#داستان_شب
⬅️ قسمت ۵۱
نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی
به هم ريخته بود تحمل اون همه فشار و گرفتن چنين تصميمي كار راحتي نبود ... اونم براي بچه اي كه هيچ کس رو نداشت.
چه فرصت دوباره اي؟ ...
- اينكه براي هميشه اينجا رو ترك كني توي يه ايالت ديگه با يه اسم و هويت جديد كه ما برات درست مي كنيم يه زندگي جديد رو شروع كني كاري مي كنم مددكاري اجتماعي هزينه هاي زندگيت رو پرداخت كنه بري توي يكي از خانواده هاي سرپرستي* جايي كه بتوني شب ها رو در امنيت بخوابي و بري مدرسه اسمت هم بره توي ليست حفاظت پليس اون ايالت براي بچه اي كه حتي جاي خواب نداشت پيشنهاد وسوسه كننده اي بود ...
- اما اگه توي دادگاه شهادت بدم زنده نمي مونم كه هيچ كدوم از اينها رو ببينم ...
محكم تر از قبل با لحن آرامي ادامه دادم ...
- نياز نيست لالا ازت نمي خوام توي دادگاه ماجراي كريس رو تعريف كني تنها چيزي كه ازت مي خوام اينه كه بگي اون روز صبح با كريس قرار داشته داشتي و از دور شاهد قتل بودي و چيزهايي رو كه توي صحنه قتل ديدي رو بنويسي اما لازم نيست چيزي از فروش مواد بگي تو فقط شاهد قتل بودي و چيز ديگه اي نمي دوني ...
اون آدم هر كي كه باشه اگه مهره بزرگ و ارزشمندي بود خودش مستقيم دست به قتل نمي زد ...
مهره هاي بزرگ هميشه يكي رو دارن كه واسشون اين كارها رو بكنه ...
اصل كاري ها اگه ببينن پاي خودشون گير نيست دست به كاري نمي زنن ... چون اگه به كاري دست بزنن و سعي كنن بهت آسيب بزنن اي تو رو بكشن ... خوب مي دونن اين كار باعث ميشه دوباره پاي پليس وسط بياد اون وقت ديگه يه ماجراي كوچيك نيست و اونها هم كشيده میشن وسط ماجرا ...
پس هرگز این كار رو نمي كنن ...
ريسك سر به نيست كردن شاهد فقط براي مهره مهم يا اعضاي خانواده شونه مهره هاي كوچيك خيلي راحت جايگزين ميشن ...
تنها چيزي كه من ازت مي خوام اينه ... با شهادتت اين فرصت رو در اختيار من و همكارهام بزاري كه نزاريم قسر در برن .فقط اسم اون آدم رو بگو كه ما بدونيم كار رو بايد از كجا شروع كنيم ... و همون طور كه كريس مي خواست به جاي اون بچه ها بريم سراغ مهره هاي اصلي ...
خواهش مي كنم بزار كاري رو كه كريس به قيمت جانش شروع كرد ما تمومش میکنیم
* خانواده هايي كه در ازاي مستمري از كودكان بي سرپرست نگهداري مي كنند.
ادامه دارد...
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
لذتبخش ترين كار تو دنيا ، انجام دادن
اون چيزيه كه همه ميگن نميتونى از پسش بر بياى .
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
#ضرب_المثل
#دروغی_مصلحت_آمیز_به_که_راستی_فتنه_انگیز
پادشاهی را شنیدم٬ به کشتنِ اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالتِ نومیدی٬ ملک را دشنام دادن گرفت٬ و سقط گفتن؛ که گفتهاند هرکه دست از جان بشوید٬ هرچه در دل دارد بگوید:
وقتِ ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سرِ شمشیر تیز
إذا یئسَ الانسانُ طالَ لِسانهُ
کَسنّورِ مغلوبٍ یَصولُ علی الکلبِ
ملک پرسید چه میگوید؟ یکی از وزرای نیک محضر٬ گفت ای خداوند همی گوید:«والکاظِمینَ الغَیظَ والعافینَ عَنِ الناسِ». ملک را رحمت آمد٬ و از سرِ خون او درگذشت. وزیر دیگری که ضدِ او بود گفت: ابنای جنس ما را نشاید در حضرتِ پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روز ازین سخن درهم آمد و گفت: آن دروغ وی پسندیدهتر آمد مرا زین راست که تو گفتی٬ که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خُبثی. و خردمندان گفته اند: دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز.
گلستان سعدی- باب اول- در سیرت پادشاهان
به تصحیح محمد علی فروغی
تصحیح٬ مقدمه٬ تعلیقات و فهارس به کوشش بهاءلدّین خُرّمشاهی٬ ص۳۱
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
#یک_جرعه_کتاب
آن وقت ها، وقتی در خانه ی خودمان زندگی می کردم، کتاب های پدرم را بلند می کردم تا نان بخرم.
کتاب هایی که او خیلی به آن ها علاقه داشت. کتاب هایی که در زمانِ تحصیلش به خاطرشان، گرسنگی را تحمّل کرده بود.
کتاب هایی که بابت شان پولِ بیست عدد نان را پرداخته بود، من به قیمتِ نصفِ نان، می فروختم. من کتاب ها را بدونِ انتخاب، بر می داشتم، معیارِ انتخابِ من، تنها، قطرِ آن ها بود؛
پدرم آنقدر کتاب زیاد داشت که فکر می کردم کسی متوجه نخواهد شد. تازه بعدا فهمیدم که او، تک تکِ کتاب هایش را همچون چوپانی که گله ی گوسفندانش را می شناسد، می شناخت و یکی از این کتاب ها، خیلی کوچک و کهنه و زشت بود. من آن را به قیمتِ یک قوطی کبریت فروختم. امّا بعدا اطلاع پیدا کردم که ارزشِ آن، یک واگن پر از نان بوده است.
بعدها، پدرم از من تقاضا کرد که برنامه ی فروشِ کتاب ها را به او واگذار کنم. او با گفتنِ این جمله، از شرمِ صورتش سرخ شد و به این ترتیب، خودش کتاب ها را می فروخت و پول را برایم پست می کرد و من با آن، برای خودم نان می خریدم ..."
📘 نان سالهای جوانی
✍🏻 #هاینریش_بل
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
سکوت همیشه به معنای رضایت نیست ...
گاهی یعنی خسته ام از اینکه مدام به کسانی که هیچ اهمیتی برای فهمیدن نمی دهند توضیح دهم !
📘 #به_کی_سلام_کنم
✍🏻 #سیمین_دانشور
تو یک انسانی
زیبا باش! لباس خوب بپوش!
ورزش کن!
مواظب هیکل و اندامت باش!
هر سنی که داری خوب و زیبا بگرد!
همیشه بوی عطر بده!
مطالعه کن و آگاهیتو بالا ببر.
خودت را به صرف قهوه ای یا چایی
در يک خلوت دنج ميهمان کن!
برای خودت گاهی هديهای بخر!
وقتی به خودت و روحت احترام میگذاری احساس سربلندی میکنى؛
آنوقت ديگر از تنهایی به ديگران پناه نمیبری و اگر قرار است انتخاب کنی
کمتر به اشتباه اعتماد میکنی.
يادت باشد:
برای انسان عزت نفس غوغا ميکند.
#وین_دایر
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
4_5769546464841696702.pdf
60.5K
جدول بندی اعمال مشترک ماه رجب
التماس دعا
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
#داستان_شب
⬅️ قسمت ۵۲
نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی
سكوت آزار دهنده اي توي اتاق بود اگر قبول نمي كرد و اسم اون مرد رو نمي برد همه چيز تموم بودهمه چيز...
- مطمئنيد پاي من وسط نمياد؟
- شك نكن هيچ جايي از پرونده اجازه نميدم هيچ كدوم بفهمن تو چيزي مي دونستي فقط اين فرصت رو به ما بده ...
نگاهش رو از من گرفت . چند قطره اشك بي اختيار از چشمش اومد پايين مصمم بود . هر چند ترسيده بود ...
- الكس بولتر ،معاون دبيرستان ،اون بود كه كريس رو با چاقو زد ...
رابرت فار ، ماني استون ، يج سون بلك ، اينها مواد رو از اون مي گيرن و توي دبيرستان و چند بلوك
اطراف پخش مي كنن براي بچه هاي زير سن قانوني ، كارت شناسايي جعلي و الكل هم جور مي كنن
الكس بولتر ، معاون دبيرستان ، چطور نفهميده بودم؟
6فوت قد جثه اي درشت تر از مقتول راست دست ، سرباز سابق ارتش ...
كي بهتر از يه سرباز دوره ديده مي تونه با چاقوي ضامن دار نظامي كار كنه؟ و با آرامش و تسلط كامل روي موقعيت، مانع رو از بین ببره؟
باورم نمي شد چطور بازيچه دستش شده بودم .اون روز تمام اين راه رو اومده بود تا با تظاهر به اينكه نگران بچه هاست ذهن من رو بفرسته روي مدير دبيرستان کسي كه جلوي فروش مواد رو گرفته بود و بعد از سوال من هم تصميم گرفت ساندرز رو از سر راهش برداره چون نفوذ اون روي بچه ها مانع بزرگي سر راهش بود ...
برگه ها رو گذاشتم جلوي لالا و از اتاق بازجويي كه خارج شدم سروان، تمام هماهنگي هاي لازم حفاظتي از لالا رو انجام داده بود و حالا فقط يك چيز باقي مي موند بايد با تمام قوا از اين فرصت
استفاده مي كرديم .
تلفن اوبران كه تموم شد اومد سمتم ...
- برنامه بعديت چيه؟ چطور مي خواي بدون اينكه لالا كل ماجرا رو تعريف كنه الكس بولتر رو گير بندازي؟
تو هيچ مدركي جز شهادت يه دختر بچه معتاد نداري نه آلت قتاله، نه اثر انگشت يا چيزي كه اون رو به صحنه قتل مربوط كنه
چطوري مي خواي ثابت كني بولتر براي كشتن كريس تادئو انگيزه داشته؟
فكر مي كني آدمي به تجربه و زيركيه اون كه هيچ ردي از خودش نگذاشته ، حاضره اعتراف كنه؟
گوشي تلفن رو از ميز برداشتم و شروع به شماره گيري كردم
- نه لويد ، مطمئنم خودش اعتراف نمي كنه منم چنين انتظاري رو ندارم ...
كوين گوشي رو برداشت ...
- پرونده دبيرستانيه چند ماه پيش رو يادته؟ اگه شرایطی كه ميگم رو قبول كنید ، مي تونم بهتون بگم از كجا مي تونيد شروع كنيد ... سرنخ گم شده تون دست منه ...
توي زمان كوتاهي ... نيكو با چند نفر ديگه از دايره مواد خودشون رو رسوندن و بعد از حرف ها و بحث هاي زياد، پرونده قتل كريس وارد مراحل جديدي شد ...
ادامه دارد...
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
همیشه باید به جای تلاش برای تسلط بر سرنوشت، به دنبال مهار خویشتن باشیم، به جای تلاش برای تغییر نظم موجود، امیال و خواستههایمان را تغییر دهیم.
و به طور کلی باور داشته باشیم که هیچ چیز جز اندیشههای خودمان به طور کامل در اختیار ما نیست.
📘 #فلسفهای_برای_زندگی
✍🏻 #ویلیام_اروین
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat