eitaa logo
دفتر شعر من
95 دنبال‌کننده
7 عکس
14 ویدیو
0 فایل
اشعار سید عسکر رئیس السادات
مشاهده در ایتا
دانلود
گردنم را می گذارم پای این حرفم عزیز گر نبودم عاشقی صادق مرا اعدام کن ۱۵ تیر ۱۴۰۳
گفت خیلی بی شعوری مدعی چونکه بودم من به عشقت تندرو ۱۵ تیر ۱۴۰۳
چوبه دارست از آمال ما گر بود رسم‌ زمان گردنکشی ۱۵ تیر ۱۴۰۳
به او گفتم که ما را هست جانا یک جهان فرصت ولی هی خواند او قرآن که خونم را به جوش آرد ۱۵ تیر ۱۴۰۳
اسلیو‌ کردی قلب من را جای معده تا آنکه تنها خود نشینی در درونش ۱۵ تیر ۱۴۰۳
ز دست کشور ما رفت یک جهان فرصت که رای مردم ایران به روسری بند است ۱۶ تیر ۱۴۰۳
دوست دارم پزشکیان گونه بدون هیچ تعهد برای من باشی ۱۶ تیر ۱۴۰۳
کمک ز کارشناسان چه کار نیکویی است اگر که کارشناسی نکو تو بشناسی ۱۶ تیر ۱۴۰۳
ورزقان از ما رئیسی را گرفت جای آن آورد یک دنیا رئیس ۱۶ تیر ۱۴۰۳ ۱۶۳ پزشکیان ۱جلیلی
. آنها که لقمه از ید مولا گرفته اند آماده اند حق نمک را ادا کنند دعوت کنند پس پسرش را به کربلا تا رسم تازه ای ز تلافی بپا کنند آنان که خطبه های علی را شنیده اند در صحبت پسر چه صدا در صدا کنند آنها که قطع کرد علی لفت و لیسشان آماده اند بر پسرش کودتا کنند گویی گرفته اند گریزنده قاتلی خون خواه آمدند که دل را دوا کنند آنها که مصطفی بتشان را شکسته است آماده اند تا به تبارش جفا کنند آنها که بزدلند و نباشند خصم او بالای کوه رفته برایش دعا کنند آنها که عاشقند بمانند پای عشق جان را به پای مکتب نابش فدا کنند ای عسکری بکوش که عاشق شوی و بس آنها که عاقلند به ندرت وفا کنند چهاردهم تیر نود و چهار آخرین بازنگری۳۰خرداد۹۹
اگر که کار قرار است حذف دل باشد خوشا صفای همانی که کارنشناس است ۱۶ تیر ۱۴۰۳
از مدینه تا کربلا قسمت دوازدهم می رسد چون به شهر مکه حسین بصریان را چنین دهد پیغام برگزیده است حضرت ایزد مصطفی را میان خیل انام با نبوت به او کرامت داد تا که دین را به خلق داد نشان کار خود را چو او به پایان برد برد او را از این جهان یزدان حال ما خاندان او هستیم اولیا، اوصیا و وارثشان بر مقام نبی احقُّ الناس غیر ما نیست بین خلق جهان جمعی از ما ربود این حق را ما بر این ماجرا شدیم رضا با وجود وقوف بر اینکه نیست جز ما در این حریم سزا ما بر این ماجرا شدیم رضا که نگردد میان خلق آشوب به تشتت نیفتد این امت تا نگرداندش عدو مغلوب تا که امت رسد به آرامش ما نمودیم حق خویش فدا تا شود حفظ امت احمد ما خریدیم عاشقانه بلا می فرستم به سویتان پیکی تا شما را به حق کنم دعوت سنت نیک احمد و قرآن آنچه مغفول گشته از بدعت [دیگر از انحراف حرفی نیست می رود با سکوت دین به فنا گر به پای قیام خون ریزد می شود دین حق بدان احیا ] دعوتم را اگر پذیرایید به سعادت کنم هدایتتان می فرستم درودتان گویم رحمت حق شود عنایتتان نامه را چون رساند پیک امام دستگیرش نمود ابن زیاد قبل حرکت به جانب کوفه حکم بر قتل آن مجاهد داد نهم دی نود و پنج آخرین بازنگری ۱۶ تیر ۱۴۰۳
مسلم میا، به کوفه به غیر از شعار نیست کوفی بر عهد و بیعت خود استوار نیست دل خوش مکن به کوفی و لحن خوش آمدش بینی که جای جاش کسی پای کار نیست جز هانی و حبیب نماند کنار تو زیرا که نقض عهد در این خطه عار نیست منصور رمز توست به حفظش مکن تلاش زیرا به گوش اهل جفا اعتبار نیست اینها همان جماعت خائن به حیدرند این قوم را لیاقت بر این تبار نیست آنجا که خلع ید شده از بهترین خلق در سبقه اش مگرد که هیچ افتخار نیست اینجا تنی هزینه ی میدان نمی شود چون جز رفاه حاجت دنیامدار نیست اینجا فروشی است شرف غیرت آبرو اینجا دلی به عشق الهی دچار نیست اینها به عشق زر به رذالت فتاده اند بر بدره هیچ قوم بدین گونه خوار نیست تنها پسندشان شود این قوم نابکار دینی که بر مراکب دنیا مهار نیست حتی اگر که نامه ی دعوت دهد نشان تکریم ضیف را احدی عهده دار نیست اینجا فروش دین و شرف شغل غالب است مهمان نوازیش به جز از چوب دار نیست یک پیره زن، همین همه مردش همین بود از دست رفته شهر، به یک گل بهار نیست دلواپس حسین شوی روی بام قصر وقتی تو‌ را جز اشک به چشمان تار نیست گویی ز عمق جان به امامت میا عزیز "اینجا کسی برای تو چشم انتظار نیست" ای عسکری رها مکنی مثل کوفیان هرگز تو مسلمی که برت غیر نار نیست ۲۸ اردیبهشت۱۴۰۰ آخرین بازنگری ۲۷ خرداد ۱۴۰۳
از مدینه تا کربلا قسمت سیزدهم چون ز بیعت ابا نمود حسین کرد بر شهر مکه عزم ورود کوفه فهمید او همان شخصی است که نخواهد بر این ستم آسود پیکها گشت سوی مکه روان پشت هم نامه آمد و طومار که بر این قوم مانده در حیرت باید امروز مرشدی هشیار خصم دین رفت و شرِّ او کم شد تا نیفتیم بر بلای دگر برهد کشتی شکسته ی ما به سلامت فقط به یک رهبر کوفه فرمان نمی برد دیگر از کسی مثل ابن بشیر در نمازش نمی رویم دگر کوفه چشم انتظار ابن امیر همه ی ما مخالفت کردیم با یزید و عواملش مولا با تو هستیم با تمام توان جان فدا ییم ما برای شما نامه ها را حسین ابن علی داد پاسخ ز بعد بسم الله به بزرگان، سران کوفه و نیز بر دلش هر که یافت ایمان راه ابن عروه، سعید آوردند آخرین نامه را ز شهر شما من به اقوالتان نظر کردم نیست گفتید رهبری بر ما گوید این نامه ها به من که بیا کوفه و رهبری نما ما را تا به دست شما هدایتمان بنماید خدا به راه هدی مسلم بن عقیل را اکنون می فرستم به سوی شهر شما ابن عمم، برادرم که بُود مومنی معتمد ز جانب ما او به جمع شما شود نزدیک با خبر تا شود ز نیتها ز آنچه در نامه ها بیان کردید سینه هاتان خبر دهد آیا؟ هست این میل اکثر مردم یا تقاضای مردم آگاه؟ او مرا مطلع نماید زود از پس ابر رخ نماید ماه آنچه گفتید یا نوشتیدم مسلم آن را اگر کند تایید گر بود میل حق بر این من هم در قیامم نمی کنم تردید می خورم من به جان خود سوگند که به حق است آن امام که او عدل و انصاف را کند پیشه عامل آید به مصحف هو پیشوایی که راستین باشد پیرو حق و وقف بر دین است او به اجرای امر حق حتی شوید از جان خویش هم دست والسلامی چو پای نامه نگاشت کرد با مسلم این چنین گفتار که برو سوی مردم کوفه تا که خشنود باشدت دادار حق در این ره موفقت دارد باشی ای یار در پناه خدا چشم دارم بر این که حضرت حق نام ما را نویسد از شهدا نوزدهم دی نود و پنج آخرین بازنگری۱۶ تیر ۱۴۰۳
باز آمد محرمی دیگر پی کاری شگرف می گشتم تا از این ماه توشه برگیرم پی جز قول و حرف می گشتم غرق در بحر فکر می گفتم از چه شد شاه عشق مرد قیام این چه مقصود و عهد والایی است که شود بر سرش شهید، امام در کنار شریعه ای پر آب کشته شد عشق با لبی عطشان بعد از داغ اصغر و اکبر رجم کفتارهای بی ایمان برود شهر تا به شهر سرش به غنیمت برند پیرهنش به اسیری برند اهلش را خیزران تا زنند بر دهنش هر چه در خطبه های او گشتم هیچ حرفی نبود از ماندن حرف از اصلاح وضع امت بود سوی معروف توده را خواندن راه را گم نموده بود امت واژگون گشته بود اسلامش هیچ حرفی نمانده بود از دین بیم آن بود گم شود نامش باید این جسم مرده را جان داد سینه ها را جلای ایمان داد جان گذاری اگرچه در این راه صد هزارت اگر رود بیداد آنکه بعضی خراب آن هستند هست شخصی به جز امام حسین چون که او رفته است تا نرود روزه و مذهب و نماز از بین اجتماع نقیض ها اینجاست که بگویی تو از حسین و علی بعد یا قبل مجلس ارباب بروی از پی یزید ولی چند روزی اگر شود تامین سود دنیاییت ادامه دهی چون که سد شد حسین بر دنیات پس علیه امام نامه دهی ۳۰ تیر ۱۴۰۲ آخرین بازنگری ۱۶ تیر ۱۴۰۳
به یاد کوچه ی تنگی فتاده ام که مپرس به یاد ضرب خدنگی فتاده ام که مپرس به یاد صورت و تصویر پنجه ی شیطان به یاد لکه ی ننگی فتاده ام که مپرس به یاد کوچه ی تنگی فتاده ام که مپرس به یاد یاس کبودی فتاده ام که مپرس به یاد بود و نبودی فتاده ام که مپرس به یاد گریه ی بلبل به وقت شستن گل به یاد کشف و شهود ی فتاده ام که مپرس به یاد مرد غریبی فتاده ام که مپرس به یاد مادر و چشم های کودکی نگران نشد سپر بنماید برای مادر جان به یاد زخم عمیقش به یاد حسرت و آه به یاد سنگدلی که حیا نکرد از آن به یاد قطره اشکی فتاده ام که مپرس به یاد قصه ی دیوار و در به یاد نیام به یاد برگ گلی که فتاده بود به دام به یاد گفتن تکبیرها علیه خدا به یاد آتش و هیزم به جای عرض سلام به یاد قوم پلیدی فتاده ام که مپرس به یاد فرصت آخر به اوج درد و الم به یاد آنکه که به تفعل نبست واژه ی لم به یاد آنچه نمودند جای عرض ادب به یاد نامه و دفتر به یاد خط و قلم به یاد منع و دریغی فتاده ام که مپرس به یاد دست و یل و بند و ریسمان و رسن به یاد شیر خموشی به یاد مور و سخن به یاد مور وقیحی که شیر میدان شد چو دید شیر خموش است کج نمود دهن به یاد شیر اسیری فتاده ام که مپرس به یاد قصه ی تابوت و یاد بارش تیر به یاد آنکه بکشتش خیانت و تزویر به یاد مرد اصیلی به بیت خویش غریب اگر چه شاه کرم بود و حسنش عالمگیر به یاد جسم عزیزی فتاده ام که مپرس به یاد داغ برادر به یاد یک خواهر به یاد دیدن یک تشت و پاره های جگر به یاد تشت و سر و چوب خیزران، دندان به یاد غم ز پی غم خبر ز بعد خبر به یاد اخت حزینی فتاده ام که مپرس به یاد کشتن مهمان به شرط تشنه لبی به یاد ساقی تشنه مثال با ادبی به یاد ماه حسن، مرگ به ز عسل به یاد اکبر برنا که بود شبه نبی به یاد طفل صغیری فتاده ام که مپرس به یاد خار مغيلان و پای یک کودک به یاد خیمه و غارت به یاد درد کتک به یاد دخت سه ساله خرابه، دامن و سر برای حفظ حجابی ندای عمه کمک به یاد بانگ رحیلی فتاده ام که مپرس به یاد آتش دامن که شعله می کشد ز فرار به یاد گوش پر از خون ز پنجه ی کفتار به یاد خاتم و انگشت و ساربان خبیث به یاد کهنه لباسی که داشتش سردار به یاد شمس شهیدی فتاده ام که مپرس به یاد یک سر از تن جدا روی نی به یاد سوره ی کهفی که خواند او از پی به یاد شام اسیری و خواهری تنها به یاد چوب و یزیدی که ضربه می زد هی به یاد مرد اسیری فتادهام که مپرس به یاد کوچه سر از نینوا در آوردم ببین که من ز کجا تا کجا سر آوردم به یاد روز جزا باش عسکری هر چند به شعر خود مدد از دست حیدر آوردم به یاد آل کریمی فتاده ام که مپرس آخرین بازنگری بیست و هفتم مرداد نود و چهار  آخرین بازنگری ۱۶ تیر ۱۴۰۳
از مدینه تا کربلا قسمت چهاردهم چونکه مسلم به نیمه ی رمضان عازم کوفه شد به امر امام در مسیر خود از مدینه گذشت قصد دیدار کرد با اقوام راز دل گفت بر مزار نبی کرد تجدید عهد با ایشان با بلدهایی از قبیله ی قیس شد دوباره به سوی کوفه روان چون شدند از مدینه قدری دور در بیابان شدند سرگردان تشنگی کشت همرهانش را ماند جانش اگر چه او به امان او خودش را رساند تا به مضیق وادی مردمی بیابانگرد به امامش سپس به نامه نوشت شور افتاده در دلش این مرد دارد امکان اگر، کسِ دگری بفرستد برای این منظور تا فرستید از برش دستور منتظر می نشیند این مامور داد پاسخ امام می ترسم ترس باشد سبب به عذر تو یار راه دل را به ترس و بیم ببند تا توانی بکوش در این کار (آری آخر حسین می خواهد تا دگرگون نماید امت را تا بر احیای سنت و قرآن بنهد سنت شهادت را) بیست و هفتم دی نود و پنج ۱۶ تیر ۱۴۰۳
از مدینه تا کربلا قسمت پانزدهم با خبر شد حسین، ابن سعید میر حجاج شد به حکم یزید قصد او قتل او به موسم حج تا نهد در ستم بنای جدید تا ز بی حرمتی و خونریزی بشود شهر امن یار مصون عمره ی مفرده به جا آورد هشت ذی حجه شد ز مکه برون قبل حرکت چنین خطاب نمود به بنی هاشم و همه یاران حمد مخصوص رب بی همتاست می شود آنچه میل اوست، همان در جهان نیست قدرتی بر پا جز به حول و به قوه ی یزدان به فرستاده ی خدای بزرگ می فرستم درود بی پایان چون شیاری که می نشیند بر گردن دختری ز گردنبند بی گمان مرگ لازم و حتمی است مرگ و انسان قرین هم هستند بر ملاقات با نیاکانم من پر از شوق، مثل یعقوبم گشته تقدیر مقتلی بر من که نمایانده رب محبوبم خوب گویا به چشم می بینم در نواویس تا به کرب و بلا در زمینی که هست دشت بلا گرگها حمله می کنند به ما قطعه قطعه کنند اعضایم سیر سازند ازآن شکمها را تا توانند می خورند و سپس پر نمایند بر خود انبانها می نویسد هر آنچه حکم قضا نیست کس را ره گریز از آن ما رضاییم و بی گمان خشنود زآنچه راضی بود از آن یزدان امتحانی اگر چه هست سترگ پیشه سازیم استقامت را صبر سازیم در مقام بلا تا دهد اجر صابران بر ما بین احمد و پاره های تنش فصل هرگز نمی شود پیدا بی گمان در بهشت هم هستند در کنار رسول پاک خدا چونکه هستند نور چشم رسول موجب شادی و رضای رسول می رسد عاقبت بدون گمان وعده هایش به دستشان به حصول پس بدانید هر که در ره ما می نماید ز خون خویش گذر هست مشتاق بر لقای خدا همره من شود برای سفر (بله آگاه باشد ابن علی کامل از نحوه ی شهادت خود بذل جان زنده گر کند آیین باید آماده ی شهادت شد) یکم بهمن نود و پنج آخرین بازنگری ۱۶ تیر ۱۴۰۳
از مدینه تا کربلا قسمت شانزدهم چون حسین عزم بر قیام نمود می شد آماده از برای سفر ابن عباس گفت عموزاده باش از کوفیان دون به حذر خواستم هر چه در قبالت من خویشتن را صبور بنمایم زین خطرها که بر رهت دیدم دیدم از عهده بر نمی آیم ای عموزاده ترس دارم در این رهی که گرفته ای در پیش به هلاکت رسی و نیز دهی به اسارت تو خانواده ی خویش سبقه ی مردم عراق بد است از لحاظ وفای بر پیمان دل مبندی به این جماعت پست نیست بر قولشان چو اطمینان تو بزرگی و محترم به حجاز پس بیا در همین دیار بمان خواهدت گر عراق پس باید شود اول ز خصم رو گردان بنمایند در عمل ثابت ادعایی که می کنند اظهار بکنند از دیار خود بیرون آنکه را شام کرده استاندار گر بگیرند سخت بر اعدا از حکومت نهندشان به کنار واقعاً مایلند بر تو حسین پس قدم بر دیارشان بگذار گر مصری برون ز مکه شوی پیش گیر ای حسین راه یمن که بود مهد شیعیان علی پر ز کوه بلند و دشت و دمن در حصار سدیدِ قلعه و دژ در پناه حمایت یاران بر جماعت فرست نامه و پیک ایمن از دشمن و گزند از آن پاسخش داد این چنین به خدا خوب می دانم ای عموزاده خیر خواهی برای من اما این مسافر شده است آماده گفت اکنون که رفتنت قطعی است اهل خود را مبر در این احوال ترسم آنست دشمنت بکشد پیش چشمان اهل و عیال گفت او را دوباره ابن علی این جماعت به حضرتش سوگند از سرم دست بر نمی دارند تا زمانیکه خون من ریزند این عمل را چو مرتکب گشتند این جنایت که هست سخت گران می نماید عذاب آنها را به همین جرم حضرت یزدان او مسلط کند بر این مردم آنکه آرد برایشان خذلان خوارتر تا شوند از این پس بیش از کهنه پاره ی نسوان (بله آنکس زعیم نیک نخواست می فتد لاجرم به چنگ شرور آنکه ماند به شرط هر خواری می نماید ز عزُّ خویش عبور ) نهم بهمن نود و پنج آخرین بازنگری
از مدینه تا کربلا قسمت هفدهم رفت نزد حسین ابن زبیر آنکه خود با یزید دشمن بود تا به کاخ ولید دعوت شد از مدینه گریخت خیلی زود گفت با او چنین که یابن رسول بود من را چو پیروی مشتاق مثل یاران و شیعیان شما انتخابم نبود غیر عراق گر چه گر میل مکه هم سازی تا امامت کنی بر این امت حاضریم از برای هم فکری با تو سازیم بی گمان بیعت می کند او امام را ترغیب تا بگیرد ره سفر در پیش می کند صحبت از حمایت خود تا بشوید ز جرم دامن خویش گفت با او مرا پدر گفته است که اهانت شود به بیت خدا چون ز یک قوچ روزی ابن زبیر می روم من به این سبب زین جا می شوم دور تا نباشم من این سرا را مسبب توهین هر چه ام دورتر بود بهتر تا که خون ریزدم به روی زمین مرغ باشم میان لانه اگر به خداوند می خورم سوگند می کشندم ز لانه ام بیرون تا ز مرگم به قصدشان برسند مثل قوم یهود می شکنند این جماعت چو شنبه حرمت من مایه ی اتحاد و قرب به حق محو گردد به دست اهریمن دفن گردد اگر کنار فرات هست محبوبتر برای حسین تا شود دفن جنب خانه و زان حرمت بیت حق رود از بین بله ابن علی نمی خواهد بکند خانه را سپر بَرِ خود مثل قوچی که از حماقت او خانه ی کعبه سنگ باران شد او سپر می کند برای خدا جان خود را و جان اهل و عیال کی شود او کبوتر حرمی که حرم را برد به سوی زوال بیست و هشتم بهمن نود و پنج ۱۶ تیر ۱۴۰۳
از مدینه تا کربلا قسمت هجدهم بود ناخوش محمد حنفی(محمد حنفیه) شب ولی از امام خود پرسید ای برادر مگر نمی دانی کوفی آیا که بی وفاست شدید یاد کن از برادر و پدرت جز خیانت چه رفت بر آنها بیم افتاده بر تنم کوفه طبق رسمش گذاردت تنها در حرم ای حسین محترمی نیست از این نظر برت همتا پس در اینجا بمان مرو به عراق تا نباشی ز خصم در پروا گفت او را حسین در پاسخ خصم طه پلید و سنگ دلست گر بمانم به حیله می کشدم هتک حرمت به خانه محتمل است بعد او را دوباره عرض نمود پس حسین جان ، برو ز مکه برون به یمن، هر کجا به غیر عراق غیر از شهر کوفیان زبون گفت بر این قضیه فکر کنم صبح اما برفت سوی عراق و محمد گرفت ره بر او که نبودیم بر چنین میثاق گفت؛ اما برادرم در خواب بعد از آن پیمبر ایزد گفت بر من حسین حرکت کن خواهد الله کشته ات بیند گشت مشغول ذکر استرجاع چونکه پرسید پس به این میدان می بری از چه کودکان و زنان گفت خواهد اسیر بیندشان ششم اسفند نود و پنج آخرین بازنگری ۱۶ تیر ۱۴۰۳
از مدینه تا کربلا قسمت نوزدهم ابن جعفر چنین به نامه نوشت به خدا می دهم تو را سوگند منصرف تا شوی ز امر سفر نامه ام را چو بر کفت بنهند بیم دارم در این سفر مولا دشمنان خدا تورا بکشند اهل بیتت شوند مستأصل اهل ایمان شوند بی تو نژند چون تویی پرچم هدایت و دین بی تو نور خدا شود خاموش پس در این ماجرا مکن تعجیل تارسم بر تو بر شکیب بکوش قاصد نامه اش محمد و عون عازم مکه شد خود عبدالله با امانی ز عمرو و با اخ او زد به قصد امام بر دل راه داد پاسخ به آن دو ابن علی داد حکمی به من رسول خدا دیدمش چون به عالم رویا پس به اجرای آن شدم کوشا ابن جعفر ز شرح آن پرسید گفت پرسش مکن دگر ز برم برسر عهد خویش می مانم چه به نفعم بود چه بر ضررم در جواب امان نوشت آنکس که به حق خوانَد و نبی خدا صالح است و به امر حق تسلیم نیست هرگز مخالف آنها تو به من می دهی امان نامه تا گذاری مرا چه بر شانه وعده ات هست صلح و رابطه ای که بنا می کنی صمیمانه در جهان برترین امان از اوست گر به دینت بود از او پروا گر نداری به دین از او پروا آن جهان هم شوی تو بی ماوا می نماییم مسالت اما خوف و خشیت در این جهان ز خدا تا که مشمول لطف او گردیم به امانش رسیم در عقبی واقعاً خیر و صلح، ابن سعید گر از این نامه باشدت منظور در دو عالم شوی تو از این کار نزد پروردگار خود مأجور عمرو وقتی برادرش برگشت گفت باید ز راه دیگر شد با سلاح و سوار زود برو جبر را دید راه و چاره ی خود در میان گروه ابن سعید کار اما به اختلاف کشید ناتوان شد برادرش یحیی بازگشت و به قصد خود نرسید بیست و دوم خرداد نود و شش ۱۶ تیر ۱۴۰۳
صلوات جلیلی امت چه فضا را نموده روحانی ۱۶ تیر ۱۴۰۳
از مدینه تا کربلا قسمت بیستم چون فرزدق به همره مادر سال شصتم مسافر حج بود در حریم حرم بدید حسین رفت نزدش سلام عرض نمود گفت با او که سبط پاک رسول پدر و مادرم فدای تو باد قبل انجام حج رَوی به شتاب چه مهمی مگر میان افتاد گفت با او حسین در پاسخ بیش از این گر به مکه می ماندم می گرفتندم عاملان یزید می فتادم به بند او آندم خود فرزدق چنین کند عنوان او به من گفت کیستی ای مرد گفتمش مردی از عرب، به خدا زین مهم پرسشی دگر ناورد پرسش از مردم عراق نمود گفتمش جسته ام من از آگاه قلبها با تو تیغها برتو امر در دست حضرت الله گفت با من که راست می گویی ای فرزدق که کار دست خداست او که هر روز را به یک کاری است کار ما نیست جز سپاس و رضا گر قضا بودمان به وفق مراد شکر هر چند باز نعمت اوست ورنه خارج نگشته از ره حق آنکه تقوا نموده و حق جوست گفتمش آن زمان که گفتارت حق بود خیر باشدت در پیش بعد پرسیدمش من از احکام تا جدا دیدمش من از بَرِ خویش پانزده مهر نود و شش
از مدینه تا کربلا قسمت بیست و یکم از یمن با هَدیّه های نفیس کاروانی که بود عازم شام خارج از مکه، منزل تنعیم ضبط شد بار آن به دست امام آنچه با زور، والی ظالم جمع آورده بود از مردم حمل می شد به سوی قصر یزید تا بجنباند این چنینش دم خرج خواهد نمود امام آن را در رهی که صلاح دین باشد از بر سارقان بیت المال قطع ید معنیش همین باشد بعد بر کاروانیان فرمود هست محفوظ مزد کار شما خرج برگشت تا یمن باما آنکه ماند رسد به صحبت ما جنگ‌ فرض است اگر چه با طاغوت جمع مامور را ولی انصاف بر رعایا ره رعایت جو تا نگردد به حقشان اجحاف رسم سربازگیری از او نیست جندی او حواری مختار در رکابش کسی فقط باید کز دل و جان شود فدایی یار بیست و هشتم مهر نود و شش آخرین بازنگری ۱۶ تیر ۱۴۰۳