپزخانه و اتاق خواب و نشیمن، اتاقی که بتوان بی هیچ مانعی در آن نشست و نوشت، اتاقی آزاد از قید شوهر و بندِ فرزندان و کارِ بی‌پایانِ خانه. زنی که می‌خواهد داستان بنویسد، باید پول و اتاقی از آن خود داشته باشد. 📘 ✍🏻 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
کارهایی را که نباید در زندگی بکنی، بنویس.به بیان دیگر، تصمیم‌های حساب شده‌ای بگیر تا برخی چیزها را کلا نادیده بگیری و وقتی شرایطش پیش آمد، طبق لیستِ نبایدهایت رفتار کن. یک‌ بار خوب فکر کن و تصمیمت را بگیر که سراغ چه چیزهایی، حتی اگر فرصتش بود،نروی. بیشتر درها ارزش وارد شدن ندارند، حتی اگر به نظر برسد چرخاندن دسته‌ی در بسیار ساده است. 📘 ✍🏻 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
⬅️ قسمت ۴۰ نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی جنازه كريس تادئو رو به خانواده اش تحويل دادن منم براي خاكسپاريش رفتم جز اداي احترام به نوجواني كه با جديت دنبال تغيير مسير زندگيش بود و پدر و مادري كه علي رغم تاش هاي زياد ما، دست هاشون از هر جوابي خالي موند كار ديگه اي از دستم بر نمي اومد ... يه گوشه ايستاده بودم و دنيل ساندرز و دوستان مسلمانش مشغول انجام مراسم خاكسپاري بودن چقدر آرام نوجوان 16ساله اي پيچيده ميان يك پارچه سفيد و در ميان اندوه و اشك پدر و مادر و اطرافيانش در ميان تلي از خاك، ناپديد شد و من حتي جرات نزديك شدن بهشون رو هم نداشتم زمان چنداني از مختومه شدن پرونده نمي گذشت پرونده اي كه با وجود اون همه تاش هيچ نشاني از قاتل پيدا نشد و تمام سوال ها بي جواب باقي موند بيش از شش ماه گذشت و اين مدت، پر از پرونده هايي بود كه گاهي به راحتي خوردن يك ليوان آب مي شد ظرف كمتر از يه هفته، قاتل رو پيدا كرد پرونده كريس تنها پرونده بي نتيجه نبود اما بيشتر از هر پرونده ديگه اي آزارم داد علي الخصوص كه اسلحه براي انگشت هام سنگين شده بود ... جلوي سيبل مي ايستادم اما هيچ كدوم از تيرهام به هدف اصابت نمي كرد ... هر بار كه اسلحه رو بلند مي كردم دست هام مي لرزيد و تمام بدنم خيس عرق مي شد و در تمام اين مدت حتي براي لحظه اي، چهره نورا ساندرز از مقابل چشم هام نرفت اون دختر كابووس تك تك لحظات خواب و بيداري من شده بود كشو رو كشيدم جلو چند لحظه به نشان و اسلحه ام نگاه كردم چشمم اون رو مي ديد اما دستم به سمتش نمي رفت فقط نشان رو برداشتم يه تحقيق ساده بود و اوبران هم با من مي اومد ده دقيقه اي تماس تلفني طول كشيد از آسانسور كه بيرون اومدم لويد اومد سمتم - از فرودگاه تماس گرفتن ميرم اونجا فكر كنم كيف مقتول رو پيدا كرديم - اگه كيف و مشخصات درست بود سريع حكم بازرسي دفتر رو بگير به منم خبرش رو بده اوبران از من جدا و من به كل فراموش كردم اسلحه ام هنوز توي كشوي ميزه سوار ماشين شدم و از اداره زدم بيرون ... ادامه دارد... 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زن شکوفه ایست که هنگام غنچه بودن دوست داشتنی موقع گل کردن عشق ورزیدنی و در وقت پژمردن پرستیدنی است ای گل زیبای خلقت و مادر مهربون و فداکار میلاد با سعادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز زن بر شما مبارک❤️ 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
⬅️ قسمت ۴۱ نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی كم كم هوا داشت تاريك مي شد هنوز به حدي روشن بود كه بتونم به راحتي پيداش كنم ولي هر چقدر چشم مي گردوندم بي نتيجه بود جي پي اس مي گفت چند قدمي منه اما من نمي ديدم سرعت رو كمتر كردم دقتم رو به اطراف بيشتر كه ناگهان باورم نمي شد بعد از 6ماه ... اا؟ ... خيلي شبيه تصوير كامپيوتري بود اون طرف خيابون رفت سمت چند تا جوون كه جلوي يه ساختمون كنار هم ايستاده بودن از توي جيبش چند تا اسكناس لوله شده در آورد و گرفت سمت شون سريع ترمز كردم و از ماشين پريدم بيرون و دويدم سمتش. - اا؟ ... تو اا هستي؟ ... با ديدن من كه داشتم به سمتش مي دويدم، بدون اينكه از اونها مواد بگيره پا به فرار گذاشت سرعتم رو بيشتر كردم از بين شون رد بشم و خودم رو بهش برسونم با فرارش ديگه مطمئن شده بودم خودشه ... يكي شون مسيرم رو سد كرد و اون دو تاي ديگه هم بلند شدن ... - هي تو ... با كي كار داري؟ ... و هلم داد عقب ... - بريد كنار ... با شماها كاري ندارم ... و دوباره سعي كردم از بين شون رد بشم یکی شون با يه دست يقه ام رو محكم چنگ زد و من رو كشيد سمت خودشون ... - با اون دختر كار داري بايد اول با من حرف بزني؟ ... اصا نمي فهميدم چرا اون سه تا خودشون رو قاطي كرده بودن علي الخصوص اولي كه ول كن ماجرا هم نبود نشانم رو در آوردم ... - كارآگاه منديپ واحد جنايي چشم چرخوندم او رفته بود توي همون چند ثانيه گمش كرده بودم اعصابم بدجور بهم ريخته بود. محكم با دو دست زدم وسط سينه اش و هلش دادم شك نداشتم او رو مي شناخت و الا اينطوري جلوي من رو نمي گرفت ... - اون دختري كه الان اينجا بود چطوري مي تونم پيداش كنم؟ ... زل زد توي چشم هام ... - من از كجا بدونم كارآگاه ... يه غريبه بود كه داشت رد مي شد ... - اون وقت شماها هميشه توي كار غريبه ها دخالت مي كنيد؟ ... صحبت اونجا بي فايده بود دستم رو بردم سمت كمرم، دستبندم رو در بيارم كه ... ادامه دارد... 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
‏وقتی موعد اعدام سقراط رسید، زنش را دید که داشت گریه میکرد! نزدیکش شد و پرسید: چه چیزی باعث گریه ات شده عزیزم؟ زن در حالی که گریه میکرد گفت: ظالمانه کشته خواهی شد. سقراط گفت: یعنی اگر عادلانه کشته میشدم گریه نمیکردی؟! ‏زن گفت: منظورم اینست که بیگناه کشته می شوی! سقراط گفت: یعنی دوست داشتی گناهکار باشم؟! زن خود را از آغوش او رها کرد و گفت: الهی زیر گل بری که موقع مردن هم دست از فلسفه و منطق برنمیداری!!😂🤣 روز زن مبارک😊😊 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
📚 اگر شما این کتاب را مطالعه می‌کنید احتمالا به این معنی است که متوجه شده اید مشکلی وجود دارد اما نمی‌دانید چگونه سراغ حل کردن آن بروید. 📘 ✍🏻
هر فرد که خوشبخت شود برای اطرافیانش خوشبختی می‌آورد. قسمت کردن آنچه دارید با دیگران آغاز افزایش مالی است. زخم‌ها و آزارهای گذشته و حال را ببخشایید، فقط به خاطر خودتان و گرنه روحتان می‌فرساید و به تباهی کشیده می‌شود. اگر به دیگری نفرت بورزید، با حلقه های کیهانی به او متصل می‌شوید و به بند او در می آیید. 📘 ✍️🏻 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
به کار بردن ۲۰ ضرب المثل با نام حیوانات در انشا ۱_حاجی مرد و شتر خلاص. ۲_چشم هایش سگ دارد. ۳_حرف صدتا یه غاز زدن . ۴_حکم جوجه خروسش فرموده. ۵_خاله سوسکه به بچش می گه قربان دست و پای بلوریت. ۶_خانه خرس و بادیه مس. ۷_خدا خر را شناخت شاخش نداد. ۸_خر است و یک کیله جو. ۹_ خربزه شیرین نصیب کفتار میشود ۱۰_خر بیار و باقالا بار کن. ۱۱_خرت به چند است. ۱۲_خر تب میکند سگ سرفه سیاه. ۱۳_خواب خرگوشی. ۱۴_خر ما از کرگی دم نداشت. ۱۵_خروس بی محل بودن. ۱۶_خود را به موش مردگی زدن. ۱۷_دستش به دم گاوی بند شده است. ۱۸_دنبه را به دست گربه سپردن. ۱۹_کینه شتری داشتن. ۲۰_دوستی خاله خرسه. پیرمردی با اسبش در هوایی که خر تب می کند و سگ سیاه سرفه با شوخی در راه برخورد می کند. شوخ با لحنی توهین‌آمیز به پیرمرد خسته می گوید: خرت به چند؟ پیرمرد پاسخ داد: خروس بی محل بودن حکایت از این بیانت دارد. شوخ در حالی که حرف های صدتا یه غاز را ادامه می می‌داد ، پیرمرد به او گفت: خدا خر را شناخت شاخش نداد. شوخ با شنیدن صحبت های پیرمردگفت: خاله سوسکه به بچه اش می گوید قربان دست و پای بلوریت، چقدر مغروری پیرمرد؟ پیرمرد گفت: ای شوخ ، خود را به موش مردگی نزن که من میدانم هدف تو از این صحبت‌هایت چیست؟ شوخ پاسخ داد: خر بیار و باقالی بار کن، آخر من چه گفتم که اینقدر بر آشفتی؟ من فقط خواستم مزاح کرده باشم . پیرمرد گفت: این دوستی خاله خرسه است شوخ گفت: کینه شتری داشتن به نفع تو نیست. پیرمرد گفت خر ما از کرگی دم نداشت رهایمان کن و برو و من هم گذشته را فراموش می کنم. شوخ گفت: آخر چرا انقدر به من بد گمانی پیرمرد؟ پیر مرد پاسخ داد به دلیل مشکلاتی که برایم سال‌های سال سر راهم ایجاد کردی و باعث می شوی تا زندگی ام نا آرام گردد. شوخ گفت: این بار می خواهم جبران کنم، پیرمرد پاسخ داد: دنبه به دست گربه سپردن خطاست. من می دانم کاری که انجام می دهی تنها با فکر خودت نیست. حکم جوجه خروسش فرموده، کسانی هستند همانند خودت که تو را به این کارها تشویق می‌کنند، احوالت نشان از آن دارد که در خواب خرگوشی به سر می بری و دستت به دم گاو بند شده است سعی کن تا اسیر دوستان ناباب نگردی که از نتایج رفتار آنها مزاحمت فراهم کردن برای دیگران و ...... است. با گفتن سخنان پیرمرد همچنان حرف های شوخ ادامه داشت و چشمهایش سگ داشت. پیرمرد گفت: حیف از آن پدر و مادری که خدا نصیب تو کرده، خربزه شیرین نصیب کفتار می شود. شوخ گفت: این سخنان یعنی چه؟ پیر مرد گفت: پدر و مادر به آن مهربانی فرزند این مردم آزاری. پیر مرد گفت: ای شوخ برو و به آن کسانی که همانند خودت هستند بگو که از این مردم آزاری دست بردارند. اذیت و آزار کردن مردم و بردن اموالشان همانند خانه خرس است و بادیه مس. این سخنان هیچ تاثیری بر جوان نداشت پیر مرد گفت خر است و یک کیله جو. جوان گفت: باز سخنی گفتی که نمی دانم مفهومش چیست! پیرمرد گفت: هیچ تغییری با این سخنان من نمی کنی، برو پیش کسانی که تو را آن چنان از راه به در کردند که نمی توان تو را به راه راست هدایت کرد. شوخ بعد از شنیدن سخنان پیرمرد در فکر فرو رفت و آنجا را ترک کرد. حاجی مرد شتر خلاص. 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
اگر فقط به مطالعه کتاب‌های رایج که همه آدم‌ها می‌خوانند اکتفا کنی، تو هم مانند آن‌ها فکر خواهی کرد. 📘 ✍🏻 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
⬅️ قسمت ۴۲ نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی جا خوردم ... تازه حواسم جمع شد مسلح نيستم و اونها هم تغيير حالت رو توي صورتم ديدن ... - چي شده كارآگاه نكنه بقيه اسباب بازي هات رو خونه جا گذاشتي؟ ... اين دستبند و نشان رو از كجا خريدي؟ اسباب بازي فروشي سر كوچه تون؟ و زدن زير خنده هلش دادم كنار ديوار و به دستش دستبند زدم به جرم ايجاد ممانعت در... پام سست شد و پهلوم آتيش گرفت با چاقوي دوم، ديگه نتونستم بايستم افتادم روي زمين دستم رو گذاشتم روي زخم مثل چشمه، خون از بين انگشت هام مي جوشيد ... - چه غلطي كردي مرد؟ يه افسر پليس رو با چاقو زدي ... و اون با وحشت داد مي زد - مي خواستي چي كار كنم؟ ولش كنم كيم رو بازداشت كنه؟ صداشون مثل سوت توي سرم مي پيچيد سعي مي كردم چهره هر سه شون رو به خاطر بسپارم دست كردم توي جيبم به محض اينكه موبايل رو توي دستم ديد با لگد بهش ضربه زد و هر سه شون فرار كردن. به زحمت خودم رو روي زمين مي كشيدم نبايد بي هوش مي شدم فقط چند قدم با موبايل فاصله داشتم فقط چند قدم ... تمام وجودم به لرزه افتاده بود عرق سردي بدنم رو فرا گرفت انگشت هام به حدي مي لرزيد كه نمي تونستم روي شماره ها كليك كنم - مركز فوريت هاي ... - كارآگاه منديپ واحد جنايي ... چاقو خوردم تقاطع ... به پشت روي زمين افتادم هر لحظه اي كه مي گذشت نفس كشيدن سخت تر مي شد و بدنم هر لحظه سردتر سرما تا مغز استخوانم پيش مي رفت با آخرين قدرتم هنوز روي زخم رو نگهداشته بودم هيچ كسي نبود هيچ كسي من رو نمي ديد ... شايد هم كسي مي ديد اما براش مهم نبود غرق خون خودم آرام تر شدن قلبم رو حس مي كردم ... پلك هام لحظه به لحظه سنگ ني تر مي شد و با هر بار بسته شدن شون، تنها تصو یری كه مقابل چشم هام قرار مي گرفت تصوير جنازه كريس بود... ادامه دارد... 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
⬅️ قسمت ۴۳ نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی شعاع نور از بين پرده ها، درست افتاده بود روي چشمم به زحمت كمي بين شون رو باز كردم و تكاني خوردم درد تمام وجودم رو پر كرد ... - هي مرد ... تكان نخور ... سرم رو كمي چرخوندم هنوز تصاوير چندان واضح نبود اوبران، روي صندلي، كنار تختم نشسته بود از جا بلند شد و نيم خيز شد سمت من _ خیلی خوش شانسي دكتر گفت بعيده به اين زودي ها به هوش بياي خون زيادي از دست داده بودي ... گلوم خشك خشك بود انگار بزاق دهانم از روي كوير ترك خورده پايين مي رفت نگاهم توي اتاق چرخيد ... - چرا اينجام؟ ... تختم رو كمي آورد بالاتر و يه تكه يخ كوچيك گذاشت توي دهنم ... - چاقو خوردي گيجي دارو كه از سرت بره يادت مياد ... وسط حرف هاي لويد خوابم برد ... ضعيف تر و بي حال تر از اون بودم كه بتونم شادي زنده موندم رو با بقيه تقسيم كنم اما اين حالت، زمان زيادي نمي تونست ادامه پيدا كنه ... نبايد اجازه مي دادم اونها از دستم در برن شايد اين آخرين شانس من براي حل اون پرونده بود ... كمتر از 24ساعت بعد از چهره نگاري لويد بهم خبر داد كه هر سه نفرشون رو توي يه تعميرگاه قديمي دستگير كردن ... شنيدن اين خبر، جون تازه اي به بدنم داد ... به زحمت از جا بلند شدم هنوز وقتي مي ايستادم سرم گيج مي رفت و پاهام بي حس بود اما محال بود بازجويي اونها رو از دست بدم ... سرم رو از دستم كشيدم شلوارم رو پوشيدم و با همون لباس بيمارستان زدم بيرون . بدون اجازه پزشك ... بقيه با چشم هاي متحير بهم نگاه مي كردن رئيسم اولين كسي بود كه بعد از ديدنم جلو اومد و تنها كسي كه جرات فرياد زدن سر من رو داشت ... - تو ديوونه اي؟ عقل توي سرته؟ديگه نمي تونستم بايستم يه قدم جلو رفتم، بازوش رو گرفتم و تكيه دادم به ديوار و دكمه آسانسور رو زدم ... - كي به تو اجازه داده از بيمارستان بياي بيرون؟ مي شنوي چي ميگم؟ ... در آسانسور باز شد خودم رو به زحمت كشيدم تو و به ديوار تكيه دادم ... - كسي اجازه نداده فرار كردم ... با عصبانيت سوار شد اما سعي مي كرد خودش رو مسلط تر از قبل و آروم نشون بده ... - شنيدم اونها رو گرفتيد ...با حالت خاصي بهم نگاه كرد ... - ما بدون تو هم كارمون رو بلديم هر چند گاهي فكر مي كنم تو نباشي بهتر مي تونيم كار بكنيم ... نگاهم چرخيد سمتش لبخند معناداري صورتم رو پر كرد... - يعني با استعفام موافقت مي كني؟ ... - چي؟ ... - اين آخرين پرونده منه ، آخريش و درب آسانسور باز شد ... ادامه دارد... 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
یکی از علل اختلاف و بداخلاقی در خانواده این است که برای هیچ یک از افراد آن حق تنها ماندن و با خود خلوت کردن را محترم نمی دانیم. اگر ما به هر یک از افراد خانواده حق بدهیم که در بیست و چهار ساعت لااقل یک ساعت با خود باشند و تنها هر چه می خواهند بکنند، اصولا این کار خود تمهیدی برای تسویه امور و حل مشکلاتی خواهد بود که غالبا باعث بداخلاقی و کدورت افراد خانواده است. 📘 آیین کامیابی ✍🏻 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
در آغاز جرأت نمى کردم دست به کار بشوم و چیزى بنویسم، چون بى پول بودم. اما اکنون که پولدار شده ام، جرأت نمى کنم چیزى بنویسم، چون مى ترسم نتوانم. 📘 ✍🏻