eitaa logo
کلینیک تخصصی ادبیات
98 دنبال‌کننده
1هزار عکس
59 ویدیو
680 فایل
کتابخانه تخصصی ادبیات به کوشش دکتر مسعود فلسفی نژاد ⬅️ گامی کوچک در جهت اشاعه فرهنگ کتابخوانی☘ نظرات و پیشنهادات خود را با ما در میان بگذارید . @falsafinejad @saye1980
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زن شکوفه ایست که هنگام غنچه بودن دوست داشتنی موقع گل کردن عشق ورزیدنی و در وقت پژمردن پرستیدنی است ای گل زیبای خلقت و مادر مهربون و فداکار میلاد با سعادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز زن بر شما مبارک❤️ 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
⬅️ قسمت ۴۱ نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی كم كم هوا داشت تاريك مي شد هنوز به حدي روشن بود كه بتونم به راحتي پيداش كنم ولي هر چقدر چشم مي گردوندم بي نتيجه بود جي پي اس مي گفت چند قدمي منه اما من نمي ديدم سرعت رو كمتر كردم دقتم رو به اطراف بيشتر كه ناگهان باورم نمي شد بعد از 6ماه ... اا؟ ... خيلي شبيه تصوير كامپيوتري بود اون طرف خيابون رفت سمت چند تا جوون كه جلوي يه ساختمون كنار هم ايستاده بودن از توي جيبش چند تا اسكناس لوله شده در آورد و گرفت سمت شون سريع ترمز كردم و از ماشين پريدم بيرون و دويدم سمتش. - اا؟ ... تو اا هستي؟ ... با ديدن من كه داشتم به سمتش مي دويدم، بدون اينكه از اونها مواد بگيره پا به فرار گذاشت سرعتم رو بيشتر كردم از بين شون رد بشم و خودم رو بهش برسونم با فرارش ديگه مطمئن شده بودم خودشه ... يكي شون مسيرم رو سد كرد و اون دو تاي ديگه هم بلند شدن ... - هي تو ... با كي كار داري؟ ... و هلم داد عقب ... - بريد كنار ... با شماها كاري ندارم ... و دوباره سعي كردم از بين شون رد بشم یکی شون با يه دست يقه ام رو محكم چنگ زد و من رو كشيد سمت خودشون ... - با اون دختر كار داري بايد اول با من حرف بزني؟ ... اصا نمي فهميدم چرا اون سه تا خودشون رو قاطي كرده بودن علي الخصوص اولي كه ول كن ماجرا هم نبود نشانم رو در آوردم ... - كارآگاه منديپ واحد جنايي چشم چرخوندم او رفته بود توي همون چند ثانيه گمش كرده بودم اعصابم بدجور بهم ريخته بود. محكم با دو دست زدم وسط سينه اش و هلش دادم شك نداشتم او رو مي شناخت و الا اينطوري جلوي من رو نمي گرفت ... - اون دختري كه الان اينجا بود چطوري مي تونم پيداش كنم؟ ... زل زد توي چشم هام ... - من از كجا بدونم كارآگاه ... يه غريبه بود كه داشت رد مي شد ... - اون وقت شماها هميشه توي كار غريبه ها دخالت مي كنيد؟ ... صحبت اونجا بي فايده بود دستم رو بردم سمت كمرم، دستبندم رو در بيارم كه ... ادامه دارد... 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
‏وقتی موعد اعدام سقراط رسید، زنش را دید که داشت گریه میکرد! نزدیکش شد و پرسید: چه چیزی باعث گریه ات شده عزیزم؟ زن در حالی که گریه میکرد گفت: ظالمانه کشته خواهی شد. سقراط گفت: یعنی اگر عادلانه کشته میشدم گریه نمیکردی؟! ‏زن گفت: منظورم اینست که بیگناه کشته می شوی! سقراط گفت: یعنی دوست داشتی گناهکار باشم؟! زن خود را از آغوش او رها کرد و گفت: الهی زیر گل بری که موقع مردن هم دست از فلسفه و منطق برنمیداری!!😂🤣 روز زن مبارک😊😊 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
📚 اگر شما این کتاب را مطالعه می‌کنید احتمالا به این معنی است که متوجه شده اید مشکلی وجود دارد اما نمی‌دانید چگونه سراغ حل کردن آن بروید. 📘 ✍🏻
هر فرد که خوشبخت شود برای اطرافیانش خوشبختی می‌آورد. قسمت کردن آنچه دارید با دیگران آغاز افزایش مالی است. زخم‌ها و آزارهای گذشته و حال را ببخشایید، فقط به خاطر خودتان و گرنه روحتان می‌فرساید و به تباهی کشیده می‌شود. اگر به دیگری نفرت بورزید، با حلقه های کیهانی به او متصل می‌شوید و به بند او در می آیید. 📘 ✍️🏻 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
به کار بردن ۲۰ ضرب المثل با نام حیوانات در انشا ۱_حاجی مرد و شتر خلاص. ۲_چشم هایش سگ دارد. ۳_حرف صدتا یه غاز زدن . ۴_حکم جوجه خروسش فرموده. ۵_خاله سوسکه به بچش می گه قربان دست و پای بلوریت. ۶_خانه خرس و بادیه مس. ۷_خدا خر را شناخت شاخش نداد. ۸_خر است و یک کیله جو. ۹_ خربزه شیرین نصیب کفتار میشود ۱۰_خر بیار و باقالا بار کن. ۱۱_خرت به چند است. ۱۲_خر تب میکند سگ سرفه سیاه. ۱۳_خواب خرگوشی. ۱۴_خر ما از کرگی دم نداشت. ۱۵_خروس بی محل بودن. ۱۶_خود را به موش مردگی زدن. ۱۷_دستش به دم گاوی بند شده است. ۱۸_دنبه را به دست گربه سپردن. ۱۹_کینه شتری داشتن. ۲۰_دوستی خاله خرسه. پیرمردی با اسبش در هوایی که خر تب می کند و سگ سیاه سرفه با شوخی در راه برخورد می کند. شوخ با لحنی توهین‌آمیز به پیرمرد خسته می گوید: خرت به چند؟ پیرمرد پاسخ داد: خروس بی محل بودن حکایت از این بیانت دارد. شوخ در حالی که حرف های صدتا یه غاز را ادامه می می‌داد ، پیرمرد به او گفت: خدا خر را شناخت شاخش نداد. شوخ با شنیدن صحبت های پیرمردگفت: خاله سوسکه به بچه اش می گوید قربان دست و پای بلوریت، چقدر مغروری پیرمرد؟ پیرمرد گفت: ای شوخ ، خود را به موش مردگی نزن که من میدانم هدف تو از این صحبت‌هایت چیست؟ شوخ پاسخ داد: خر بیار و باقالی بار کن، آخر من چه گفتم که اینقدر بر آشفتی؟ من فقط خواستم مزاح کرده باشم . پیرمرد گفت: این دوستی خاله خرسه است شوخ گفت: کینه شتری داشتن به نفع تو نیست. پیرمرد گفت خر ما از کرگی دم نداشت رهایمان کن و برو و من هم گذشته را فراموش می کنم. شوخ گفت: آخر چرا انقدر به من بد گمانی پیرمرد؟ پیر مرد پاسخ داد به دلیل مشکلاتی که برایم سال‌های سال سر راهم ایجاد کردی و باعث می شوی تا زندگی ام نا آرام گردد. شوخ گفت: این بار می خواهم جبران کنم، پیرمرد پاسخ داد: دنبه به دست گربه سپردن خطاست. من می دانم کاری که انجام می دهی تنها با فکر خودت نیست. حکم جوجه خروسش فرموده، کسانی هستند همانند خودت که تو را به این کارها تشویق می‌کنند، احوالت نشان از آن دارد که در خواب خرگوشی به سر می بری و دستت به دم گاو بند شده است سعی کن تا اسیر دوستان ناباب نگردی که از نتایج رفتار آنها مزاحمت فراهم کردن برای دیگران و ...... است. با گفتن سخنان پیرمرد همچنان حرف های شوخ ادامه داشت و چشمهایش سگ داشت. پیرمرد گفت: حیف از آن پدر و مادری که خدا نصیب تو کرده، خربزه شیرین نصیب کفتار می شود. شوخ گفت: این سخنان یعنی چه؟ پیر مرد گفت: پدر و مادر به آن مهربانی فرزند این مردم آزاری. پیر مرد گفت: ای شوخ برو و به آن کسانی که همانند خودت هستند بگو که از این مردم آزاری دست بردارند. اذیت و آزار کردن مردم و بردن اموالشان همانند خانه خرس است و بادیه مس. این سخنان هیچ تاثیری بر جوان نداشت پیر مرد گفت خر است و یک کیله جو. جوان گفت: باز سخنی گفتی که نمی دانم مفهومش چیست! پیرمرد گفت: هیچ تغییری با این سخنان من نمی کنی، برو پیش کسانی که تو را آن چنان از راه به در کردند که نمی توان تو را به راه راست هدایت کرد. شوخ بعد از شنیدن سخنان پیرمرد در فکر فرو رفت و آنجا را ترک کرد. حاجی مرد شتر خلاص. 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
اگر فقط به مطالعه کتاب‌های رایج که همه آدم‌ها می‌خوانند اکتفا کنی، تو هم مانند آن‌ها فکر خواهی کرد. 📘 ✍🏻 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
⬅️ قسمت ۴۲ نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی جا خوردم ... تازه حواسم جمع شد مسلح نيستم و اونها هم تغيير حالت رو توي صورتم ديدن ... - چي شده كارآگاه نكنه بقيه اسباب بازي هات رو خونه جا گذاشتي؟ ... اين دستبند و نشان رو از كجا خريدي؟ اسباب بازي فروشي سر كوچه تون؟ و زدن زير خنده هلش دادم كنار ديوار و به دستش دستبند زدم به جرم ايجاد ممانعت در... پام سست شد و پهلوم آتيش گرفت با چاقوي دوم، ديگه نتونستم بايستم افتادم روي زمين دستم رو گذاشتم روي زخم مثل چشمه، خون از بين انگشت هام مي جوشيد ... - چه غلطي كردي مرد؟ يه افسر پليس رو با چاقو زدي ... و اون با وحشت داد مي زد - مي خواستي چي كار كنم؟ ولش كنم كيم رو بازداشت كنه؟ صداشون مثل سوت توي سرم مي پيچيد سعي مي كردم چهره هر سه شون رو به خاطر بسپارم دست كردم توي جيبم به محض اينكه موبايل رو توي دستم ديد با لگد بهش ضربه زد و هر سه شون فرار كردن. به زحمت خودم رو روي زمين مي كشيدم نبايد بي هوش مي شدم فقط چند قدم با موبايل فاصله داشتم فقط چند قدم ... تمام وجودم به لرزه افتاده بود عرق سردي بدنم رو فرا گرفت انگشت هام به حدي مي لرزيد كه نمي تونستم روي شماره ها كليك كنم - مركز فوريت هاي ... - كارآگاه منديپ واحد جنايي ... چاقو خوردم تقاطع ... به پشت روي زمين افتادم هر لحظه اي كه مي گذشت نفس كشيدن سخت تر مي شد و بدنم هر لحظه سردتر سرما تا مغز استخوانم پيش مي رفت با آخرين قدرتم هنوز روي زخم رو نگهداشته بودم هيچ كسي نبود هيچ كسي من رو نمي ديد ... شايد هم كسي مي ديد اما براش مهم نبود غرق خون خودم آرام تر شدن قلبم رو حس مي كردم ... پلك هام لحظه به لحظه سنگ ني تر مي شد و با هر بار بسته شدن شون، تنها تصو یری كه مقابل چشم هام قرار مي گرفت تصوير جنازه كريس بود... ادامه دارد... 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
⬅️ قسمت ۴۳ نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی شعاع نور از بين پرده ها، درست افتاده بود روي چشمم به زحمت كمي بين شون رو باز كردم و تكاني خوردم درد تمام وجودم رو پر كرد ... - هي مرد ... تكان نخور ... سرم رو كمي چرخوندم هنوز تصاوير چندان واضح نبود اوبران، روي صندلي، كنار تختم نشسته بود از جا بلند شد و نيم خيز شد سمت من _ خیلی خوش شانسي دكتر گفت بعيده به اين زودي ها به هوش بياي خون زيادي از دست داده بودي ... گلوم خشك خشك بود انگار بزاق دهانم از روي كوير ترك خورده پايين مي رفت نگاهم توي اتاق چرخيد ... - چرا اينجام؟ ... تختم رو كمي آورد بالاتر و يه تكه يخ كوچيك گذاشت توي دهنم ... - چاقو خوردي گيجي دارو كه از سرت بره يادت مياد ... وسط حرف هاي لويد خوابم برد ... ضعيف تر و بي حال تر از اون بودم كه بتونم شادي زنده موندم رو با بقيه تقسيم كنم اما اين حالت، زمان زيادي نمي تونست ادامه پيدا كنه ... نبايد اجازه مي دادم اونها از دستم در برن شايد اين آخرين شانس من براي حل اون پرونده بود ... كمتر از 24ساعت بعد از چهره نگاري لويد بهم خبر داد كه هر سه نفرشون رو توي يه تعميرگاه قديمي دستگير كردن ... شنيدن اين خبر، جون تازه اي به بدنم داد ... به زحمت از جا بلند شدم هنوز وقتي مي ايستادم سرم گيج مي رفت و پاهام بي حس بود اما محال بود بازجويي اونها رو از دست بدم ... سرم رو از دستم كشيدم شلوارم رو پوشيدم و با همون لباس بيمارستان زدم بيرون . بدون اجازه پزشك ... بقيه با چشم هاي متحير بهم نگاه مي كردن رئيسم اولين كسي بود كه بعد از ديدنم جلو اومد و تنها كسي كه جرات فرياد زدن سر من رو داشت ... - تو ديوونه اي؟ عقل توي سرته؟ديگه نمي تونستم بايستم يه قدم جلو رفتم، بازوش رو گرفتم و تكيه دادم به ديوار و دكمه آسانسور رو زدم ... - كي به تو اجازه داده از بيمارستان بياي بيرون؟ مي شنوي چي ميگم؟ ... در آسانسور باز شد خودم رو به زحمت كشيدم تو و به ديوار تكيه دادم ... - كسي اجازه نداده فرار كردم ... با عصبانيت سوار شد اما سعي مي كرد خودش رو مسلط تر از قبل و آروم نشون بده ... - شنيدم اونها رو گرفتيد ...با حالت خاصي بهم نگاه كرد ... - ما بدون تو هم كارمون رو بلديم هر چند گاهي فكر مي كنم تو نباشي بهتر مي تونيم كار بكنيم ... نگاهم چرخيد سمتش لبخند معناداري صورتم رو پر كرد... - يعني با استعفام موافقت مي كني؟ ... - چي؟ ... - اين آخرين پرونده منه ، آخريش و درب آسانسور باز شد ... ادامه دارد... 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
یکی از علل اختلاف و بداخلاقی در خانواده این است که برای هیچ یک از افراد آن حق تنها ماندن و با خود خلوت کردن را محترم نمی دانیم. اگر ما به هر یک از افراد خانواده حق بدهیم که در بیست و چهار ساعت لااقل یک ساعت با خود باشند و تنها هر چه می خواهند بکنند، اصولا این کار خود تمهیدی برای تسویه امور و حل مشکلاتی خواهد بود که غالبا باعث بداخلاقی و کدورت افراد خانواده است. 📘 آیین کامیابی ✍🏻 🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat